شاه ایکس در افسانه کسخوش (۲)

1397/08/13

…قسمت قبل

حدود یک هفته بعد روز پنج شنبه حاجی منو برای انجام کاری به سمت سرخه حصار فرستاد رفتن به اون سمت همیشه منو یاد یه خاطره قدیمی می اندازه ده سال پیش اونجا یه رصد خونه قدیمی وجود داشت که تقریبا متروکه بود یه نگهبان دم در داشت و یک کارمند . کارمنده برای کسب در امد اطاق تلسکوپ رو اجاره میداد و برای هم نیم ساعت پنجاه تومن میگرفت شبا دانشجویان اختر شناسی و هوا شناسی و خلاصه اینایی که برای رشته شون نیاز داشتن میومدن اجاره میکردن تا اینکه خبرش پخش شد و پسر دخترا شروع کردن برای مکان از اونجا استفاده کردن چون شبا مشغول بود یواش یواش ساعات عصر رو هم اطاقو اجاره میدادن .تا اینکه من تو یه شرط بندی سر سکس برنده شدم و عین ماهی از اب بیرون افتاده شروع کردم به این درو اون در زدن برا مکان تا اینکه یکی قضیه رصد خونه رو بهم گفت رفتم دیدم زرشک پسر دخترا ردیف نشستن تو نوبت از یارو پرسیدم گفت امشب نوبتت نمیشه فرداش ساعت پنج رفتم دیدم باز بهم نمیرسه وقت!! دیدم شدنی نیست از طرفیم دختره خارج دانشجو بود میترسیدم بپره. اخرش یه روز باهاش رفتم اونجا گفتم اومدیم تلسکوپو برا پروژمون کرایه کنیم کارمنده گفت مرتیکه الان لنگ ظهره ستاره کجا بود؟؟؟ جواب دادم مشکلی نیست ستارشو خودم اوردم!!! خلاصه یارو با کلی فحش کلیدو بهم داد حالا رفتیم تو دختره گیر داد جلو تلسکوپ قنبل کن یه عکس ازت بگیرم!! گفتم نه جواب داد پس از سکس خبری نیست!! اخرش رضایت دادم دختره جونور هم عکسو جوری گرفت که انگار ته تلکوسپ تو کون منه!! خلاصه بعد کلی مسخره بازی کارمونو کردیم یکم طول کشید یارو وسط کار اومد در زد پنجاه دیگه از زیر در بهش دادم زمان پروژه نیم ساعت تمدید شد!! اخرش موقع رفتن یارو جوری نگام کرد که… بگذریم!! البته من برخلاف بعضی از یوزرهای اینجا مثل جناب دیکرمن و جناب شادو شصتو نه مایه دار نیستم اما یه وقتایی باید خرج کرد!! برای اوناییم که هنوز خبر ندارن جناب شادو موسس و جزو مالکین شرکت ( Qunet) هستن که اگر نمیدونید داستانش چیه اسم شرکتو یه سرچ تو گوگل بزنید تا بفهمید این ادم چقدررر مایه داره!! یا اون یکی جناب دیکرمن که الکی میگه اسمم کیوانه و معروفه به کیو در مورد ایشون باید عرض کنم اقای هفنر بزرگ دوتا پسر داشت اولی کیو و دومی هیو! چون کسهای قاره امریکا برای این دو برادر کافی نبود قرار شد امریکای شمالی و جنوبی رو هیو برداره اسیا و اروپا و افریقا هم برسه به کیو!! هیو که بی عرضه تر و دستو پاچلفتی تر بود کمپانی پلی بوی رو راه انداخت اما کیو که خدای مخ زنی بود سایتهای اویزون سه کاف شهوانی و… رو تاسیس کرد و خلاصه چیزشو گرفت دستش صغیرو کبیرو برد پرایوت از دم تیغ گذروند!!! خلاصه اونروز مخلصتون در حالی که افسوس خاطرات گذشته رو میخورد از محل رصد خانه سابق رد شد و به نزدیک حمام عمومی کذایی رسید!! یه چهار راه پایین تر دیدم یه مغازه کرکره اش پایینه و صاحبش فوت کرده من یه عادتی دارم همیشه اگهی های ترحیمو میخونم که شاید مال یه اخوندو ببینم که تاحالا ندیدم احتمالا مثل ومپایرا اینام هیچ وقت نمیمیرن. یکم پایین تر رسیدم به همون حموم عمومی دیدم پیرمرد صاحبش دم در رو سه پایه چوبی نشسته رفتم جلو سلام کردم خیلی تلخ گفت چی میخوای؟؟؟ گفتم اومدم بابت حضورتون تو مراسم ترحیم ازتون تشکر کنم بزرگواری کردید!! تعجب کرد گفتم من نوه حسین اقا گل فروشم همین همسایه پایینی تون چند دفعه با پدر بزرگ خدمتتون رسیدیم!! بیچاره یهو لحنش عوض شد پاشد عذرخواهی ببخشید نشناختم خدا بهتون صبر بده!! تو دلم گفتم بدبخت با این بلاهایی که قراره سرت بیارم خدا به خودت صبر بده !! گفت ببخشین من بهشت زهرا نیومدم و از این چرندیات گفتم شما چرا اینقدر ناراحتی!! شروع کرد ناله کردن که شبی بیست نفر میان اویزون میشن که کس میخوایم!! همش دعوا مرافه داریم زندگیمو جهنم کردن اسایش نداریم و… خلاصه کلی ناله و شکایت کرد داشتم از خنده منفجر میشدم ولی باید جلو خودمو میگرفتم گفتم حاج اقا خوب یه تیکه کاغذ بزن رو در حموم که غیر نظامی نمیکنیم!! اگر بازم گیردادن دیگه باید کونشون گذاشت که ادم شن اخه مگه ادم با بزرگتر شوخی میکنه؟؟ (حالا خودم هرچی خرپیره اطرافمه سه بار سکته دادما!!) شک کرد پاشد از جاش تا اومد حرف بزنه پسرش رسید گفت این کیه ؟ گفت نوه حسین اقاست!! پسره گفت حسین اقا که بچه نداشت گفتم پدر من وقتی دو سالم بود تو تصادف فوت کرد ( من سر این مردم ازاریام کل فامیلو هفته ای دو بار میکنم زیر خاک!!) خلاصه دیدم ممکنه گندش در بیاد خدا حافظی کردم و زدم به چاک وقتی میرفتم خونه به اسمان نگاه کردم در ورای ابرها پیکره های نورانیی رو دیدم که به من لبخند میزدند روح رندان… آن مردم ازاران باستان…و ان ابر قهرمانان گمنام تاریخ حالا به ارامش رسیده بود!!
به مسیرم ادامه دادم هر قدم و هر منظره برام یک خاطره بود دوستانی که مردم ازارانو خونده باشن میدونن یکی از بچه محلا شایعه ای پشت سر من درست کرده بود که فلانی هرکیو بکنه یه هفته ای ویزای هر جا که بخوادو میگیره که بچه محلا سالها بابتش کسشعر بارم کرده بودن چیزی که نمیدونید اینه که چند سال بعد از اون جریان مردی به محله ما اومد تا مغازه ای اجاره کنه ازم پرسید بچه این محلی؟ گفتم اره!! گفت این مغازه پاخورش خوبه؟ گفتم نه همه میگن برکتش رفته!! پرسید چرا؟ اسم نوه اطوشویی کذایی محلمون رو که معرف حضور خواننده های من هست رو اوردم این همون عوضی بود که اسم سفیر رو روی پایین تنه من گذاشته بود و اون شایعه رو شروع کرده بود. به یارو گفتم اون اطوشویی رو میبینی؟ صاحب قبلی این مغازه هر روز نوه اون اطوشویی رو میاورد اینجا کونش میزاشت چون تو این مغازه لواط شده هیچ کاسبی توش نمیگیره هرکی میاد اجاره میکنه سر چند ماه میبنده میره!!! نقشه من این بود که یارو پرسو جوکنه شایعه پخش بشه و به گوشش برسه یکم دادو بیداد بشه اما شانس تخمی من یارو مغازه رو خرید وچند وقت بعد با نوه پیرمرد صاحب مغازه که الان مغازه اطوشویی رو میگردونه دعواش شد تو حرفاش گفته بود کاری نکن خاطرات بچگیت تو این مغازه رو برات زنده کنم!! بعد که کاسبای محله اشتیشون داده بودن نوه اطوشویی از یارو پرسیده بود داستان چیه صاحب مغازه هم گفته بود میدونم تو بچگیت کلی تو مغازم کون دادی!! یارو دادش رفته بود هوا که زر نزن چی میگی تو اونم که مارو نمیشناخت گفته بود الکی پنهان نکن خودم تحقیق کردم!! خلاصه دوباره دعواشون شده بود!!! یکم جلو تر بستنی فروشی بود دیوار به دیوارشم میوه و سبزی فروشی دو تا دختر جلو بستی فروشی وایساده بودن گفتن خوشتیپ یه بستنی برامون میخری( بستنیاش دونه ای ده هزار تومنه!!) گفتم پولم به اون نمیرسه ولی دوتا بادمجون میتونم از این (سبزی فروشی) براتون بخرم که نمیدونم چرا کشیدنم به فحش!! در حال هرهر خندیدن راهمو ادامه دادم نمیدونم چرا تازگیا مردم اینقدر بی ادب شدن چند هفته پیش هم یه تبلت گذاشته بودم سایت دیوار یه دانشجو پیام داد این مدلش که مال چند سال پیشه!! دوباره فرداشبش پیام داد ورژن اندرویدش که قدیمیه! همینطور هر شب میومد یه عیب میزاشت میرفت شب چهارم پنجم بود شاکی شدم گفتم داداش یه تبلت هست شرایطشم نوشتم بخری بسم اله نیستی به سلامت!! یارو رفت اما فرداش عذاب وجدان گرفتم بابا شاید طرف به این تبلت نیاز داشته که هر شب تیکه میانداخته نباید میزاشتم همینجوری بره اول یه زنگ به پسر عمم زدم گفتم از اوضاع احوال کون چه خبر!! ( منظورم اون پسر عمه هامه که تو کون معتادای پارک سکه فرو میکنن مراجعه شود به فرار کسمغزها!!) گفت چیزی پیدا نمیشه تو کفیم!! عکس پسره رو از اکانت تلگرامش برداشتم فرستادم براشون گفتم یه کون هست برا اخر هفتتون میپسندین؟؟ گفت بیستو رد کرده زیاد مال نیست گفتم یه تومن خیرشو ببینی!! فرداشبش میخواستم به یارو پیام بدم که خودش پیام داد گفتم یه تخفیف یک میلیون تومنی بهت میدم به یه شرط!! اخر هفته با چند تا بچه مایه دار میری شمال بهشون خدمت میکنی!! گفت یعنی ظرف بشورم؟ گفتم دیگه هر دستوری که اقایون دادن تو ویلاشون شما انجام میدی!! دوستان این بار اول نبود که من کون کسیو بدون اطلاعش اجاره میدادم سر اون دفعه که خاکشیر (اردشیر) اینا یه مشتری عرب ساکن قطر پیدا کرده بودن و مترجمشون چند روز نبود حاجیشون به حاجی ما زنگ زد و منو قرض خواست حاجی کسکش ما هم گفت به اسم مترجم برو با یارو اشنا شو یه جوری که نفهمن مخشو بزن بیاد از من خرید کنه!!! من رفتم اونجا عربه امار خاکشیر (اردشیر) مادر مرده رو گرفت گفتم این پایه کون دادن هست اما نه به هر کسی یکیو میخواد ساپورت مالیش کنه! یارو هم گفت از نظر پول مشکلی نیست خلاصه اگر مترجمشون از مرخصی بر نگشته بود و گند نزده بود به همه چی یه پورسانت حسابی گیرم میومد که متاسفانه نقشه کامل نشد البته موارد دیگری هم بوده اما از نظر زمان قرار داد خیلی کوتاه تر!! خلاصه مشتری تبلت اوکی داد منم ایدیشو دادم به پسر عمم. پسر عمم اینا بارها پسرهای چاق تپلو به اسم با یه سری دختر داریم میریم شمال و اونا با ماشین خودشون میان برده بودن شمال کونشون گذاشته بودن حالا دوا تو غذاشون میریختن زورگیری بود چی بود اینو دقیق نمیدونم فقط میدونم روششون موثر است چون تاحالا دارشون نزدن!! همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه پسر عمم که تحت این تصور غلط بود که یارو کاملا در جریانه گفت اگر اشکالی نداره ما یکی از دوستامونم دعوت کردیم!! یارو فکر کرده بود یه ظرف اضافه تر میشوره گفته بود نه این چه حرفیه!! پسر عمه منم گفته بود فلانی شما رو یک میلیون با ما طی کرده این پول برای دو نفر زیاده !!! خلاصه گندش در اومده بود که داستان چیه مرتیکه بی ادب بی فرهنگ بیست خط تو سایت دیوار برای من فحش نوشته بود چهل خط تو تلگرام!!! خلاصه از زمانی که از گروه مردم ازاران بیرونم کردن در یه روز اینقدر کرم نریخته بودم همون موقع گوشیم زنگ خورد حمید بود. راجع به حمید براتون بگم اینا دو تا داداشن حامد و حمید. حامد اولای جنگ سوریه که پناهنده قبول میکردن رفت سوریه لباس بلند عربی پوشید سیبیلاشو زد اما ریشش رو بلند کرد که خودشو اهل سوریه جا بزنه پرسیده بودن اسمت چیه گفته بود حمود!!! یعنی یکی از فانتزیام اینه که حامدو ببرمش کلونوسکپی ببینم این اسمو دقیقا از کجای کونش در اورده !! این حامد یه جیپ هاموی زردرنگ زیرپاش بود یه دوست دختر هم داشت به اسم سولماز. وقتی حامد رفت سوریه جیپشو داداش کوچیکه برداشت برا عشقو حالش. اما جیپ تنها چیزی نبود که زیر پای داداش کوچیکه رفت تو همون هفته حمید زنگ زد به دوست دختر داداشش گفت کارت دارم وقتی دختره اومد بهش گفت من از تو خوشم میاد. میدونم داداشم ازت حمایت مالی میکرد و توهم بهش کس میدادی حالا هم میخوام با همون شرایط با من باشی!! دختره میگه نه حمید گفت برا تو چه فرقی میکنه سوار همون ماشین میشی پول همون بابا خرجت میشه تازه من خوشتیپترم هستم!! دختره بالاخره قبول میکنه. چندهزار کیلومتر اونطرف تر دیده بان صلح سازمان ملل میاد به کمپ پناهندگان برای بررسی تقاضای ویزا. طرف خودش اصالتا مال سوریه بود تو سوال جواب فهمیده بود این حامد کونی مال ایرانه تقاضاشو رد کرده بود که در نتیجه حامد برگشت ایران. همه فکر میکردن بین دو برادر خون به پا میشه اما در کمال ناباوری جمع. داداشها به توافق رسیدن که سولماز دوست دختر جفتشون باشه و حتی سکس سه نفره هم داشتن که اون وسط یه حکیم خردمندی هم شایعه درست کرده بود که این دوتا داداش از اولشم میخواستن با هم برن تو رختخواب و کون هم بزارن سولماز فقط بهونس!!! (خیلی که تابلو نیست طرف من بودم!!) یکشب دو برادر پارتی میگیرن دربین مهمانها خسرو که در فصل اول مردم ازاران باهاش اشنا شدین و در بلوغ مردم ازاران مفصلتر راجع بهش خواهم نوشت هم حضور داشت. هفت روز بعد تو خونه ارش اسکل تپه مهمانی دیگه ای برگزار شد که خسرو از در میاد میره سراغ ارش میگه اون دفعه که تو یک هفته چهار بار مثل خر کتک خوردی یادمه دنبال نیروی رزمی برای انتقام می گشتی تونستی کسیو پیدا کنی؟ و ادامه داد یه کاری بهت میگم اگر برام بکنی یه ماشین برای یک ماه میاندازم زیر پات. ارش که اون موقع ها سر یه جریانی بی ماشین بود پرسید چی؟ خسرو گفت اون دوستتون هست که باشگاه هنرهای رزمی داره بگو هیکلی ترین افراد باشگاهو جمع کنه بیاره یه پاداش حسابی تو کاره ارش گفت طرف دوست من نیست دوست اینه خسرو رو کرد به من گفت میخوام باهاش تماس بگیری گردن کلفت ترین ادمهایی که اونجا تمرین میکنن رو جمع کنه میخوام یه ارتش درست کنم اول جدی نگرفتمش ولی بعد گفت ده میلیون همین الان به حسابت میریزم برای شروع کار. بقیه مخارج هم با من سهم خودتم جدا. گفتم داری جدی میگی؟ جون مادرشو قسم خورد که اره یه چند تا پسرن میخوام لتو پارشون کنیم بابت کتک زدنشون جوری که یه ماه بیمارستان بخوابن به هر نفر نیم میلیون میدم اگر حاضر باشن کونشون هم بزارن نیم میلیون دیگه به هر نفر پاداش میدم!! وقتی ازش پرسیدم این کارا برای چیه جواب نداد منم تحویل نگرفتم. اما سیروس که اون زمان گیتار معروفش کسخوش رو داخل ویترین یک مغازه در جمهوری دیده بود و به شدت در به در پول بود قبول کرد و پولا رو گرفت فرداش گیتارو خرید. بعدش به من زنگ زد گفت سه و نیم میلیون بالای این گیتار پیاده شدم خسرو منتظر یه ارتشه یه کاری کن مجبور نشم این پولو پس بدم جبران میکنم برات!! عصر اونروز رفتم در خونه حامد و حمید دعوتم کردن داخل داستان رو گفتم و ادامه دادم خسرو میخواد از شما انتقام بگیره چون اصلا از خسرو خوشم نمیاد بدم نمیاد حالشو بگیرم اما اول باید بدونم داستان چیه. ظاهرا شب مهمونی خواهر کوچک این دو برادر که یه کودک نه ساله است هم خونه بوده و داشته نقاشی میکشیده من از تمایل خسرو به کون پسر خبر داشتم سیزده تا پسر معتاد نعشه تو گروهش داشت که برای ازمون ورودی به گروه کون تک تکشون گذاشته بود اما از تمایلات جنسیش نسبت به کودکان بی اطلاع بودم ظاهرا وسط مهمونی که دو برادر سولماز و یکی از دوستای دخترشو برای سکس دسته جمعی برده بودن طبقه بالا خواهر کوچیکشون یه گوشه نشسته بوده داشته نقاشی میکشیده که خسرو میشینه کنارش یکم باهاش حرف میزنه میگه گنجیشکه رو!! دختر خردسال میگه کو؟ خسرو میگه رفت تو شلوارت. شلوارتو بکش پایین بگیرش!! دختر میگه نه. خسرو سعی میکنه شلوار بچه رو پایین بکشه اما مادر دختر کوچولو بهش گفته بوده هرکی خواست شلوارتو در بیاره سریع بدو بیا پیش من بهم بگو. در نتیجه دختربچه شروع میکنه جیغ کشیدن که خسرو برای تابلو نشدن ولش میکنه . چون پدر مادر خونه نبودن خواهره میره بالا پیش داداشاش شروع میکنه پشت در جیغ زدن اونام کون لخت درو باز میکنن که چی شده خواهره هم جریانو میگه!! حامدو حمید میان پایین با چند تا از دوستاشون خسرو رو میبرن اشپز خونه اول اینقدر میزننش که صدای خر بده بعد می اندازنش رو میز دستو پاشو با طناب به چهارپایه میز میبندن شلوارشو پایین میکشن و یه بطری مشروب میکنن تو کونش!! میگن یه چند ساعتی اینجوری میمونی کونت جا وا کنه اخر شب حسابی باهات کار داریم!! نیم ساعت بعد خسرو در تلاش برای ازاد شدنش تعادل میزو به هم میزنه جوری که پایه میز در میره و خسرو به زمین میخوره اما دستش ازاد میشه. دستو پاشو باز میکنه و میخواسته فرار کنه تا وسط سالن میره که دوباره میگیرنش دوباره مثل خر میزننش دستو پاشو میبندن و دوباره بطری رو میکنن تو کونش!!! خسرو میگفت فقط کتکش زدن اما دو برادر میگفتن کونش هم گذاشتیم به هر حال قانعشون کردم که تنها راه خلاص شدن از این مخمصه اینه که خسرو فکر کنه کتک خوردن گفتن عمرا!!! ما خودمون بزنیمو بکنیمو از این حرفا… با لحن پدرانه ای گفتم الاغهای عزیز اگر قبول نکنید خسر اینقدر میگرده که یه گروه شرخر و خلاف پیدا کنه با یه پول حسابی اجیرشون کنه بیاره سراغتون. یهو دیدین شبونه دارین میاین خونه ریختن سرتون بیست تا ضربه چاقو خوردین اگه زنده بمونید هم تا اخر عمر باید رو ویلچر بشینین. حرف گوش کنید حالا که قراره انتقام بگیره بزارید با شرایط شما انجام بشه! وقتی قبول کردن به سیروس زنگ زدم و گفتم پولو حواله کنه خواست بازی دربیاره که دستم خالیه گفتم نیم ساعت دیگه میرم خودپرداز اگر یک ریال کمتر از ششو نیم میلیون رو ریخته باشی من بیخیال جریان میشم خودت میدونی و چاقو کشای خسرو با قیافه خوشگلتم خداحافظی کن!! سیروس هم که همه عمر نون قیافشو خورده سریع پولو ریخت. برادرها یه دختر تاتو کار که شب هالوین کارش ارایش کردن مشتریهاش به صورت ترسناک بود رو پیدا کردن اوردن اینا رو جوری گریم کرد که انگار حسابی کتک خوردن کلی عکس با دوربین موبایل ازشون گرفتیم یه وسیله ای هم هست اینایی که بوکس کار میکنن میدونن به دو شکل مربعی و دایره شکل هست مربی اینو دستش میگیره بوکسور از اون طرف مشت میکوبه بهش برا تمرین. قرار شد دو تا دایره شکلشو تهیه کنن و در حالی که افتادن زمین بزارن رو شکمشون اون شب در حالی که دو برادر رو زمین افتاده بودن و عر میزدن من و سیروس به شدت به شکمشون لگد میزدیم دختر تاتو کار (ساناز) هم با موبایل من جوری که صورت ما معلوم نباشه فیلم میگرفت دو برادر عر میزدن (الکی) ما هم محکم تر لگد میزدیم اخر سیروس خم شد دستشو گذاشت رو یه پارچه خیس شده با یه مایه قرمز رنگ که تو یه کاسه رو زمین گذاشته بودیم دستشو قرمز کرد بعد بلند شد دستشو گرفت رو به دوربین یعنی مثلا خون دهن حامده!! من صدامو کلفت کردم گفتم از خسرو خان عذر خواهی کنید!! اونام چون چنین قراری نداشتیم صورتشون تو هم رفت اما چیزی نگفتن لگد بعدی رو محکم تر به محافظ بکس زدم و گفتم مگه کری مرتیکه !! اونام برای خراب نشدن کار گفتن غلط کردیم خسرو خان ببخشین و این حرفا!! بعد کات شد به سیروس گفتم گورشو گم کرد دو برادر هم طبق قرار قبلی رفتن به درمانگاهی که قبلا باهاش طی کرده بودن دستشونو گچ بگیره و سرشونو الکی پاسنمان کنه (گفته بودن برای فیلم برداری میخوایم) وقتی با ظاهر داغون برگشتن من توخیابون با گوشی فیلمی ازشون گرفتم که تو پیاده رو در حال رفتن بودن صورتهاشون مشخص بود و طبق قرار قبلی داد میزدن عکس نگیر خیلی داغونیم (مثلا نمیدونن دارم فیلم میگیرم!!) عکسهای دیگه ای هم ازشون گرفتیم وکار تکمیل شد. چون میدونستیم خسرو ادمهاشو میفرسته در خونه اینا برا تحقیق قرار شد اول دو برادر به یک سفر دو هفته ای در شمال کشور برن بعد من عکسا رو بفرستم که وقتی برگشتن اگر کسی دیدشون که دستشون تو گچ نیست فکر کنه گچو باز کردن وقتی برادرها به درمانگاه رفتن طبق قرار قبلی سیصد تومن به ساناز دادم گفت انعام نمیدی؟ گفتم من فقط به ماساژورا انعام میدم چون واقعا زحمت میکشن!! خلاصه مکالمه ای شروع شد که در نتیجه اش ساناز جان بنده رو برد حموم زیر دوش حسابی ماساژ داد!! بعدش به برادرها زنگ زدم گفتم اولا دارین میاین یه پیتزای حسابی به حساب من برا چهار نفر بگیرین دوما امشب اطاق خواب حامد مال منه شماها که عادت دارین جفتتون تو تخت حمید بخوابین!! بعد از کلی فحشو فضاحت چون کارشون گیر بود قبول کردن اومدن عکسا رو گرفتیم شام خوردیم منو ساناز رفتیم اطاق حامد. موقع شام حامد به من اس ام اس داد یه جوری راضیش کن ما هم بکنیمش!!( نمیدونستن با پول راضیش کردم فکر کردن مخ زدم) وقتی بعد از شام از پله ها رفتیم بالا وسط راه به ساناز گفتم گوشتو بیار جلو!! اورد گفتم برا امشب چیزی لازم نداری بگم بچه ها برات تهیه کنن؟؟ اونم گفت نه بلند گفتم حمود!!! اون بدبختم فکر کرد سانازو راضی کردم گفت جونم؟؟؟؟ گفتم کیرم تو کونت عمود!!! در حالی که بلند بلند میخندیدم و حامد با فحشاش بدرقم میکرد رفتم اطاقش و خلاصه بسیار خوش گذشت!!! صبح که پاشدیم برادرا خواب بودن گفتم یه اژانس میگیرم اول تورو برسونه بعد منو گفت صبحانه نمیدی؟؟ گفتم یخچالو نگاه کردم چیزی نیست گفت یه فست فود میشناسه نزدیک خونشون صبحونه ایتالیایی میده چند تا عکس که با گوشیش گرفته بود از میز صبحانه با دوستاش نشونم داد دیدم واقعا سلطنتیه. خلاصه یه دربست گرفتم رفتیم اونجا دیدم چهار جور املت داره املت پنیر املت اسپانیایی سوسیس تخم مرغ که سوسیس به صورت درسته تو ظرف روغن سرخ شده بود گذاشته بودن کنار تخم مرغ نیمرو شده که زرده و سفیده اش جدا بود کالباس تخم مرغ و اب پرتقال و شیرعسل و خامه زده شده مثل روی ژله و قهوه و… خلاصه دیدم از هیچ کدوم نمیشه گذشت سه پرس صبحانه کامل سفارش دادم اورد جاتون خالی همچون الاغ چریدیم!! ساناز بیچاره نصف یک پرسم نخورد اما من دو پرسو نیم صبحانه رو کامل خوردم تازه سفارش قهوه دادم ساناز گفت بریم خود پرداز پول منو بده برم گفتم نگران پولت نباش. بزار یکم دیگه بشینیم شاید اشتهام باز شد اون میز کناری نمیدونم چیه سفارش دادن اما به نظر خوشمزه میاد!!! از تعجب چشماش قدر قالپاق ماشین شده بود که بازم میخوای بخوری؟؟ گفتم تقصیر خودته دیشب تمام انرژیمو تخلیه کردی!! خلاصه یکم دیگه نشستیم حسابو دادم نزدیک هفتاد پیاده شدم ولی می ارزید بعد رفتیم بانک پول سانازو دادم پونصد تومنم بابت هزینه گچ گرفتن و باز کردن دست و شام دیشب به حساب داداش کوچیکه ریختم ساناز رفت خودمم رفتم شرکت ساعت نه داداش بزرگه زنگ زد تشکر کرد و گفت سوار بر ماشین دارن از تهران خارج میشن اما برخلاف قرار قبلی به جای شمال تصمیم گرفتن زمینی برن ترکیه اول استانبول بعد انتالیا . عکسها و فیلم رواز طریق اینترنت برای خسرو فرستادم که چقدرهم خوشحال شده بود . سیروس هم بابت گیتار مفتی که گیرش اومده بود همه رو شام مهمون کرد (یعنی به زور گذاشتیم گردنش!!) ظاهرا گیتار ساخت اطریش بود به رنگ سفید و خیلی خوشگل تو رستوران که بودیم سیروس بعد از شام گیتارشو دراورد و دو تا اواز خوند همه میزها داشتن مارو نگاه میکردن وسط کار یه مرد میانسال اومد گفت صاحب اونجاست و اگر سیروس حاضر بشه تا اخر شب براشون برنامه اجرا کنه پول شام مهمون رستورانیم اگر هم حاضر بشه در هفته دو شب پنج شنبه و جمعه بیاد موسیقی زنده مجاز اجرا کنه حاضره پول خوبی بهش بده که سیروس قبول نکرد اما اون شبو برای فرار از صورت حساب موندیم و سیروس حسابی به جمع حال داد و طبق معمول هرچی دختر تو رستوران بود به بهانه استخدامش برای مجالسشون ازش شماره (کارت) گرفتن اخر شب قرار شد چون اون گیتار برامون خوش یمن بوده و همون شب اول اومدنش همه رو شام مهمون کرده رو گیتار اسم بزاریم هر کی یه کسشعری گفت اخرش به خاطر کسهایی که از تو رستوران برا سیروس جمع کرده بود اسم کسخوش رو روش گذاشتیم گیتاری که اومدنش فصل تازه ای رو تو زندگی سیروس شروع کرده بود فصلی که اون شب ما فقط شاهد اغازش بودیم…

ادامه دارد…

نوشته: شاه ایکس


👍 48
👎 4
6468 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

728256
2018-11-04 21:20:17 +0330 +0330

لایک ،
شاه ایکس جان عالی بود
قلمت منحصر بفرده ، نوشته هات پختگی خوبی دارن
و توی طنز دست بالا رو داری
موفق باشی

5 ❤️

728265
2018-11-04 21:40:09 +0330 +0330

دمت گرم…شب قبل امتحان خندیدم…

4 ❤️

728277
2018-11-04 22:00:27 +0330 +0330

لایک
مثل همیشه فوق العاده بود.
۲تا صحنش فوق العاده بود:
یکی ۲تا بادمجون
دومی هم حمود کیرم تو کونت عمود

6 ❤️

728288
2018-11-04 22:34:32 +0330 +0330
NA

یعنی دهنت کلی گشتم دنبال این شرکت که گفتی ?
چه کیر کلفتی رفت تو کیون این خسرو :دی

5 ❤️

728305
2018-11-04 23:25:53 +0330 +0330

چقد طول کشید تا فهمیدم اون شرکت کونت بوده??
کسکش مردم آزار اگه خود شدو ابراز بی اطلاعی نمیکرد حالا
حالا ها تو سایت بودم ?

3 ❤️

728317
2018-11-05 00:21:10 +0330 +0330

قلمت مانا شاه بزرگ من
نباشی ی خلا دارم برای حضورم تو سایت
دوستت دغریم بی حرف پیش
بدخواهتو آره و اینا مشتی
لایک داری عشقی

5 ❤️

728319
2018-11-05 00:26:29 +0330 +0330

خوندن این خاطرات شیرین انهم با نثر خاص و زیبای شاه ایکس غنیمتیه که هر زمان فرصتی دست بده ازش لذت میبرم

4 ❤️

728357
2018-11-05 05:29:21 +0330 +0330

حاجی نمیدونی چه قدر دلم واسه داستانات تنگ شده بود…

4 ❤️

728363
2018-11-05 06:01:40 +0330 +0330
NA

مزخرف بود…چی از تو مغزتون درمیاد

0 ❤️

728377
2018-11-05 06:56:48 +0330 +0330

خیلی هم عالی لایک 14 ?

3 ❤️

728386
2018-11-05 08:18:36 +0330 +0330

به غیر مردم آزاری کار دیگه هم بلدی

3 ❤️

728390
2018-11-05 08:45:43 +0330 +0330

خدا لقدت کنه خخخخ ساعت 12 جلسه داشتم هواسم رفت به داستانت ،غرق شدم
دمت گرم داداش کارت درسته فقط وسط داستان ها زیاد این شاخه اون شاخه نکن ،
رشته کلام از دستت در نره،
با این قدرت کلام باید آخوند می‌شدی خخخخ
موفق باشی دوست عزیز

3 ❤️

728407
2018-11-05 10:12:37 +0330 +0330

شاه جان دمت همیشه گرم .
چقدر دلم باز شد .مخصو صا اون قسمت تلسکوپ که ترکیدم از خنده .
فدات بشم همیشه پاینده باشی دوس داشتنی

لایک گلم . ? ?

4 ❤️

728412
2018-11-05 11:01:29 +0330 +0330

اقاااااااااااا مگه میشه مگه داریم یه ادم انقدر مردم ازار
توقع داشتی پسره گل نثارت کنه اصلا خدا تو خلقتت مونده بشر انقد شرو شیطون الحق ک مردم ازار قهاری هستی
خاطراتتتتتتت عالین من که میخونم میخندم عالی بود

4 ❤️

728431
2018-11-05 12:24:34 +0330 +0330

عالی حال کردم (clap) (clap) (clap) ? ?

3 ❤️

728447
2018-11-05 14:01:43 +0330 +0330

ترکیدم :/

5 ❤️

728448
2018-11-05 14:04:58 +0330 +0330

تیراس دادا تو همون تیرااسی؟ سکسیروام‌ تکست بده خَصوصی

2 ❤️

728458
2018-11-05 14:35:42 +0330 +0330

شاه ایکس جان هر جور شده این ژنای لامصبتو تکثیر کن.حیفه از بین برن.

3 ❤️

728465
2018-11-05 15:09:18 +0330 +0330

عالی بود. من واقعا به عشق شما و بانو ایلونا عضو شدم

3 ❤️

728488
2018-11-05 18:54:18 +0330 +0330

مثل همیشه نوشته هات روحیمو عوض میکنه شیرین مینویسی رفتم قسمت اولشم خوندم جفتشون عالی ?

2 ❤️

728501
2018-11-05 19:48:20 +0330 +0330

عاااااااااااااااااالی. من با این که قسمت قبلو نخونده بودم فهمیدم چی به چی شد. دم تون گرم بی همتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

2 ❤️

728562
2018-11-05 22:54:51 +0330 +0330

مگه میشه بد باشه نثرت؟29 ?

2 ❤️

728628
2018-11-06 12:20:32 +0330 +0330
NA

یعنی موندم اینهمه خلاقیت و ابتکار در مردم آزاری رو چه جوری به خرج میدی؟ بازهم کلی خندیدم دمت گرم که می نویسی.

2 ❤️

728667
2018-11-06 18:26:01 +0330 +0330
NA

حیف که نمیخوام پروفایلمو ازدست بدم وگرنه بدجور میشسمت.ولی جدن خودتو به یه روانشناس نشون بده.این همه سرخوردگی و حقارت وعقده ریشش برمیگرده به کودکیت…پسرم از مامانت بپرس تا خاطراتی ک مامان بزرگت براش تعریف کرده رو برات بگه تا بدونی تهران یه دهات بوده.یه دهات فقیر با پدزی مشترک قاجاری.میفهمی که چی میگم؟

0 ❤️

740479
2019-01-09 18:39:42 +0330 +0330

فقط عاشقتم…اصلا یه وضی

2 ❤️