سیاه و سفید (۳ و پایانی)

1400/04/30

...قسمت قبل

بهش که زنگ زدم چنتا بوق نخورده بود که جواب داد ، با یه ذوقی سلام کرد ، بهش گفتم: کجایی پسر ، ازت خبری نیس؟
خیلی سرد بهم گفت: همینجا ، تو چطوری؟
میدونستم منتظر چی بوده اما من از بازی باهاش لذت میبردم ، گفتم: پاشو بیا اینجا شب بشینیم فیلم ببینیم
-باشه ، شب اونجام
هیجانی که برای سورپرایز کردنش داشتم دیوونه ترم میکرد ، وقتی وارد شد یه تیشرت خوشگل سبز پوشیده بود با یه شلوار اسلش که خیلی بهش میومد.
با دیدنش هیجانم هزار برابر شده بود اما سعی میکردم عادی رفتار کنم ولی چشام سو بالا میزد ، دلم تاپ تاپ و خندمو نمیتونستم پنهان کنم
توی لپ تاپ میگشتم تا یه فیلم خوب پیدا کنم ، اما اون مث همیشه نبود ، ساکت نشسته بود و نظراتش راجع به فیلمایی که براش نام میبردم رو خیلی کوتاه میگفت؛ دیدم ، بدک نیست ، نمیدونم…
+چته امروز پسر؟ توو خودتی؟ چیزی شده؟
-نه بابا، فکرم یکم مشغوله
-راستی بابت فلش یه دنیا ممنون ، نمیدونم اگه نبود باید چیکار میکردم
+وای چقد تشکر میکنی ، این چه حرفیه ، اون فلش همیشه دست این و اونو ، الانم دادمش دست یکی از بچه ها
چشاش گرد تر از همیشه شد گفت: خب اه اه…
نمیدونست چی بگه ، ترس میشد تو صداش حس کرد
-خب فلشو که میگیری یه چک بکن شاید ویروسی چیزی داشته باشه
دلم پر میزد که بهش بگم
+قبل اینکه چیزی بریزم فرمتش میکنم
یه نفس راحت کشید ، از طرفی هم بخاطر ناامید شدنش سرشو انداخت پایین
+البته ایندفعه بازش کردم
سرشو اورد بالا ، به لبام چشم دوخت و منتظر بود که ادامه بدم اما من ، از حالت نگران چشماش ذوق میکردم ، از اینکه نمیدونست چه تصمیمی دارم هیجانم به اوج رسیده بود
-خب؟؟؟؟؟
+از خودم بدم اومد
-چرا؟!
+چون به اندازه تو شجاع نیستم ، از همون روز اول عاشقت شدم اما من کجا ، شجاعت بیان خواسته هام کجا.
+راستش من
نذاشت ادامه بدم : پس باهم عاشق شدیم
-البته من اولین بار محو خنگیت شدم
یه لبخند مسخره تحویلم داد تا فضا روعوض کنه
-توو رفتارات میشد خوند ، اما نمیدونم منم جرأت نمیکردم بگم
-توو نگاهات و توو حواس پرتیات
خندیدم ، کشیدمش تو بغلم و یه دل سیر از حجم تنش لذت بردم ، منتظر این لحظه بودم اما نمیتونستم باور کنم داره اتفاق میفته.
یکم قلقلکم داد تا ولش کنم و توی چشمام نگاه کرد و گفت: حالا فیلم ببینیم؟
فیلم زدم تا پخش بشه ، یکم تنقلات و آجیل و مشروب هم اوردم که بخوریم ، یکی دوتا از لامپا رو خاموش کردم تا خونه یکم تاریک تر بشه.
دوتا بالش زیر دستش گذاشته بود و به پهلو جلوی لپ تاپ دراز کشیده بود ، منم به شکمش تکیه دادم ، دستش گذاشت پشت کمرم و آروم ماساژم میداد. منم انگشتامو تا صورتش رسوندم و گوش و گونه شو لمس میکردم.
هیچ کدوم حواسمون به فیلم نبود، علی از برخورد انگشتم با خطوط منحنی گوشش و صدای لمس ته ریشش لذت میبرد و چشماشو بسته بود ولی من محو خنده کم رنگ روی لب هاش بودم.
فیلم متوقف کردم و گفتم: اینقد خوشحالم که نمیدونی ، بنظرم تمام گذشته سختم ارزش الآن داره ، یه روز بهت میگم چیا کشیدم فقط بدون برام باید بمونی!!!
+و اینکه تو رو خیلی دوست دارم
سرشو اورد جلو به لب هایی که از سرخی برق میزدن خیره شدم ، سرمو به سمتش خم کردم و لبمو گذاشتم رو لبش. خودمو کشیدم روش ، برا اینکه وزنمو روش نندازم یه دستمو حائل بدنم کرده بودم و دست دیگمو تو موهاش میچرخوندم
دستشو به دستم رسوند و سعی کرد از زمین جداش کنه تا انگشتاش توی انگشتام قفل کنه ، با اینکارش دیگه کاملاً سنگینیم روش افتاده بود، دست دیگشو بسختی بین بدنمون جا داد تا کیرمو لمس کنه ، خودمو سریع عقب کشیدم و بخاطر اینکه سیخ کرده بودم خجالت کشیدم.
لباشو جدا کرد و گفت: محمد چیزی واسه خجالت نیست ، نمی خواد همه چیز عالی و بی نقص باشه ، فکر نکن ، فقط مهمه که ما عاشق همیم ، همین.
دوباره روش دراز کشیدم و ایندفعه کمرمو دادم بالا تا راحت تر دستش به کیرم برسه ، کیرمو مالش میداد ، سرمو به سمت گردنش چرخوندم ، آروم پوست گردنشو بین لب هام میفشردم و گاهی گردنشو لیس میزدم و دستمو بردم پشت کمرش تا بچرخیم
حالا اون روی من دراز کشیده و داشت گردن و گوشمو میخورد، هنوز داشت کیرمو مالش میداد که دستمو بردم زیر شرتش و کونشو چنگ زدم ، لمس کونش نهایت لذت بهش داد ، از خوردن گوشم دست کشید و با هر چنگ یه آه میکشید
دیگه کنترلی روی رفتارم نداشتم ، مست عطر تنش بودم و میخواستم اون لذت ببره
+میخوام برات ساک بزنم
از روم بلند شد و کنارم دراز کشید ، سرمو به سمتش چرخوندم تا نگاهمون بهم گره بخوره ، تو نور کم تضاد بین روشنایی و تاریکی قسمتای مختلف صورتش جذاب بود برام ، بهم لبخند زد.
بلند شدم و روی پاهش نشستم با دستم تیشرتشو تا سینش دادم بالا ، سینشو میخوردم و روی شکمشو بوسه میزدم
شلوار و شرتشو از پاش دراوردم و تا زانو پایین کشیدم ، از سر کیرش شروع کردم به بوسه زدن وقتی به پایین کیرش رسیدم با زبون از پایین به بالای کیرشو لیس زدم و شروع کردم به ساک زدن ، همزمان خایهاشو میمالیدم.
سعی میکردم کیرشو بیشتر تو دهنم جا بدم و سریع تر براش ساک بزنم ، علی هم با صدای خفیف ناله میکرد گهگاه سرمو نوازش میکرد و اما سعی نمیکرد به سرم فشار بیاره ، نمیخواست اذیت شم ، چن دیقه بیشتر نشد که دیدم تنفسش نامنظم شد کمی پاهاش جمع کرد معلوم بود داره ارضا میشه منم به ساک زدن ادامه دادم تا توی دهنم ارضا شد ، ادامه دادم تا کیرش شل و کوچیک شد. علی چشماشو بسته بود و از حال رفته بود و تکون نمیخورد. کنارش دراز کشیدم و کشیدمش تو بغلم و تپش قلبشو زیر دستم حس میکردم ، صورتشو بوسیدم کنارش چشمامو بستم.
زنگ گوشی باعث شد بیدار شم ، هوا روشن شده بود و علیرضا کنارم نبود
+بله خانم اسکندری
-نمیخواستم بیدارتون کنم اما دستگاه زیراکس گیر کرده نتونستم درستش کنم
+باشه خودم میام
خداحافظی کرد ، نگاهی به اطراف کردم اثری از وسایل دیشب نبود ، لپ تاپ کنار سرم خاموش شده بود
دست به شلوارم که گرفتم میتونستم خیسی و سردی آبمو حس کنم
نمیتونستم باورکنم همش یه خواب بوده، خیلی واقعی بنظر میومد اما نمیتونستم همه جزییات بیاد بیارم ، توی سرم غوغایی بود
فقط یه چیز میتونست بهم بگه دیشب چی شده ، لپ تاپو روشن کردم دعا میکردم تا روی صحنه فیلم خاموش شده باشه.
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم یه فایل ورد بود که توش هیچی نوشته نشده بود
چند بار تلاش کردم تا رنگ سیاه بزنم اما هیچ نوشته ای توش نبود.
وای خدای من سرم از درد داشت میترکید.
دیگه طاقت نیوردم گوشیمو برداشتم بهش زنگ زدم
با صدای خوابالود گفت: سلام چیزی شده این موقع صب
+ببین نمیتونم درست تمرکز کنم ، دیشب این جا بودی؟
-نه ، این چه حرفیه
-شوخیه یا حالت خوب نیس
کاملاً ناامید شدم
-ببین اگه حالت خوب نیس تا بیام اونجا
+هااا ، نه ، یعنی نمیدونم
-من خیلی خوابم میاد ، اگه کاری نداری تا…
+اها ، باشه ، ببخشید مزاحت شدم
-پس خیالم راحت خوبی؟
+آره
-باشه ، پس خدا…
+وایسا
نمیتونستم بیشتر از این صبرکنم ، هیچ وقتم جرأت بیشتری پیدا نمیکردم ، نمیتونستم درست فک کنم و تصمیم بگیرم
-الو ، محمد
-هنوز پشت خطی
+ببین
تمام قدرتمو جمع کردم و یه نفس عمق کشیدم
+ببین علیرضا ، من دوست دارم ، لطفاً قطع نکن، بیشتر از این نمیتونم بدون تو زندگی کنم ، مرز بین واقعیت و خیال برام نابود شده ، تنها راه نجاتم تویی ، نمیتونم همه چیز پشت تلفن برات توضیح بدم اما من
+اما من عاشقت شدم و حاضرم برای بدست آوردنت هرکاری بکنم
علیرضا سکوت کرده بود و من منتظر جوابش بودم
-متأسفم واقعاً ، فکر میکردم یه آدم محترمی اما
یدفعه گوشی رو قطع کرد حالم کاملاً بهم ریخته بود ، دیگه طاقت تحمل این سردرد نداشتم
هیچ چیز اونجوریکه میخواستم نشد ، تا چن روز پیش که بهم گفت یکی رو دوست داره فکر میکردم بهش احتیاجی ندارم
اما الان انگار قلبم دیگه نمیتپید ، زمان برام سخت میگذشت
حالا میفهمیدم بیشتر از اونیکه بهش گفتم دوستش دارم و بهش وابسته شدم
دوباره شمارشو گرفتم وقتی رد تماس داد ، نمیدونم احساس اون لحظمو چطور توصیف کنم
دراز کشیدم و پاهامو تو شکمم جمع کردم ، زندگی من توی خواب سفید و توی بیداری سیاه شده بود
سعی میکردم بخوابم تا شاید از این کابوس درآم یا شاید ادامه رویای دیشبو ببینم
با صدای در آپارتمان بیدار شدم ، اصن حال باز کردن در نداشتم ، دوباره همه سردردا برگشته بود
اما ول کن نبود یکسره در میزد
نمیدونستم ساعت چنده ، گوشی رو که نگاه کردم حوالی دوازده ظهر بود ، چنتا تماس از خانم اسکندری داشتم
از جام پاشدم احتمال دادم خودش باشه ، حتما نگران شده بود که جواب تماساشو ندادم ، دستگاه هم که خراب بود ، تعطیل کرده تا اینجا اومده بببینه چی شده
در که باز کردم ، چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم ، بازم خوابم
علی با لبخند ایستاده بود و بهم نگاه میکرد
-چته تو؟
+دارم دیونه میشم ، نمیتونم بفهمم خوابم یا بیدار.
-یعنی اینقد منو دوست داری
-اگه قطع نمیکردم از خنده روده بر میشدم
+چی؟
-هیچی ، من خواب رفتم مامانم که زنگ زدم بیدار شدم دیدم منو گرفتی تنگ بغل خوابیده بودی ، منم سریع جمع و جور کردم و میخواستم برم که
-دیدم لپ تاپت روشنه ، میخواستم کارتو تلافی کنم
+کدوم کار؟
-دیشب ، اولش بهم نگفتی تصمیمت چیه ، زجر کش شدم تا بگی
-میدونم بیمزه بود ، منم مست بودم توی عالم مستی بنظر باحال میومد ، یه فایل ورد خالی باز کردم که صب ببینیش
-میخواستم یه کوچولو اذیتت کنم ، میدونستم بخاطر مستیت نمیتونی تمام جزئیات بیاد بیاری ، اما بخدا فک نمیکردم اینقد ناراحت بشی
-منو میبخشی؟
-منم که بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، من توی اون چند روز که منتظر بودم تا فایل بخونی مردم
+خوابم؟
-نه
+میشه بیدارم نکنی؟
-میشه منو ببخشی؟
+خیلی کارا باید بکنی تا ببخشمت
-هرچی باشه ، چشم
مچ دستشو گرفتم کشیدمش توی خونه ، در بستم ، لبمو گذاشتم روی لبش
+امروز ولت نمیکنم دیگه
-چشم
+دوست دارم

با احترام، پایان

نوشته: محمد


👍 28
👎 2
5801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

821387
2021-07-21 00:49:20 +0430 +0430

wow

1 ❤️

821401
2021-07-21 01:12:27 +0430 +0430

یه کمی بیشتر رو قسمت دومش کار میکردی و صحنه های عاشقانه ی این قسمت رو کمتر میکردی بهتر بود.

ولی با ف.ق همکاری کن یه داستان بدید بیرون
دنیای کوچیک رو نوشته که قسمت دومشم هنوز نذاشته

میترکونه :)

1 ❤️

821408
2021-07-21 01:23:46 +0430 +0430

نمی دونم چرا
اما یه نفس عمیق کشیدم وقتی خوندم واقعی بوده همه اش
لذت بردم ممد 👌🏻

3 ❤️

821412
2021-07-21 01:28:23 +0430 +0430

اول از همه بابت اینکه یه زندگی خوب رو شروع کردید خیلی خوشحالم براتون.

اونجایی که از خواب بیدار شدی و فکر کردی همچین خوابه رو تا عمق وجودم درک کردم ، ولی با این تفاوت که من واقعا خواب بودم، و اون کسی که دوسش داشتم ترکم کرده بود.

الان هم عصبی ام از دستت هم و هم خوشحالم برات، ولی لایک رو زدم فقط بخاطر عشقتون
در ضمن خیلی دوست دارم با جفتتون آشنا بشم.

3 ❤️

821442
2021-07-21 02:54:59 +0430 +0430

هووووف … دهنتو سرویس 😂 😀 🤤 😏 جون به لب شدم …
خوشمان آمد … 👏 👌 🌹 ❤️

4 ❤️

821524
2021-07-21 11:50:05 +0430 +0430

فوق العاده بود❤

2 ❤️

821551
2021-07-21 14:35:40 +0430 +0430

دمت گرم قشنگ بود، بازم برامون بنویس

1 ❤️

821602
2021-07-21 22:05:02 +0430 +0430

نمیدونم واقعی بود یا نه، ولی اگه واقعی بود امیدوارم همیشه عاشق باشید

1 ❤️

821795
2021-07-23 00:29:39 +0430 +0430

آقا خیلی خوب بود مرسی :)

1 ❤️

822020
2021-07-23 17:20:39 +0430 +0430

اول از همه آفرین برای اینکه اینقد قشنگ داستانتو تعریف کردی قسمت به قسمت داستان رو از نزدیک تونستم ارتباط بگیرم.

دوم اینکه خیلی خوشحال میشم وقای دونفر عاشق به همدیگه میرسن و آرزوی خوشبختی دارم.

حس میکنم معنای عشق رو هر کسی نمیفهمه چون خیلیا زود فراموش میکنن خیلی از دوست داشتن دست میکشن خیلیا خیانت میکنن عاشق شدن یعنی یکی شدن با اون ، یعنی حتی اگه ازت تنفر داشت بازم جون تو براش فدا کنی یعنی وقتایی که پیشش نیستی مدام نگرانشی یعنی وقتی تو بدترین شرایط زندگیتی با اینکه حتی اونم اگر تو رو دوست نداشته باشه و تلخی دوریشو تحمل میکنی بازم با فکر کردن به اون آرامش پیدا میکنی داستانی که شما تعریف کردی غم و غصه هایی که خوردی دلتنگی های کشیدی تنهایی هات همه رو با جون و استخونم لمس کردم خیلی درد کشیدم تقریبا پنج سال میگذره ولی هر روز من مثل اون لحظه ای بود که از خواب پا شدی و نفهمیدی رویا بود یا واقعیت همیشه میخوابم به امید اینکه همه اینا کابوس باشه و موقعی که بیدار میشم تو آغوش اون بیدار شده باشم کاشکی اونقدری جرعت داشتم که به زندگیم پایان بدم و همیشه تو رویام با اون باشم. کاشکی میتونستم فراموشش کنم . کاشکی از قلبش خبر داشتم که حسشو نسبت به خودم بدونم اون لحظه ای که تلفن روت قطع کرد وقتی که فهمیدم دیگه نمیتونم ببینمش برام پیش اومد و دو ماه فقط تو شوک بودم تو یه عالم مبهم. تمام لحظه هایی تو داستانت تعریف کردی خودمو و اونو جای تو و عشقت گذاشتم، در کل ممنون برای داستانت

1 ❤️

934531
2023-06-23 23:36:13 +0330 +0330

عالی خیلی حس قشنگ به ادم منتقل میکنی ولی چرا من داستان هات میخونم تهش گریه ام میگیره

1 ❤️

978408
2024-04-05 14:14:18 +0330 +0330

مگه میشه از قلم تو، چیزی غیر از فوق‌العاده تراوش کنه؟ فقط میتونم بگم قشنگِ قشنگِ قشنگ بود

1 ❤️