سکس های مهران و نازنین (۱)

1400/04/09

سکس با دختر برادر صفیه خانوم
من مهران ۲۳ ساله از اراک میخواهم از سکس با خانومم قبل از ازدواج تعریف کنم من ۱۹ ساله سال ۱۳۹۵ تو کنکور رشته بعد از یکسال سختی جای نرفتن غیر خونه مدرسه رشته دارو سازی دانشگاه تهران قبول شدم . چند روز قبل شروع کلاس ها رفتم تهران و خونه یکی از دوستای پدرم بودم بعد از ثبت نام دانشگاه هرچه رفتم برای گرفتن خوابگاه بهم خوابگاه ندادند من هم نمی دونستم چه کنم
دوست پدرم گفت برات یک پیشنهاد دارم اگر قبول کنی
گفت:خاله خانومم یک پیرزن ۷۰ ساله هست که خونه بزرگ توی تهران پارس داره تنها است اتفاق دنبال یک نفر هست که مراقب اش باشه درحد یک مرد تو خونه اش باشه چون برادرش اینا همین دوسال پیش رفتن کانادا چون برادرش استاد دانشگاه است البته یک سال دیگه برمیگرده
من هم اول قبول نمی کردم بخاطر اینکه روم نمیشد با یک خانوم تو خونه تنها باشم اما با این مسئله خوابگاه ندادن غیر از این کار چاره ای غیر قبول کردن نداشتم رفتیم با خاله خانوم اش صفیه خانوم صحبت کردیم ، یک خونه بزرگ ویلایی هزارو دویست متری بود قبول کرد صفیه خانوم یک اتاق بزرگ یا زیر زمین مبله با همه امکانات به من داد تا اونجا باشم و اینطور هم معذب نباشم . صفیه خانوم بهم گفت پسرم راحت باش مثل پسر نداشتم می مونی صفیه خانوم بچه دار نشده بود شوهرش همین ۳سال پیش فوت کرد بود شوهرش هم وضع مالی خوبی داشته چون کارخونه دار بوده خوب من صبح تا ظهر دانشگاه یا گاهی عصر ها دانشگاه من درسم خوب بود خیلی تو کلاس مون دختر داشتیم اما هیچ حسی بهشون داشتم به این اونا هم بخاطر قیافه خو ش اندامم دوست داشتند باهم دوست باشند اما من خیلی محل نمی دادم تا اینکه ترم دوم به زودی تمام شد تصمیم گرفتم ترم تابستان هم بخونم و با اجازه صفیه خانوم موندگار شدم صفیه خانوم گفت من مثل چشمام بهت اعتماد دارم این خونه مال خوته هروقت خواستی برو بیا
هوا گرم بود از دانشگاه اومدم دیدم درخونه دختر خانوم قد بلند باحجابی درخونه ایستاده دیدم درب خونه باز شد رفت داخل من هم پشت سرش با کلید در باز کردم رفتم داخل رفتم توی زیر زمین تا اینکه صفیه خانوم صدام زد بیا نهار بخور من رفتم بالا گفتم بیا نازنین نهار درست کرد اقا مهران بخور گفتم نازنین؟ گفتم اهان معرفی نکردم نازنین دختر برادرم از کانادا اومده دوسه ماهی میخواهد تهران بمونه تعجب کردم اینقدر باحجاب کانادا زندگی میکنه من سلام کردم ایشون باصورت محجوب پایین افتاده سلام کرد گفت بفرمایید بعد موقع نهار از صحبت هاش متوجه شدم ۱۸ ساله اش هست امسال میخواهد بره دانشگاه و تو کانادا میخواهد
رشته اقتصاد هم بخونه هنوز اون لهجه زیبا یزدی اش حفظ کرده بود اخه برادر صفیه خانوم یزد زندگی میکردند هرچه نازنین خانوم حرف میزد من بیشتر عاشق اش میشدم محو اش شده بودم نفهمیدم چطور نهار خوردم دیدم صفیه خانوم با نازنین خانوم صحبت میکنه من چهارشنبه میخواهم برم مشهد خونه خواهر شوهرم چند روز بمونم نازنین تو میای نازنین گفت عمه حوصله مسافرت ندارم فعلا وگرنا خیلی دوست دارم برم امام رضا اما شاید ماه بعدی رفتم صفیه خانوم گفت پس من میرم تو بمون همین جا اقا مهران هست مثل چشمم اطمینان دارم نازنین گفت مشکلی ندارم باشه منم ظرف رو گذوشتم اشپزخونه خداحافظی کردم اومدم پایین من چهارشنبه اخرین امتحان بود میخواستم برم اراک
اما خوب یکم وسوسه شدم بمونم اما به خودم گفتم بمونم چه کنم این نازنین خواهرم هست .

روز چهارشنبه صبح تیرماه امتحان داشتم اخرین امتحان ترم تابستانه ساعت ۷ صبح زدم بیرون صفیه خانوم ساعت ۵ صبح رفته بود نازنین خانوم دیدم که هنوز بیدار بود داشت کتاب میخوند زیر الاچیق پوشش من تعجب انداخته بود باهشون خداحافظی کردم اومدم دانشگاه سریع امتحان دادم اومد بیرون برای گوشیم پیامک اومد یک شماره ناشناس دیدم نوشته بود سلام من نازنین هستم امروز این وسایل بی زحمت برام بگیرید برای نهار میخواهم وسایل نهار گرفتم رفتم با اتوبوس واحد به سمت خونه وقتی رسیدم خونه رفتم وسایل بالا دادم به نازنین خانوم نازنین خانوم بهم گفت اقا مهران نهار بیا بالا باهم بخوریم گفتم اخه روم نمیشه شما تو زحمت میفتین گفت میخواهین من بیام‌پایین گفتم نه میام برم پایین لباس بر کنم میام
رفتم پایین لباس راحتی پوشیدم لب تاپ هم دست گرفتم رفتم بالانشستم رومبل نازنین خانوم برای شربت اورد گفام زحمت کشیدین بعد بهش گفتم من میخواهم برام شهرستان شما سختون نیست گفت میریم خونه اقا محمدی همون دوست پدرم ولی خوب شما نمیخواهد تهران گردی اینا کنی همش که دور درس بودید گفتم بدمم نمیاد
داشت با چادر رنگی میگشت وای کونش از پشت عالی بود تو ساپورت بود اما امانت بود نهار کشید باهم خوردیم یک چندتا جوک براش تعریف کردم بعد درمورد مسائل درسی چند تا بحث کردیم ظرفا رو جمع کردیم کمک هم شستیم بهم گفت میای بریم تهران بگردیم اقا مهران گفتم چرا که نه موافقم طرفا رو شستیم اومدم پایین لباس عوض کردم نازنین خانوجم لباس اش بر کرد یک چادر عربی زیبا مقعنهدمن که بیشتر محو اش شدم رفتیم طرفای باغ گلستان بعد رفتیم تجریش یک چلو کباب زدیم بعد رفتیم میدون انقلاب چندتا کتاب خریدم من کتاب رویا نیمه شب بهش هدیه دادم اونم گفتن منون بعد با تاکسی اومدیم خونه درب خونه که رسیدم هردومون همزمان گفتیم میخواهم یک چی بگم.
_اول شما نازنین خانوم
+نه شما بگید اقا مهران
_نه شما بگو
+گفت راستش من من من به به شما علاقه پیدا کردم
_گفتم چه جالب من میخواستم همین بگم
_نازنین نامزد من میشی

  • چرا که نه من موافقم فقط خانواده همون چی
    _گفتم با اونا صحبت میکنیم
    بعد رسیدم تو حیاط گفت میاین بالا بخوابید میترسم
    _گفتم باشه فقط درباره بد فکر نکنن
  • گفت کی میبنه بعد چیکار میخواهیم بکنیم من تو اتاق شما تو حال میخوابید
    -گفتم باشه لباس عوض کنم میام
    +اقا مهران اقا مهران
    _جان جان بفرمایید نازنین خانوم
    +ببخشید اقا مهران میشه بریم داروخونه من یک چیز لازم دارم
    _گفتم خودم میزم میگرم چی میخواهین
    +اخه روم نمیشه
    _از دهنم در رفت گفتم‌نوار بهداشتی
    +یک لحظه اومد یک خنده شیطونی بکن گفت نه یک شامپو برای مو که رنگ کردم میخواهم
    _گفتم باشه میگرم میام
    از اینجا راوی قصه نازنین است: اون رفت داروخونه منم رفتم حمام از اینجا من همون نازنین قبل از ازدواج:
  • تودلم میگفتم وای من که روهیچ پسری حرف نداشتم ولی اقا مهران عاشقم دوست دارم کاش زودتری نامزد کنیم باید امشب عشقم بقابپم رفتم تو اتاق خودم لخت کردم اماده بشم برم حمام من یک نگاه بخودم کردم دیدم چیز از اقا مهران کم ندارم خوشکل ام کون ریز میزم سینه کوچیک خوش فرمم سفیدم تا حالا به بدنم توجه نکرده بودم یک نگاه به غنچه ریزه میزم کردم گفتم تو باید کم کم بزرگ شی گل شی چون داره دیگه داخل کیر میره داشتم برای اولین بارحشری میشدم چمدونم باز کردم اوف اون ست لباس زیر گیپور شیشه ای مشکی نازکم که از کانادا اورده بودم اون گذشتم کنار بعد شلوارک اسپرت مشکی بیرون اوردم با پیراهن که ناف پیدا وقتی می پوشیدم به اینکه من لاغر قد بلند بودم اما جذاب میشدم اما بخاطر برادرم نمی پوشیدم نمی دونم حالا میخواستم برای مهران بپوشم اما خوب این عشق فرق میکنه حسی بهش داشتم لخت رفتم حمام .
    روای مهران : من وارد خونه شدم دیدم درب حال باز هست رفتم داخل خونه صفیه خانوم دیدم نازنین بدون که من ببین لخت اومد بیرون اوف یک تیکه جواهر این دختر کون اش چیطور تیز کرده ای عاشق اینطور استایلی هست با اون سینه ریزه میزه بچه کونه خوشکل اش بدون سر و صدا یک رفتم جلو تر تا بالارا بیشتر ببین دیرم اتاق باز هست لخت ایستاده جلو اینه داره لباس زیر میپوشه داشتم شق میکردم چه لباس سکسی پوشید رفتم ببیرون جلو درب صدای نازنین خانوم زدم
    +بله اقا مهران اومدین زحمت کشیدن
    _از پله اومد پایین شامپو بهش دادم اولین دختری بود این طور محو جمالش شده بودم همین طور محوش بودم +اقامهران بیانین داخل
    _بله باشه برم لباسم عوض کنم میام
    +بیاین شلوارک دارم میدم بهتون
    _محوش بودم نفهمیدم گفتم چشم باشه
    +گفت برین بالا روی تخت بردارید
    _چشم رفتم بالا شلوارک بادی نازنین دیدم بر گردم تخت و شلوارک بوی کوص و کون نازینین میداد من برت تو حالت هبروت بخودم اومد سریع کیرم رها کردم اومد پایین دیدم میوه چایی وخامه اماده کرده نازنین گفتم زحمت کشیدین
    +خواهش میکنم بفرمایید خامه خودم اماده کردم
    _روسری قرمزی پوشیده بود شهوتی شده بود گفتم شما همه چی ات خوشمزه عالی بخوری باخنده گفتم البته منظورم فقط خوارکی تون هست
    +بله و خنده کرد
    +گفت یک فیلم جناحی جدید کانادایی دارم نگاه کنیم _گفتم باشه
    فیلم رو گذشت ترسانک بود صحنه سکسی داشت اما از بس ترسناک بود اون رو جلوه نمیداد
    از بس ترسانک بود نازنین گفت خاموش کنم گفتم بله خاموش کنید
    من بخاطر امتحان عادت کرده بودم زود بخواببم
    ساعت ۱۱ بود خواب گرفته بود
    گفتم نازنین خانوم میخواهم بخواببم
    _اقا مهران میشه بیان تو اتاق من بخوابین من میترسم
    +گفتم اخه
    +باشه
    اون جلوتر بود من پشت سراش اخ چه کونی چه قری میداد
    +من پایین میخوابم شما برید روی تخت
    _نه اینطور نه من پایین میخواببم
    +اخه کمر درد میگیر
    _شما کمر درد میگرید
    +بیان یک کاری کنیم دوتامون رو تخت میخوابیم(تخت دونفره بود) پتو ها جدا
    _گفتم باشه
    خوابیدم روتخت اتو کیر داشت بلند میشد و زیر شلوار ضایع بود
    راوی نازنین: خواب نمی برد کص ام داغ بود داغ اتیشش فقط یک چیز میخوابند اونم سکس بود ولی خوب رودروایسی میکردیم اخه هنوز عقد نکرده بودیم کاش زودتر عقد کرده بودیم الان زیر یک پتو بودیم کیرش تو کص ام بود
    پتو رو بلند کردم که برم اب بخورم دیدم پتو مهران رفت کنار اخ کیر اش چه بزرگ شده بود
    راوی مهران :اخ پوکیدم از بس کنترل کردم خودم کاش نامزدم بود میکردمش تو تاریکی دیدم با کونش رفت کون فِر وتیز اش همش جلو چشمام بود همش تو خیالم میخوردمش کیر من عادی ۱۰ سانتیمتر الان که ۱۵ سانت شده داشتم میترکید از شلوارک زده بود بیرون بو عطر سکسی نازنین پیجده بود
    روای نازنین: از دست شویی اومدم ضعف کردم رفتم پایین خامه رو برداشت امدم تو اتاق بخورم دیدم مهران آلت بیرون از تو شلوار وای چه بزرگ بود اخ ارزوی هردختری این کیر باید هرطور امشب بکنتم دیگه بسه قرار نامزدم بشه هیچی مهم نیست شلوار بیرون اوردم باشورت طوری که لای کون رفته رو باهش رفتم روتخت خوابیدم روسریم دراوردم یکی از خامه ها هم خوردم بعد خوابید پشت کردم به مهران عمدا ملاحفه رو هم از پشت زدم کنار
    راوی مهران: اه باربی من ناف من دیونه کرده وقتی وارد اتاق شد وای شلوارک اسپرت اش بیرون اورد وای وای داغ شده بودم زدم سیخ اخر امد رو تخت از پشت ملاحف داد بالا کون سفید اش لای خط شورت اش دیونه ام کرده بود برام مهم نبود میخواستم نامزدش بشم دیگه چشمم بستم اروم اروم بهش نزدیکه شدم دستم گذاشت از پشت رو سینه هاشو بوس اش کردم و پامو همو گذشتم رو پاهاش +جون مهران امشب بکنم میخواهم اول بکنم همسراینده باشم اخر بکنمم همسرم باشه_اینو که گفت شهوتی تر شدم گفتم چشم من اولین اخرین زن رو میخواهم بکنم میخواهم تو باشی +اه اقا مهران هنوز دخترم _جون قربون دختر خانومی بشم ملچ ملوچ بوس بعد اروم رفتم رو لباش با دستمام ممه هاش میمالوندم میگفت عزیزم برات ممه هاروبزرگ میکنم نانزد بشیم +جون بمال دستم لای موهای طلایی لخت اش بردم بعد بادست رولب مثلا بچه اغون آغون کردم براش +جون اغون بادست چپپ ممه هاش میمالیدم پامم گذاشتم لای پاش کیرلای کون اش بود های میخواست بره داخل سوراخا منم میگفتم عمو هنوز زوده بزار خاله خودش بخواهد تو سوراخ خاله میری+جون عمومهران بوسم کن دوس دارم_چشم لب به لب بودیم بایکی از دستم با انگشت میکردم لای شورت زیبا اش با یکی دیگه هم سوتین اش براش بیرون اوردم سینه اش میمالوندم با زبون میکشیدم روشون هاش اونم بادست کیرم میمالید اوف +ای چه کیری اقا مهران داری این بر داخل من که جر میخورم _نترس خاله عمو بچه ارمی کنترلی هست +اوم خاله غنچه اماده عمو سالار م هست _ جان چشم سینه هارومیالیدم جون کمکم شورت براش بیرون اوردم تا رو مچ پاش اوردم بهش چسبیدم همجاشو بوس مال کردم گفتم بقیه با چراغ بریم _اوم من روشن هم دوست دارم رفتم چراغ اتاق زدم روشن شد من از رفتم پایین پاش یکم خامه برداشت کشیدم رو غنچه و غنچه اش رو گرده مالی کردم وهی بالب کون کوص اش میخوردم همینطور لنگ اش دادم بالا گذاشتم روشونه ها پاهش اوم چه اه نالی میکردم صدای من نازنین قاطی شده بود هرد حشری من اروم میخوردم اونم میگفت اوف جون بخورد برگردومش به پشت اون کون تیز اش هی تکون میداد من رو همون هوا میخوردم بالب مکش دادم سوراخشو اونم هی تکون میداد حال هولی شده بود اوف +اه مهران کاش زوتر عقد کنیم _ما که دیگه فکرکنم عقد هم گذشتیم _بریده بریده حرف میزمن حشری تر میکرد با انگشت لای کونش رد میکردم اونم اه و ناله میشکید میگفت اه اه اه واز زیر دستم روسونم روی ممه هاش از میمالوندم بعد رو کصش بعد دوباره برگردوننش رو نافش میخوردم بعد بلندشدیم برعکس شدیم ۶۹ اون با کون نشست رو دهنم اوف چه کون تیز چه سفید من میخوردم شورت رومچ پاش بوده خوردم خوردیم +بزار تو کونم_نه عزیزم درد میگره +بزار تو کوصم_عزیزم بزار بعددسردل استراحتی من شستم اون از پشت چهار زاون نشست تو بغل من کیر اززیر زیز باسن اش گذاشتم اون عقب و جلو میکرد کمرش میخوردم باداشت مالش اش میداد اونم کیرم با دست اش میامالید دیدم یک چیزی ریخته شد رو کیرم اونم میلرزید دست کردم زیر باسن اش دیدن داره از کص ریز اب میاد گفتم نشتی دادی که گفت اره نرفته پارم کردی منم داگی اش کردم یکم با انگشت با ابش روسوراخش بازیش دادم بعد باکیر روی کص اش و کونش از پشت میمالوندم اونم ذوق میکرد ابم اومد گفت بریز رو چال باسنم ای به چشم ریختم اخ خالی شدیم بغل اش کردم اونم برگشت دست کرد دور کمر من خوابیدیم توبغل هم بوس اش کردم اون بوس ام کرد گفت زودی عقد کنیم کص تو رو میخواه _ای جون تو بغل هم خوابیدم ساعت هشت صبح از خواب بیدار شدم دیدم داره صدای اب میاد دیدم نازنین تو بغل نیست چشمم باز کردم دیدم شورت سوتین اش افتاد روتخت اخ برداشتم کشیدم به کیرم تا ابم اومد وقتی اب اومد نازنین لخت اومد تو اتاق بعد بادست جلو غنچه وسینه اش گرفت گفتم چیکار میکنی دیونه گفت اره راستی مرحم شدیم دیشب با سالار اما عمو غنچه میگه بعد صیغه واردم شی منم میگم سالا فعلا لاات رد میشه لباس میکنه اونم خنده کرد پرید تو بغل از پشت داگی قنبل کردم اوم تو بغل ام گفت میشه اتوبانم مالش بدی (منظورکون) اره خوشکلم ولی فعلا اتوبان باش بعد قرار طونل بزنیم برای رسوندن بچه ها با قطار به مقصد ایستگاه مامان اون گفت ای قربون اون بچه های عمو سالار برم که فعلا باید هدر برن تا خاله عنچه نازنین با عمو سالار مهران عقد کنه اوف جون گفتم دوتامون با این حرفا شهوتی تر شدیم تو بغل ول میخوردیم گفت میشه ماسازم بدی گفتم اول صبحانه گفت باشه رفت پایین خامه چایی اورد دیدم روغن زیتون اورده گفت اینم برای مالش گفت اوف اینطور که سالاره لیز میخوره میره داخل گفت اکز رفت که بهربرداری شروع کرده اگر که نرفت هنوز دوره نقش هست دوتامون قههه خنده خونه رو سرمون گذاشتیم چای خانه رو خوردم یک خامه بردوشتم گفتم من سیر نمیشم من باید یک ذره کص با خامه بخورم دوبار نشسته باخامه رو کص اش کشیدم اونم نیم خیز وایسا روتخت من لیس میزم براش صدامون دراودم بود بعد اومد بغل منم دوبر باسنش گرفتم بغل اش کردم بردمش تو اتاق ورزش صفیه خانون رو تخت اونجا خابوندمش رفتم روغن زیون اوردم روش ریختم خوردمش دوبارهدماساش مالش بعد یک لاپایی اب اومد اینار ابم خورد اب کص اونم اومد اونم کشیدم به لمبه هش بلندش کردم بردم اش دوباره روی تخته اعون اغون اش کردم از بغل دوباره همدیگر بغل کردم پام گذشتم لای رون اش دوباره بهم می تنیدیم بعد ابمون اومد دوباره بعد یک دهودقیقه بعد نفس نفس از بس خال کرده بودیم رو تخت دراز کشیدیم بهم لبخند زدیم گفتم یکم بخوابیم خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۳ بعدظهر یک سفارش پیتزا دونفر دادم اوردن درب خونه نشستیم باهم پیتزا خوردم بعد پیتزا دوباره انگشتم روی خط کص اش میگذروندم بعد رفت پیغام گیر کوشی رو گوش کنه که صفیه خانوم گفته بودمن ساعت ۹ شب از فرودگاه میام ماهم رفتیم سریع اتاق مرتب کردیم بعد دوتایی رفتیم دوش گرفتیم اونجا برای همدیگر خوردیم من نازی رو شستم اونم من بعد اومدی بیرون از حمام سریع مرتب به نازی گفتم فعلا بای تا عمه خانوم بیاد بعدم قضیه خواستگاری مطرح میکنم برم من به مادرم زنگ بزنم اون لب غنچه کرد گفت یک بوس باشه عشقم

منتطر ما با دامه داستان های سکسی مهران و نازنین باشید
سکس مختلفی ازاین ۴و۵ سال زندگی مشترکشون رو براتون به قلم میکشیم (این داستان کاملا تخیلی می باشد)

نوشته: سکس یک دهه هشتادی


👍 0
👎 25
17801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817861
2021-06-30 00:53:02 +0430 +0430

فک کنم اول
می خونم لازم شد مورد عنایت قرار ت میدم

0 ❤️

817863
2021-06-30 00:58:52 +0430 +0430

تا اونجا که راوی عوض شد را بیشتر نخوندم
رک بگم حالت تهوع گرفتم
دیسلایک

0 ❤️

817907
2021-06-30 03:09:40 +0430 +0430

دهه هشتادی جقی
متولد هشتاد هم که باشی امسال تازه ترم دو میری اگر دانشگاه بری
چطوری درس خوندی ،جهشی کون دادی به معلم هات ؟!!!
کصی بگو بگنجه مثل کیر من که تو کص ننت میگنجه

2 ❤️

817923
2021-06-30 06:48:08 +0430 +0430

🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮

1 ❤️

817932
2021-06-30 07:29:59 +0430 +0430

تو اصلا نمیگم دانشجو
تو استاد یار نه استاد کامل اصلا مدیر دانشگاه
آخه لامصب دو کلمه درست ننوشتی یا غلط املایی یا وای من به خودم امیدوار شدم همیشه می گفتم جمله بندی فارسی ضعیف هستم
تو که استاد مایی
اه این چه طرز تایپ هست

0 ❤️

817942
2021-06-30 07:54:24 +0430 +0430

چقدر این خوش شانسه
روزیکه نازنین اومد
قرار شد چهارشنبه صفیه بره مشهد
اینم دقیقا چهارشنبه آخرین امتحانش بود و دیگه کامل آزاد شد 😀
نگاه برا من مهم نیست تو یک دروغگوی بزرگی هستی به …‌ اما مردک ملتو چی فرض کردی؟
کلا کافیه همین موردها رو بخونیم متوجه دروغ بودن بشیم،
چند بار اومدی با این حرفت سپر بلا قرار دادی حرفاتو(((مثل چشماش به تو اطمینان داشت))) میدونی چرا تکرار میکنی زیاد چون داری تایپ میکنی یهو یادت میاد الان می فهمند دروغه کی میاد یک پسر دختر غریبه رو تو یک خونه تنها بزاره
سریع میری تایپ میکنی صفیه خانم کون ی وری به نازنین کون تنبکی گفت من به این کون سفیده بچه خوشگل(((بخاطر قیافه خو ش اندامم دوست داشتند باهم دوست باشند )))) 😀
مثل چشمام که نمیبینن دیگه اعتماد دارم.
خر باباته که تو کره خرو دروغگو بار آورد بیای اینجا مارو مثل خودت فرض کنی؟ 😬
دیگ نمیخونم احمق خان حوصله چرندیات ندارم ولی چون ع نی ت کردم دیس نمیدم بت گمشو حالشو ببر

2 ❤️

817988
2021-06-30 15:08:24 +0430 +0430

ترکیب شبکه 3 و برازر کیرم تو مغزت پسر همزمان خاستین ی چی بهم بگین

0 ❤️

817989
2021-06-30 15:11:57 +0430 +0430

اینقد کصشر بود ک هیشکی تا تهش نخوند ک ببینه نوشته این داستان تخیلی است
خخخخ شرمنده خیلی فش دادیم بت

0 ❤️

818009
2021-06-30 18:06:30 +0430 +0430

داداش خداوکیلی میتونی یه خط بی غلط بنویسی ؟ 😕

0 ❤️

818031
2021-07-01 00:09:44 +0430 +0430

کیر شی جینگ پین تو نگارشت دکتر

0 ❤️

818037
2021-07-01 00:42:37 +0430 +0430

ی هفته ای عاشقش شدی بری عقدش کنی؟ ریدی داش

0 ❤️

818043
2021-07-01 01:06:34 +0430 +0430

خدایش این کسشعری که نوشتی رو خودت باور میکنی؟دختره از کانادا اومده چادر عربی سرش میکنه بعدش هم اینکه اینقدر اشتباه تایپی داشت که حالم بد شد 🤢🤮.کیر تو داستانت و کیر تو دهنو مغزت جقی

0 ❤️

818045
2021-07-01 01:11:08 +0430 +0430

ای کیر تو مغزت که اخر داستان نوشتی تخیلی .الان داشتم کامنتا رو مزخوندم متوجه شدم ولی حرفای توی کامنت قبلیمو پس نمیگیرم

0 ❤️

818076
2021-07-01 10:14:53 +0430 +0430

کیرم تو تخیلاتت جان مادرت ننویس

0 ❤️

818080
2021-07-01 11:38:41 +0430 +0430

چقدر شخمی بود
این بیشتر توهمات ی جقی بود تا ی داستان

0 ❤️

818127
2021-07-01 22:42:41 +0430 +0430

کون تیز؟!!😳😳😳
نبره دستتو اون گلنار دیوص😑
توهمات یه جقی کور و کر😂😂😂😂

0 ❤️

818246
2021-07-02 17:55:23 +0430 +0430

چرا اینقدر غلط املایی داشت

0 ❤️

818421
2021-07-03 16:56:04 +0430 +0430

چقدر مصنوعی بود. دختری که کانادا و با اون خانواده بزرگ شده اینقدر بی جنبه س که یه شبه کص بده؟ و نامزد بخواد

0 ❤️

862366
2022-03-05 23:22:58 +0330 +0330

بد نبود

0 ❤️