سکس با دختر برادر صفیه خانوم
من مهران ۲۳ ساله از اراک میخواهم از سکس با خانومم قبل از ازدواج تعریف کنم من ۱۹ ساله سال ۱۳۹۵ تو کنکور رشته بعد از یکسال سختی جای نرفتن غیر خونه مدرسه رشته دارو سازی دانشگاه تهران قبول شدم . چند روز قبل شروع کلاس ها رفتم تهران و خونه یکی از دوستای پدرم بودم بعد از ثبت نام دانشگاه هرچه رفتم برای گرفتن خوابگاه بهم خوابگاه ندادند من هم نمی دونستم چه کنم
دوست پدرم گفت برات یک پیشنهاد دارم اگر قبول کنی
گفت:خاله خانومم یک پیرزن ۷۰ ساله هست که خونه بزرگ توی تهران پارس داره تنها است اتفاق دنبال یک نفر هست که مراقب اش باشه درحد یک مرد تو خونه اش باشه چون برادرش اینا همین دوسال پیش رفتن کانادا چون برادرش استاد دانشگاه است البته یک سال دیگه برمیگرده
من هم اول قبول نمی کردم بخاطر اینکه روم نمیشد با یک خانوم تو خونه تنها باشم اما با این مسئله خوابگاه ندادن غیر از این کار چاره ای غیر قبول کردن نداشتم رفتیم با خاله خانوم اش صفیه خانوم صحبت کردیم ، یک خونه بزرگ ویلایی هزارو دویست متری بود قبول کرد صفیه خانوم یک اتاق بزرگ یا زیر زمین مبله با همه امکانات به من داد تا اونجا باشم و اینطور هم معذب نباشم . صفیه خانوم بهم گفت پسرم راحت باش مثل پسر نداشتم می مونی صفیه خانوم بچه دار نشده بود شوهرش همین ۳سال پیش فوت کرد بود شوهرش هم وضع مالی خوبی داشته چون کارخونه دار بوده خوب من صبح تا ظهر دانشگاه یا گاهی عصر ها دانشگاه من درسم خوب بود خیلی تو کلاس مون دختر داشتیم اما هیچ حسی بهشون داشتم به این اونا هم بخاطر قیافه خو ش اندامم دوست داشتند باهم دوست باشند اما من خیلی محل نمی دادم تا اینکه ترم دوم به زودی تمام شد تصمیم گرفتم ترم تابستان هم بخونم و با اجازه صفیه خانوم موندگار شدم صفیه خانوم گفت من مثل چشمام بهت اعتماد دارم این خونه مال خوته هروقت خواستی برو بیا
هوا گرم بود از دانشگاه اومدم دیدم درخونه دختر خانوم قد بلند باحجابی درخونه ایستاده دیدم درب خونه باز شد رفت داخل من هم پشت سرش با کلید در باز کردم رفتم داخل رفتم توی زیر زمین تا اینکه صفیه خانوم صدام زد بیا نهار بخور من رفتم بالا گفتم بیا نازنین نهار درست کرد اقا مهران بخور گفتم نازنین؟ گفتم اهان معرفی نکردم نازنین دختر برادرم از کانادا اومده دوسه ماهی میخواهد تهران بمونه تعجب کردم اینقدر باحجاب کانادا زندگی میکنه من سلام کردم ایشون باصورت محجوب پایین افتاده سلام کرد گفت بفرمایید بعد موقع نهار از صحبت هاش متوجه شدم ۱۸ ساله اش هست امسال میخواهد بره دانشگاه و تو کانادا میخواهد
رشته اقتصاد هم بخونه هنوز اون لهجه زیبا یزدی اش حفظ کرده بود اخه برادر صفیه خانوم یزد زندگی میکردند هرچه نازنین خانوم حرف میزد من بیشتر عاشق اش میشدم محو اش شده بودم نفهمیدم چطور نهار خوردم دیدم صفیه خانوم با نازنین خانوم صحبت میکنه من چهارشنبه میخواهم برم مشهد خونه خواهر شوهرم چند روز بمونم نازنین تو میای نازنین گفت عمه حوصله مسافرت ندارم فعلا وگرنا خیلی دوست دارم برم امام رضا اما شاید ماه بعدی رفتم صفیه خانوم گفت پس من میرم تو بمون همین جا اقا مهران هست مثل چشمم اطمینان دارم نازنین گفت مشکلی ندارم باشه منم ظرف رو گذوشتم اشپزخونه خداحافظی کردم اومدم پایین من چهارشنبه اخرین امتحان بود میخواستم برم اراک
اما خوب یکم وسوسه شدم بمونم اما به خودم گفتم بمونم چه کنم این نازنین خواهرم هست .
روز چهارشنبه صبح تیرماه امتحان داشتم اخرین امتحان ترم تابستانه ساعت ۷ صبح زدم بیرون صفیه خانوم ساعت ۵ صبح رفته بود نازنین خانوم دیدم که هنوز بیدار بود داشت کتاب میخوند زیر الاچیق پوشش من تعجب انداخته بود باهشون خداحافظی کردم اومدم دانشگاه سریع امتحان دادم اومد بیرون برای گوشیم پیامک اومد یک شماره ناشناس دیدم نوشته بود سلام من نازنین هستم امروز این وسایل بی زحمت برام بگیرید برای نهار میخواهم وسایل نهار گرفتم رفتم با اتوبوس واحد به سمت خونه وقتی رسیدم خونه رفتم وسایل بالا دادم به نازنین خانوم نازنین خانوم بهم گفت اقا مهران نهار بیا بالا باهم بخوریم گفتم اخه روم نمیشه شما تو زحمت میفتین گفت میخواهین من بیامپایین گفتم نه میام برم پایین لباس بر کنم میام
رفتم پایین لباس راحتی پوشیدم لب تاپ هم دست گرفتم رفتم بالانشستم رومبل نازنین خانوم برای شربت اورد گفام زحمت کشیدین بعد بهش گفتم من میخواهم برام شهرستان شما سختون نیست گفت میریم خونه اقا محمدی همون دوست پدرم ولی خوب شما نمیخواهد تهران گردی اینا کنی همش که دور درس بودید گفتم بدمم نمیاد
داشت با چادر رنگی میگشت وای کونش از پشت عالی بود تو ساپورت بود اما امانت بود نهار کشید باهم خوردیم یک چندتا جوک براش تعریف کردم بعد درمورد مسائل درسی چند تا بحث کردیم ظرفا رو جمع کردیم کمک هم شستیم بهم گفت میای بریم تهران بگردیم اقا مهران گفتم چرا که نه موافقم طرفا رو شستیم اومدم پایین لباس عوض کردم نازنین خانوجم لباس اش بر کرد یک چادر عربی زیبا مقعنهدمن که بیشتر محو اش شدم رفتیم طرفای باغ گلستان بعد رفتیم تجریش یک چلو کباب زدیم بعد رفتیم میدون انقلاب چندتا کتاب خریدم من کتاب رویا نیمه شب بهش هدیه دادم اونم گفتن منون بعد با تاکسی اومدیم خونه درب خونه که رسیدم هردومون همزمان گفتیم میخواهم یک چی بگم.
_اول شما نازنین خانوم
+نه شما بگید اقا مهران
_نه شما بگو
+گفت راستش من من من به به شما علاقه پیدا کردم
_گفتم چه جالب من میخواستم همین بگم
_نازنین نامزد من میشی
منتطر ما با دامه داستان های سکسی مهران و نازنین باشید
سکس مختلفی ازاین ۴و۵ سال زندگی مشترکشون رو براتون به قلم میکشیم (این داستان کاملا تخیلی می باشد)
نوشته: سکس یک دهه هشتادی
تا اونجا که راوی عوض شد را بیشتر نخوندم
رک بگم حالت تهوع گرفتم
دیسلایک
دهه هشتادی جقی
متولد هشتاد هم که باشی امسال تازه ترم دو میری اگر دانشگاه بری
چطوری درس خوندی ،جهشی کون دادی به معلم هات ؟!!!
کصی بگو بگنجه مثل کیر من که تو کص ننت میگنجه
🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮
تو اصلا نمیگم دانشجو
تو استاد یار نه استاد کامل اصلا مدیر دانشگاه
آخه لامصب دو کلمه درست ننوشتی یا غلط املایی یا وای من به خودم امیدوار شدم همیشه می گفتم جمله بندی فارسی ضعیف هستم
تو که استاد مایی
اه این چه طرز تایپ هست
چقدر این خوش شانسه
روزیکه نازنین اومد
قرار شد چهارشنبه صفیه بره مشهد
اینم دقیقا چهارشنبه آخرین امتحانش بود و دیگه کامل آزاد شد 😀
نگاه برا من مهم نیست تو یک دروغگوی بزرگی هستی به … اما مردک ملتو چی فرض کردی؟
کلا کافیه همین موردها رو بخونیم متوجه دروغ بودن بشیم،
چند بار اومدی با این حرفت سپر بلا قرار دادی حرفاتو(((مثل چشماش به تو اطمینان داشت))) میدونی چرا تکرار میکنی زیاد چون داری تایپ میکنی یهو یادت میاد الان می فهمند دروغه کی میاد یک پسر دختر غریبه رو تو یک خونه تنها بزاره
سریع میری تایپ میکنی صفیه خانم کون ی وری به نازنین کون تنبکی گفت من به این کون سفیده بچه خوشگل(((بخاطر قیافه خو ش اندامم دوست داشتند باهم دوست باشند )))) 😀
مثل چشمام که نمیبینن دیگه اعتماد دارم.
خر باباته که تو کره خرو دروغگو بار آورد بیای اینجا مارو مثل خودت فرض کنی؟ 😬
دیگ نمیخونم احمق خان حوصله چرندیات ندارم ولی چون ع نی ت کردم دیس نمیدم بت گمشو حالشو ببر
ترکیب شبکه 3 و برازر کیرم تو مغزت پسر همزمان خاستین ی چی بهم بگین
اینقد کصشر بود ک هیشکی تا تهش نخوند ک ببینه نوشته این داستان تخیلی است
خخخخ شرمنده خیلی فش دادیم بت
داداش خداوکیلی میتونی یه خط بی غلط بنویسی ؟ 😕
خدایش این کسشعری که نوشتی رو خودت باور میکنی؟دختره از کانادا اومده چادر عربی سرش میکنه بعدش هم اینکه اینقدر اشتباه تایپی داشت که حالم بد شد 🤢🤮.کیر تو داستانت و کیر تو دهنو مغزت جقی
ای کیر تو مغزت که اخر داستان نوشتی تخیلی .الان داشتم کامنتا رو مزخوندم متوجه شدم ولی حرفای توی کامنت قبلیمو پس نمیگیرم
چقدر شخمی بود
این بیشتر توهمات ی جقی بود تا ی داستان
کون تیز؟!!😳😳😳
نبره دستتو اون گلنار دیوص😑
توهمات یه جقی کور و کر😂😂😂😂
چقدر مصنوعی بود. دختری که کانادا و با اون خانواده بزرگ شده اینقدر بی جنبه س که یه شبه کص بده؟ و نامزد بخواد
فک کنم اول
می خونم لازم شد مورد عنایت قرار ت میدم