شانس (۱)

1401/05/03

تم داستان عاشقانه پیچیده است،پس اگر علاقه ندارید لطفاً نخونید.

-هوی ماهان،آخر هفته خالت میاد،باید بری دنبالش.
+به عنوان خواهرش تو هم نباید بیای؟
-تو برو دیگه،من کجا بیام؟با قطار میاد،از راه دورم میاد،برش داشتی بالافاصله بیار خونه.

سمانه،کوچیک ترین خاله من،و خواهر مورد علاقه مامانم.مدت هاست که با شوهرش مشکل دارن،ولی هیچ موقع به شدت الان نبوده.جدیداً مثل دوتا همخونه زندگی می کنن،ولی جدا نمیشن.
از موقعی که یادم میاد،من عاشقش بودم.اون موقع من ۱۶ سالم بود و اون ۲۲ سالش.مشخصه که همچین چیزی به نتیجه نمی رسید.
-پسرجون توی هپروت نباش،تصادف می کنیما.
+نگران نباش سمانه جون،من رانندگیم خوبه.
-وایییی کی انقدر بزرگ شدی؟اون پسر کوچولو که با من بازی می کرد الان برای خودش مردی شده و میگه دست فرمونش خوبه.
+زمان می گذره سمانه جون،من ۲۴ سالم شده،شما ۳۰ سالتون شده،تازه یه بچه ۷ ساله هم دارید.
-صندلی عقبو نگاه کن،بچه نازی نیست؟
+زیباست…
-این چی بود؟بعدشم،این سمانه جون خیلی رومخه،باید یه فکری به حالش بکنی.
+چی بگم خب؟خاله خوبه؟
-نه بابا خاله چیه،همون سمانه خالی خوبه.
+یه جوری نیست اگر سمانه خالی صدات کنم؟
-اگر به من بگی سمانه خالی،چرا.واقعا خیلی یه جوریه.ولی اگر بگی سمانه اوکیه.چیه؟نکنه دوست نداری منو به اسم صدا کنی؟
+اینجوری نیست،سمانه…
-آهان،این شد.الان احساس سرزندگی می کنم.
.
×وای خواهر جون اومدی؟
-وای عزیزدلم،خیلی وقت بود ندیده بودمت.
×بیا بیا،فعلا ناهار بخوریم،وقت برای صحبت زیاده.
-دست‌پخت خواهر مورد علاقم.چه شود…
×اوهوی،ماهان،بیا تو هم بخور.
+نشستم بابا نشستم.
-خب خب خب خب،برای ماهان خبری نیست؟
×نه بابا آبجی،کم کم دارم به این نتیجه می رسم کلاً مردانگیش خشک شده.
-عه،یعنی به هیچ دختری علاقه نشون نمیده؟
×حالا تو بخور من برم از توی یخچال آب بیارم،برات تعریف می کنم.
-هی ماهان،دوست دختری چیزی داری؟(آروم و زیر گوشی)
+این چه حرفیه داری می زنی سمانه جون؟خجالت آوره.
-مگه قرار نبود منو سمانه صدا کنی؟
+باشه باشه.
.
فکر می کردم گذر زمان،همه چیزو حل می کنه.تجربه بدست میارم،بزرگ میشم و رد می کنم.اما لحظه ای که توی ایستگاه دیدمش،احساسم مثل همون موقعی بود که ۱۸ سالم بود و داشت می رفت شهر دیگه.قلبم به تندی همون موقع می زد،بدنم داغ شده بود و احساس متفاوتی داشتم.فکر می کردم بزرگ شدم.
ولی در آخر،من همچنان همون بچه ۱۸ ساله ام…
-بووووو
+چیکار می کنی؟
-ترسیدی؟ترسیدی؟
+با چه فکری نصفه شب میای از پشت یکیو می ترسونی؟
-تو چرا نصفه شبی بیداری؟
+نمی بینی؟دارم آب می خورم.خودت چی؟
-من؟نه من آب نمی خوام.من اومدم برم دستشویی.
+خب،تا زمین مارو کثیف نکردی برو.
-هی،عین بچه ها با من برخورد نکن.
+خب مثل بچه ها رفتار نکن.
-الان ۳۰ سالمه،ولی انگار همون آدم ۲۲ سالمه ام،همون احساس سرزندگیو دارم،با این تفاوت که از درون خیلی شکسته ترم.کلی سختی کشیدم،کلی بی محبتی دیدم،هیچ موقع یکی نبود با من مهربون باشه،یا اصلاً به احساسات من پاسخ بده.خیلی برام سخت بود.با وجود تمام سختی ها،ولی در نهایت،فک کنم من همون بچه موندم.
اون کلماتو به زبون می آورد،برای اون،ناراحتی ناشی از به یاد آوردن خاطرات بود.ولی برای من،من چیزی در مورد سختی هایی که اون کشیده نمی دونستم،حتی هیچ تصوری هم نداشتم،با این حال،فشردگی قلبمو حس می کردم،فکر کنم این چیزیه که بهش قدرت کلمات میگن،اینکه فقط با گوش کردن،بتونی درک کنی و تجربیات اونو حس کنی.
-خب،مهم نیست،قراره حسابی جبرانش کنم،ببخشید اگه نصفه شبی پرت و پلا گفتم،من نباید ناراحتت می کردم.(با خنده)
+ممنون،بابت اینکه باهام صحبت کردی.
-بهش فکر نکن پسر،خودتو درگیر نکن.من دیگه برم که کم مونده زمینو خیس کنم.(با پوزخند)
احساس عجیبی دارم.احساس می کنم از نظر قلبی از همه به هم نزدیک تریم،ولی،انقدر بینمون فاصله است که حتی نمی تونم تخمینش بزنم.
شرایط سختیه،من هیچ موقع انقدر به احساساتم اهمیت ندادم،حتی همون موقع هم،بعد از اینکه رفت شهر دیگه فهمیدم چقدر دوستش داشتم.اگر بخوام دنبال احساساتم برم،باید توی زمینی بجنگم که اصلاً نمی شناسمش.
حتی دیگه نمی دونم چی می خوام که بخوام براش مسیر طراحی کنم.چیزی که من می خوام،غیر ممکنه،چیزیه که هیچ شانسی براش وجود نداره…

این اولین داستان منه،پس خوشحال میشم اگر با نقد در بهبود نویسندگی من نقش داشته باشید.

نوشته: JEAN-PAUL SARTRE


👍 11
👎 8
27801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

886904
2022-07-25 01:49:51 +0430 +0430

منکه خیلی دوست داشتم ، طبق معمول شیرم شق کرد و با این داستان شدم

0 ❤️

886936
2022-07-25 03:33:53 +0430 +0430

کسخول اول خودت بخون. آگه فهمیدی چی نوشتی بعد پست کن

3 ❤️

886953
2022-07-25 06:04:34 +0430 +0430

خسته کننده بود

1 ❤️

886997
2022-07-25 14:47:52 +0430 +0430

جذابیت زیادی نداشت، مرجع ضمیر هم که اکثرا نامشخص بود، اما لایک کردم.
برای قسمت بعدی بیشتر دقت کن.

0 ❤️

887044
2022-07-25 23:24:25 +0430 +0430

کلمات ژان پل سارتر کلمات یادش بخیر

0 ❤️

887123
2022-07-26 08:49:47 +0430 +0430

سمانه سمانه کیرم کونتو بگایه.
بچه کونی مگه‌تو دهات میرجاوه داستان ن شتی

0 ❤️

887171
2022-07-26 18:52:32 +0430 +0430

خیلی حاشیه. داره و وارد جریان نشدی

0 ❤️