شامگاه صبح

1400/08/30

با صدای آلارم بلند شدم.ساعت (4:30) نشون میداد.
سمت پنجره رفتم تا ببینم بازم هستن…؟
آره مطابق این چند روز هنوزم اون پایین هستن و منتظر منن.
بو و بخار قهوه تنها چیزیه که میتونه بهم آرامش بده.
بلیط های هواپیما رو توی کیفم گذاشتم،باقی مونده وسایلم رو هم داشتم جمع میکردم که چشمم به ورق های قرص خورد.پوزخند تلخی زدم،من یبار قربانی شده ام و اونکسی نیستم که برای همیشه قربانی باقی میمونه.قرصارو توی توالت ریختم و حرکت کردم.
ماشین رو که از پارکینگ بردم بیرون منو شناختن و بطرفم اومدن ولی خب برا مهم نبود.دنده رو عوض کردم و با سرعت خلاف جهتشون رفتم.
تو راه بودم که به خاطر سرعت بالا پلیس منو متوقف کرد.
-خانم مدارک لطفا
مدارک بهش دادم و دوباره به صندلی تکیه دادم
-این سرعت خیلی خطرناک اونم تو این ساعت صبح که جاده ها یخ زده شما باید به فکر خانواده تون…
با حرف پلیس ذهنم پر کشید’’’’'خانواده؟پوزخندم غلیظ تر شد و انگار یچیزی منو کشوند به 6 ماه پیش…
+تو گوه میخوری بخوای همچین کاری کنی!!!فک کردی بیصحابی؟از امروز تا روزی که بمیری تو همین خونه میمونی
-ولی مامان
+ساکت شو.نمیخوام که مردم بفهمن من یه دختر جنده دارم
با تمام توانم مادرم هول دادم و رو بهش گفتم
-مامان چرا اینکار با من میکنی؟میفهمی چی میگی؟میخوای دوباره یادت بیارم که چه اتفاقی افتاد؟میخوای مو به مو برات بگم؟
مادرم خواست یچی بگه چهره اون موجود کثیف توی چارچوب در پذیرایی نمایان شد و رو به من گفت:چته حرومی؟دوباره صدات بلند شده؟چه گوهی میخوای بخوری؟بری شکایت کنی؟اصلا مدرک داری؟من که اونجا بودم و شهادت میدم هیچ اتفاقی نیوفتاده حالا میخوای چیکار کنی؟
+بس کن علی…توهم یرو توی اتاقت
انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده…انگار برای اونا مهم نیست که چی سر من اومده…
ولی یچیز باید بدونن که من قربانی اینجا نیستم…
با صدای عاطفه به خودم اومدم.
+سلام بر دختر دایی جووونم
-سلام عاطفه
+دوباره دعوا کردی؟اخه میدونی که به جایی نمیرسی اخه چرا اینکار میکنی؟
-الان حوصله هیچی ندارم!!باشه ولم کن…
+باش بیا مادرت کارت داره
هوفففف…رفتم داخل حال که دیدم نصف فامیل اونجا هستن و دوباره دارن نگاه تحقیر امیز روانه ام میکنن؛که صدای علی دراومد
×تو باید با سامان ازدواج
مغزم قفل کرده بود.هیچی نمیفهمیدم
+برو گمشو حیوون صفت…چی داری میگی اصلا حالیت هست؟
مامانم دوباره به حرف اومد و گفت:بهترین کار همینه…اون هنوز انقدر مرد هست که بیاد
دیگه نتونستم تحمل کنم و بلندترین صدایی که میتونستم جیغ کشیدم…
که علی محکم زد تو گوشم…تمام فامیل فقط داشتن تماشا میکردن و انگار داشتن لذت میبردن.
+انگار باید یادتون بیارگ نه؟باید یادتون بیارم که اونروز تو و دوستای حیوون صفتت چیکار کردین؟باید یادتون بیارم که اونا منو روی تخت خودم و بغل عروسک هام روح منو ازم گرفتن؟؟میخوای ببینی؟هنوز لکه ی خون روی یکی شون هست؟میفهمین حیوونا میفهمین که یعنی چی 3 مرد مست بجونت بیوفتن و داداشت فقط نگاهشون کنه یعنی چی؟میفهمین؟
-تموم کن دختر اونروز داداشت مست بود و هیچی حالیش نمیشد.الانم باید انتخاب کنی که تا اخر عمر تو همین خونه بمونی یا عروس شی.
+گمشین بیرون دیگه پی دارین تماشا میکنین؟گمشین کثافتا
علی زیر بازوم گرفت و برد تو اتاق و درم قفل کرد…
ای کاش بابام اینجا بود…اون همیشه پشتم بود…ولی 5 سال پیش افتاد زندان به جرم حمل مواد و طلاق گرفتن و الان هر چند وقت یبار میرم که مادرم دیگه نمیزاره حتی اونموقع ها هم ببینمیش…
ولی بابد تموم میکردم داستانو…
محکم به در کوبیدم و علی صدا زدم…
-چته حمال،؟
+در باز کن و بیا داخل
-برای چی؟
+من موافقم
صدای پیچوندن کلید تو در اومد.علی وارد اتاق شد و رو بهم گفت:واقعا؟
+آره نمیخوام تا اخر عمر بپوسم.
-قربون خواهر گل خودم
اینو گفت و بهم نزدیک شد و بغلم کرد.دستاش سر داد روی کونم و فشار داد
دم گوشم گفت:بهترین کارو کردی میدونی سهراب چقدر مال و منال داره؟تا آخر عمرت بیمه ایه
همینطور که صحبت میکرد دستش رو بدنم حرکت میداد.و رسوند به کصم یه چنگ ریز ازش گرفت و به سمت بیرون حرکت کرد
+میخوام همشون باشن
-ها؟
+همه کسایی که اونروز بودن اونام داخل مراسم خاستگاری باشن
-برای چی؟
+شرط موافقتم همینه؟
-میخوای عروس هر 3 تاشون بشی؟
+شاید
-میدونستم یه جنده درو داری
اینو گفت رفت سمت در ولی نرفت بیرون و در قفل کرد
-اگه میخوای بگم بیان باید الان به منم برسی
اینو گفت و به سمتم اومد دستاش روی تموم بدنم میپیچوند.چاره ای نداشتم برای کاری که میخواستم بکنم لازم بود
کیرش سفت شده بود شلوارش کشید پایین و رو بهم گفت:همیشه میدونستم جنده ای اگه میدونستم انقدر جنده ای تو خواب باهات ور نمیرفتم
حالم داشت بد میشد ولی مجبور بودم
+دوست ندارم امروز دخول داشته باشم
انگار حالش گرفته شده ولی موافقت کرد منو نشوند و کیرش جلوی صورتم اورد
دهنم بزور باز کرد و کیرش داخل دهنم گذاشت و یه آهی از سر لذت کشید
صدای در اومد
×چیشده؟
علی به حرف اومد:جنده موافقت کرده که عروس شه
مادرم گفت:خوبه الان داری چیکار میکنی؟
-هیچی دارم اماده اش میکنم همین امشب تو خاستگاری به سهراب سرویس بدهه
×فقط داخل کصش نکنی…
تو بهت بودم…علی رو بهم گفت:میدونستی مامان یه جنده بوده؟به خاطر همین از بابا جا شده.هرچند نمیشه گفت مادر توهم هست چون پدرت تورو از آسایشگاه اورده بود.خب مامانم از همون روز اول از تو بدش میومد؛؛
+پس چرا نزاشت با بابا برم بعد طلاق؟
-چون میخواست بابارو اذیت کنه همین.با کمک دوستاشم یه ذره مواد تو ماشین بابا گذاشتن که صلاحیت سرپرستی ازش بگیرن وبپ بندازه داخل زندان همینطورم به خاطر ارث تو جنده کوچولو …
اشکام سرازیر بود و انگار قصد وایستادن نداشت
-اه حال منو بد کردی
علی منو برگردوند و شلوارم کشید پایین و با سوراخام ور میرفت و جق میزد
-جونننن حیف این سوراخا نیست‌… بعد ازدواج با سهراب هر شب روتم .البته اگه دوستای دیگش بزارن تو واسم بمونی
اینو گفت و یه خنده ی بلندی کرد و انگشتش داخل کونم فرو کرد و عقب جلو میکرد.
-دوست داری جنده؟
انگار آبش اومد.در باز کرد و رفت…
×چه عروس خانم خوشگلی داریم ما
با صدا سرم اوردم بالا و به همه نگاه انداختم.دوستای حییون صفت علی باهم بجا نشسته بودن و با نگاه هیزشون منو نگاه میکردن و میخندیدن بقیه فامیلم بودن…
×خب عروس خانم میخوای با آقا داماد تنها حرف بزنین تا آشنا شین؟
سرم آوردم بالا…چه مادر ساده دلی…آشنا ؟پسرتون تمام چیزم ازم گرفت آشنا؟
+نه ممنون علی تعریف کردن و منم تو چند باری که دیدمشون ازشون خوشم اومد
×پس مبارکه
همه دست زدن بعضیام خنده الکی…ولی خنده اون حیوونا واقعی بود و انگار داشتن منو لخت تصور میکردن.که صدای زنگ اومد
خنده به لبم اومد…
علی وقتی در باز کرد سریع شناختنش و با یه حرکت زدن زیر پاش و خوابوندنش و به دستاش دستبند زدن بقیعه مامورام اومدن داخل و به سمت سهراب و دوستاش رفتن…تو کسری از ثانیه همه شون دستگیر شده…
همه تو بهت بودن که سرگرد امینی به سمتم اومد و گفت:همینا بودن
با تکون سر گفتم آره…یه خانمم اومد و مادرم دستگیر کرد…کولی بازی در میاورد…ولی خب نمیتونست کاری کنه پسرش امروز تمام چیزهایی که لازم بود لو داد بود…
…‌‌‌‌‌…‌‌‌‌‌…
_خانم جمالی من شمارو به 15 سال زندان محکوم میکنم
-سرکار آقای علی دافعه ای شما به جرم همکاری در تجاوز و همکاری در پاپوش به حبس ابد محکوم میشین.
-سهراب عقیلی؛ارش مرادی،و کمال حق پرست شما به جرم تجاوز به عنف به اعدام محکوم میشین
-سرکار آقای کوروش دافعه ای شما از اتهامات مبرا و آزاد میشین.
4 تا دادگاه، 4 تا دادگاه که روال زندگیم کامل عوض کرد
…‌…‌‌‌‌‌…
+خانم،خانم حواستون هست؟؟
-بله ببخشید
+بفرمایید، ولی لطفا آرووم حرکت کنید
-ممنون
رفتم دنبال بابا که رفته بود شیراز برای دیدار اخرش با مزار پدر و مادرش.
×سلامم دختر گل بابا جون
+سلام بابا
دیگه هیچ حرفی نزدیم‌…
_خانم گوشیتون تحویل بدین.
گوشیمو تحویل دادم و با بابا حرکت کردیم
مادراشون با دیدن ما به سمتمون اومدن و التماس میکردن
اما من کر بودم همچنین کور فقط طناب دار میدیدم…
التماس هاشون تمومی نداشت ولی به مامور گفتم که اونارو از من و بابا جدا کنه…
هر سه تاشون اوردن.چه صحنه ای انگار دیگه دیگه خوشون نبودن داخل چشماشون چیزی بجز ترس نبود شیون های های مادر و خواهراشون بالا گرفت.مادر یکشیون با تمام توانش خودش میزد
وقتی طناب دار انداختن گردنشون احساس کردم شلوار سهراب داره خیس میشه.
آره خودش خیس کرده بود.ترس هم داره واقعا نمیشه حالشون توصیف کرد که چقدر ترسیده ان…مگه اصلا میشه حال مرگ توصیف کرد؟؟
و تموم چقدر این دست پا زدنا دلنگیز بود…
کی فکرش میکرد من همون روز بعد تجاوز برم پزشکی قانونی.شاید اگر سرگرد امینی نبود هنوز علی و نامادریم یجایی این بیرون بودن.به کمک اون تونستم وقت بخرم و مدارک تکمیل کنیم…
+بابا میشه من کنار پنجره بشینم؟
-چرا نمیشه دخترم گلم بیا عزیزم…
چشمام بستم و بعد احساس بلند شدن هواپیما همیشه انقدر خوب بود.؟

نوشته: Q69


👍 41
👎 3
52401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843697
2021-11-21 01:09:21 +0330 +0330

کسشعر

0 ❤️

843714
2021-11-21 01:54:56 +0330 +0330

خلاصه شده داستان؟

0 ❤️

843717
2021-11-21 02:32:52 +0330 +0330

بسیار زیبا بود متن بسیار عالی و هربار آدمو غافلگیر میکرد و از همه مهمتر برخلاف سایر داستان های این سبک گنگ نبود و خواننده قشنگ متوجه داستان میشد

2 ❤️

843724
2021-11-21 03:37:10 +0330 +0330

آره به همین راحتی همه چیز به خوبی و حوشی حق به حقدار رسید تو این دیار
هر 3 تا رم اعدام کردن بخاطر ی تجاوز جالبه چقدرم سرگرد امینی بهت علاقه پیدا کرده بود چرا رفتی اخه

2 ❤️

843786
2021-11-21 12:44:38 +0330 +0330

خیلی بد

0 ❤️

843793
2021-11-21 14:09:38 +0330 +0330

متن بشدت چشم نوازی بود و نگارش خوبی هم داشت و با اینکه توی شرایط امروزی کشور منطقی بنظر نمیرسید اون بخش دستگیری و اعدام ولی درکل نوشته قابل قبول و متفکرانه ای بود
جای این سبک داستان های تکان دهنده توی شهوانی خالیه

0 ❤️

843858
2021-11-22 00:35:33 +0330 +0330

لایک داشت داستان کوتاه و خوشقلمی بود .

0 ❤️

843867
2021-11-22 00:44:09 +0330 +0330

داستان ایرانی بود یا ماجرای مافیای سیسل و یاکوزای ژاپن؟

0 ❤️

843929
2021-11-22 04:47:58 +0330 +0330

دو سه بار داستانتون رو بالا و پایین کردم …بازهم همون برداشت اولی …اینکه اصلا داستاتنون منطق نداره.
لطفا بیشتر به جزئیات توجه کنید …
جرم و کیفر اصلا باهم متناسب نبودن…همشون میتونستن ادعا کنند که اونشب مست بودند …بعدشم به صرف یه اقرار کردن به جرم اونهم به کسانی بغیر از مراجع ذیصلاح که نمیشه طرف رو تحویل دادگاه داد حتی اگر صداش ضبط شده باشه…برای پاپوش درست کردن هم به کسی 15 سال حبس نمیدن …!
…همکاری در تجاوز و پاپوش ؟!!! این دیگه چه جور جمله ایست ؟ حالا کاری نداریم…واسه جرمهایی که نمیشه ثابتشون کرد مثل جرم علی که همکاری در تجاوز و پاپوش درست کردن باشه چه جوری حکم سنگین حبس ابد رو میدن؟! بعدشم تا اونجا که حافظه ام یاری میده نشنیدیم که اقایون رو سرکار خطاب کنند مگر عنوان نظامی داشته باشند به خانم ها میگن سرکار خانم…و اخرین حرف اینه که سه نفر بیکی تجاوز کردن و برادر دختره هم مشوق بود و دست میزده ،شایدخودش هم کرده …یکی بما حالی کنه چه جوری یکی از اون متجاوز ها خواستگار دختره شده اونهم در حضور سه تا الدنگ دیگه ؟ یعنی قرار بود یکی بگیره اون سه تای دیگه هم بکنند؟!!! جل الخالق

0 ❤️

843931
2021-11-22 05:30:02 +0330 +0330

راستی این شامگاه صبح یعنی چی؟
بگمانم اون سه نفر بالای دار جون نمیدادن …از خنده ریسه رفته بودن.
یه نویسنده خوب باید
هنر خوب حس كردن ،هنر خوب انديشيدن،هنر خوب نوشتن رو بلد باشه ، اونهم بشرطی که فهم و درک
و خلاقیتش و…منطبق با اصول و قواعد اجتماعی .
موفق باشی

0 ❤️

843939
2021-11-22 06:20:01 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

844211
2021-11-23 15:26:36 +0330 +0330

عالی بود👏👏👏

0 ❤️

845255
2021-11-30 01:16:29 +0330 +0330

جالب بود، قابل پیشبینی نبود، قسمتهای سکسیش هم کم بود

0 ❤️

845268
2021-11-30 01:44:26 +0330 +0330

یه داستان خوب خوندم
مرسی ازت
حالا پیش خودت نگیر درد و رنج من برای مردم جذاب شد

0 ❤️

845526
2021-12-01 16:28:13 +0330 +0330

حالم بهم میخوره ازون دسته افراد که فقط بلد مثه کنیز حاج باقر ایراد بگیرن.
خجالت بکشین.
یه خُرده جنتلمن باشین

0 ❤️