سکس های تلخ (۱)

1400/07/30

سکس های تلخ

این داستان سرگذشت واقعی یک معتاد به سکس است.

قضاوت کردن آسان است ولی درنظر بگیریم تجربه انسان ها از زندگی متفاوت است،لطفا کمی با انصاف تر قضاوت کنیم
خوش باشین
جبر جغرافیا

تمام کودکی منم مثل همه بچه های دهه شصتی،داشت با چیز های ساده و الکی مثل فوتبال دستی و گل کوچک و زنگ در خونه مردم رو زدن و در رفتن به خوشی میگذشت،که همکار و دوست پدرم تو سونای استخر بدجور بهم تجاوز کرد و صدام در نیومد .
از اون روز به بعد شدم یه آدم دیگه،از تاریکی میترسیدم و معمولا نمیتونستم تو یه محیط بسته تنها بمونم،بخاطر بی اعتمادیم به همه،دوست هام هر روز کمتر و کمتر شد تا تبدیل شدم به یه پسر بچه منزوی ،تنها سودی که انزوا داشت، این بود که باعث شد خوب درس بخونم و سال ۸۴ تو یکی از بهترین رشته های فنی از یه دانشگاه معتبر تهران قبول شم.
خانواده که چه عرض کنم،من تو یه خاندان متعصب خیلی معروف ،تو یه شهر دیگه بزرگ شده بودم،و هیچ کدوم از دخترهای فامیلمون رو بعد ۹سالگی بدون مقنعه و چادر ندیده بودم و بخاطر شهرتی که بخاطر اسم و رسم پدربزرگ و ابا و اجدادیم داشتم،جرات نگاه کردن به دخترهای دیگه رو نداشتم چه برسه به اینکه بخوام دوست دختر پیدا کنم.
ورود من به تهران و دانشگاه برای من حکم زندانی کوری رو داشت که تازه آزاد شده بود و وارد جنگلی سر سبز شده و دنیا رو واضح و قشنگ میدید.چند هفته ای گیج و سرمست از زندگی جدید حیران تفاوت ها بودم.
قضاوت به عهده خواننده،الان که ۱۶ سال از اون روزها میگذره،هنوز نمیتونم بگم بخاطر عدم یادگیری مهارت روابط با جنس مخالف بود یا خوش قلبی و سادگی و یا فوران میل جنسی بود یا مکاره گی ساحره،تو همون روزها عاشق یه دختری به اسم صبا شدم، صبا یه دختر خوش سیما بود که معمولا آرایش غلیظی میکرد، چهار سال ازم بزرگتر بود و سال آخری
من چهره ساده و کارتنی دارم ،و نماد واقعی یه آدم بیبی فیس هستم ،حتی الان که نزدیک ۳۵ سال دارم
تو اوایل ورودم به دانشگاه معمولا حراست دانشگاه تا کارت دانشجویی نشون نمیدادم اجازه ورود نمیداد،بهم میگفتن تو فوقش دانش آموز دوم دبیرستانی هستی پسر…بگذریم

خیلی خلاصه کنم که صبا،از نگاهم سریع همه چی رو خوند و با وساطت یکی از همکلاسی هام که دل و جراتش رو داشت،از طرف من به صبا پیشنهاد داد،که بعدها فهمیدم برای سرگرمی و محض خنده دوستی منو قبول کرده،من ساده بهش دل بستم و اون منو بازی داد و نادانسته و ناخواسته آلت سرگرمی خودش و دوستاش و همکلاسی هاش شده بودم.بعد یک ماه شروع کرد به بهونه آوردن و حرف از جدایی زدن و من پخمه شروع کردم به التماس کردن. از من اصرار از اون انکار…حال اون روزهای منو فقط کسی میفهمه که خودش این دردو کشیده باشه.
درد عشقی کشیده ام که نپرس
زهر حجری کشیده ام که نپرس
گشته ام ز جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که نپرس
روزهای سختی داشتم از درس هام عقب افتادم،تا یه روز یکی از دوست هاش تنها پیدام کرد و بهم گفت “آقا رضا صبا رو فراموش کن،اینا هر روز میشینن پیام های تو رو میخونن و میخندن و شرط بندی می کنن که تا کی دوام میاری؟باور کن دلم به حالت میسوزه که اینا رو بهت میگم.اینقدر ساده نباش.اخه پسر چرا تو با این قیافه و موقعیت یه ذره غرور نداری؟؟”
تازه فهمیدم بازیچه شدم،از اون روز دردم بیشتر و بیشتر شد.الان که مینویسم و اون روزها دوباره تو ذهنم مرور میشه،قلبم به درد میاد
خاطرخواه شدن من اشتباه محضِ محض بود ولی این فقط شروع اشتباهاتم شد،از اون روز به بعد سعی کردم زندگیمو عوض کنم،بابام ، به اندازه ی کافی پول برام میفرستاد و از لحاظ مالی مشکلی نداشتم.تیپ و قیافه ام رو امروزی کردم(امروزی اون موقع الان خیلی خز میشه😂) شروع کردم باشگاه رفتن ،تازه فیسبوک داشت مد میشد،یه پیج زدم و اونجا با دختر های دبیرستانی یا همسن خودم دوست میشدم،هدفم فقط عقده گشایی بود،دوست داشتم دلبری کنم و تو اوج داستان طرف مقابلم رو رها کنم و این کارو قیافه با مزه ای که داشتم و با چرب زبونی که از دوست هام یاد گرفتم به خوبی انجام میدادم.ترم دوم رو که شروع کردم بابام برام یه پراید و یه گوشی n95نوکیا(معادل آیفون ۱۲ امروز) خرید،کارم راحت تر شده بود.یه دوست سال بالایی داشتم که یه بار بدون اینکه منظوری داشته باشه،گفت" اگه می خوای یه دخترو به خودت وابسته کنی،بهتره باهاش بکنیش،حداقل اگه ترکت کرد،یا بهت خیانت کرد،کونت نمیسوزه"
راست میگفت اگه من صبا سکس داشتم،الان وضعم این نبود.
یه روز تو فیسبوک با یه دختر نحیف و لاغر به اسم پریسا که دانشجوی زبان بود دوست شدم،با تمام روش هایی که بلد بودم و امکاناتی که داشتم مخشو زدم و بعد چند بار قرار تو کافی شاپ و رستوران،رفتیم جاده چالوس،تا قبل از اون فقط سکس چت کرده بودم،ولی اون روز، بعد کلی دل و قلوه دادن به همدیگه،یه جای خلوت پارک کردم،به چشم های پریسا نگاه کردم که استرس داشت و دست هاش از هیجان میلرزید،یه بوس کوچک از صورتش کردم که واکنشی نداشت،ترس منم ریخت و لباشو چند بار بوسیدم ،یه ماشین پشت سر ما پارک کرد و من حرکت کردم
،رفتم جلوتر پارک کردم و دوباره لباشو بوسیدم و به سینه هاش دست کشیدم،سینه هاش شاید به اندازه یه نارنگی کوچکم نمیشد.
نفس های پریسا تندتر شد و رنگ صورتش قرمز شد،می خواستم دستمو از زیر مانتوش ببرم داخل سوتینش که نذاشت و ازم خواست حرکت کنیم.
همون شب یه اس براش فرستادم که نمی خوام دیگه ادامه بدم،جند بار زنگ زد جواب ندادم،پیام داد که تلفنشو بردارم ولی این کارو نکردم،و این کار تو دنیا بیشترین لذتو برام داشت.
یه بارم با یه دختری که اسمش یادم نمیاد دوست شدم و با یه تور یکروزه رفتیم سمت سوادکوه،اونجا وسط جنگل ها،تو یجای خلوت از هم لب گرفتیم و برای اولین بار تو زندگیم کیرمو جلوی یه دختر درآوردم،ازش خواستم برام بخوره و اونم با اکراه برام ساک زد،خیلی برام لذت داشت،نتونستم خودمو نگهدارم و همون جا ارضا شدم و آبم ریخت رو صورت و دهنش،بنده خدا حالش خراب شد،کم مونده بود بالا بیاره،با دستمال کاغذی صورتشو تمیز کرد و آرایشش داغون شد. با اونم همون شب کات کردم…
روزها به همین روال پیش میرفت و هر دختری گیرم میومد همین کارا رو باهاش انجام میدادم،واین بهترین تفریحم شده بود.دانشجوی سال دوم که شدم به بهونه ی شلوغی خوابگاه،بابام یه آپارتمان تو یه مجتمع بزرگ برام رهن کرد.میترسیدم کسی رو بیارم خونه ام،ولی از بابت سکس چت اینا راحت شده بودم و راحت جق میزدم .سیمکارت اعتباری ایرانسل تازه وارد بازار شده بود،یه طرح طلایی داشت که وقتی فعال میکردیم مکالمه و پیامک در حد مفت درمیومد،یادمه اونقدر با دخترا حرف میزدم که شارژ گوشی تموم میشد.
تو اون مجتمع یه دختر دبیرستانی به اسم سِودا بود ،که محل پارکشون بغل جای پارک من بود،بعد چند بار ملاقات تو پارکینگ با پدرمادرش سلام و احوال پرسی میکردم .اونا میدونستن تنها زندگی می کنم،از نگاهای سودا فهمیدم که میشه باهاش دوست شد،یه روز بهش یه چشمک زدم،اونم خنده اش گرفت و چند روز بعد دیدم زیر برف پاکن ماشینم یه کاغذ گذاشتن،وقتی بازش کردم یه آیدی یاهومسنجر بود به اسمsevda_alonegirl16 همون شب باهاش چت کردم و بعد چند روز صحبت عاشقانه به همراه عبارت هایی؛ همچون میمیرم برات، تو عشق اول و آخر منی،بی تو هرگز!!!کار به سکس چت کشید و دو هفته ای نشد که یه روز از خونه شون بهم زنگ زد
-سلامم رضا
+سلااااااامممم
-کجایی عچقم؟
+دانشگاه عزیزم .دارم برمیگردم خونه
-رضاا؟؟؟
+جون رضا؟
-یادته میگفتم مامانم کلیه اش مشکل داره اینا؟
-آره
+تا عمل شه،دکترش گفته هر هفته دو بار باید دیالیز شه
-وااای چه بد،حتما خیلی درد میکشه
+اون که آره بیچاره.دیروز با من رفتیم تا بریم بیایم و اونجا دیالیز شه ۶ساعت طول کشید.قراره از این به بعد با بابا بره
-خوووب؟
+خوب نداره،چهارشنبه به آرزوت میرسی دیگه،اونا که رفتن بیا خونه مون
قلبم شروع کرد به تند تند زدن،هیجان گرفتم
-باشه ولی تو بیا خونه ی من.یهو یه چیزی جاش عوض میشه میفهمن
+به اونم فکر کردم ولی میترسم زنگ بزنن خونه،جواب ندم نگران بشن
-آره راس میگی.اونم هست…

از شنبه تا چهارشنبه برام مثل یه قرن گذشت
ساعت سه بعد از ظهر بود که از پنجره دیدم آردی کهنه پدر سودا تِرتِر کنان حرکت کرد،بلافاصله زنگ زد که بیام.سوار آسانسور شدم و رفتم خونه شون،خوشبختانه تو سالن وآسانسور کسی منو ندید
در رو برام باز گذاشته بود و خودش جلوی در بود
هیجان عجیبی داشتم،سودا یه دختر تپل و نسبتا قدبلند بود، شلوارک و تاپش با موهای مدل چتریش جذابش کرده بود.درو که بست بغلم کرد،همدیگرو بوسیدیم و رفتیم اتاقش از هم لب گرفتیم،از رو تاپ سینه هاشو میمالیدم.بعد شروع کردیم به لخت کردن همدیگه،قرار بود برای اولین بار با چشم خودم یه کصو از نزدیک ببینم،چه هیجانی داشتم،سوتینش رو خودش درآورد سینه هاش بزرگتر از چیزی بود که از رو لباس دیده میشد. همش نگاش رو من بود و یه لبخند شیطون رو لبش داشت، خوابوندمش رو مبل و شلوارکش رو درآوردم.یه شورت آبی خال خالی داشت که یه ذره خیس شده بود.آروم اونم درآوردم،از جوش های خیلی ریزی که دور و بر کص صورتیش زده بود،معلوم بود موهای کسشو سریع و ناشیانه با تیغ زده.یکم با انگشتام باهاش ور رفتم شروع کرد به آه و ناله کردن،بعد مثل گربه براش لیس زدم ،مزه ی کصش بد نبود.حالا وقتش بود من کامل لخت شم،کیرمو که دید گرفت دستش،شروع کردن به لیس زدن و وقتی کیرمو گذاشت تو دهنش چند بار دندون زد ولی خوشم میومد. اونقدر لذت داشت که دلم می خواست همونجا آبمو بریزم تو دهنش.
به پشت رو تختش دراز کشید،کیرمو چند بار لای شیار کونش عقب و جلو کردم،ولی اینجوری لذتی نداشت،ازش خواستم کِرِم بیاره، بعد کرم مالی حالا راحتتر کیرم حرکت میکرد.قمبل کرد تا کونش بزارم، سوراخ کونشو حسابی چرب کردم،سرشو فشار دادم که یه جیغ بلند کشید که باعث شد ادامه ندم.یکی دو دقیقه بعد دوباره امتحان کردیم که بازم از درد جیغ زد و این بار گریه رو هم بهش اضافه کرد
،پشیمون شدم و بغلش کردم،خواستم لباسامو بپوشم که نذاشت و گفت باید ارضام کنه،اومد برام ساک بزنه که بخاطر کرم هایی که رو کیرم زده بودم و احتمالا بوی بدی که از سوراخ کون خودش گرفته بود،نتونست ساک بزنه و یه اووق زد.اعصابم داشت خورد میشد،بهش گفتم بیا با دستت آبمو بیار.اونم قبول کرد و با دستای تپلش کیرمو میمالید.انگشتاشو حلقه کرد دور کیرم، بالا و پایین میکرد،ازش خواستم تندتر این کارو انجام بده،داشت آبم میومد که صدای ناله هام زیاد شد و نفس هام به شماره افتاد،نمیدونم از این حالتم ترسید یا هول شد یا هرچی،درست لحظه ای که می خواستم ارگاسم شم،دستشو کشید کنار.واسه یه لحظه کیرم هنگ کرد !!! خودم با دستم جق زدم و آبم پاشید رو شکمم. سودا دستشو گذاشته بود رو دهنشو داشت نگام میکرد و میخندید
با دستمال کاغذی آبمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و گفتم الان از سر و صدامون همسایه ها مشکوک میشن، بهتره که برم،بغلش کردم و بوسیدمش.رفتم خونه ام،قبل اینکه برم حموم، از فیسبوک و یاهومسنجرم بلاکش کردم…
دست خودم نبود،مغزم شرطی شده بود،حس میکردم اگه رابطه ها رو ادامه بدم،بازم ضربه میخورم. زخمی که صبا بهم زده بود،کاری تر از اونی بود که فکر میکردم و با اینجور روابط التیام پیدا نمی کرد…
دوران دانشجویی به همین منوال گذشت.چند بار دخترم آوردم خونه ام که همسایه ها به صاحب خونه ام شکایت کردن،اونم انصافا آدم خوبی بود و به پدرم چیزی نگفت و فقط به خودم تذکر داد،از اون وقت دیگه کسی رو اونجا نیاوردم.

دو سه سالی گذشت، درسم تموم شد و رفتم خدمت سربازی.یه رفیقی تو سربازی پیدا کردم به اسم مسعود که ارشد روانشناسی داشت، بیشتر وقت ها باهم بودیم،وقتی دید درگیر اینجور مسائلم ازم خواست تا سفره دلم رو براش باز کنم،با حرف های مسعود تازه فهمیدم من بجای اینکه دل این همه دخترو بشکنم تا آروم شم،باید خودمو درمان میکردم،مسعود ساعت ها باهام حرف زد و اینو بهم تفهیم کرد که ریشه هر اتفاقی که برای هر انسانی میوفته مسئولش خودشه و درمان هر دردی تو وجود خودش انجام میگیره.خیلی خوب بهم یاد داد که "ببخش و رهایش کن"یعنی چی؟
مسعود باعث شد روح و روانم آزاد شه،بعد از سال ها دنیا داشت برام قشنگ میشد،دیگه دختر ها رو به چشم هیولا هایی که میخوان دلتو به چنگ بگیرن و بعدش تکه تکه کنن نمیدیدم.
خدمت سربازی که تموم شد،کارشناسی ارشد،از دانشگاه ارومیه قبول شدم ،روزهای خوبی رو اونجا داشتم تجربه می کردم.یه روز یکی از همکلاسیام منو به یه مهمونی تو یکی از خونه های ویلایی منطقه “بند ارومیه” دعوت کرد،مهمونی خیلی مجلل و باکلاسی بود،یه گروه موسیقی آذری هم بود که یه دختر و پسر باهم میخوندن،اون دختر رو چند بار تو دانشگاه دیده بودم،چهره معصوم و اندام ظریف و پوست سفیدش،شخصیت کاریزماتیکی بهش داده بود،با اینکه یه کلمه از شعر آهنگ های تورکی که میخوندن رو متوجه نمیشدم،ولی برام خیلی دلنشین بود،اون دختر رو آیناز صدا میکردن که خاتمه کارش یه تک نوازی تار آذربایجانی انجام داد که واقعا روحم تازه شد.اون شب ،یه شب عالی بود…
چند هفته از اون مهمونی گذشت، یه روز اتفاقی آیناز رو تو دانشگاه دیدم،خیلی وقت بود به هیچ دختری پیشنهاد نداده بودم،بالاخره به خودم دل و جرات دادم و رفتم باهاش حرف زدم و خودمو معرفی کردم ،خیلی خوب باهام برخورد کرد و در مورد مسائل هنری و موسیقی اینا حرف زدیم و پیج گروه شون رو گرفتم .خلاصه کنم که پیج هنریش شد،چیج شخصی و پی وی ،چت و وایبر و لاین… و تو دو هفته اولین ملاقاتمون رو تو یکی از کافه های خیابان خیام ،گذاشتیم.من به این دختر علاقه مند شده بودم و واقعا دوسش داشتم. دیگه نمیتونستم بدون اون زندگی کنم ،اگه بهش پیام میدادم و جواب نمیداد استرس میگرفتم.ولی بازم طالع عشق من باهام راه نیومد
پدر النار مهندس معمار بود ولی طبع هنری داشت و تو عالم موسیقی و شعر و شاعری واسه خودش طرفدارهای زیادی داشت.من به شخصه از این تیپ آدم های روشن فکر خوشم میومد و مشکلی نداشتم .ولی مسئله اینجا بود که من تو خانواوه مذهبی بزرگ شده بودم و خانواده های ما اصلا بهم نمیخوردن،البته من سعی خودمو کردم و با هر زحمتی بود پدر مادرم رو راضی کردم که به خواستگاری بیان،ولی نتیجه اش دعوایی بود که تو خواستگاری افتاد،البته پدر آیناز میتونست بهتر برخورد کنه ولی در اون حدی که فکر میکردم روشن فکر نبود و تعصباتش باعث شد آرزوهای من دوباره به باد بره…

کارشناسی ارشدم رو تموم کردم و از آیناز و ارومیه دل کندم.به واسطه آشناهای پدرم خیلی زود جذب یکی از وزارتخانه ها شدم،و دوباره ساکن تهران شدم.به اصرار مادرم با اولین پولی که بعنوان حقوق به حسابم واریز شد،یه دسته گل و شیرینی خریدم و به خواستگاری یکی از اقواممون که تهران زندگی میکردن رفتیم و تو همون ده دقیقه اول بله رو گرفتیم.زهرا یه دختر چادری با افکار امروزی بود،البته بهش گفتم با چادر مشکلی ندارم و میتونی برداری که اونم قبول کرد،خیلی زود عقد کردیم و نامزد شدیم و شش ماه نشده رفتیم سر خونه زندگیمون و این شتاب کار دستم داد!!!
من به شخصه با زهرا خوب بودم و باهم زندگی آرومی داشتیم ولی چیزی که زندگی ما رو تهدید میکرد مادرش بود که تو همه چی دخالت میکرد،از دکوراسیون خونه من گرفته تا شغل و اداره ی من.کلا این زن مشکل داشت،اگه فقط من بودم میگفتم حتما ایراد از منه ولی بعد یه مدت دیدم با خواهرش با شوهرش با دختراش و هر کسی که چند بار باهاش رفت و آمد کرده بود،مشکل داشت.من اوایل ازدواج به احترامش به حرفاش عمل میکردم ،ولی این حرف شنوی رو این خانم از دید احترام نمیدید و فکر میکرد ازش حساب میبرم،دیگه این وضعیت قابل تحمل نبود و مشکل از اونجایی شدیدتر شد که زهرا طرف مادرشو میگرفت ،دعواها شروع شد و پرده های احترام پاره شد،کار به مشاوره و اقدام به طلاق کشید،به پیشنهاد مشاور یه مدت با خانواده های هیچ کدوم رفت و آمد نکردیم و این اوضاع رو یکم آروم کرد،و زندگی ما شیرین تر شد .خبر بارداری زهرا قشنگترین لحظه ی زندگیم بود،ولی وقتی پسرم به دنیا اومد دوباره پای مادرزنم به بهانه مراقبت و کمک به خانمم، تو زندگیم باز شد و این بار زهرا تمام و کمال با مادرش همراه بود و روحم رو تکه تکه می کردند

دوباره همون مشکلات و همون حرف های همیشگی.کلمات از نشون دادن نفرتی که به این زن دارم عاجزه،نمیتونستم این زنو از زندگیم بیرون کنم،به هر حال مادرِ خانمم بود،به نظرم این زن مجموع انرژی های منفی بود که دخترهایی که دلشون رو شکسته بودم رو یجا جمع شده بودن و داشتن بهم ضربه میزدن.زهرا و مادرش میدونستن بخاطر پسرم دیگه از طلاق حرف نمیزنم و به زندگیم ادامه میدم و بیشتر و بیشتر بهم فشار میاوردن.عملا زندگی من میدون جنگ بود،حتی نمیتونستم یه لباس برای خودم بخرم…دلخوشیم فقط پسرم بود که قربونش برم یا میخوابید یا گریه میکرد
زندگیم تلخ و یکنواخت ادامه داشت،دیگه حتی با خانمم حرف نمیزدم،معمولا وسط روز بهم یه لیست از وسایلی که باید واسه خونه میخریدم میفرستاد و تو کل روز ۱۰ تا جمله هم باهم حرف نمیزدیم،خونه که میرفتم یکم تلویزیون و اخبار؟شام و دوباره خواب و این چرخه لعنتی ادامه داشت

تا اینکه تو یکی از روزهای سرد پاییزی تو اداره داشتم با اینستا ور میرفتم و رفتم کامنت های یکی از سلبریتی ها رو خوندم که یه کامنت به نظرم جالب اومد “سکس حضوری بدون پیش پرداخت”
قبلا وقتی همچین کامنتی میخوندم،فکر می کردم کلاه برداری باشه یا سرکاریه ،ولی وقتی نوشته بدون پیش پرداخت یه ذره قضییه فرق می کنه.پیش خودم گفتم فوقش سرکاری درمیاد اینم یا شایدم یه پولی رو ببازم،چه اشکالی داره؟ بهش پی ام دادم و خودشو سارینا معرفی کرد و یه شماره بهم فرستاد و گفت اسمش الهام هس،فقط بعد اینکه رفتی خبرم کن،من ازش حقمو بگیرم.
با همه ترسی که داشتم دلو زدم به دریا و بهش زنگ زدم
که یه خانم جواب داد
-بله
+سلام خوبی؟شماره ت رو از سارینا گرفتم…
-اوکی .میتونی امروز بیای؟
+اره میتونم ساعت ۷ خوبه؟
-اگه زودترم بیای بهتر میشه
+باشه آدرس بده
راس ساعت ۷ جلوی همون بانکی که گفته بود وایستادم و بهش زنگ زدم جواب نداد.فکر کردم قضییه سر کاریه و داره از یجایی بهم نگاه می کنه و میخنده
داشتم میرفتم سیگار بخرم که خودش زنگ زد
-ببخش مشتریم الان رفت کجایی؟
یجوری حالم گرفته شد از اینکه که چند دقیقه قبل زیر یکی دیگه خوابیده و الان می خواد به من کص بده
ولی اونقدر داغ بودم که این چیزا نمیتونست جلومو بگیره
+باشه آدرس دقیق بگو بیام
-همین کوچه روبه روی بانک رو مستقیم بیا یه آپارتمان میبینی که جلوش یه درخته و یه پراید آلبالویی پارک کرده.طبقه اول رو بزن در رو برات باز کنم.فقط پولت نقد باشه
از همون عابربانک همون بانکی که آدرس داده بود پول نقد گرفتم و رفتم سمت خونه ای که گفته بود.تو کوچه همه داشتن رفت و آمد میکردن و بچه ها بازی میکردن، باینکه استرس داشتم سعی کردم خیلی نرمال باشم. در خونه رو زدم و با پله ها رفتم طبقه اول،یه زن تقریبا ۳۰ ساله خوشگل که کلی آرایش کرده بود با یه تاپ و دامن بالای زانو جلو در وایستاده بود،بهم اشاره کرد که ساکت برم داخل،کفش هامو که درآوردم با خودش آورد تو خونه که کسی تو راهرو نبینه،یه خونه مبله معمولی بود یه اتاق داشت که خالی بود و فقط یه پتو و بالشت کثیف توش بود،تصورم از فاحشه های پولی یه زن بدریخت و بداخلاق بود،ولی این زن اصلا اونجوری نبود،چشم های قشنگی داشت و خیلی مهربون و باادب صحبت میکرد،به نظرم آدم ‌تحصیلکرده و باکلاسی میومد که چرخش روزگار مجبورش کرده به این کار تن بده،بهم چایی تعارف کرد که قبول نکردم،یکی دو دقیقه صحبت کردیم پولمو بهش دادم ازم انعام خواست که ۵۰تومن دیگه بهش دادم،میگفت طلاق گرفته و تنها زندگی می کنه و تازه به اینجا اسباب کشی کرده،پاهای خوش تراش و سینه های بزرگش حشریم میکرد،الان دیگه وقت سکس بود،رفتیم به اون اتاقی که پتو پهن کرده بود.ازم خواست لباسامو دربیارم و خودشم باهام لخت شد.هیکلش پُر بود ولی اصلا شکم نداشت و،یه خالکوبی ستاره هم روی قسمت چپ سینه اش داشت ،دراز کشیدم و شروع کرد به ساک زدن،این کارو خیلی حرفه ای و درست انجام میداد،بعد شاید یک دقیقه وایستاد و با چشم های شیطون نگام کرد
-بسه یا ادامه بدم؟
+نیکی و پرسش
دوباره شروع کرد به ساک زدن،اینبار خیلی سریع تر و عمیق تر کیرمو مِک میزد،شهوتم چند برابر شده بود،شروع کرد کیرمو از تخم هام لیس زدن و به سرش که رسید نوک زبونش رو روش میچرخوند.اگه ادامه میداد ارضا میشدم
کاندوم آورد و کشیدم رو کیرم،خوابید رو پتو و پاهاشو باز کرد،خوابیدم روش و کیرمو اروم کردم تو کصش،یه اخخخخ گفت.چشم هاشو بسته بود و اصلا بهم نگاه نمی کرد.شروع کردم به تلمبه زدن،موهای بلوند و سایه های دور چشمش قیافه اش رو خیلی خواستنی کرده بود،تلمبه هامو محکمتر کردم،اونم ناله میکرد که به نظرم واقعی نبود ولی صداش حشری ترم میکرد،اصلا نمی خواستم این سکس تموم شه،بهونه آوردم که اینجوری ارضا نمیشم و ازش خواستم داگ استایل ادامه بدیم که سریع قمبل کرد،به کون گنده اش نگاه میکردم و تلمبه میزدم،چند تا دم کونی هم زدم دیگه نمیتونستم خودمو نگهدارم و داشتم ارضا میشدم، با چند تا تلمبه محکم آبمم اومد.
یکی دو دقیقه دراز کشیدم و اون رفت لباس هاشو پوشید.تلفنش زنگ زد “اره آدرسم همونه.بیا فعلا مشتری ندارم،پولتم نقد باشه خدافظ
ازش خداحافظی کردم و بی سر و صدا ار خونه اش زدم بیرون…حس و حالی که داشتم سخته تعریف کردنش،ولی به این دیالوگ از بن کینگزلی تو فیلم elegy ایمان آوردم"مردها وقتی سکس می کنن انگار دارن از شکست هاشون انتقام میگیرن”

ادامه دارد…

نوشته: جبر جغرافیا


👍 24
👎 2
24801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

838660
2021-10-22 02:53:08 +0330 +0330

آره واقعا بن کینگزلی کاملا درست گفته

1 ❤️

838661
2021-10-22 02:56:29 +0330 +0330

خوب اول از همه MTN سال 1384 تو ایران فعال شد و با 150 تومن سیم کارت دائمی میفروخت
اما n95 نوکیا سال 86 معرفی شد
در ادامه طرح طلایی و قرمز مال سال 1387
پس دفعه بعدی که خواستی کس بگی به جزئیات دقت کن

3 ❤️

838662
2021-10-22 02:57:45 +0330 +0330

تازه کامنت اول ماله من بود
انقدر سایت به کامنتم ایراد گرفت نشد اولین نفر سوتی های گرانقدرتو بهت بگم
کی به کیه منم سال 1380 ps5 داشتن

0 ❤️

838663
2021-10-22 02:59:27 +0330 +0330

مارو نکنی این وسط سامورایی😅😅😅

1 ❤️

838665
2021-10-22 03:05:47 +0330 +0330

من اولین باره دارم نظر میدم
به نظرم داستانت واقعی بود
خیلی خوب و روان کل داستانو پیش بردی
یه کم از نظر اروتیک و توصیف لحظات سکسی ضعیف بود که البته با توجه اسم داستان و کلیّت ماجرای زندگیت قابل درک هست
سکس پولی همیشه این ضعف‌رو داره، خالی از حس واقعیِ
تمام کارها، صداها و کلا جزییاتی که زن در سکس پولی انجام میده، به شکل آزاردهنده‌ای مصنوعی و خالی از حسِ…

5 ❤️

838667
2021-10-22 03:08:26 +0330 +0330

سخن بزرگان یه پسر وقتی وارد دانشگاه میشه 2 راه داره
راه اول 3 سال عشق و حال میکنه و سال آخر سیم کارت عوض میکنه و با فاطی ازدواج میکنه
یا اینکه 3 سال تک پره سال اخر بعد از شکست عشقی میشه فاکرمن و میخواد همرو بکنه
گفتم در جریان باشی بامرام
سکسی
فاکر من
حالا خوبه قربانی تجاوزی
نکنیمون عمو جانی
کفش تنتاکو در بیار از پات موقع سکس

2 ❤️

838680
2021-10-22 05:24:35 +0330 +0330

جبر جغرافیا بد مادرتو گا… که انقدر عقده ای شدی اومدی مسیج دادی
پسرم من نمیگیم دروغ نگو
ولی وقتی میخوای دروغ بگی فک کن که این جوری کیر نشی
اوکی
تو کس ببینی تشنج میکنی

0 ❤️

838719
2021-10-22 14:06:40 +0330 +0330

سلام واقعا درک میکنم چی میگی خوشم آمد همیشه موفق باشی دوست من لایک

0 ❤️

838720
2021-10-22 14:12:27 +0330 +0330

سلام روز بخیر دوست عزیزم خوبی ؟
ای گفتی تازه داغ دلم و تازه کردی مادر زن و که اینطوری هست خدا فقط نابودش کنه از بس عقده خود بزرگ بینی دارند بعضی و تصور میکنند احترام از روی ترس هست البته من تلافی کردم و خیلی خالش و گرفتم و اصلی هنوز مونده که نابودش میکنم . چون اینکه به تو ر من خورده یک عوضی هست که قصد کلاه برداری داشت که البته با چند تا بی ناموس تر از خودش یکی شده و حالا مادرش و نگام ولی خیلی عالی تعریف کردی ممنونم عزیزم

1 ❤️

838723
2021-10-22 14:21:34 +0330 +0330

ما شهرستانیها که میومدیم تهران این شکستهای عشقی بلااستثنا بود بخصوص برای امثال ما که تو محیطهای بسته بزرگ شدیم. ولی خوب خداروشکر باعث نشد از کسی انتقام بگیرم بلکه خوشبختانه باعث شد یک سری تابوهای احمقانه رو نادیده بگیرم و از عالیترین هیجانات جوونی همراه با دخترهایی یکی از یکی سکسیتر و داغتر لذت ببرم.

0 ❤️

838725
2021-10-22 15:33:26 +0330 +0330

چقدر جالب بود…حالت آدمی که هم داره زخم میخوره و هم زخم میزنه…لطفا بعدی رو زودتر بنویس

0 ❤️

838733
2021-10-22 17:07:29 +0330 +0330

واقعا ادم از خوندن کامنتهای بعضی از اعضا حالت تهوع پیدا میکنه .همش دری وری .

2 ❤️