سیاوش (۵ و پایانی)

1400/09/11

...قسمت قبل

یادم نمیاد چه طوری، ولی پریده بودم بغل سیاوش و پاهامو دو کمرش حلقه کرده بودم. خیلی طول کشید و هیچکودوممون تو اون مدت هیچی نگفتیم. سرمو گذاشته بودم رو گردن سیاوش و با همه ی توانم داشتم خودمو با یه جفت دست پای خودم، و یه جفت دست و پای کمکی که اون لحظه بهم الهام شده بود به سیاوش فشار میدادم. حس عجیبی داشتم. اولین بارم بود که دلم برا کسی یا اصلا چیزی تنگ می شد. شاید اون موقع ها خیلی بی عاطفه بودم… شاید الان هم هستم… نمیدونم. ولی خوب به هر حال اون روز حس بچه ای و داشتم که برای اولین بار میخواستن ببرنش مدرسه و برای اولین بار تو عمر 7 سالش قراره بود از مامانش جدا بشه. شاید به تور خیلیا نخورده باشه، ولی من دقیق یادمه کلاس اول که بودم کلی از بچه های مدرسه وقتی که مامانشون آوده بودتشون مدرسه زار زار اشک میریختن که مامانشون نذارتشون بره. بعد از کلی بدبختی که مامان های بیچاره کشیده بودن، ساعت 12 ظهر زنگ می خورد و بچه های کون در دماغ و لوس، به آغوش مامان هاشون بر میگشتن. دقیق حس اونا رو بعد از خوردن زنگ داشتم. شاید خیلی قابل درک نباشه، اما 18 سال مداوم، هیچ روزی نبوده که سیاوش رو نبینم. شاید یکی دو تا استثناء پیدا بشه، ولی بیشتر از یه روز طول نکشیده بود. بگذریم، اون دلتنگی و رفع شدنش، مثل خیلی از حسای دیگه ام قابل توصیف نیست.
سیاوش موهامو تو بغلش بو میکرد و بیشتر منو به خودش فشار میداد. با این الانم که الانه، وقتی صحبت لباس و تیپ میشه، واقعا دختر بی ذوقی هستم، اما اون روز خیلی خاص پوشیده بودم. لاک صورتی روشن زده بودم به دست و پام. موهامو اتو کشیده بودم که بیشتر لخت باشه و اونا رو نبسته بودم و همه جام پخش بود. یه آرایش ملایم کرده بودم و به لبام رژ با طعم توت فرنگی زده بودم. یه لباس زنونه کوتاه زنونه پوشیده بودم. یه ست لباس زیر صورتی هم داشتم و چون روش طرح دخترای پاور پاف ( همون کارتونه که توش 3 تا دختر بچه ان میرن کل شهرو نجات میدن Powerpuff girls The) رو داشت، هیچ وقت از دلم نبومده بود بپوشمشون. اون روز حتی اونارم تنم کرده بودم. مهم تر از همه سیاوش از جورابای ساق دار خوشش میومد، و این علاقه ش یا به زبونه خودمونی همون فتیش، رو من قبل از این که رابطمون اینجوری بشه می دونستم. برای همین، کنار اینا، چند روز پیش با حنانه کل بازارو زیر پا گذاشته بودیم که یه همچین چیزی پیدا بکنم بخرم که اخر سر پیدا کرده بودم. کنار این لباسام یه جفت جوراب ساق دار کلفتم پوشیده بودم که رنگش خردلی بود. کاری از دستم بر نمیومد چون واقعا رنگ دیگه اش تو بازار نبود. بهره بگم اون موقع اصلا همچین چیزی وجود نداشت، اگه هم داشت رنگش مشکی بود و از اینایی بود که تو مجلس های مهمونی زنونه می پوشن. از طرفی هم دیگه همه چیز صورتی خیلی خوب به حساب نیمومد. کلا همه چیزو برای سیاوش مثل قافیه های یه شعر قشنگ، مطابق میل سیاوش، صورتی پوشیده بودم به جز جورابام که خردلی بود و نقش “به نام خدا” و یا “با نام و یاد خدا انشاء خودم را آغاز می کنم” رو بین متن اصلی داشت. علاوه بر لباسام، کلی کار دیگه کرده بودم. خونه رو جمع کرده بودم. سانتی متر مربع به سانتی متر مربع اتاق سیاوش رو تمیز کرده بودم. همه چیز برق میزد. حتی تو این سرما که باعث سگ لرز میشد، پرده اتاقشم شسته بودم. سیاوش رنگ آبی رو خیلی دوست داشت، منتهی همه چیز رو تو تن من صورتی. فک کنم برعکس باشه. همه پسرا از رنگ های دخترونه خوششون میاد و دخترا از رنگ های پسرونه، دقیقا عینه عطر. به هر حال، وقتی داشتم پرده آبی اتاق سیاوش رو میزدم همه ی این فکر ها از سرم گذشت و همش به این فکر کرده بودم که اون روزی که بشه امروز، چی میشه! و بالاخره اون روز رسید.
بعد از تقریبا سه چهار دقیقه از بغل سیاوش پیاده شدم. قفل نگاه سیاوش بودم و اونم با همه ی وجود منو نگا می کرد. چیزی نمیتونستم بگیم. باور کنید همه ی زر زدنامون پشت تلفن وقتی سیاوش رو دیدم ضرب در صفر شد. مطمن بودم مال اونم همینجوری بود، حتی شدید تر از من. از نزدیک، جز اون بوسه ی کذایی خونه ی مامان بزرگ هیچ حرکتی نزده بودیم و واقعا نمی شد کاری کرد. خجالت می کشیدیم. بلاخره بعد از یکی دو دیقه نگاه های مداوم گوه یخ شدیم و تصمیم گرفتیم بریم تو.
سیاوش: مامان اینا کجان تهمینه ؟
من: به نظرت کجان اسکل ؟!
-مدرسه ؟!
-آفرین آقای مهندس. همش یه ماهه رفتی هاا
-(بعد از خنده شدید) کثافت پست!
-گشنته ؟
-خیلی
یه لبخند شرورانه زدم و رفتم سراغ فریزر. تو یه نایلون فریزیر برای سیاوش زبان قایم کرده بودم. یه چند روز پیش بابا برامون زبان خریده بود که صپونه بخوریم. من سهم خودمو نخوورده بودم، حتی یه قاشق، بهش لب نزدم، به علاوه بقیه ی هرچی که مونده بود رو با اشکنه ی فراوان ریخته بودم تو کیسه فیریز و یواشکلی کردم ته فریزر بزرگ قدیمیمون. من برام فرقی نداشت، از صب ساعت 5 بیدار بودم. چه فرقی می کرد که تو جام دراز کشیده با چشای بسته بیدار باشم یا پاشم حاضر شم. اون روز تو اون قیری ویری رفته بودم براش نونه تازه هم خریده بودم. باید بگم که سیاوش جز من عاشق زبانه و غذای مورد علاقه ش محسوب میشه. اون روز هیچ چیزی رو برای انتخاب شانسی رها نکرده بودم و تقریبا برای همه چیز آمادگی کرده بودم. مشغول چیدن صپونه با نون تازه، چایی و یه چیزای دیگه بودم که فهمیدم سیاوش داشت منو تماشا می کرد. چه حسه خوبی ! ولی داشت یواش یواش میرفت رو مخم که متوجه تیپ من نمیشه! اما نگاهاش عوض شده بود و داشت کیف میکرد. نمیشه گفت حشری، عاشقی و یا … تو کیف خر بود فداش بشم من. یواشکلی که زبانو ریختم تو کاسه و گذاشتم تو ماکروفر که ازم پرسید: چی داری گرم میکنی ؟
-حدس بزن
-نون داریم هاااا. بابا خریده.
-بابا نخریده ! من از ساعت 5 بیدارم، خودم رفتم خریدم برات
-الهی من قربونه چشات بشم
-( خداروشکر که نگفته بود الهی من قربونه آبجی گلم بشم، جون قبلا این تکیه کلامش بود) حالا حدس بزن چیه ؟
-چه بدونم. برنج و مرغ ؟
-اصلا نزدیکم نیستی. صپونه مگه برنج می خورن ؟
-پیتزا برام نگه داشتی ؟
-یه قسمتیش درسته
-پیتزا سفارش دادی برام؟
-اون یکی قسمتش درست بود.
-آهان یه چیزی برام نگه داشتی پس… بذا فک کنم
-(نگاهمو شیطونانه کردم) آفرین :دی. بگو برات چی نگه داشتم پدر سوخته!
-زبان ؟!
-آرههههه
-الهی من قربووونت برممم. عاشقتمممممممم
-( خنده ی شیدید)
سیاوش اومد پیشم که جلوی ماکروفر وایساده بودم. منو از پشت بغل کرد و پرسید تو مهربون کی ای؟
-من مهربونه عمومی ام!
-یعنی چی ؟
-ممممممم. مثلا دقیقا عینه تلفن عمومی ام. هرکی کارت داره میتونه ازم استفاده کنه
-(غیرتی شد)…
-تو مهربونه کی ای ؟
-من مهربونه خصوصی ام!
-الهی فدات شم. یعنی فقط مال منی ؟
-نه والا. فعلا کسی نخریدتم.
-(تو این لحظه برگشتم یه چک آروم تو گوشه سیاوش زدم.) تو فقط مال منی!
همه ی حرسش فرو کش کرد و صورتشو لبخند فراگرفت. انگار تمرینای حنانه روم کار ساز بود، چون این جور جمله هارو اون بهم یاد داده بود. سیاوش مثل برکه، آروم منو نگا می کرد. میخواستم بوسش کنم. صورتمو آروم آوردم سمتش که صدای بوق آماده شدن غذا تو ماکروفر رید به برنامه ام. به سیاوش گفتم برو بشین. دستاشو کوبید به هم و اونارو روی هم مالید و رفت نشست پشته میز. همیشه داستان کاسه ی داغ تر از آش برام بی معنی بود، ولی از وقتی که با فناوری ماکروویو آشنا شده بودم، این قضیه رو کاملا درک می کردم. لامصب یه جوری کاسه رو داغ می کرد که انگار الان از کوره درش آوردن ولی هر گوهی که توش بود همچنان سرد بود. واویلا اگه چیزی که توش باشه، شبیه آش یا سوپ باشه. رسما یه قسمت هاییش یخ میمونه، یه قسمت هاییش می سوزه!. متاسفانه زبان هم از این قائده ی کیری کاری ماکروفر مستثنی نبود و مجبور شدم یه تکونی به کاسه بدم و دوباره بزارم گرم شه. یه نگاه به سیاوش انداختم و گفتم: سیاوش احساس نمی کنی یه تغییراتی کردم ؟
-…
-( محو تماشای پاهام و یا جوراب ساق دارم بود) با تو ام هاا
-… هان ؟؟ چی شده ؟
-میگم خوشگل شدم ؟
-… خیلی …
-جدی میگی ؟
-اره به جانه تهمینه.
-میبینم داری با اشتها دید میزنی منو
-(خجالت کشید) من دید نزدم!
-بله کاملا متوجه ام
-(سرشو انداخت پایین) …
-میگم تو اون جا نونیه، نون بربری هست.
-( در جا نونی رو باز کرد) اره هست. مگه خودت نخریدی؟
-چرا… میگم یه تیکه نون وردار، با نون نگاه کن. خالی خالی سیر نمیشی (:دی) (رهنما واسه دهه 80 ای ها:" :دی = ":D)
-ااااه. اذیت نکن…
-شوخی کردم خره. تو نگا کن. تو نگا نکنی کی نگا کنه؟؟ من خودمو برا تو خوشگل کردم.
-(دوباره نگاهم کرد) فدات بشم
-دیدی لباسمو ؟
-اره. کور که نیستم
-( یه چرخی زدم) قشنگ همه جاشو ببین
-خیلی خوشگله
-تازه اینام هست ( لباسمو آروم کشیدم بالا که شرتمو ببینه)
-(سیاوش با دیدنه شرته من سرشو انداخت پایین) …
-نمیخوای چیزی بگی ؟
-چرا
-پس چرا نمیگی ؟ ( ناراحت شدم)
-نمی تونم بگم. زبونم قفل شده. شایدم یخم باز نشده
-یخم باز نشده چیه ؟
-یه ضرب المثل ترکی ه. یعنی هنوز روم باز نشده. یکی از بچه های خوابگاه بهم یاد داده.
-حالا بگو یه چیزایی دیگه…
-تهمینه نمیتونم بگم. فقط میتونم بگم انگار که دارم خواب میبینم. تو، همون کسی هستی که آرزوشو همیشه داشتم. همیشه از از دست دادنش می ترسیدم. الان تو اینجایی، دقیقا برای منی، خوشگل ترین دختر زمینی. محو نگا کردنت شدم فقط. نمیتونم احساسمو کامل ابراز کنم. فقط میتونم بگم که…
-( توم آتیش گرفته بود، داشت می سوخت) بگی که چی ؟
-اینکه خیلی خوشحالم.
-(پسره گاوه! گاو. حداقل باید میگفت عاشقمه. رومو برگردوندم سمت ماکروفر)
-تهمینه جورابارو از کجا آوردی ؟
-(با حرس) از سطل آشغال سر کوچه.
-کی خریدیش؟
-پریروز.
-خیلی خوشگله. از کجا میدونستی من دوس دارم؟ خیلی بهت میاد.
-یادمه. من بچه بودم، همیشه جوراب شلواری دوست داشتی.
-یادته واقعا ؟
-اره
-گوله نمک می شدی ولی مامان برات جوراب شلواری می پوشوند.
-خوشگله ؟ از رنگش خوشم نمیاد.
-خیلی خوشگله خره! نمی بینی محوشون شدم؟
-( یکمی خجالت کشیدم)
-جنسش چیه ؟
-( یه فکر خفن به سرم رسید) خیلی نرمه. دوس داری بهش دس بزنی ؟
-هممم. اره
آروم آروم مثل جنده های تو فیلم سوپر به سمت میز قدم برداشتم. نمیدونم چه جوری ولی کلی حیله و مکر تو سرم می پیچید، انگار که یه جنده ی قهّار بودم، انگار نه انگار که بار اولم باشه. مثل این بود که کسی تو ذهنم می چید که چی کار کنم. منتهی خجالت دست و بالمو بسته بود. درسته به شدت خجالت سیاوش نبود، ولی خوب اگه این حسو نداشتم خیلی وقت بود که لخت شده بودم و کسمو گذاشته بودم تو دهنه سیاوش. به میز که رسیدم طی یه حرکت ناجوانمردانه، دستمو از پشت گذاشتم رو میز و خودمو بلند کردم و رو میز نشستم. با نگاه هایی که عشق یا حشر داشت ازش می بارید پاهامو سمت سیاوش آوردم و جلوش جمع کردم. بعد از یکی دو ثانیه پاهامو یه خورده از هم باز کردم و یکی از پاهامو رو شونه سیاوش گذاشتم. سیاوش بدونه اینکه چیزی بگه شروع کرد به نوازش پاهام. آروم نازشون میکرد. منتهی جورابام تا وسطای رون هام ادامه داشت و سیاوش بالا تر از اون نمیومد که بدنمو مستقیم لمس کنه. یکمی بعد اون یکی پامم بلند کردم و سمت سینه ش بردم. خیلی دلم میخواست اون لحظه پاهامو بوس کنه که همین کارو هم کرد که البته بعید بود ازش! اون سری نمیدونم باد به سرش خورده بود، یا چی شده بود که حرکتیو که من دوست داشتم رو زد. آروم سرشو آورد پایین و قوزک پامو بوس کرد. یکمی دیگه پاهامو باز کردم که چیزم معلوم باشه. نگاه سیاوش به بین پاهام متمرکز شد و داشت صورت یکی از دخترارو که رو شرتم حکاکی شده بود رو نگا می کرد. مطمن بودم که خیس شدم و 100 در 100 از بیرون شرتمم معلوم بود. حالا نمیدونم کجای کودوم یکی از دخترا خیس بود ولی مطمنم حداقل یه استکان آب در اومده بود ازم؛ البته بعد از شنیدن حرفای قشنگ سیاوش. جرعت سیاوش بیشتر شد و دستاشو بیشتر دراز کرد و از بین زانو هام رد شد و رسوندشون به قسمت داخلی رونم. صورتش سرخ سرخ شده بود و یواشکی سرمو آوردم پایین و متوجه شدم جلوی شلوار لی گشادش، حسابی باد کرده! به به! خیلی دلم می خواست اون لحظه کیرشو در بیارم بذارم دهنم، مثل جارو برقی میک بزنم منتهی زود بود. بازم میخواستم هم دیگه رو ببوسیم که دوباره ماکروفر صدا داد. پاشدم از روز میز و رفتم که هرجوری باشه غذا رو بیارم که سیاوش نفس عمیق کشید، حالا نمیدونم از رو حسرت بود یا از رو رهایی. همه چیزو چیدم و رفتم که چایی بریزم. مثل همیشه سیاوش بدون من شروع نمی کرد و منتظر بود که منم برم پیشش و با هم شروع کنیم. ازم خواست که بهش یه کاسه بدم که سهم زبانه منو جداگونه بریزه. بهش گفتم که من خوردم و این فقط برا توعه. اصرار کرد و من به ناچار گفتم که باشه و حالا تو بخور منم یه لقمه می خورم. مطمنم اگه اون لحظه می گفتم من نخوردم، حداقل نصفشو میداد به من، اما از دلم نیومد. دوس داشتم سیاوش شکموم خوب بخوره که انرژی داشته باشه. خودمم گشنم بود نشستم که یکی دو تا لقمه کره مربا بخورم. سیاوش اولین لقمه رو، یه لقمه خوشگل با ته (اون قسمت گوشتالوش) نون بربری گرفت و سمت و من دراز کرد. سرمو آوردم نزدیک و گاز زدم لقمه رو. یکی دو قطره اشکنه از بینش درز کرد و ریخت که سریع کشیدم کنار که روم نریزه. سیاوش با دیدن حرکت من خندید و بقیه لقمه رو دستم داد. و بهم گفت:
سیاوش: تهمینه میدونی چی می چسبه ؟
تهمینه: نه
-نوشابه با پیاز
-(پسره الحق و الانصاف گاوه!!) نوشابه نداریم فک کنم. پیاز هم نخوریمم میشه.
-چرا ؟!
-(تو دلم گفتم: چرا داره ؟! قراره ببوسمت گاو خوشگل من) حالا نخوریم لنگه صب
-مهمون داریم ؟
-نه خره! مگه حتما باید یکی بیاد که دهنتو براش خوشبو نگه داری ؟!
-(با تعجب) … باشه، ولی چی شده ؟
-(حرس داشت خفه ام میکرد) هیچی بابا! (پاشدم برم برا آقا پیاز پوست بکنم)
-نه بگو
-(چاقو و پیاز تو دستم) من آدم نیستم ؟! حتما باید غریبه باشه پیار نخوری؟!
-( خنده ی ریز) چشم
-چشم و زهرمار! آدم باید همه چیو بهت بگه.
-باشه حالا… بیا، نیمخواد. این اولین باریه که میگی دوس نداری پیازو. من از کجا بدونم.
-نه. میخوام پوس بکنم بدم کوفت کنی!
-گفتم نمیخواد دیگه.
با حرس پیازو انداختم سرجاش و خودمم برگشتم سرجام. یکمی تند برخورد کرده بودم. همیشه بد بخواب شدنی اعصابم خیلی ضعیف میشه و اون روز خیلی بد خواب بودم و این باعث می شد تند خو تر بشم. دیدیم یکمی زیادی پیش رفتم و اعصاب سیاوش خرابه. بلند شدم و از تو یخچال براش خیار شور آوردم و نشستم بغلش. قبلا هم بغل سیاوش خیلی می نشستم. خصوصا وقتی مهمون میومد و صندلی سر میز کم بود، من همیشه تو بغل سیاوش بودم از همون بچه گی. حتی وقتی کوچیک تر بودیم، تو یه بشقاب غذا میخوردیم و معمولا با یه قاشق چنگال که سیاوش باهاش هم به من غذا میداد و هم خودش میخورد. باید بگم که جز دهنه سیاوش از تمامی دهن های عالم چندشم میشه. اما این بار فرق داشت. نه کسی بود مزاحمم بشه که مجبورم کنه برم بشینم رو پای داداشم، نه این سیاوش و تهمینه، اون سیاوش و تهمینه بودن. از سیاوش راجب دانشگاه و خوابگاه و اینجور چیزا سوال پرسیدم و شروع کرد با اشتیاق به توضیح دادن. تو این مدت برام لقمه می گرفت و دهنم میذاشت و منم دو لپی مشغول جوویدنش بودم. وسطای صحبت متوجه شدم که دارم می ترکم. بنده خدا یه خورده ام نخورده و همشو داده تون ایم مدت که بیشتر از نصف کلی غذا رو، داده بود به من. صحبتشو قطع کردم و گفتم خودت بخور من خیلی سیر شدم. اصرار کرد که بیا این لقمه آخریم بخور تموم میشه دیگه. درست مثل اینکه من بچه اش بودم و داشت سعی می کرد که چاقم کنه که چشم فامیل در بیاد و تازه بعد از اون شروع کرد به خوردن. وسطا به منم میداد که اصرار میکردم نه. چاییمو ورداشتم بخورم که متوجه شدم موهام خیلی اذیتش میکنه. چون پشتم بهش بود و یه عالمه موی خرمایی لخت رو سر و صورتش ریخته بود. خندیدم و پاشدم و رفتم کنارش نشستم. غذا که تموم شد داشتیم چایی میخوردیم و صحبت می کردیم. سیاوش مو به موی سفرش رو بهم توضیح میداد و منم با اشتیاق وصف ناپذیر بهش گوش می کردم. برای یه ربع ام شده سیاوش شده بود داداشم. کلا جفتمون ازمود حشر و عشق در اومده بودیم و داشتیم خیلی عادی مثل دو تا دوسته دلتنگ که خیلی وقته حرف های تو سینه شون تلانبار شده با هم صحبت می کردیم. بعد از تقریبا نیم ساعت سیاوش گفت که تو اتوبوس اصلا نتونسته بخوابه و حسابی خوابش میاد. قشنگ خسته گی از صورت خشن و مهربونش می بارید. خیلی ام فکر بدی نبود که بخوای تو یه روز زمستونی ابری تو بغل گرم داداشت بخوابی. اما چیزای خیلی مهم تری داشتم که باید انجامشون میدادم. که یکی از اونا گرفتن گوشی لمسیم بود که مثل عقده ای ها، قبل از اینکه به دستم برسه پزشو خیلی داده بودم.
گفتم: سیاوش کادومو کجا گذاشتی ؟
-چه کادویی ؟!
-گوشی و
-گوشی دیگه چیه ؟!
-تلفن همراه
-چیزی یادم نمیاد.
-کجا قایمش کردی پدرسوخته ؟
-من اصلا شمارو به جا نمیارم خانوم محترم. لطفا مزاحم نشین
-سیاوش اذیت نکن
-عرض کردم شما رو به جا نمیارم
-(عصبی شدم و بلند شدم بغلش نشستم) بگوووو
-ای بابا. مزاحم نشید
-(صورتشو بوس کردم)
-آهان. یه چیزایی داره یادم میاد
-(محکم تر بوسش کردم) تقریبا یادمه
-(سیاوش کثافت اون لحظه بلد بود چی کار کنه، گوشه ی لبشو بوس کردم)
-آهان اون گوشیه هدیه رو می فرمایین
-اره اره اره خودشه.
-کودومشو میگین ؟
-همون لمسیه
-لمیسه… HTC رو میگین ؟
-بله بله. خودشه جناب
-برش گردوندم به صاحابش. اونو فقط برای تبلیغات گرفته بودیم، عکس بگیریم. موجودی نداریم
کفری شدم و پاشدم از رو پاش بدو بدو رفتم سراغ ساکش که هنوز تو دالان بود و کسی بهش دست نزده بود. باز کردم ساک سیاوشو و شروع کردم به کند و کاو. داد زدم سیاااوش کجاست !؟ چیزی نمی گفت و فقط می خندید. یکمی که گذشت، فهمیدم تو ساک نیست و گذاشته بودتش کنار لب تابش تو کوله پشتیش. رفتم سراغ کوله پشتیش و با باز کردن زیپ جلویی دیدم که یه کادو خوشگل اون توعه. کادو رو ورداشتم و سمت سیاوش گرفتم و بعدش بهش زبون درازی کردم به نشونه ی اینکه کونت بسوزه، پیداش کردم!. سیاوش یه نگاه شرورانه بهم کردم و پاشد دویید سمت من. به هوا بازی حالا من بدو سیاوش بدو. شروع کردیم مثل بچه های 10 ساله به گرگم کردن. صدای قهقهه هامون فک کنم تا خونه ی حنانه اینا می رفت. اولش از دستش پا برهنه فرار کردم تو حیاط و اونم دنباله من. رو زمین هنوز یه چسه برف مونده بود و باعث میشد کاشی های دور باغچه خیس باشه. قشنگ حسابی که یکی دو دور دوره باغچه دووییدیم، کل کف جورابای نازنینم گلی شد. دیدم که تو حیاط داره بهم میرسه برگشتم تو خونه، بدو بدو رفتم سمت آشپزخونه، درست مثل تام و جری دور میز بدو بدو داشتیم. بعد، ادامه ماجرا به پذیرایی کشیده شد و اخر سر به طبقه دوم! منتهی دس بردار نبودم، سیاوشم بد تر از من! تو سالن طبقه بالا، سیاوش منو خفت کرده بود. دستاشو باز کرد و داد زدم حالا بدو ببینم کجا میتونی بدویی ؟ خیلی سوسکی از زیر دستش رد شدم دوییدم تو راهپله و این بار رفتم زیر زمین. البته باید اعتراف کنیم سیاوش مراعات حالمو می کرد وگرنه خیلی تند تر از من میتونست بدوعه. به وسط زیر زمین که رسیدم نفسم بند اومد و سیاوش بهم رسید. از پشت دستمو گرفت. نفسم کاملا از خنده و بدو بدو قطع شده بود. خودمو بغل سیاوش ول کردم و با هم افتادیم زمین. منتهی جوری که من رو سیاوش بیوفتم و اون به پشت دراز کش رو زمین. جوری که لباسم به کف سیاه زیرزمین نخوره. خنده هام تو بغل سیاوش ادامه داشت و اونم به خنده ی من می خندید. بعد از یکی دو دیقه مداوم خندیدن، دستشو برد سمت موهام و شروع کرد به ناز کردن که قشنگ تو احساس غرقم کرد. یاد یه چیزی افتادم و به سیاوش گفتم: سیاوش یادته اون روز ؟
-کودوم روز ؟
-بابا تورو زد
-کی ؟ یادم نیست
-بابا اون روزی که من زدم خمره شرابشو ترکوندم.
-آهان یه چیزایی یادمه
-اون روز برا با اول فهمیدم زندگیم بدون تو هیچه
-چرا؟
-یادت نیست از ترس بابا خودمو خیس کردم ؟!

  • اره یادم افتاد ( =) )
    -تو این دنیا من فقط تورو دارم که بتونه انقد برام فداکاری بکنه. گناهمو گردن بگیره و عوض من کتک بخوره
    -فدات بشم منم فقط تورو دارم
    -درسته خیلی از دستت عصبی بودم و دوست نداشتم کسی بهت دست بزنه
    -خوب ؟
    -ولی…
    -ولی چی ؟
    -هیچی… سیاوش تو نباشی من چی کار کنم ؟ (چشام پر شد)
    -فدات بشم. من همیشه هستم عزیزه دلم
    -(سرمو آروم از رو سینه ی سیاوش برگردوندم به سمت سرش) قول میدی ؟
    -اره
    -بوسم کن
    سیاوش آروم سرشو آورد سمت و پیشونیمو بوس کرد و بهم گفت بلند شو وکادوتو باز کن. کادوی سیاوشو که تو کل مدت بدو بدو بازی مثل بچه ام تو بغلم حفظ کرده بودم رو بلند شدم و با اشتیاق باز کردم. درست همون چیزی بود که من تصورش رو می کردم. باورم نمیشد! برق چشام در حد رعد برق شده بود و میتونست شمکه آسمون تاریک ابری رو سزارین کنه. خوشحالی بودن سیاوش خیلی بیشتر از هر چیزه دیگه بود اما نمی تونم خوشحالی اون کادوی با ارزش رو در نظر نگیرم. بعد از یکمی نگا کردن سیاوش گفت باید بزنیمش شارژ، شارژ اولیه نداره. گوشیو برگردوندم تو جعبه اش و گذاشتم یه گوشه تو زیر زمین و سیاوش رو بغل کردم. ازش تشکر کردم و این بار فشار دادم. بعد از یکمی دیدم که این پسره ی همچنان گاوه و کاری نمیکنه، خودم رو ازش جدا کردم و رو پنجه ی پام بلند شدم و لباشو بی مقدمه بوس کردم. سیاوش مثل گلوله هفتیر، درست منتظر یه اشاره ی کوچیک به ماشه بود. همین باعث شد که لبامون به هم گرده بخوره. خیلی اون صحنه عاشقونه بود برام. بعد از تقریبا یک دقیقه، باز شدن شیر کسم رو حس کردم. در حدی بود که انگار پریودم و همیجوری داره ازم خون میره. اخه دخترا خیلی وقتا میتونن بفهمن که یه چیزایی ازشون خارج میشه، حالا چه خون باشه چه ترشحات حشر. خیلی وقتام متوجه نمیشن. هرجوری که بود، این بار من دقیقا قطره به قطره شو حس می کردم. سیاوش لباشو از رو لب هام به سمت گردنم آورد نفس عمیقی کشیدم. با یه دستش موهامو ناز می کرد و با دسته دیگه ش بدنمو لمس. بی اختیار گفتم منو ببر بالا. اونجا بود که سیاوش منو از جلو کول کرد و شروع کرد به بالا رفتن از پله ها. فک نکنم کسی باشه که بتونه درک کنه چه هیجانی داشتیم تو مسیر زیر زمین تا طبقه بالا. همینطور که سرمو از بقل شونه های سیاوش بیرون آورده بودم، متوجه شدم که کل خونه پر از رد پاهای گلی کردیم. وقتی مثل توله خر یکمی پیش پاهامونو مثل سم اسبی که تو استامپ فرو رفته باشه به همه جای کف خونه مهر کرده بودیم، فکر اینجاشو نکرده بودیم که رد پا میمونه. اما کی اهمییت می داد ؟! چیزی با ارزش تر از یکی شدن با سیاوش برام بود ؟! چشامو بستم آروم آروم به بالا رسیدیم. سیاوش ازم پرسید کجا بریم ؟ گفتم که اتاق خودت. سیاوش اومد تو اتاق و به محض وارد شدن آروم به خودش گفت به به چقد تمیزه. همینجور که تو بغل سیاوش گره خورده بودم، لبخند زدم و همه ی خستگی زحمت هایی که سه روز بود داشتم می کشیدم از تنم بیرون رفت. منو آروم رو تختش گذاشت و خیلی آروم روم دراز کشید. یکمی صورتمو ناز کرد که خمار شدم و ریتم پلک زدنم آروم شد. دوباره مشغول بوسه شدیم و برای مدت طولانی ادامه داشت. همه ی اون مدت چیزی نمی تونستیم به هم بگیم ولی مطمن بودم هیچ کلمه ای پیدا نمی شد که بتونه نقش درکی رو که فقط با نگاه کردن از هم دیگه داشتیم رو بازی کنه. سیاوش کارشو ادامه نمیداد و فقط قفل لبام بود. داشتم تو تب می سوختم. دستمو انداختم تی شرت سیاوش رو از پایین گرفتم و کشیدم بالا که یعنی درش بیار. سیاوش بلند شد و تی شرتشو در آورد. میخواست که برگرده دستمو انداختم و یه آستین رو از تنم در آوردم. سیاوش بدون اینکه تعلل کنه منو بلند کرد و رو پاهاش که چهار زانو رو تخت نشسته بود گذاشت و شروع کرد آروم به در آوردن لباسم. ست شرت و سوتینم مثل اینکه کار خودشو کرده بود چون که کیر سیاوش داشت توم فرو می رفت. الان من تو بغل سیاوش بودم و پاهامو از طرفینش رد کرده بودم و لخت رو به روی هم بودیم. تن من داغ تر از سیاوش بود چون وقتی بهم میخورد احساس میکردم سرد تر از منه. بوسیدنون ادامه داشت و این بار سیاوش منو دراز کرد و از بین پاهای بازم سراغ لبهام اومد. بعد از یکمی بوسه، دستاشو مثل مار رو بدنم می خزوند و تکون میداد. زیر بغلمو ناز کرد، پهلو هامو، گردنمو، فقسه ی سینمو. دستشو که گذاشت رو سینه ام از بردن به زیر سوتین خودداری میکرد که دستمو رو دستش گذاشتم و هل دادم بره تو. با لمس میمی هام، قیافه ی سیاوش شبیه کسایی بود که ارضا میشن. انگار یکی از چک لیست ها موفقیت، تو ذهنه ش تیک خورده بود. از قیافه ی سیاوش خیلی خوشم اومد و آروم به پهلو برگشتم. خداروشکر این بار فهمید و خودش بدون اینکه من کاری بکنم بند سوتینم رو باز کرد. و اروم اونو از تنم در آورد. الان یه جفت میمی من مونده بود و دهنه سیاوش که داشت مثل زالو اونارو میک میزد. بعد از یکی دو دیقه آروم آروم رفت سمت شکمم و ناف و دنده هامو بوس کرد. موهای تنم سیخ سیخ شد. سیاوش آروم تر رفت پایین و استخون لگنم رو با دهنه باز بوسید. شروع کردم به صدا دادنبه صورت نا خود آگاه. با هر بار برخورد کردن لبای سیاوش به بدنم یه آه خفیفی می کردم. سیاوش بلند شد و آروم جورابامو در آورد. پاهامو مثل کسایی که فوت فتیش دوس دارن به سمت صورتش کشید. منتهی از اونجایی که میدونستم الان خیلی کثیفن چون اون همه پا برهنه با جوراب بدو بدو کرده بودیم و تو حیاط خود پاهامم خیس شده بود، اونارو عقب کشیدم. سیاوش یه پوزخندی زد و به لج من محکم کف یکی از اونا رو بوس کرد. منم از این کار سیاوش خنده ام گرفت. بعد بالای انگشت شست یکی از پاهابو بوس کرد و آروم از روی پاهام به سمت زانو هام با بوسه روانه شد. البته با دهنه نیمه باز می بوسید، نه می شد گفت بوسه خشک و خالی نه می شد گفت لیس. بعد نوبت به رون هام رسید. سیاوش داخل لبهاشو به قسمت های مختلف رونم میکشید که ولوم صدای منو بیشتر می کرد. با حوصله ی فراوان بعد از کلی بوس کردن سراغ کسم رفت که قلب آتشفشان بود. اگه مثلا تب، دمای بدنم رو 38 درجه کرده بود، کسم حداقل 50 درجه حرارت داشت. سیاوش این کارشو رو خط مایو هم ادامه میداد اما بازم می ترسید که پا پیش بذاره. راستش برعکس اون چیزی که من قبلا برا خودم چیده بودم، تو این موقعیت آبرو رو داده حیا رو قی کرده بودم و هیچ خجالت و ابایی از اینکه بدنم رو در اختیاره تنها عشقه زندگیم قرار بدم نداشتم. پاهامو رو زمین فشار دادم و کونم رو بلند کردم و آروم دستمو گذاشتم که شورتمو در بیارم که سیاوش همراهیم کرد. سیاوش آروم شورتمو در آورد. از وقتی که شرت از تنم جدا شد، سیاوش محو تماشای شورت خیسم بود. ترشحات سکسی مثل پنیرپیتزا ی رقیق و لزج همهههههههه ی فضای بین شرت و کسم رو پر کرده بود. انقدر زیاد بود که تقریبا به بغل رون هامم تقریبا رسیده بود. سیاوش شد رنگ گل های فرش، زرشکی زرشکی. درست مثل یوزپلنگی که آروم آروم به سمت شکار می خزه و یه هویی حمله میکنه، سرشو به کسم نزدیک کرد و شروع کرد به خوردن. به محض این که زبون سیاوش رو داخل شیار کسم حس کردم، آه هایی که می کشیدم تبدیل به جیغ شد. محکم لبه های تخت رو چنگ میزدم و چشامو محکم تر از همیشه بسته بودم. حرکت های دسته و پام بی اختیار شده بود و اصلا دسته من نبود. با هر بار تکون خوردن زبون سیاوش، مثل مرده ای بودم که بهش شوک میدادن. جای دستامو از رو تخت به پشت سیاوش عوض کردم. تقریبا یکی دو دقیقه نشده بوده که برای اولین بار تو عمرم ارضا شدم. عضله های اطراف کسم، دهانه رحمم و قسمتی از کمرم منقبض شد. انگار که داشت روحم از لابه لای لب و لوچه ی کسم در میومد که یه جیغ بلند زدم خودمو عقب تر کشیدم. اگه غلط نکنم تقریبا اون لحظه نتوسته بودم خودمو نگه دارم و یه استکان جیش ازم دستم در رفت و در اومده بود. ولی چشام بسته بود و نتونستم مطمن بشم، سیاوش هم به روم نیاوره بود. طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم و الان سیاوش با صورتی خیس از آب من رو دستاش وایساده بود و با یه لبخند شیرین منو از بالا نگا میکرد. بعد از تقریبا 40 ثانیه که ریتم نفس هام آروم شد، بلند شدم و مثل جن زده ها سیاوش رو به عقب هل دادم. یکمی اولش شوکه شد و اما بعدش فهمید که قضیه از چه قراره. هی میخواستم دکمه شلواشو باز کنم که موفق نمی شدم. سیاوش بعد از دیدن تلاش های نا فرجامه من، رو زانو هاش بلند که بالاخره تونستم باز کنم. دستاشو رو صورتش گذاشت که صحنه ی اول رو که من داشتم کیرشو در میاوردم رو نبینه. بعد از اخرین دکمه، شلوارشو یکمی کشیدم پایین و زارتی کیرشو از تو شرتش در آوردم. با دیدن این صحنه یه تیکی هم به چک لیست آرزو های من تو ذهنم خورده شد. الان کیر سیاوش دستم بود و من مثل دسته بیل اونو گرفته بودم. برام جالب بود. رو شکم دراز کشیدم و تقریبا همه جای کیرشو معاینه کردم. یه چیز شبیه موز، تقریبا 16 سانت بود که کلاهک صورتی داشت و ازش یه جفت خایه نرم آویزون شده بود. یواش نوکه کیرشو به لبام مالیدم. سرش خیس بود و یه چیز مشابه ای مثل آب من ازش بیرون اومده بود. اروم گذاتشم تو دهنم و محححکمم با همه وجودم شروع کردم به میک زدن اون. زبونم رو دو سرش می چرخوندم، قشنگ یه تصویر 3 بعدی از لمسش داخل دهنم، تو ذهنم ساخته بودم. خیلی جالب تر از اون چیزی بود که همیشه تصور کرده بودم. عالی بود لامصب! فک کنم کیرش کلفت بود چون برا جا دادنش، باید دهنمو مثل تمساح باز می کردم. شروع کردم به عقب جلو کردن که نفس های سیاوش تند تر و تند تر شد. پوستش رو میکیشدم بالا و پایین و حسابی حال می کردم. از اونجایی که حنانه بهم گفته بود که دندون نزن دردش میاد، همه ی سعیمو میکردم که دندونم بهش نخوره. بعد از تقریبا 3 دقیق خواستم بیشتر فروع کنم تو دهنم که متوجه شدم از یه حدی بیشتر میخوره به زبون کوچیکه و ناخود آگاه عقت میاد. با این حرکت من سیاوش کیرشو از دهنه من بیرون کشید. دراز کشیدم و سیاوش و سمت خودم با دستام هدایت کردم. سیاوش کیرشو رو کسم بالا پایین می کرد و بعد از تقریبا 40 دقیقه عشق بازی، برا اولین بار حرف زد و ازم پرسید: آماده ای؟ با سرم اشاره کردم که آماده ام و همه ی زورم رو جمع کردم که دردم نیاد. اون لحظه سیاوش کیرشو کرد تو کسم. احساس میکردم خیلی قراره درد بکشم و حسابی از قبل خودمو آماده کرده بودم. برای همین خیلی درد رو حس نکردم. احساس سوزش داشت بیشتر. انگار دستتو موقع خورد کردن میوه، عمیق بریدی. سیاوش شروع کرد به عقب جلو کردن. حس عمیقی از شهوت و درد داشتم. نمی دونم چقدر طول کشید، ولی از لحظه به لحظه اش لذت بردم. تقریبا آخرای کار بود که دوباره ارضا مانند شدم منتهی این بار چون درد داشتم مثل سری قبل ملموس نبود. باید بگم که داخل کسم هم درد میکرد، فک کنم خیلی تنگ بود. تو دو سه باری که باهام قبلا سکسی حرف زده بودیم ازش خواسته بودم که آبشو بریزه تو دهنم و همشو بخورم و اونم قبول کرده بود. منم برا بار اول دهنمو باز کردم و بهش یاد آوری کردم که یادش نره آبه قراره کجا بره. نزدیکای اومدنش بود که سیاوش کیرشو از کسم در آورد و این باعث شد، درد و لذت و ارضا یادم بره و تو سریع ترین شکل ممکن دهنمو به کیر سیاوش برسونم. یکمی ترسیده بود و زود کشیده بود بیرون، یکمی تو دهنم عقب جلو کردم که سیاوش هم حالت هایی مثل ارضا شدن من پیدا کرد و بهم گفت که داره میاد. درست یادم نمیاد چنتا تیر از کیرش تو دهنم شلیک شد، ولی مطمن بودم خیلی زیاد تر از حالت های عادی باشه. چون انقدری بود که دهنم پر شد از بغلش ریخت بیرون. طعم آب سیاوش شیرین بود (البته فهمیدم طعمش عوض میشه). همشو قورت دادم بدون اینکه چندشم بشه. به قول سیاوش اینا از بدن سیاوش در اومده بودن و مقدس بودن برام (اگه کسیو انقد دوست داریم حتما یه بار امتحان کنین، درسته خیلی چندشه ولی ارزششو داره). بعد از ارضای سیاوش جفتمونم بی حال رو تخت افتادیم و تو بغل هم ولوو شدیم. آرامش وحشتناکی داشتیم جفتمونم. برای من انقدر لذت بخش بود می توسنتم برم تو کما. بدنم کوفته بود منتهی فکر تمیز کردن رد پاهامون از رو پارکت های کل خونه، یا اینکه خواب بمونیم و مامان اینا برسن، نمیذاشت خوابم ببره. از سیاوش که داشت موهامو ناز میکرد پرسیدم: سیاوش ؟
    -جانه دلم
    -الان چی میشه ؟ تموم شد ؟
    -تموم شد؟! تازه شروع شده، عشقه من…

( ممنون از بابت همه انرژی + هایی که دادین. اینا یه قسمتی از خاطراتم بودن. شاید بعدا دوباره وقت کردم و برای دوستان نوشتم. امیدوارم که لذت برده باشین از خوندن این داستان)

نوشته: پرنده ی مجهول


👍 37
👎 9
33201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845575
2021-12-02 01:09:24 +0330 +0330

حتما دوباره بنویس…

1 ❤️

845576
2021-12-02 01:10:45 +0330 +0330

من مدتهاست که رابطه با محارم رو تجربه می کنم.
اگه خواستی پیوی پیام بده.

2 ❤️

845607
2021-12-02 02:05:55 +0330 +0330

فوق العاده بود

2 ❤️

845648
2021-12-02 06:02:06 +0330 +0330

اول از همه اینکه خسته نباشی
دمتم گرم
روایت داستانت(خاطراتت) خوب و عالی بود
از معدود موضوعاتی بود که واقعا دنبال میکردم و منتظر بودم قسمت جدید منتشر بشه، هر شب یه نگاه به لیست میکردم که ببینم سیاوش اومده یا نه.
امیدوارم زندگی به کامت شیرین باشه و عاقبت بخیری سرانجام هممون باشه.
موفق باشی
در پناه او

1 ❤️

845651
2021-12-02 07:25:27 +0330 +0330

عالی بود لذت بردم منتظر داستان های دیگرت هم هستم 🌹 😁

1 ❤️

845652
2021-12-02 07:30:35 +0330 +0330

راستی ایکاش دریافت پیام خصوصیت باز بود

1 ❤️

845746
2021-12-02 19:37:59 +0330 +0330

با اینکه از رابته خاهر برادری خیلی بدم میاد ولی از ی دید دیگه ب داستان نگاه کردم و لذت بردم مرسی بابته داستان خوبت لایک

1 ❤️

845807
2021-12-03 01:38:38 +0330 +0330

نایس

1 ❤️

845811
2021-12-03 01:44:40 +0330 +0330

متاسفانه کاملا خرابش کردی و مشخص کردی داستانت براساس تخیله

1 ❤️

845836
2021-12-03 02:48:19 +0330 +0330

دوستان انقدر سروال نکنیدکه واقعی هست این داستان نه. تمایلی به جواب دادنش ندارم

0 ❤️

845926
2021-12-03 13:23:03 +0330 +0330

من خودمم خیلی وقته تو نخ رابطه با خالمم و عاشقشم چندین ساله اونم تازه طلاق گرفته و خیلیم حشریه ولی جریتشو ندارم برم سمتش

1 ❤️

845987
2021-12-03 23:57:23 +0330 +0330

پرنده مجهول سلام
وقتتون بخیر
نوشتتون خیلی زیبا
روان
سلیس
عمیقا دلنشین بود.
بسیار زیبا توصیف شده بود.
بطوری که فکر میکردی اونجایی.
هرچند خودم برادر ندارم.
ولی
بعید میدونم که اگه داشتم،
عاشقش نشم.
فقط
ایرادی که میتونم بگیرم.
اشتباه های نگارشی بود،
که
کمی تو ذوقم زد.
بنظر من اگه به مخاطبتون بیشتر اهمیت میدادین،
کمی هم احترام قائل میشدین.
حتما رفع میشد جونم.
💅💅💅💅💅💅💅

1 ❤️

846124
2021-12-04 12:19:35 +0330 +0330

جفنگ!!!

0 ❤️

846130
2021-12-04 12:29:33 +0330 +0330

قسمت های قبل بهتر بود
این قسمت زیاد گوه خوردی
شرط می بندم تا حالا سکس نکردی
حداکثر شونزده سالته و احتمالا برادر هم نداری

0 ❤️

846133
2021-12-04 12:34:46 +0330 +0330

کیری شد چرا!
این دیگه چه مدل سکس بود
بیا پایین بابا

0 ❤️

846138
2021-12-04 12:50:04 +0330 +0330

ریدی که 😂

0 ❤️

846665
2021-12-06 23:06:10 +0330 +0330

راستش ایولین باریه که دارم با اسم پرنده ی مجهول خاطراتم رو میگم. ببخشید اگه غلط املایی زیاد داشتم. همین طور کخ فرمودید خیلی شدید… خیلی دیر فهمدیدم اشتباه کردیم من و سیاوش. الان 2 تا بچه داریم و انگلیس زندگی میکنیم و اینجا پناهده شدیم. ولی باید اعتراف کنم. لذت این میوه ی ممنوعه چیزی بود که باید امتحانشو می کردم. از طرفی ارزشش به سکته ی پدرم می رسید یا نه نمیدونم… اینجا خیلی تنهام. محل ایرانیا نمی ذارن. سیاوشم 6 ماهه سالو رو دریاست. بقیه شو فقط میشه
گفت خدا کریمه.

3 ❤️

848273
2021-12-17 00:58:37 +0330 +0330

سلام امیدوارم خوب باشین، من خیلی محو قلم شما شدم یجوری نوشته بودین ک خواننده رو مجذوب می‌کرد و خیلی هیجان انگیز و کاش میگفتین ک چ موقع آیی هست این ماجرا و الان چند سالتونه؟؟؟ و خیلی جذاب بود و اگ بازم دوست داشتین بنویسین خیلی خوب بود ☑️☑️

1 ❤️

849594
2021-12-24 21:45:18 +0330 +0330

پرنده مجهول عزیز داستانای جذابت محرکی شد تا من بعده یک سال برگردم به اکانتم بعد از اون پنج داستان با عنوان سیاوش شما داستان های جدیدی و ادامه سرنوشتتون رو نوشتید؟منتشر شده؟

من خیلی خیلی مشتاقم ازت بیشتر بخونم امیدوارم طوری نشه که اینجا روانت آزرده بشه و از نوشتن خاطراتت و اینجا بودن پشیمون شی بنویس برای کسایی که با روایت و قلمت انس گرفتن مثل من
دمت گرم سایه ت مستدام

1 ❤️

849599
2021-12-24 22:29:43 +0330 +0330

سلام وقت بخیر
لطفا داستان یا خاطره‌‌ی زندگیتو ادامه بده
خیلی مشتاقم🙏🌺

1 ❤️

849730
2021-12-25 09:47:34 +0330 +0330

داستان خوبی بود در رابطه با تابو. وخیلی خاص تر هم شده بود بخاطر اندک فتیش لابلای نوشته. امیدوارم بیشتر در زمینه های مختلف بنویسی.
دوست داشتم

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها