شان و اسکارلت

1400/12/29

اسکارلت در تاریکی شب پاورچین پاورچین وارد اتاق خواب شد، تیشرتش رو درآورد و تا جایی که ممکن بود آروم به تختخواب رفت؛ پوست لطیفش به لطافت روتختی بود. شان(دوست پسرش) خمیازه‌ای کشید و گفت: “خوبی عزیزم؟”
اسکارلت از ترس تکونی خورد و گفت “فکر کردم خوابیدی! آره خوبم عزیزم، فقط باید یه سری به دستشویی بزنم؛ تو حالت خوبه؟مشکلی که نداری؟” .
شان با حالت بی‌قراری گفت "نمیتونم بخوابم، خیلی گرمه ! دو تا پنجره بازه، در بازه و اینجا هنوز مثل سونا میمونه! "
اسکارلت: “اوه عزیزم! گرمته؟! شاید واسه اینه که دوست دخترت یکی از هات ترین دخترای شهره!” و لبخندی شیطنت آمیز زد و انگشتش رو به آرومی بین لبهاش گذاشت.
شان آهی کشید و ابروهاش رو بالا انداخت.

اسکارلت: “هانی!حیف تو نیست که ناراحت باشی عشق جذاب من؟” شان به سمت اسکارلت غلتید، در حالی که پتو رو با پا به پایین تخت هل میداد گفت: "می‌دونم ساعت دوازدهه و شاید دیروقت باشه اما یه فکری دارم، ببین بیا از موقعیت نهایت استفاده رو ببریم، حالا که خواب نداریم، لختیم و گرممونه یا به قول تو هاتیم، بیا این گرما رو با هم شریک بشیم عسلم "
اسکارلت: “درسته جوابتو صریح نمی‌دم ، اما میبینی که از خوشحالی ابروهام رو بالا میندازم، زبونم رو گاز گرفتم و چشمک می زنم،.” شان قهقهه زد و دوباره دراز کشید و اسکارلت هم توی آغوشش میخندید.
اسکارلت توی تاریکی دستش را به سمت بازوی شان دراز کرد و اونو به سمت خود کشید. “میبینی عزیزم وقتی میخندی چقدر زمان مون لذت بخش میگذره.” و این شعر رو توی گوشش زمزمه میکرد:
“من می توانم احساس خوبی به تو بدهم::: بگذار این عشق ناب بر تو اثر کند.” و دستاش رو روی سینه و صورت شان حرکت میداد؛ از گرمای اتاق بود یا حرارت عشق که پوستش داغ و نمناک بود و بوی تنش بیشتر اونو حشری میکرد.

توی تاریکی اتاق خودش رو به زحمت به لبهای شان رسوند و بوسه‌ای عاشقانه به اونها زد. هر دو با شور و اشتیاق مشغول لب گرفتن از هم شدند، زبان‌هایشان گویی مانند دو عاشق دور هم می رقصیدند و دستانشان تمام بدن یکدیگر را نوازش می کرد. اسکارلت در حالی که زانوهایش را در دو طرف نیم تنه شان قرار داده بود خودش رو بالاتر کشید و در حالی که در تاریکی همدیگر را می بوسیدند و نوازش می کردند، بدنش رو به بدن شان چسبوند.
شان از شدت عرق و حرارت اسکارلت با تعجب گفت: “وای عزیزم چقدر بدنت خیس شده، منو ببخش این اواخر خیلی درگیر کار بودم و کم تونستیم با هم سکس کنیم”

شان به آرومی روی تخت نشست تا هر دو روی زانو بشینن بعد رو به اسکارلت گفت: «عزیزم نمی‌خوای ببینی اون پایین چه خبره؟» و موهاش رو نوازش کرد اونو به آرومی هل داد سمت کیرش، اسکارلت کیر کلفت شان رو دستش گرفت و آروم آروم دستشو روی اون عقب جلو میکرد و رو به بالا به شان نگاه میکرد و لبخند میزد، چند ثانیه بعد موهاش رو به یه سمت صورتش زد و کیر شان را تا ته توی حلقش کرد و همونجا نگه داشت؛ شان همزمان موهاش رو نوازش میکرد، دستش رو روی پوست لطیف و سفید صورتش میکشید، اسکارلت شروع کرد به پایین و بالا کردن سرش روی کیر شان؛ شأن که انگار از خود بیخود شده بود به موهای طلایی اسکارلت خیره شده بود و ناله میکرد.
بعد از چند دقیقه ساک زدن اسکارلت سرش رو بالا آورد و گفت: بریم سراغ اصل کاری؟
شان به نشونه تایید سری تکون داد.
اسکارلت به چارچوب تخت تکیه داد، زانوهاش رو به هم چسبوند و پاهاش رو بالا گرفت تا کسش حسابی تنگ بشه و شان در حالیکه به سمتش میومد، زانوهاش را در دو طرف پاهای اسکارلت گذاشت و کیرش را آرام داخل کسش لغزاند. پاهای اسکارلت رو با یک دست کمکش بالا نگه می‌داشت و با دست دیگه‌ش صورت و سینه های اسکارلت رو می‌مالید.
اسکارلت بازوهای شان را نوازش میکرد و در حالی که نبض زدن کیر شان رو توی کسش حس میکرد برای چند لحظه ثابت و بی حرکت موند و فقط با لذت به شان نگاه میکرد. شان کیرش رو در آورد و اسکارلت رو بغل کرد و چرخوند و اسکارلت هم با یه خنده ظریف ناشی از قلقلک انگشتای شان فورا حالت داگی نشست و شان از پشت کیرش رو لای کس اسکارلت میکشید.
اسکارلت که کلافه شده بود گفت: “عزیزم زودباش، کسم به کیر کلفتت احتیاج داره” شان روی کمر اسکارلت خم شد و از پشت بدنش رو به بدن اسکارلت چسبوند و گردنش رو میبوسید،گرمای نفسش روی پوست اسکارلت کلافگی و حشری بودنش رو بیشتر کرد و بدون اینکه دوباره اعتراضی کنه از زیر شکمش دستش رو برد و کیر شان رو با دست خودش هل داد داخل و خودش رو عقب جلو میکرد.
اسکارلت حرکت باسن خودش رو آروم تر کرد تا شان هم بتونه همزمان تقه بزنه و شان کیرش رو با حرکات سریع و عمیق توی اسکارلت عقب و جلو میکرد. ریتم حرکات و نفس هاشون با هم یکی شده بود و دیگه نیازی به صحبت نبود.
وقتی با صورتش که ته ریشی داشت کمر اسکارلت رو می‌بوسید پشتش رو ریز قلقلک می‌داد، اسکارلت حسابی تحریک شده بود و سرعت عقب جلو کردنش رو بیشتر کرد، شان دست‌هاش رو روی ران های اسکارلت حرکت میداد و با سرعت جدیدش هماهنگ شد. دستش رو از زیر شکمش داخل برد و کلیتوریسش رو پیدا کرد و شروع کرد به حرکت دادن دستش روی اون. ناله های اسکارلت و نفس های شان تندتر و بلندتر شده بود.شان همزمان که با دستش سریعتر چوچوله اسکارلت رو می‌مالید تقه های سریع تری هم میزد تا اینکه اسکارلت با یه لرزش به نسبت طولانی و چند تا جیغ ارضا شد. شان کیرش رو بیرون کشید و به کمر دراز کشید و اسکارلت بعد از چند ثانیه که انگار توی این دنیا نبود حواسش سر جاش اومد و فورا به سمت شان رفت و روی کیرش نشست. شروع کرد به بالا و پایین شدن و با دو دستش موهاش رو گرفته بود و شان یا لذت محو تماشای سینه های گرد و لرزان اسکارلت شده بود، بعد از چند دقیقه شان ابتکار عمل رو به دست گرفت و در حالیکه اسکارلت سرپا نشسته بود شروع کرد از زیر توی کسش تلمبه زدن، اسکارلت خم شد و صورتش رو به صورت شان نزدیک کرد و لبهاش رو بوسید، شان به آرومی گفت: کم کم دارم میام
اسکارلت: عزیزم میدونی که این عشق عمیق و چندساله ما به هم چی کم داره؟ لطفاً اونو به من بده! لطفاً آبتو توی کسم بریز و یه بچه بهم هدیه بده
شان در حالیکه عرق از سر و صورتش می‌ریخت به نشانه تایید گفت: بیا عشقمون رو به هم تکمیل کنیم
و با چند تا تلمبه آبش رو ته کس اسکارلت پاشید؛ اسکارلت فورا به پشت دراز کشید و پاهاش رو بالا گرفت تا فرایند حاملگی مطمئن تر اتفاق بیافته
شان هم کنارش دراز کشیده بود و صورتش رو می‌بوسید و می‌گفت عزیزم امشب عشقمون به هم ابدی شد و شعری که اسکارلت واسش خونده بود رو در گوشش زمزمه میکرد:
“من می توانم احساس خوبی به تو بدهم::: بگذار این عشق ناب بر تو اثر کند.”

نوشته own2006 با امتیاز ۴ ستاره در سایت Literotica

ترجمه: دار الترجمه


👍 5
👎 1
9501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

864656
2022-03-20 03:30:05 +0330 +0330

یکی از بهترین سایتایی که تو عمرم دیدمو بهم معرفی کردی

0 ❤️