سکس نسترن با یه کیر کلفت

1400/08/04

سلام
نسترن هستم،امیدوارم از خوندن ماجرای سکسی که براتون مینویسم لذت ببرید و ارزو میکنم زندگیتون پر از سکس و لذت باشه…
۳۰ سالمه و یک دختر ۵ ساله دارم و به همراه همسرم در شهر تهران زندگی میکنیم،اما اصالتا جنوبی هستم.اگر بخوام از روحیاتم بگم باید عرض کنم اهل خیانت نیستم اما از لاس زدن و چت کردن و شیطنتهای ریز هم خیلی بدم نمیاد،به لحاظ ظاهری هم اگر بخوام خودمو توصیف کنم،قدم تقریبا ۱۶۵ سانت،وزن ۶۰ کیلو،رنگ پوست گندمی،سایز سینه ۸۵،بعد از زایمان لیپوماتیک(پیکر تراشی) کردم و اندامم به شکل ساعت شنی درومده،دست دکترم درد نکنه چون الان توی گودی کمرم و روی کونم یه ردیف گلدون میشه گذاشت و به حالت سکسیی درومده،این مطلب رو از طرز نگاه دیگران متوجه میشم…بگذریم،نمیخوام از خودم تعریف کنم و وقتتون رو بگیرم چون بنظرم ادامه ی داستان خوندنی تره…
طرفای یک ماه پیش بود که خواهر و شوهر خواهرم از شهرستان بهمون زنگ زدن و دعوت کردن که درصورتیکه میتونیم برای مسافرت بریم پیششون شهرستان،ما هم با توجه به برنامه کاری شوهرم و اینکه بخاطر کرونا مدتها جایی نرفته بودیم برای یک هفته مسافرت برنامه رو فیکس کردیم و زدیم به دل جاده،تقریبا ۱۲ ساعت توی راه بودیم تا اینکه بلاخره به خیر و خوشی به مقصد رسیدیم و با یک مهمون نوازی گرم و صمیمی از طرف خواهرم و شوهرش مواجه شدیم…بعد از اینکه استراحت کردیم و خستگیمون به در شد،دیدیم که خواهرم و شوهرش برای مدتی که ما مهمونشون هستیم برنامه ریزی کردن تا هر روز برنامه متفاوت و مفرحی داشته باشیم…
قرار شد شب اول به اتفاق چندتا از دوستان شام بریم بیرون و توی پارک بشینیم،جای دوستان خالی شب خیلی خوب،دوستای خیلی خوبی داشتن،بعد از آشنایی و خوش بش و کلی شوخی و خنده،اسباب شام و بعد از اون چایی و قلیون و … رو اماده کردیم و توی همین فاصله هم دخترم با بقیه بچه هایی که توی جمع بود مشغول بازی بود و ما هم که همه جوون بودیم،یکی از خاطراتش میگفت،یکی جک تعریف میکرد و … .درکل شب خیلی شادی داشتیم و برگشتیم سمت خونه و از خستگی نفهمیدیم چطور خوابمون برد…
فردا اون شب که همه بیدار شدن و صبحونه خوردیم متوجه شدیم که برنامه از این قراره که خواهرم و شوهرش یک باغ ویلا تو یکی از شهرای نزدیک رزرو کردن و قرار شده با چندتا از همون دوستای دیشب بعلاوه دخترخاله و شوهرش که توی همون شهرستان ساکن بودن اون شب رو تا فرداش در باغ ویلا باشیم و بزنیم و برقصیم،بنوشینیم و بخوریم و شاد باشیم.
شوهرخواهرم به اتفاق شوهرم رفتن تا یک دستی به سر و روی ماشین بکشن و باد لاستیکها و اب ماشین رو چک کنن تا برای رفتن اماده بشیم،با تعجب از خواهرم پرسیدم مهشید(دخترخاله) و نیما(شوهرش) هم هستن دیگه؟!؟!؟چطور مگه؟!؟!اگر راحت نیستی تا بپیچونمشون…گفتم نه همه چیز اوکیه…
دختر خالم از من ۲ سال بزرگتره و همیشه از بچگی سر دوست پسرامون،تیپ و قیافه هامون و سر همه چیز با هم کل کل داشتیم،شوهرش نیما هم یک پسر با کلاس و باحال بود،چند باری توی جمع های فامیلی،عروسی و فاتحه و … باهاش برخورد داشتم،خیلی با شخصیت و جنتلمن بود.نمیدونم چرا همیشه احساس میکردم با چشماش میخواد بهم ابراز علاقه کنه اما ادم محافظه کاریه…بهرحال از برنامه ای که پیش رو بود استقبال کردم و رفتم کلیه ی وسایل و تجهیزاتی رو که لازم بود جمع جور کردمو اماده حرکت شدیم.
توی خروجی شهر هم بقیه ی دوستان بهمون ملحق شدن و سه ماشینه به سمت باغ ویلا مسیر رو سپری کردیم.بعد از تقریبا ۱ ساعت و نیم به یک دو راهی رسیدیم به یک دوراهی که نزدیک باغ ویلا بود،دختر خاله و شوهرش هم اونجا توی ماشین شاسی بلندی که داشتن منتظر ما بودن،پیاده شدیم از ماشینا و همگی کنار جاده با هم سلام و احوال پرسی کردیم و نیما گفت ادامه ی مسیر رو پشت سر من حرکت کنید،من میدونم کدوم باغه…
تقریبا یه ۱۰ دقیقه ای توی مسیر بودیم تا به باغ رسیدیم،نگهبان اومدن در باغ رو باز کردن…رفتیم داخل،واااای چه باغ بزرگ و لاکچری بود…آقایون ماشین ها رو پارک کردن،وسایل رو برداشتن و به سمت ساختمون که یکم از پارکینگ فاصله داشت راه افتادن،ما خانوما هم بهمراه بچه ها مشغول شناسایی و گشت گذار توی باغ بودیم تا اینکه کنار ساختمون محل استراحت و اسکان رسیدیم،که متوجه شدیم بلههه یکه استخر بزرگ سرپوشیده،مجهز به سیستم اب گرم هم هست و یک استیج بزرگ با سیستم نور پردازی و صوتی برای رقص و پایکوبی…دیگه سر از پا نمیشناختیم،رفتیم بالا تا لباسامونو عوض کنیم و از بقیه ی وقتمون نهایت استفاده رو ببریم…رفتیم توی ساختمون و دیدیم که متاسفانه ساختمون باغ فقط یک اتاق خواب داره و طبق توافق همه قرار شد که همه وسایلشون رو توی اتاق بزارن،از اتاق به عنوان رخت کن و درنهایت محل استراحت و خواب خانوما باشه و اقایون توی سالن شب رو تا صبح بسر کنن.ساعت تقریبا ۶ عصر بود و هوا کم کم داشت تاریک میشد،با خانوما رفتیم تو اتاق و وسایلمون رو باز کردیم و یکی یکی مشغول عوض کردن لباسای خودمون و بچه هامون شدیم،کار من یکم بیشتر از بقیه طول کشید،تا لباسای دخترمو تنش کردم و یه ارایش ساده انجام دادم بقیه از اتاق زدن بیرون و رفتن،من یه تاپ استین حلقه ای چسبون سفید با یک شلوارک لی ابی کم رنگ که تقریبا تا سر زانوهام بود پوشیدمو اومدم توی سالن که دیدم نیما هم دقیقا با یک همچین تمی لباس پوشیده و توی سالن رو مبل نشسته و سرش توی گوشیشه،یهو سرشو بالا کرد و با همون نگاه پر از ارادتی که براتون گفتم منو تا دم در سالن بدرقه کرد…تا دم در رفتم،یه سر و دوشی اب دادم و دیدم بقیه مشغول چیدن میز مزه برای خوردن مشروب هستن،حیفم اومد از این فرصت برای یه خوش و بش با نیما استفاده نکنم،برگشتم و دیدم نیما داره با چشمام انداممو برانداز میکنه،با یک نیش خند بهش گفتم چه خبر کم پیدایی…اونم در جواب خندید و گفت ای بابا کم سعادتیم و با یه خنده ناز گفت چه جیگری شدی سمیهههه(اهنگ ساسی)…خندیدم و گفتم اره دیگه ما اینیم…صدای خنده و صحبت دخترخاله با خواهرم به سالن نزدیک میشد که خودمو جمع و جور کردم و برای اینکه داستان نشه به سمت در سالن حرکت کردم و رفتم تو حیاط…میز مشروب و چیدن و همه دورش نشستیم،یه جوری تنظیم کردم که دقیقا بشینم روبرو نیما،نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت قراره امشب که یه اتفاق خوب بیافته…شوهر خواهرم ساغی شد،منم با کسب اجازه از بقیه وصل شدم به سیستم صوتی و اهنگ گذاشتم،شوهر خواهرم اولش چندتا پیک سنگین ریخت و همه رو زخمی کرد،ما خانوما کم کم سرمو داشت سنگین میشد اما با این وجود حواسم بود که نیما محو تماشای منه و با چشماش لحظه لحظه ی رفتارمو زیر نظر گرفته و یکی دوبار هم نمیدونم عمدی یا غیر عمدی پاشو از زیر میز به پاهام میزنه…چندتا پیک دیگه هم زدیم و لابه لاش اقایون سیگار و خانوما قلیون کشیدیم،رو اسمونا بودم و اهنگ داشت شاد و شادتر میشد که به پیشنهاد دخترخاله همگی بجز شوهرم و شوهر خواهرم که از خوردن مشروب سیر نمیشدن از پای میز بلند شدیم و برای رقصیدن رفتیم روی استیج،اما قبلش به شوهرم کلی نق زدم که خاک بر سرت چقدر مشروب میخوری الان دوباره مثل همیشه گند میزنی به شب همه …مشغول رقصیدن و شادی بودیم با بقیه دوستان و خواهرم و دخترخاله که یک لحظه از پشت سر یه چیزی خورد به پهلوم،اول فکر کردم خوردم به دسته یا دسته گیره ای یا چمیدونم به میله ای چیزی…برگشتم و دیدم نیما پشت سرمه و داره میرقصه و از پشت سر بهم نگاه میکنه،خودمو زدم به اون راه و فکر کردم اشتباه احساس کردم اما خیلی کنجکاو شدم،سعی کردم توی همون حالت رقص و شلوغی جمعیت روی استیج یجوری این حس شیطنت رو برطرف کنم،با یک پیچ و تاب و قر و قمیش خودمو به نیما رسیدم و خودمو مالیدم به نیما که دیدم بببلللههه اون چیزی که باهاش اصابت کرده بودم کیر بلند شده ی اقا نیما بودهههه…فکر کنم متوجه شد که از عمد خودمو به کیرش مالوندم چون از تعجب چشماش گرد شد و لب پایینش رو گاز گرفت…با رقص،تو اون حالت مستی فاز هممون بیشتر شده بود که برگشتیم و دیدیم شوهرم و شوهرخواهرم دارن تگری میزنن و انقدر خوردن که حالشون بد شده،همگی با استرس و دست پاچگی دور میز جمع شدیم و دوباره کلی بهشون غر زدم و گفتم این چه وضعیه که نیما گفت نگران نباشید تا شما بچه ها برید بپرید تو استخر و یه مقدار مستیتون بپره منم اینجا رو جمع و جور میکنم…پیشنهادش،پیشنهاد خوبی بود و منطقی بود…تلو تلو زدیم تا توی اتاق و از پیش وسایل حوله هامونو بر داشتیم و رفتیم سمت استخر…با دخترا و پسرا پریدیم توی اب و مشغول اب تنی شدیم،چند دقیقه بعد هم نیما اومد و گفت شوهرم و شوهر خواهر رو برده تو سالن و بهشون اب لیمو داده تا یک مقدار وضعیتشون بهتر شده و الان اونا دراز کشیدن تا سرحال بیان و خودش تیشرتشو دراوردن و پرید توی اب،پسر خوش هیکلی بود و جذاب و البته دست شنای خوبی هم داشتو بر عکس بقیه که تو عمق کم شنا میکردن طول استخر و میرفت و میومد…مستی کم کم داشت از سرم میپرید که یه لحظه به خودم اومدم و دیدم تقریبا دارم به وسط استخر نزدیک میشم و پاهام دیگه به راحتی به کف استخر نمیرسه،حول شدم و شروع کردم به دست و پا زدن و جیغ کشیدن و یکم هم اب خوردم که دیدم یه نفر مثل فرشته نجات به دادم رسید و بغلم‌کرده منم توی اون لحظه از استرس فقط دسو پا میزدم و میلرزیدم تا اینکه به جای کم عمق استخر نزدیک شدیم و دیدم که نیما بود که نجاتم داد،وااای باورتون نمیشه دوست نداشتم از تو بغلش دربیام،دلم میخواست دوباره برم تو قسمت عمیق استخر اما دوباره تو بغلش باشم،حس شیطنت تموم وجودمو گرفته بود و هنوز داشتم به کیر نیما که در حالت رقص بهش خورده بودم فکر میکردم…اما حیف که چند نفر دیگه هم اونجا بودن و مخصوصا دختر خالم که میدونستم شاکی میشه اگر بخوام دور و بر شوهرش زیاد تاب بخورم…گذشت و بعد از چند دقیقه ای از توی استخر دراومدیم و رفتیم که برای شام جوجه هارو سیخ بگیریم که با خواهرم دیدیم شوهرامون تو سالن دراز به دراز خوابیدن و انگار نه انگار که با خانوادهاشون اومدن بیرون…جای دوستان خالی شام رو اماده کردیم و خوردیم و رفتیم توی حیاط یکم دیگه پیش دوستان دور هم نشستیم،دیگه دیر وقت بود و همگی داشتن چرت میزدن که رفتیم توی ساختمون و برای خواب اماده شدیم،طبق قرار خانوما و بچه های کوچیک تو اتاق خواب و اقایون توی سالن…رخت خوابهارو پهن کردیم و رفتیم توی جاهامون،طبق معمول رفتم تو گوشی و مشغول چک کردن واتس اپ و اینستا شدم،تقریبا ۱ ساعت سرم توی گوشی بود که اطرافمو نگاه کردم و دیدم همه خوابیدن،با وجود اینکه خوابم نمیومد هنوز،گوشی رو بستم و رفتم توی سالن تا از سرویس بهداشتی استفاده کنم که دیدم بخاطر کم بود فضای سالن یکی از پسرا درست دم درب دستشویی جاشو پهن کرده و خوابیده و نمیشد از سرویس بهداشتی استفاده کرد…با خودم فکر کردم که حالا باید چیکار کنم؟؟؟یادم اومدی توی ورودی باغ همونجایی که ماشینارو پارک کردیم موقع پیاده شدن از ماشین یک سرویس بهداشتی به چشمم خورده بود…از سالن خارج شدم و بسمت دستشویی اول باغ راه افتادم و سریع رفتم داخل،کارم که تموم شد اومدم بیرون و متوجه شدم انگار از توی یکی از ماشینا داره صدای اهنگ میاد و داخلش چراغ روشنه،بله با دقت که نگاه کردم،دیدم ماشین دخترخاله ایناست،شیشه هاش دودی بودن،از کنجکاوی رفتم نزدیک و صورتمو چسبوندم به شیشه که دیدم نیما تنها توی ماشینه و داره اهنگ گوش میده و سرش تو گوشیشه،زدم به شیشه ماشین و در ماشینو باز کردم و دیدم داره آهنگ نسترن با تو دل من(فرشید امین) رو گوش میده…با یک شیطنت خاصی بهش گفتم چرا هنوز بیداری؟داری با کی چت میکنی کلک؟زیر چشمی نگام کرد و گفت دارم با اهنگ نسترن با عمم چت میکنم و جفتمون زدیم زیر خنده…دوباره همون جوری مثل همیشه بهم خیره شد،منم با یه شیطنت شهوت برانگیزی بهش گفتم چیه نگاه میکنی؟؟؟خوشگل ندیدی؟؟؟اونم نه گذاشت نه ورداشت در جواب گفت دیدم،اما نه اینقدر خوشگل و خواستنی…اینو که گفت انگار یه شعله ی اتیشی از شهوت در وجودم روشن کرد…دوباره یاد استیج و رقصیدن افتادم و دوست داشتنم بدونم چی بود که به پهلوم خورده بود…یهو دراومدم به نیما گفتم احساس میکنم میخوای چیزی بهم بگی اما احتیاط میکنی،میخواستم از فرصت استفاده کنم و دقیقا به هدفم رسیدم و جرقه رو زدم و در جواب بهم گفت بیا تو ماشین بشین تا بهت بگم،رفتم و از سمت راننده سوار شدم…بهم گفت درست حدس زدی خیلی وقته تو کف تو هستم و اصلا به همین خاطره الان خواب به چشمام نمیاد…وایییی اینو که گفت بدنم شروع کرد به لرزیدن و کسم شروع کرد به خیس شدن،دستش که پر از حرارت و داغی بود رو گذاشت رو گردم،چشمامو بستم و رفتم سمت لباش،شروع کردیم لبای همدیگه بوسیدن و مکیدن،زبونمو از توی دهنم با لباش بیرون کشید و شروع کرد به لیسیدن…وای داشتم میمردم،فکر کنم همون موقع یه بار ارضا شدم،از روی دنده رد شدم و رفتم نشستم رو پاهاش(اون سمت شاگرد بود و من سمت راننده)،دستشو کرد لای موهامو شروع کرد به خوردن و لیسیدن گوشم و گردنم و زبونشو میکشید روی لبهام و منم سست شده بودم،یه چیزی هم از زیر داشت بهم فشار میاورد،با حرص و ولع خاصی تاپمو دراوردم و با دو تا دستای مثل اتیشش سینه هامو توی دست گرفت و زبونشو کشید لای سینه هامو گفت وای که عجب سینه های خوشگلی داری لعنتی سالهاس که دارم تصورشون میکنم،سوتینمو از پشت باز کرد و شروع کرد به لیسیدنشون،نوک سینه هامو یجوری مک میزد و گازهای ریز میگرفت که یکبار دیگه ارضا شدم،اما هنوز داشتم به ابعاد کیرش فکر میکردم…شهوتم انقدر بالا زده که بصورت وحشیانه ای خودمو ازش جدا کردم و رفتم سراغ دکمه های شلوارکش،لعنتی هرچی سعی میکردم باز نمیشد تا اینکه خودش دکمه های شلوارکو باز کرد و تا سر زانو پایین کشید…باورم نمیشد از روی شرت داشتم یک کیر تقریبا با اندازه ی غیر قابل باوری رو لمس میکردم،متعجب از اینکه این کیر چطور توی این فضا جا شده و من چطور باید تو کسم جاش بدم و از طرفی به دختر خالم فوحش میدادم توی دلم…شرت نیما رو تا رو زانوهاش پایین کشیدم و کیر عظیم الجثه رو بلاخره تو دستام گرفتم و مشغول لیسیدنش شدم،با تموم وجود براش ساک میزدم اما حتی نصف کییرش رو هم نمیتونستم ت ی دهنم جا بدم و ناچارا زبونمو میکشیدم دورش و روی سر کیرش،سر کیرشو هم که نگم براتون چقدر بزرگ و گوشتی بود…الان که دارم مینویسم دوباره دهنم اب افتاد و دلم خواستش…با اینکه از خوردنش سیر نمیشدم اما عجله داشتم زودتر با کس خیس خیسم بشینم روش و تا ته اعماق کسم احساسش کنم…همینکه داشتم کیرشو میخوردم با دست دیگه دکمه های شلوارکمو باز کردم و شرت و شلوارکمو کشیدم پایین و رفتم روی پاهاش تا بشینم روی کیرش،اما با وجود اینکه کسم خیس و پر از اب لغزندگی بود ترسید جرر بخورم،اب دهنمو زدم روی سر کیرش و یک مقدارم به کسم،یکم کیرش مالیدم به چوچولم که البته نیازی هم نبود چون هیچ وقت اینقدر تحریک نشده بودم و یواش یواش نشستم رو،اروم چند بار بالا و پایین شدم تا یکم جا باز کنه و نیما هم با دو تا دستاش،زیر دوتا رونهامو گرفت و به این موضوع کمک کرد تا اینکه احساس کردم تموم کیر نیما تموم حجم کسمو پر کرده،کیرش انقدرکلفت بود که تموم عصب های دیواره ی کسم رو درگیر کرده بود و همینجور که بالا و پایین میشدم از کسم اب میومد،داشتم از چشماش میخوندم که که اونم داره لذت میبره که لبهامون دوباره بهم گره خورد و توی چند لحظه چندبار دیگه ارضا شدم…من از روش بلند شدم و به هر زحمتی که بود بروی کمر خوابیدم روی صندلی و نیما اومد وسط دوتا پاهام،از هم بازشون کرد،با اب دهن سر کیرشو لیز کرد و چندبار زد رو کسم و یکم با چوچولم باز کرد و منم فقط ناله میکردم و بهش التماس میکردم که منو بزاره داخل و منو محکم بکنه…یک لحظه به خودم اومدم که دیدم بیضه هاش داره میخوره به انتهای کسم و من برای چندمین بار دارم ارضا میشم،درحین اینکه داشت کسمو جررر میداد با دستاش سینهامو هم میمالید و گهگاهی نوکشون رو فشار میداد…بهم گفته کافیه یا با زهم ادامه بدم؟؟؟بهش گفتم ازت سیر نمیشم اما تو هم ارضا شو لطفا که اروم بگیرم،چندتا تقه ی محکم و سریع زد و گفت نسترن ابم داره میادددد،بهش گفت بریزش داخل مشکلی نیست چون قرص میخورم…ابشو با فشار ریخت توی کسم و اتیشمو خاموش کرد…بعد اومد توی بغلم و در گوشم گفت امشب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم نسترن عزیزم…
از توی داشبورد دستمال کاغذی رو دراورد،خودمون رو تمیز کردیم و لباسامونو پوشیدیم و با احتیاط از ماشین پیاده شدیم،بوسش کردم و اومدم سمت ساختمون که کم کم هوا داشت روشن میشد و منم رفتم که بعد از آرامشی که بهش رسیدم بخوابم…
ظهر بود که بیدار شدم و دیدم همه بیدارن و درحال تدارک نهار هستن،یک سلام به همه کردم و رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم ب ای کمک به خواهرم و بقیه بچه ها…بعد از نهار هم مشغول تمیز کردن باغ ب ای تحویل و تحول شدیم و اماده شدیم برای حرکت بسمت خونه ی خواهر جان…
امیدوارم از خوندن این خاطره لذت برده باشین،منتظر شنیدن انتقادات و پیشنهادات شما هستم،اگر راضی بودین بگین تا ادامشو براتون بنویسم…متشکرم.

نوشته: NSTRN


👍 29
👎 19
167501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839223
2021-10-26 00:37:18 +0330 +0330

نویسنده پسره.
تلاشت بیخودی بود و به هدف نزدی پسرجان!
ابله بی‌سواد


839227
2021-10-26 00:44:42 +0330 +0330

فكر مي كنم ايران ما با ايران بقيه فرق دارد؛استخر مختلط!

2 ❤️

839229
2021-10-26 00:47:27 +0330 +0330

اگر پسری یا دختری تخمم نیست اما در کل همه جنده شدن…به راحتی کص میدن،تازه همه که میگم،نصفشون فرصت نمیکنن وگرنه سالم و دست نخورده و خیانت نکن خیلی خیلی کم میموند

1 ❤️

839262
2021-10-26 03:00:29 +0330 +0330

جنده خانوادگی 🍆🍆

0 ❤️

839271
2021-10-26 04:29:38 +0330 +0330

تجربشو دارم. خیالی هیجانش حال میده

0 ❤️

839274
2021-10-26 05:34:45 +0330 +0330

نه به خیانت البته که کس شعر میخورد باشه باید اسم داستان میگذاشتی فیلمی که به یادش جق زدم
حالا بریم رو داستان تو که راست میگی و از خودتم تعریف نمیکنی ساعت شنی گشاد آخه جقی میگم چطور زن با لیس و بوس لب و سینه چندبار ارضا میشه اونم تو مدت کم مشنگ خان وقتی میخوای داستان بنویسی اول یکم فکر کن بعد کسشعر تفت بده
ننویس بقیشو اگرم اصرار داری بنویس ادامه توهمات تو جق زدن

من جنده نیستم ولی اولین کیری که خورد به کونم رفت توش ولی کیر نبود گرز رستم بود و کس منم دروازه غار بود و ادامه دارد 😳

1 ❤️

839281
2021-10-26 08:57:19 +0330 +0330

نسترن خانم اگه حقیقی بود که کار بدی کردی چرا وقتی ازدواج میکنید درست انتخاب نمیکنید اول داستان میگی اهل خیانت نیستم فقط در حد حرف و لاس زدن خب این اسمش خیانت نیست احتمالا توی ماشین داشتید دعای ندبه میخوندید ؟ نکنید این کار درست نیست درست اگه انتخاب کنید دیگه نه اون به زن بدبختش خیانت می‌کنه و نه تو به شوهرت . کمی درست باشید اگر شوهرت راضی بود اشکال نداشت ولی وقتی راضی نبود چرا اینکار و میکنید که خیانت باشه ازدواج با کسی که میکنید خیانت و بگذارید کنار مگه اینکه هردو رضایت داشته باشید سکس بادیگران و امتحان کنید

2 ❤️

839297
2021-10-26 10:54:26 +0330 +0330

اینکه پسریو دوستان درست اشاره کردن، بماند
اینکه دنبال کیر کلفتیو و حسرتشو داری هم بماند
سرودوش اب دادی؟ سروگوش اب میدن الاغ!

1 ❤️

839328
2021-10-26 18:33:23 +0330 +0330

آدم این داستانها رو میخونه از زن بودنش خجالت میکشه اگه زنی خیلی بیشعوری اگه هم مردی لطفاً ننویس برو جلقتو بزن ممنون میشم

0 ❤️

839340
2021-10-26 22:35:56 +0330 +0330

آدم سالم خیانت نمی کند
ممکن است خسته شود و برود
اما خیانت نه،
خیانت را توجیه نکنید،
نه با زشتی و بی پولی
و نه با کمبود جنسی و…
با هیچ چیز توجیهش نکنید !

0 ❤️

839343
2021-10-26 23:01:23 +0330 +0330

جلقی دست به دودول دنبال چی میگردی ؟

0 ❤️

839346
2021-10-26 23:36:23 +0330 +0330

کسشعر

0 ❤️

839378
2021-10-27 02:30:21 +0330 +0330

نسترن نسترن ای دختر زیبا نسترن فقط بگو تو ماشین چطوری هم کیر خوردی هم اونم صندلی جلو به کمر خوابیدی اونم شروع کرد به کردن راست بگو تو رو خدا تو چی میزنی نسترن راستی نگهبان باغ کجا بود نسترن نسترن ای داده به نیما نسترن اونم رو صندلی جلو شاسی بلند نسترن باز صندلی عقب بود راست بگو نسترن

0 ❤️

839408
2021-10-27 08:33:08 +0330 +0330

خیلی خوب بود .من قبول کردم که واقعی هست.تو اینجا بگی با زنم رابطه دارم .باز یکی عن پیدا میشه میگه دروغ میگی 😄😁😆.یک مشت عقده ای هستن این مردم.حسودن.نوش جونت باشه کیر کلفت .از کص و کون تا میتونی حال کن.

0 ❤️

839416
2021-10-27 09:49:41 +0330 +0330

خوبه از تهران اومدیجنوب دادی و رفتی

0 ❤️

839430
2021-10-27 12:11:20 +0330 +0330

یعنی انقدر راحت کس میدن؟

0 ❤️

839431
2021-10-27 12:13:56 +0330 +0330

داستان قشنگ نوشتی خوب بود

0 ❤️

839454
2021-10-27 18:09:32 +0330 +0330

👍👏👏👏

0 ❤️

839462
2021-10-27 20:45:06 +0330 +0330

جنده ام منم

0 ❤️

847593
2021-12-12 01:19:31 +0330 +0330

دروغ گفتن شاخ و دم ندارد.

0 ❤️