سکس صابر با زن داداش (1)

1393/05/04

اسم من صابره این ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم بر می گرده به دو سال پیش اون موقع من 22 سالم بود اوج جوانی و زیباییم بود و دور وبرم پر بود از دوست دخترهای جورواجور و هر روز را با یکی از اونا بودم ولی تا اون روز از هیچ دختری خوشم نیومده بود تا اینکه مادرم یه روز گفت که واسی داداشم یه دختره خوب پیدا کرده والحق خم که خوب مالی پیدا کرده بود بطوری که اقا ما تو همون نگاه اول یه دل نه صد دل نه بلکه صد هزار دل عاشق این این زن داداش آینده مون شدیم و همون موقع هم با توجه به شناختی که ار خود جلبم داشتم می دونستم که این خانمه چه زن داداشم بشه وچه نشه رو باید بکنم و میکردم خلاصه کارا رو براه شدو این عشق ما اومد بغل گوش ما وزن داداشم شد که الهی فداش شم یه مدت گذشت وعشق من به این زن داداش روز بروز بیشتر میشد اها تا یادم نرفته بگم داداش عزیز بنده خلافکار تشریف داشتن و خاتم عزیزترش از این موضوع بی اطلاع تا اینکه بعده چن ماه زندگی سراسر شوروعشق آقایون پلیس که ایشالله قربون همش بشم ودشتشون درد نکنه ودرد وبلاشون بخوره تو این سرمن این اق داداش ما رو گرفتن و انداختن تو حلفدونی و زن داداش هم که تاره فهمیده بود که شوهر جونش خلافکار بوده می خواست خونه زندگیشو رها کنه و بره خونه باباش ولی با صحبتهای مامان خوبم و دیگر اطرافیون که تو الان باید خودتو نشون بدی وپشتیبان شوهرت باشی واین سری حرفها مخ این کفتر سفید منو زدن و نزاشتن بره و این رز منم قرار شد تا آزادی اق داداش سر خونه زندیگش بمونه و بعده آزادی شوهرش ازش تعهد بگیره که دیگه خلاف نکنه و قسمت جالب داستان اینجا بود که قرار شد من خونه داداشم بمونم و شب هم همونجا بخوابم تا بقول مامانم بتونم تو یه محیط آرومتر خودمو واسه کنکور آماده کنم ولی من خودمو واسه یه عملیات بزرگ داشتم آماده می کردم خلاصه منو کتابام رفتیم خونه داداشی باورم نمیشد که می تونم با نگارم شبای زیادی رو تنها باشم واز همون موقع با توجه بقدرتی که در خودم برای برقراری ارتباط سکس با جنس مخالف میدیدم میدونستم داداشم خونه خراب خواهد شد چند روز بدون اینکه اتفاقی بیفته گذشت تا اینکه گفتم این جوری نمیشه ومن هم باید از یه جایی شروع میکردم از اتاقی که بهم داده بود اومدم بیرون دیدم داره کتاب میخونه گفتم نگار جون زیاد نخون سوادت تموم میشه گفت پروفسور میام از شما قرض میگیرم اینم بگم زن داداشم نگار 6ماه از من کوچیکتر بود القصه ما کم کم سر حرف وانداختیم که یهو گفت صابر جان جون من یکم بیشتر بفکر درسات باشو به این دوست دختراتم بگو که کمتر زنگ بزنن اینجا گفتم اول بگو بینم از کجا میدونی که خیلی واسه من عزیزی گفت والله فکر نکنم کسی بجز دوست دخترات واسه تو عزیز باشه که من حرفشو قطع کردم وگفتم نگار جان من تو دنیا فقط ار یه دختر خوشم میاد که متاسفانه و دیگه ادامه ندادم گفت چه جالب بقیشو بگو گفتم اصلا هم جالب نیست چون اون الان شوهر کرده گفت خوب بگو گفتم بقیشو شب بهت میگم بزا برم یه وودکا بگیرم شب همه چیو بهت میگم که ناراحت شد وگفت کوفت بخوری مگه تو هم از اینچیا میخوری گفتم نه ولی هر وقت که یاد اون عشقم میافتم باید بخورم آخه راحتم میکنه خلاصه مخشو زدم و رفتم یه وودکا گرفتم وسریع اومدم خونه شب که شد صداش کردم واوردمش تو اتاقم گفتم میخوری گفت تو عمرم لب نزدم منم تو اون لحظه بغیر از اون نمی خواستم به چیزی فکر کنم لامپ اتاقو خاموش کردم که اون ختدید و گفت دیوونه لامپ وچرا خاموش میکنی بهش گفتم ببین نگار جان جون مادرت کاری به این کارا نداشته تو فقط امشب قراره بشینی و حرفای منو گوش کنی پس دیگه ضد حال نزن اونم قبول کرد و دیگه هیچی نگفت بعد بهش گفتم حالا که نمی خوری لااقل واسم بریز اونم همین کارو کرد وای که چه حالی میداد انگار تو آسمونا بودم همین طور که واسم می ریخت و من میخوردم شروع کردم به تعریف داستان عاشقانم و اونم با تمام وجود رفته بود تو نخ داستان من و منم همه حرفهایی که تو دلم بود را داشتم میگفتم و اون هم داشت گوش میداد دیگه تقریبا مست شده بودم هم از هم صحبتی اون و هم از وودکا که بهم گفت صابر جان چرا باهاش صحبت نمیکنی گفتم آخه روم نمیشه گفت تو که خیلی از این حرفا پرو تری گفتم نه نگارم این بار قضیه فرق میکنه که باز گفت بنظر من هیچم فرق نمی کنه اگه من به جای تو باشم میرم و همه حرفامو بهش میگم تا اینو گفت جرات بیشتری پیدا کردم و دلمو زدم به دریا یه کم جلوتر رفتم حالا دیگه بهش چسپیده بودم و خیلی آروم بهش گفتم نگار جان راستشو بخوای اون عشق من تویی که دیدم یهو رنگش پرید و با صدای لرزون گفت صابر جان تو الان حالت خوب نیست متوجه نیستی چی داری میگی گفتم نه به خدا حالم خیلی هم خوبه من خیلی وقت بود که می خواستم این حرفا رو بهت بگم و جلو دهنشو گرفتم و همه حرفامو از اول تا آخر براش گفتم اینبار رودررو و مستقیم همین طور که حرفامو می گفتم گریه میکردم و اونم داشت با من گریه میکرد دستمو به آرومی بردم حلقه کردم دور گردنش و آخرین قطره اشکی که داشت از چشای آشمونیش میچکید رو لیسیدم و خیلی یواش لبم رو گذاشتم رو لباش و گفتم حالا اگه تو هم منومی خوای ببوس دیدم نمی بوسه گفتم تا لب نگیری من هم نمی گیرم وای انگار تو بهشت بودم دیدم آروم کنج لبمو بوسید وای خدای من داشتم از هرم لبش می سوختم همونجوری که دستم حلقه بود دور گردنش دوتایمون به پهلو جوری که صورتامون به طرف هم بود خوابیدیم کف اتاق بهش گفتم می خوام همین جوری تو بغلم بخوابی تا این حال از سرم بپره می خوام تو هوشیاری باهات حال کنم و چند لحظه بعد همون جا کف اتاق در حالی که یه دستم زیر سرش و یه دست دیگمو انداخته بودم روش هر دومون خوابیدیم بیدار که شدم دیدم ساعت4 صبح و گل زیبام هم تو بغلم خوابه آروم لبمو گذاشتم رو لبش دیدم از خواب نارش بیدار شد بهش گفتم اجازه میدی اونم با علامت سر تایید کرد بهش گفتم من تو رویام بارها با تو سکس کردم دلم می خواد الان که بهت رسیدم اون جوری که دلم می خواد این کارو بکنم اونم گفت من در اختیار توام .

نوشته: صابر


👍 0
👎 2
152226 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

428732
2014-07-26 04:34:27 +0430 +0430
NA

صددرصد زایده مغز یه مجلوق هستش بابا یکم از تخیلش کم کن

0 ❤️

428733
2014-07-26 04:40:28 +0430 +0430
NA

کیر پدر ژپتو درون کونت

0 ❤️

428735
2014-07-26 06:01:21 +0430 +0430
NA

بازهم يك جلقييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
ديگررررررررررررررررررررررر

0 ❤️

428736
2014-07-26 06:31:24 +0430 +0430
NA

برو گمشو جقی بدبخت

0 ❤️

428737
2014-07-26 07:20:32 +0430 +0430
NA

اي ول بابا ظاهرا زياد خورد كه كرامات مغز تخيليت اينجوري فوران كرده biggrin

0 ❤️

428738
2014-07-26 07:45:05 +0430 +0430
NA

برو گمشو با این داستان تخیلیت

0 ❤️

428739
2014-07-26 08:08:16 +0430 +0430
NA

خفه بمیر بابا!!اونهمه اسمون ریسمون بافتی وانتظار کشیدی بعدش تا صبح مث خرس خوابیدی؟!اینکاره نیستی بچه جقتو بزن

0 ❤️

428740
2014-07-26 08:17:28 +0430 +0430
NA

چرت بود نخوندم و سکس با محارم خوشم نمیاد

0 ❤️

428741
2014-07-26 08:25:16 +0430 +0430
NA

چرندیات ذهن یک جقی

0 ❤️

428742
2014-07-26 09:19:09 +0430 +0430
NA

یعنی فکر کنم دوستان دهه ۷۰ اول یک شات می زنن بعد سیاه مست می شن و بعد توهم می زنن که سکس با محارم انجام دادن . دمتون گرم. جنبه اتون در حد تیم ملی بالاست . دوزشو ببرید بالا اقا رو هم می تونید بکنید .

0 ❤️

428743
2014-07-26 09:20:52 +0430 +0430
NA

سکس با محارم؟ عجب

0 ❤️

428745
2014-07-26 10:29:58 +0430 +0430
NA

تو دهنت با ین داستانت

0 ❤️

428746
2014-07-26 10:54:33 +0430 +0430
NA

هرم لباش رو خوب اومدی
مث ایرج جنتی عطایی
خخخخ

0 ❤️

428747
2014-07-26 12:27:17 +0430 +0430
NA

با شناختی که ار خود جلبم داشتم!!!◀◀این دقیقا چجور شناختیه؟!!!
یعنی اگه گوز اعتماد به نفس تورو داشت امپراطور بادها میشد!! بچه خوشگل!!!
تا اینجا بیشتر نخوندم! اخه مضحک جفنگ!! بگو تو کف زن داداشمم و به یادش جق میزنم! توهمات ذهن بیمارتو واسه مامان جونت نگهر دار! سر در اینجا نوشته داستان سکسی نه تراوشات مالیخولیایی الاغ!!!

0 ❤️

428749
2014-07-26 15:18:17 +0430 +0430
NA

" اوج جوانی و زیباییم بود و دور وبرم پر بود از دوست دخترهای جورواجور">>>زیبا؟ :| دور و ورتم پره دختر اره؟ :| >>>آخه گوزو تو اگه دور ورت پر بود که تو کفه زنداداشت نبودی :|
تا همون جمله خوندم >>>مشخص زر زدی و توهمی رو بنگارش در آوردی :|
جقی تویه جقت شرف داشته باش >>>با توهم زنداداشت جق نزن بیشرف :|

0 ❤️

428750
2014-07-26 16:28:47 +0430 +0430

دیوث تو 22 سالت بود داشتی خودتو واسه کنکور آماده میکردی؟!!! dash1
حتما قبلشم چون بچه خوشگل بودی کون میدادی…
نگارشت تو کس ننه ات بی ناموس.قسمت 2 شو بدی بیرون خوار و مادرتو سرپایی میگام.

0 ❤️

428751
2014-07-26 18:06:35 +0430 +0430
NA

off_boy
ای ول دمت گرم . خدایی به این موضوع کنکور توجه نکردم. خیلی باحال بود . خنده بر لبان مبارکمان امد. دمت گرم.

0 ❤️

428752
2014-07-26 19:52:23 +0430 +0430

بنظر بنده این داستان که در کمال جلاقیته میتونه دوحالت داشته باشه :اول اینکه از جهتی راست باشه وتووقتی داداش جان خلافکارت تو گوزدانی بسرمیبردبرای زنش کیرتیزکردی وبادستگاه فرز کیرتو سوهانکاری عجیبی کرده بودی وآرزوداشتی که مامانت بهت بگه بروپیش زن داداشت که نترسه وحالاشماتنوع بخرج دادی وکنکورو بهانه کردی که تو جلقستان قابل ستایشه ، و خلاصه تو توهمات کله ی کیریت بری پیش این مادمازل و بقیه ی ماجرا که در این صورت باید گفت برو به سگ آقای پتیبل یه دور بده که دیگه ازین غلطانکنی؛درصورت دوم که احتمالش زیرصفره وواقعازن داداش جندتوگاییده باشی بایدخودتو به صد واندی کونکن کاربلدمعرفی کنی که دیگه ازین کونکش بازیا بازن داداشت یعنی محارمت!!(هرهر!کرکر!به این کلمه ی صحیح!)در نیاری

0 ❤️

428754
2014-07-27 03:34:11 +0430 +0430
NA

کیرتمام ملجوقین توکون خودت ونگارو مادرت بچه ملجوق

0 ❤️

428757
2014-07-27 08:41:07 +0430 +0430
NA

ودکاشو از کجا خریده بودی… مثل اینکه خیلی اصلی بوده… خوب بردتت تو حس man_in_love

0 ❤️

428758
2014-07-27 10:05:46 +0430 +0430
NA

جقی دیوونه ادم باید خیلی پست باشه

0 ❤️

428759
2014-07-27 13:27:46 +0430 +0430
NA

داستانتو نخوندم
خیلی خوشباورانه بهش نگاه کنم اینا زاییده ذهن بیمارته
برو پیش روانپزشک وبهش بگو من به زن داداشم نظر دارم
شبا به یادش دستم به حاج اقامه
یعنی تف تو اون نونی که خو ردی

0 ❤️

428760
2014-07-27 17:49:03 +0430 +0430
NA

باز بی موقع گرفتت

0 ❤️

428763
2014-07-28 05:17:48 +0430 +0430
NA

يادت رفت بگي صبح كه بيدارشدي ديدي كيرمن تادسته ته كونته بچه كوني biggrin

0 ❤️

428764
2014-07-28 05:19:26 +0430 +0430
NA

ننت تو رو نفرستاد خونه داداشت كه زنش تنها نباشه،مي خواست تو شب خونه نباشي تا عموت بياد ترتيبش رو بده. در ضمن راستش رو بگم در اوج جواني و زيبايي چند نفر كونتو كردن؟ يه داستان هم در مورد كونايي كه دادي بنويس

0 ❤️

428765
2014-07-28 09:15:23 +0430 +0430
NA

باحال گفتی داداش دمت گرم شاد شدیم

0 ❤️

428766
2014-07-28 09:29:39 +0430 +0430
NA

دیوس قرمساق
.
.
شاشیدم تو اون هرم لباتون.

کونی گوزو

لت وپار

0 ❤️

428767
2014-07-28 17:51:09 +0430 +0430
NA

بدبخت داداشه خلافکارت بفهمه کونتو پاره میکنه lol

0 ❤️

428768
2014-07-28 20:47:31 +0430 +0430

اشکایی که میریختین تو کونت:)))))))) biggrin

0 ❤️

428769
2014-07-29 05:52:21 +0430 +0430
NA

جقى جان
شما جقتو بزن
داستان نگو
مجلوق جقی

0 ❤️

428770
2014-07-29 14:53:31 +0430 +0430
NA

برو تا مدل فرقونی نکردمت عن بچه…اوج جوانی و زیبایی!!! کونی دیوث …کیره منم نیستی

0 ❤️

428771
2014-08-24 19:14:22 +0430 +0430
NA

داداش از خواب پاشو ظهره برو قسط کونتو بده مجبوری انقد جق میزنی

0 ❤️

428772
2014-08-27 11:45:32 +0430 +0430
NA

فکر کنم تو ودکاش شیشه داشته توهم زدی بدبخت

0 ❤️

559192
2016-10-05 10:35:04 +0330 +0330

نوش جون ولی به نظرم جلاقتت بیش از صداقتته

0 ❤️