سکس وطنی (۱)

1399/11/19

سلام دوستان من مریمم توی روسیه زندگی میکنم و اینجا دانشگاه میرم
تا حالا چنتا دوس پسر داشتم و سکس ام باهاشون کردم اما این یکی که میگم بهترین تجربه زندگیم بود
همونطوری که میدونید از سال 97 یهو دلار خیلی گرون شد و کسایی ام که روسیه هستن میدونن واحد پول روسیه روبل هست اما عملا با دلار باید زندگی کنی از بس که گرونه
دیگ پدرم خیلی نمیتونست هندل کنه هزینه هامو و همش اصرار میکرد که سختی نکش فدای سرت برگرد همینجا کنکور شرکت کن اما من سال سه بودم و نمیخاستم انصراف بدم
روزای خیلی سختی رو میگذروندم…خیلی سخت… هم تو بخش اداری دانشگاه تو کارای اداری کمک میکردم با حدود 2000 روبل حقوق هم برای بچه های که از ایران میان پذیرش میگرفتم و هم توی ی بوتیک کار میکردم و تا حدودی از پس هزینه هام برمیومدم
درسته حداقل هام رو اوکی کرده بودم و روی کاغذ مشکلی نداشتم اما خیلی تحت فشار بودم مثلا ممکن بود ی غذایی بخوام بخرم اما پولم نمیرسید یا ی لباس یا هرچیز دیگه ای هرچقدرم که به ترم بعدی نزدیک میشدیم تن و بدنم می لرزید که چطوری میخام جور کنم پول دانشگاهو… ی سری رفته بودم کتابخونه و مشغول درس خوندن بودم که یهویی گوشی ی نفر زنگ خورد و همه از دستش عصبانی شدیم… عذرخواهی کرد و وقتی داشت از در سالن می رفت بیرون دیدم که گوشیش رو جواب داد و فارسی حرف زد… ی لبخند گشادی زدم که نگووو… واقعا تو غربت دیدن ی هم وطن خیلی خیلی حس خوبیه… کتابام رو گذاشتم تو کمد و دویدم که سریع بهش برسم و زدم رو شونش و به روسی بهش سلام کردم و گفتم ایرانی ای؟؟ اونم که هم از لهجم تو روسی حرف زدن و هم چهرم که پوست سبزه و موهای پرکلاغی دارم فهمید و به فارسی جوابمو داد دستشو دراز کرد گفت من مصطفام و منم گفتم مریمم خوشبختم از دیدنت و گفتم وقتی شنیدم داری فارسی حرف میزنی حسابی خوشحال شدم… اونم از این پسرایی بود که هم متواضعن هم مغرور و بهم گفت که لطف داری… اما من دیرم شده باید برم اما هرروز تو کتابخونه هستم و تو روزای آتی حتمن باهم حرف میزنیم امیدوارم بتونیم دوستای خوبی برا هم باشیم و خداحافظی کردیم… روزایی که کتابخونه میرفتم همیشه میدیدمش و خیلی خوشحال بودم از داشتنش و دیگ احساس تنهایی نداشتم… مصطفی خیلی وقت بود روسیه بود و پاس روس ام داشت…
امتحانای پایان ترمم نزدیک بود و بخاطر بی نظمیم از کار بوتیک اخراج شدم…از ی طرف مشکل اقتصادی از ی طرف فشار درسا واقعا طاقت فرسا بود و تو اون روزای سخت تنها امیدم مصطفی بود که گاهی تو کافه دانشگاه مینشستیم و درد دل میکردیم و مصطفی خیلی منو میخندوند… دیگ وقت شهریه ها رسیده بود و چون واقعا نداشتم بدم مجبور شدم خونه رو پس بدم به صابخونه و پولشو بدم دانشگاه و برم تو سوییت های چند نفره زندگی کنم… مصطفی از هر نظر کنارم بود هروقت که زنگ میزدم یک ساعت دیگ میمود دنبالم باهم میرفتیم بیرون اب و هوام عوض میشد… همیشه ام میگفت بیا با من زندگی کن بعدا که درست تموم شد و کار کردی پول کرایه رو بهم بده اما من با اینکه خیلی روشن فکر بودم و قبلنم سکس داشتم و اینا اما اصلا ی چیزی تو درونم بهم اجازه نمیداد برم و با ی پسر زندگی کنم… امتحانامو همه رو لب مرزی پاس کردم و از طرفی پدر مادرمم خیلی ناراحت بودن که نمیتونستن کمکم کنن و در حدی بود که 30 درصد هزینه هامو شاید میتونستن بدن و چون از طرفی تحریم بانکی بودیم و هر سری که پ.ل میفرستادن باید کلی پول اتوبوس میدادم تا اینکه برم صراف ایرانی که تو مسکو بود
ی روز واقعا همه اینا خیلی خیلی ناراحتم کرده بود بقول معروف به اینجام رسیده بود زنگ زدم به مصطفا گفتم که بیا بریم ی جا ی مشروبی چیزی بخوریم میخام انقدر بخورم که دیگ ای درد رو حس نکنم…مصطفام جا خورد چون من اصلا مشروب نمیخوردم ینی میخوردم اما در حد شراب قرمز که با غذا خورده میشه نه الکل با غلطت بالا مث ویسکی و تکیلا و ودکا… اون شب اونقدر ودکا خوردم و رقصیدم و بیخودی خندیدم که واقعا تا جایی که یادم میاد وقتی میاد تو ذهنم از خجالت آب میشم
بعد از اون روز دیگ خیلی با مصطفا صمیمی تر شدیم و اون منو همش عزیزم و خوشگلم صدا میکرد…
ی کار جدید پیدا کرده بودم و درسای این ترمم چون بیشتر عملی بود خیلی حالم بهتر بود همون روز که کار جدید پیدا کردم گفتم سرزده برم پیش مصطفی… کلی کیک و غذا پختم و همه رو پک کردم بردم در خونش و درو که باز کرد پریدم بغلش و گفتم مصطفا کار جدید پیدا کردم خیلی خوشحالم اونم که مث همیشه ی پختگی ای تو رفتارش بود خیلی ذوق نمیکرد در کل… گفت که تبریک میگم خوشگلم اون شب چنتا فیلم ایرانی دیدم و کلی گفتیم و خندیدیم… اینم بگم که مصطفا انچنان خوشگل و قد بلند و مانکن نبود… من عاشق پسرای بور بودم همیشه اما مصطفا چش ابرومشکی بود و تصوراتمو بهم ریخته بود چون من عاشقش شده بودم… ساعت حدودای 1 بود… مصطفا گفت عزیزم بمون اینجا… الان واقعا بیرون هم سرده هم خطرناک… تو حالت عادی بود عمرا قبول میکردم اما چون اون روز شیفته ترین حالت به مصطفا رو داشتم قبول کردم… رو کاناپه روبروی تی وی نشسته بودیم و اخرین فیلممونم نگا کردیم… ساعت نزدیکای 4 شده بود… فردا شنبه بود ینی نه من نه مصطفا دانشگاه نداشتیم… ناخودآگاه ی کم خودمو کشوندم سمتش و بهش تکیه دادم… مصطفی گفت که مریم؟ گفتم جان؟؟ گفت امشب خیلی خوشگلتر از همیشه ای… خیلی ذوق کردم… خیلی خیلی… شاید اولین بار بود همچین جمله ای انقدر به دلم میشینه… خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم و گفتم توام نگاهات از همیشه خاص تره و سرمو اوردم بالا و نگاش کردم… از نگاهامون مهلوم بود جفتمون چی میخایم… اروم خودمو ازش جدا کردم و تی وی روخاموش کردم… رفتم رو به روش و رو زانوش نشستم و به روسی گفتم خیلی دوستت دارم و بی اختیار لبامو رو لباش گذاشتم… ی بوسه خیلی طولانی… اولین بوسه ام نبود اما خاص ترین بوسه ای بود که داشتم… آروم لبامو از لباش جدا کردم و چشامو باز کردم… مصطفا با همون لبخندای خاصش دستشو دورم حلقه کرد و نا غافل بلندم کرد و این بار من رو کاناپه بودم و مصطفی روبروم… دستمو گرفت و بلندم کرد و رو به روش ایستاده بودم… قلبم داشت تند و تند میزد… مصطفی اروم سرشو آورد پاینن و چون من خیلی قدم کوتاهه رو پنجه پاهام بودم و باز ی بوسه طولانی دیگه… انقدر طولانی و زیاد که به نفس نفس افتاده بودیم…دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم منو تو بغلش اوردم بالاتر… باورم نمیشد… خیلی خوشحال بودم… پاهامم دور کمرش حلقه کرده بودم… همینطوری تو بغلش رفتیم سمت اتاقش… منو اروم گذاشت رو تخت…لامپ رو خاموش کرد و آباژور رو روشن گذاشت…ی نور خیلی لایت… با اون صدای اروم و لحن قشنگش گفت عقلمو از سرم پروندی دختر و اومد روی تخت… دیگ واقعا رو ابرا بودم… مصطفی روم خیمه زده بود و هردو بی تاب و پر از عطش و خواستن بودیم…دستمو اروم بردم زیر تی شرتش و با کمک خودش تی شرت رو درآوردم…کیرش کم کم داشت سیخ میشد و ی کم رو شکمم حسش میکردم… بوسه های متوالی و گرم مصطفی و داغی نفساش رو گردنم حسابی حشریم کرده بود… آروم تو گوشم گفت خیلی میخوامت… دستشو اروم اروم برد تو بلوزم و با انگشتش رو پهلوهام و شکمم رو لمس میکرد و اروم اروم دستش داشت میرفت رو سینه هام… و اول سینه راستمو از رو سوتین تو مشتش گرفت و بعد روش رو مالید… و اروم دستش رو برد داخل سوتین و نوکشو گرت تو دستش و شرو کد بازی بازی کردن باهاش… اون یکی دستش ام زیر گلوم بود و زل زده بود تو چشام… و همش با ی لبخند شیطنت امیز بهم میگفت خوبه؟؟ دوس داری؟؟ و من هم حشری تر میشدم و هم خجالت میکشیدم
دستشو از زیر تی بلوزم اورد بیرون و گفت مریم خودم ی دونه ازین برات میخرم و بلوزمو پاره کرد و پرت کرد اونور… سوتینم رو دراورد و سینه هام افتاد بیرون… حسابی حشری شده بود و دیگ جنتلمن نبود و منم خیلی صکص رمانتیک دوسنداشتم دوس داشتم عشق باشه اما ی خردم محکم باشه و اروم نه… سینه چپمو گرفته بود تو مشتش و حسابی میمالید ی درد توام با لذت داشت و اون یکی دستشم اروم اروم برد توی شلوارم و از رو شرتم که حسابی خیس شده بود اروم اروم میمالید… سینم حسابی قرمز شده بود… تو چشاش زل زده بودم و دستشو از تو شلوارم بیرون اوردم و بلند شدم از رو تخت و ناغافل هلش دادم رو تخت و اونم به پشت دراز شد… شلوار و شورتش رو همزمان کشیدم و پایین و گذاشتم پایین تخت و با حرارت گفتم خب حالا شدد… و ی لبخند زدم… آروم رفتم پایین تخت… کیرش که حسابی سفت شده بود و رگاش بیرون زده بود رو گرفتم دستم… ی کمی مالیدم روشو… بعد نگاه کردم تو چشاش و ی چشمک زدم و کیرش رو کردم تو دهنم… عقب جلو عقب جلو… قبلا خیلی این کارو کرده بودم و حسابی توش حرفه ای بودم… مصطفام که نگم بهتون… غرق لذت شده بود… و مدام آه میکشید و چشاشو به زور باز نگهداشته بود… همین که دست نگهداشتم مصطفی دستمو گگرفت و محکم کشید منو بالای تخت و خیمه زد باز روم… موهام پخش و پلا شده بود و صورتمم حسابی قرمز و ملتهب شده بود… شلوارمو کشید پاینن و باز شرو کرد از رو شورت مالیدن… با دوتا انگشتت اونقدر مالید که واقعا بیقرار شده بودم… آه و ناله میکردم و غرق لذت بودم… کصم ضرباندار و سرخ شده بود… شرتمم پاره کرد و انگشت دستشو ی بار دیگ کشید رو شیار کصم و همون انگشتشو گذاشت دهنش و مکید و این کارش خیلی حشریم کرد… و بی اختیار گفتم دیگ طاقت ندارم… بکننن… میخوام جرم بدی… این کار مصطفی رو حشری تر کرد و از پاتختی کاندوم برداشت…پاهامو داد بالا و کیرشو گذاشت اول کصم و هی میمالید روش و من بی قرار تر میشدم و هی اندازه ی سانت میکرد تو… بعد درمیاورد… وقتی دید به اندازه کافی خیس شدم و حاضرم یهو کیرشو کرد تو… واااایی الان که بهش فک میکنم هیجان زده میشم… ی کمی توش تلمبه زد تا جایی که هردو ارضا شدیم… مصطفی بی حال بغلم بود و منم سرشو گرفته بودم بغلم و بهش بگم آرومی الان؟؟ اونم گفت چ جووورم… و بعدم واسه اینکه حرصمو دربیاره گفت از دختر روسا خیلی بهتری… و منم خندید و زدم رو دستش…بعد کم کم خوابش برد… اما من خوابم نمیبرد… ساعت نزدیکای شیش بود که بلند شدم رفتم ی دوش گرفتم… و اومدم و از تی شرتای مصطفی پوشیدم… موهامو خشک کردم… کل دیشب بیدار بودم خسته بودم اما خوابم نمیومد تا برداشتم ی سیب خوردم و بعدش یهو وقتی حواسم نبود مصطفی زد رو شونم و من سه متر پریدم هوا و باز نشستیم صبونه خوردیم گفتیم و خندیدیم و قرار شد که بعد از موعد قرارداد اتاقم برم که باهم زندگی کنیم… تا همین اردیبهشت ماه امسال حدود 4 ماه باهم بودیم تا ینکه کلاسا انلاین شد و من برگشتم ایران و الان خیلی دلم براش تنگ شده

نوشته: مریم 74


👍 11
👎 6
13701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

790610
2021-02-07 01:08:04 +0330 +0330

دیدی فارسی حرف میزنه دنبالش دویدی صداش کردی؟؟ چیزی که تو دانشگاه های روسیه زیاده ایرونی چطوری تو دانشگاه شما فقط تو یه نفر بودی یه ایرونی دیگه دیدی دویدی؟؟

پی نوشت: دخترای ایرانی قدر مارو بدونید یه وقت دیدید خدا غضبتون کرد ویزای آمریکایی انگلیسی چیزی نصبتون شد دیگه کسی تو خیابون مزاحمتون نشدا!! حالا هی بزنید تو ذوقمون!! 😁

3 ❤️

790617
2021-02-07 01:19:38 +0330 +0330

کوصت یخ نزنه یوقت…

0 ❤️

790676
2021-02-07 09:28:21 +0330 +0330

یه چسر ایرانی همه جا لاشیه
آخرش آورد خونشون تورو؟

0 ❤️

790694
2021-02-07 12:50:00 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

790751
2021-02-07 22:58:13 +0330 +0330

بی اختیار لبامو رو لباش گذاشتم
اگه این جمله رو توی شهوانی تحریم کنن کل چرخه کصتان نویسی به هم میخوره
یخ نزنی هاسکی

1 ❤️

790770
2021-02-08 00:46:12 +0330 +0330

قشنگ بود خاطرت 😍
امیدوارم ببینیش دوباره

1 ❤️

790785
2021-02-08 03:04:01 +0330 +0330

الان چند چندی؟؟؟

0 ❤️

790833
2021-02-08 17:21:13 +0330 +0330

از دست این کسخلهای همیشه حاضر که دائم از همه داستانها ایرادای کیری میگیرن خسته شدیم…خوب کیرم تو روح مُرده و زنده تون خفه شید دیگه.کسکشا یجوری ایراد میگیرن انگار دارن مچ زیدشونو میگیرن.

1 ❤️

790845
2021-02-08 20:18:00 +0330 +0330

این سری رفتی ادرس بده بیام پیشت منم روسیه میکنم

0 ❤️