سکس در خونه باغ لواسون

1400/06/24

به مادرم گفتم:“مامان مواظب آرتین باش. من امشب نمیام.” دیگه عادت کرده بودم به نگاههای ملامت بارش. اما هیچوقت به روم نمیاورد و نمیپرسید شب کجا میری. منطقاً میدونست یه زن جوون سی و چهار ساله که بر و رو هم داره شب ممکنه کجاها بره. البته این بر و رو را هم از مادرم به ارث برده بودم. اما مادرم میدونست که به لطف همین زیبایی تونستم تو این دوازده سال خرج اون و پسرم آرتین رو بدم. اما اون تمام عمرش رو به نماز و زیارت سر کرده بود و نمیتونست بپذیره که دخترش یه فاحشه شده.
میدون ولیعصر شلوغ بود، مثل همیشه. در سمت بلوار کشاورز یه گوشه ای منتظر ایستادم. دو تا فاطی کماندو با چادر مشکی و مقنعه منو زیر نظر داشتند. از سر و وضعم شاید معلوم بود که منتظر مشتری هستم. اصلا ایده بدی بود که قرار رو تو میدون ولیعصر بزاریم. یعنی جا قحط بود تو تهرون‌. ولی دیگه دیر بود واسه عوض کردن محل قرار. خوشحالی پولی که بابت امشب گرفته بودم باعث شده بود به محل قرار دقت نکنم. کامیار پسر خوبی بود. قبلا چهار بار دیگه هم باهاش رفته بودم. پدرش فوق العاده پولدار بود و همیشه هم اضافه تر پول میداد. وقتی زنگ زد و مبلغ رو گفت کلی ذوق کردم. میشد با یه شب کار کردن به اندازه یک ماه پول درآورد. اما میدونستم شب سختیه. گفت:" باید شب تا صبح سکس داشته باشیم، ما دو نفریم و یه دختر دیگه هم میاد. در واقع یه فورسام هست، همه چیز هم توش آزاده، کس، کون، ساک و البته سکس دو طرفه" من فقط ازش خواستم پول رو واریز کنه و گفتم که تا پول رو نگیرم نمیام. هم اون در آینده به من نیاز داشت و هم من همچین مشتری خرپولی رو ول نمیکردم، با اینهمه برای همچین شبی حتما باید پول رو قبل از کار میگرفتم. چند دقیقه بعد که پول رو تو حساب دیدم فهمیدم باید کس و کونم رو آماده کنم که شب سختی در انتظار هست.
ماشینهای مختلف از پراید تا ماشینهای خارجی جلو پام ترمز میکردند و همین توجه فاطی کماندوها رو بیشتر کرده بود. برای اینکه مزاحمتی ایجاد نکنند موهام رو پوشونده بودم. بالاخره از دور پورشه ماکان سیاهرنگ رو دیدم. یه کم استرس اون دو تا زنیکه رو داشتم مبادا ببرن منو به گشت ارشاد و بعد هم وزرا. من قبلا یک بار تعهد داده بودم. پورشه که جلوی پام ایستاد و من در رو باز کردم دیدم یکی از از این فاطی کماندوها با بیسیم شروع کرد صحبت کردن. ترسیدم.
کامیار دوستش سجاد رو به من معرفی کرد خیلی راحت گفت:" آزاده جون عشق منه." و سجاد تایید کرد:“عجب تیکه ای جور کردی داداش”. اما همین که میدون رو دور زدیم اون ور میدون سمت کریمخان افسر نیروی انتظامی ماشین رو نگه داشت. رنگم پرید، الان باید چی کار میکردم، به کی رو مینداختم ضامنم بشه. میخواستم گریه کنم. مامور که ظاهرا آمار رو از فاطی کماندو گرفته بود بی هیچ مقدمه ای گفت:" خانم چه نسبتی با شما دارن؟" کامیار به تته پته افتاده بود که سجاد گواهینامه اش رو از جیبش درآورد و گفت:“جناب سروان بزار بریم، من پسر سردار … هستم. فرمانده قرارگاه …سپاه. میتونید نام خانوادگی و نام پدر رو چک کنید. در همین فرصت سجاد شماره ای رو با گوشیش گرفت و گفت:“سلام بابا، بابا با دوستم کامیار و نامزدش تو ماشین هستیم، به کامیار و نامزدش بخاطر اینکه مدارک ندارن گیر دادن، بیا یه کم با این افسره حرف بزن بزاره بریم.” گوشی روگذاشت رو اسپیکر و به افسره داد. صدای نعره های اونور خط حتی من رو هم ترسوند. افسره بیچاره بلافاصله گوشی رو داد و گفت: “بفرمایین. سردار از افتخارات ما هستن. ببخشید، عذر خواهی میکنم.” البته تو ماشین هرچند سجاد موبایل رو از اسپیکر به گوشی تغییر حالت داده بود ولی صدای پدرش میومد:“کره خر، من اگه نفهمم تو داری چه گهی میخوری به درد لای جرز میخورم. میری جنده میاری از آبرو من مایه میزاری، پفیوز!”
چند دقیقه بعد رفتیم به سمت میدون هفت تیر برای سوار کردن دختر دیگه. سجاد به کامیار گفت:” مهشید مث کیس شما تیکه نیست. یه کم هم خجالتیه. ولی وقتش که بشه یه حالی بهت میده که نگو و نپرس" راستش استرس داشتم از اینکه یه دختر دیگه هم بیاد تو کار. اوائل کارم با دوست دوران بچگیم مهدیه میرفتیم. اون منو تو این کار کشوند. اگرچه با هم میرفتیم ولی همیشه تو خونه ها یا اتاقهای جداگانه کارمون رو انجام میدادیم و من هیچوقت مهدیه رو لخت ندیدم و برعکس. بعدها مهدیه رفت ترکیه و از اون موقع به بعد هرگز دختر یا زن دیگری تو برنامه های من نبود. بارها اتفاق افتاده بود که با بیش از یک مرد، گاهی اوقات حتی چهار مرد، به نوبت رابطه داشته باشم. موارد معدودی بود که با دومرد همزمان رابطه داشتم و برای یکی ساک میزدم و به اون یکی کس میدادم و یک بار هم پیش از سکس دوطرفه رو تجربه کرده بودم اما هرگز در این دوازده سال زن یا دختر دیگه ای در سکس با من شریک نشده بود و برای همین یه کم میترسیدم.
برنامه ریزیشون باز هم افتضاح بود و در شلوغترین نقطه ممکن مهشید رو سوار کردند. وقتی سوار شد سعی کردم با یه لبخند ازش استقبال کنم، سجاد مهشید رو به من و کامیار معرفی کرد. البته بدیهی بود که اسمش واقعی نیست. مهشید نگاه کوتاهی به من انداخت و با بی تفاوتی کامل روش رو به طرف پنجره کرد و بیرون رو نگاه کرد. تو اون یه لحظه درست نتونستم صورتش رو ببینم، ولی واضح بود که بسیار جوانتر از من هست و البته زیبایی من رو هم نداشت.
پسرها ما رو به یه خونه باغ دنج اطراف لواسون بردند. ظاهرا خونه باغ چند ده میلیاردی متعلق به پدر سجاد بود. یه باغ بزرگ پر از درختهای چنار و افرا با یه ویلای فوق العاده زیبا پشت باغ.
تو خونه که رفتیم سجاد گفت:" بچه ها شما برین دست و رو تون رو بشورین من و کامیار هم میریم تو کار آماده کردن جوجه ها. شام میخوایم جوج بزنیم با ودکا. خوب که مست کردیم تازه حال و هول شروع میشه." بر خلاف بیشتر وقتها که مشتریها عجله داشتند و حتی اگه شب تا صبح هم پیششون بودم ترجیح میدادند یه دست همون اول کار بکنند اما سجاد و کامیار اصلا عجله ای نداشتند.
تو خونه تونستم نگاه دقیق تری به مهشید داشته باشم، هرچند اصلا منو نگاه نمیکرد و تحویل نمیگرفت. اما حالا بهتر میتونستم ببینم که یه دختر بچه شونزده هفده ساله بیشتر نیست. تنها چهار پنج سال بزرگتر از پسرم بود. خیلی دلم سوخت. رفتم جلو و بهش سلام کردم و گفتم:“تحویل نمیگیری” قرص و محکم و خیلی بی احساس گفت:“چیو تحویل بگیرم، اومدیم اینجا کس و کون بدیم، نیومدیم قصه تعریف کنیم که” خیلی تو ذوقم خورد، اما خودمو از تک و تا ننداختم و پرسیدم:“چند سالته عزیزم” گفت:“چه فرقی میکنه، فکر کن بیست و پنج سالمه” گفتم:“قیافه ات تابلوئه که شانزده هفده سالت بیشتر نیست، گوش کن عزیزم، من امشب میتونم هر دوی این بچه ها رو ارضا کنم، حیفی تو، پولت هم مال خودت، دختر جون تو هنوز خیلی جوونی برای اینکار” دندون قروچه ای کرد و با عصبانیت گفت:" من هفده سالمه، اما از سن یازده دوازه سالگی کس و کون دادم. تو مملکت ما آخوند و روضه خون کم بود تو هم بیا برای ما موعظه کن. کسی که به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود. خانم جون ادای آدم خوبا رو در نیار. من و تو اگه کس و کون میدیم هر کدوم دلیل خودمون رو داریم. من نمیدونم تو چته که جنده شدی ولی من اگه پول کراک بابام رو درنیارم خواهر و برادر کوچیکم کتکش رو میخورند. من اگه پول در نیارم سه روز دیگه صابخونه اثاثمون رو میریزه تو خیابون." قطرات اشک از چشماش سرازیر شد، اشکهاش رو پاک کردم و گفتم:" من هم برای پسرم این کار رو میکنم. بابام خدا بیامرز منو به زور به یه نامرد معتاد مافنگی شوهر داد. دو سال بعد که بابام مرد بلافاصله طلاقم رو گرفتم و البته خوشبختانه یه سال بعد هم شوهرم زیادی هروئین کشید و مرد، اما زندگی خرج داره، کار دیگه ای بلد نبودم." حال هر دومون کمی بهتر شده بود، اما همچنان نسبت به من بی توجه بود.
رو دیوار خونه یه عکس بزرگ سیاه سفید بود که زیرش نوشته بود شهید… ظاهرا برادر سردار بود، جای دیگه ای عکسی از خانواده سردار که سجاد هم تو عکس بود ولی خیلی بچه تر. کابینتها شیک، لوازم برقی همه خارجی. مبلها و میز ناهار خوری ست و بسیار مرغوب و یه تلویزیون بسیار بزرگ، معلوم بود سردار هم وضعش خیلی خوبه. تازه بسیار بعید بود که اینجا زندگی کنند. بیشتر به نظر محل تفریحشون میومد.
پسرها با جوجه کباب وارد اتاق شدند. کامیار از تو ماشین وودکا و ویسکی هم آورد. خدا رحممون کرد، اگه اینها رو تو ماشین پیدا میکردند دخلمون اومده بود. هر چقدر اصرار کردند گفتم مشروب نمیخورم. نه اینکه واقعا نخورم اما ترجیح میدادم هوش و حواسم به جا باشه بفهمم چه بلایی سرم میارن.
مهشید و سجاد کنار هم نشستند و جوجه رو دهن هم میزاشتن و وودکا میخوردن. کامیار حواسش بیشتر جمع بود و آروم آروم ویسکی میخورد. هنوز غذای من تموم نشده بود که متوجه شدم سجاد و مهشید مست هستند. مهشید رفت زیر میز. نگاهی به زیر میز انداختم، مهشید کیر سجاد رو درآورده بود و ساک میزد. سجاد بی محابا مهشید رو کشید بیرون و شروع به لخت کردنش کرد. کامیار هم اومد و شروع کرد به لب گرفتن از من. اون دو تا لخت بودند و سجاد کف پذیرایی شروع کرد به کردن مهشید. بر خلاف تصورم اندام پری داشت، ولی سینه های بزرگی داشت، ولی کونش بزرگ، قلمبه و گوشتی بود. برام عجیب بود که بدون کاندوم به راحتی اجازه میداد بکننش. در همون حالت مستی همش نگاهش به من بود که هنوز سوتین و شورتم پام بود. خودم هم نمیدونستم چرا ولی حس میکردم از مهشید خجالت میکشم، بعد از این همه دادن به مردهای غریبه حالا از یه زن خجالت میکشیدم. مهشید داد زد به گونه ای که من خوب بشنوم:“سجاد میخوام بشینم رو کیرت که تا دسته بره تو کونم” اونجا بود که فهمیدم مهشید علیرغم سن کمش یه جنده اینکاره هست. خیلی راحت و بی مقدمه نشست روی کیر سجاد. کیر سجاد البته اصلا بزرگ نبود، ولی من بارها کون داده بودم و میدونستم که کون باید آماده بشه، ماساژ داده بشه، لیس زده بشه و بخصوص انگشت بشه با یک و دو و سه انگشت تا جا باز کنه. وقتی کسی یک باره اینطوری رو کیر میشینه یعنی خودش از قبل خودش رو انگشت کرده بوده. راحت و مسلط کیر سجاد رو تو کونش میکرد. به نظر درد چندانی نداشت. من تازه لخت شده بودم و کامیار مشغول لیسیدن پستانهام بود که تازه متوجه شدم اصرار مهشید برای کون دادن بخاطر چی بوده. از اون طرف اتاق داد زد:“کامیار مگه نگفتین سکس دو طرفه خب بیا کسمو بکن دیگه.” کامیار هم مثل اون دو تا مست مست بود. نگاهی به من کرد و بی تفاوت به من به سمت اون رفت. پاهاش رو باز کرد و کامیار کیر شقش رو کرد تو کسش. خودم هم باورم نمیشد اینطور حرفه ای مثل یه پورن استار کس و کون بده. متوجه حرکات ظریفی که ناشی از درد و ناراحتی بود میشدم، اما سعی در مخفی کردنش داشت و در عین حال سعی در دیدن من. نگاهش نشان از توفیق در هدفش داشت. نمیفهمیدم چرا اینقدر قصد داره نشون بده که اون بهتر میتونه به مردا حال بده. اما اگر رقابتی بود راند اول رو برده بود. این وضعیت چند دقیقه ادامه داشت و پسرها بدون توجه به من جاشون رو با هم عوض کردند. بعد از چند تلمبه در کس مهشید سجاد کیرش رو بیرون کشید و آبش پاشید رو صورت و پستانهای مهشید. اما کامیار آبش رو تو کون مهشید ریخت. منظره جالبی بود. هر سه نفر مست بودند و حال بلند شدن نداشتند و همونجا خوابشون برد. قرار بود تا صبح بکنند اما تنها ده دقیقه کارشون طول کشید. میدونستم تا دو سه ساعت دیگه بیدار نمیشن. ساعت تازه هشت و نیم شب بود. لباسهام رو پوشیدم. تصمیم گرفتم تو باغ و حتی تو کوچه یه کم قدم بزنم تا هوای خنک پاییزی بخوره تو صورتم. هنوز چند قدمی توی باغ قدم نزده بودم که متوجه باز شدن در ماشین رو حیاط شدم. از ترس پشت درختهای افرا خونه باغ مخفی شدم. یه لندکروز با آرم سپاه اومد تو حیاط پارک کرد و مردی ریشو با جای مهری بر پیشانی و انگشتر عقیق با عجله به سمت خونه رفت. شاید فکرش رو هم نمیکرد که تو اون تاریکی شب کسی پشت درختها مخفی شده باشه. همینطور که آروم داشتم از خونه خارج میشدم صدای فریاد مرد رو شنیدم که میگفت:" پسره بیشعور آبروی منو همه جا بردی. خاک بر سر من" همونطور که از اونجا دور میشدم زیر لب این شعر رو زمزمه میکردم:“پسر کو ندارد نشان از پدر”

نوشته: همشهری کین


👍 19
👎 8
40101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

832299
2021-09-15 00:48:10 +0430 +0430

لندکروز با آرم سپاه؟؟؟ احتمالا پایین درب های جلوش ننوشته بود خودرو خدمت استفاده شخصی ممنوع؟؟؟
خیلی وقته لندکروز ها آرم و نوشته ندارن فقط پلاک و چراغ پلیسی فدرال جلو شیشه

2 ❤️

832314
2021-09-15 01:17:35 +0430 +0430

خفه شو بابا. کونی میمون یه گوهی خوردی یه چیزایی شنیدی اونو که میپرسن چه نسبتی داری مال 25 سال پیش بود میخواستی با این الفاظ بگی دارم گوه خوری میکنم افسر نیروی انتظامی صدای پشت تلفن رو شنید فورا گفت برو کیرم تو کس اول و آخرت بعد پسر کدوم سرداری بود که با پورشه ماکان اومده بود کونی چرا روت نمیشه بگی با یه داتسون مدل 40 بردن کردنت میخواستی کلاستو بالا ببری

3 ❤️

832399
2021-09-15 11:18:57 +0430 +0430

فقط ی کصشر ضد سپاه و نظام بود اعتراض میکنین حداقل ادموار باشه ن این کصشرا

1 ❤️

832404
2021-09-15 12:00:46 +0430 +0430

بقدری ناشیانه سعی کردی بنوعی به فساد افراد در سپاه پاسداران و فساد خانواده شهدا در سپاه خصوصا بپردازی که خنده دار بود ، بهتر بود بدونی اگر در بین این اشخاص چنین چیزی وجود داشته باشه تا الان تمام کشور و هر کسی توی دنیا موضوع و میفهمید ، البته در بین مسیولان دزد و رشوه گیر و ارتشاء کننده و پول بیت المال خور مملکت از این دست افراد پیدا میشود که کم و بیش همه خبر داریم ولی یادت باشه در میان سرداران سپاه شما نمی توانی چنین رفتاری مشاهده کنی که بیاد با چنین افتضاحی تابلو باشه آنهم برای یک جنده سطح پایین جامعه که از روی بدبختی روی به چنین رفتاری و هرزه بودن بیاره ، شما از نظر جامعه شناسی هیچ اطلاعات مناسبی نداری و مردم شناسی هم صفر میگیری . این اثری ضعیف از یک تبلیغات منفی بود که منتشر شده ، اگر هم میخواهید مطلبی ارایه کنید در حد محکم‌تر و مایه دار تر و استخوان دار تر کار کن این بیشتر برای مخالفان سپاه پاسداران تبلیغ منفی می‌کنه چون هیچ وقت چنین موردی نخواهیدددید … تنها یک شخص بود که دچار مشکلاتی خانوادگی بود که البته آنهم اینجور نبود یعنی فرزند محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه که در سالیان گذشته بصورت مشکوکی در هتلی در کشورهای حاشیه خلیج فارس کشته شد و پرونده این شخص بصورت کامل بسته شد الباقی سرداران سپاه کاملا در نظر جامعه افرادی معقول هستند و خانواده هایشان هم به جرات بگم چنین کاری و نمی توانند انجام دهند زیرا کاملا انتخاب های دقیق صورت گرفته و همواره نیز مورد توجه نیروهای امنیتی و حفاظتی سازمان اطلاعات سپاه قرار دارند هر کاری دیگه رو میگفتی مانند تجارت و استفاده از امکانات و حمایت های مختلف رو قبول میکنیم ولی دیگه اینطوری مطلب منتشر نکن که خنده داربوذ دیس لایک نمیدهم اما شما دیسلایک حساب کن

0 ❤️

832536
2021-09-16 06:24:50 +0430 +0430

نمیدونم چی رو خواستی توی این داستان نشون بدی ولی زیاد ب واقعیت نزدیک نبود یا انگار واسه خودت اتفاق نیوفتاده بیشتر راوی بودی
در هر صورت این اتفاقی که اکثرا آخر هفته ها تو ویلاهای اطراف تهران داره میوفته گاهی اوقاتم همراه با حادثه

0 ❤️