شاه ایکس در روز ملی بادمجون (۲ و پایانی)

1396/07/13

...قسمت قبل

وقتی پدرم سر شام ازم پرسید پسر عمه هات برای چی اومده بودن گفتم پدر جان با شما کار داشتن روشون نمیشد به من گفتن که به شما برسونم که با پدرشون حرف بزنید اینا میگن از مجردی و تنهایی خسته شدیم ما هم رومون نمیشه از پدر مادرمون زن بخوایم اومده بودن از شما که بزرگ!!! فامیلی بخوان پادرمیونی کنی!!! بابام پاشد زنگ زد به شوهر عمم که مثل سگ از بابام حساب میبره چون چند بار سنگین گند زده و پدرم به قول خارجیا کونشو از اتیش کشیده بیرون و گندکاریاشو جمعو جور کرده گفت اینقدر بی توجهی که بچه هات باید از من بخوان بهت بگم به فکرشون باشی؟؟ اون بدبختم فردا عصر که میاد خونه به پسر عمه هام میگه لباس بپوشین میخوایم بریم خرید!! میگن خرید چی؟ جواب میده کتو شلوار!! میگن مناسبتش؟ جواب میده با همکارم حرف زدم فردا شب میریم خواستگاری دختراش برای شما دوتا اینا میگن چیییی؟؟ شوهر عمم میگه من شرم از والدین رو درک میکنم اما نیازی نبود فلانی رو واسطه کنید جریانو به خودم میگفتید بدبختا هوار میزنن کی گفته ما زن میخوایم؟ اونم جواب میده تازه میفهمن چی تو کونشون رفته اعتراض نمی تونستن بکنن چون اگر گند پیشنهاد بی شرمانشون در میومد اول بابای خودشون جفت پا میرفت تو کونشون بعدم بابای من خدمتشون می رسید!! به عمه جان شکایت میکنن اونم میگه حالا که پدرتون قرار گذاشته زشته نریم میریم میگیم نپسندیدین. خلاصه میرن میبینن دو تا دختر چادری ابرو های هزار کیلویی عینک ذره بینی خلاصه زشت مثل چی با نیش باز منتظرشونن ظاهرا پسر عمه ها من تنها خواستگاراشون بودن وقتی بر میگردن خونه پسر عمه هام میگن ما اینا رونمیخوایم زشتن اما شوهر عمم میگه عوضش مومنه ان (با ایمان) و برای ازدواج مناسب. نمیزارم یکی از این دختر قرطیا که هزار تا دوست پسر عوض کرده و صبح تا شب تا کمر تو گوشیشه عروسم بشه باید اینا رو بگیرید زن زندگین. اخرش پسر عمه بزرگم که دید باباش بی خیال نمیشه از خونه فرار کرد رفت شمال شش ماه پیش دوست دانشجوش زندگی کرد پای چراغ علائدین خوابید نونو سیب زمینی خورد پسرعمه کوچیکم هم دو هفته بعد به خونه پدر بزرگم پناهنده شد پنج ماه اونجا موند تا عمم جفتشونو برگردوند فقط نمیدونم چرا بعد از اون جریان هر وقت منو میبینن چپ چپ نگام میکنن!!! یاسی خندش گرفته بود گفت حالا رو بزن شاید قبول کردن جواب دادم اگر بگن نه که نمیشه رفت اگرم بگن اره اونوقت اصلا نمیشه رفت چون صد رد صد چهل نفر شمشیر به دست اونجا منتظرمن!! (نمیدونم چرا همه اینقدر با من بدن!!!) یاسی گفت فقط به درد این میخوری که بزاریمت زیر در هیچ خاصیت دیگه ای نداری!! پاشد رفت. رفتم سراغ ارش که گورمونو گم کنیم دیدم زل زده از پنجره بیرون جهت اطلاعتون خونه به دیوار ارش یه خانواده ارمنین که دخترشون یه سگ کوچولوی با نمک داره به اسم فلفلی. ارش وقتی دختر همسایه تو حیاط خونشون سگشو بقل میکنه و صورتشو بهش میماله ارش از پنجره اطاقش زل میزنه به حیاط همسایه اه میکشه و ارزو میکنه ای کاش جای سگه بود ما هم البته با زدن حرفایی مثل هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش!! و یا اگر درستو ادامه بدی به اونجاهام میرسی (یعنی الان از سگم کمتری!!) و کلمات محبت امیزی از این قبیل سعی میکنیم دلداریش بدیم!!! گفتم چیه باز سگ دیدی ارزوهات اومدن جلوچشات ؟؟ گفت خره سگ چیه اون پایینو ببین!! نگاه کردم دیدم اناهیتاست. یه مختصری راجع به اناهیتا بگم چون صداش بی نهایت به گوگوش خواننده معروف شباهت داره معروفه به گوگوش. تو مهمونیا اهنگهای گوگوش رو می خونه. دختر زیباییه همیشه هم تیپ قرمز میزنه با موهای شرابی و جواهرات ست نگین قرمز. اما بیشتر پسرا به خاطر صدای چیز راست کنش اویزونشن همه میگن اگر بخوان اعداممون کنن و بپرسن اخرین خواستتون قبل از مرگ چیه؟ ملاقات با خانواده؟ نوشتن وصیت یا… میگیم هیچ کدوم سکس تلفنی با اناهیتا!!! خیلی کم میشه دیدش دعوتش که میکنن اکثرا برای کلاس گذاشتن نمیاد. اما اونروز موقع پیاده شدنش از ماشین ارش از پشت پنجره دیدش گفت فلانی من میرم تو راهرو که تا این نیومده داخل هزار نفر بریزن سرش شماره رو بدم این رفت منم سریع رفتم وسط سالن بلند گفتم میز گرد این یکی از رمزهای بین مردم ازاران بود (به اقتباس از شاه ارتور و شوالیه های میزگرد ) معنیش این بود که سریع جمع شید یه گوشه میخوایم خصوصی حرف بزنیم اومدن گفتم داستان اینه الان که اناهیتا اومد تو یکیتون ارش رو میکشونه کنار بقیمون جلوی اناهیتا به شدت از ارش تعریف میکنیم که بهترین تعمیرکار توالته و تمام کاشی ها و موزاییک های توالت خونه هامون رو عالی بند کشیده اناهیتا اومد داخل ارش هم پشت سرش هی التماس میکرد که ساپورت میکنم گوشی میخرم اجاره استودیو رو میدم اهنگ هاتو ضبط کنی و… اناهیتا هم محل سگ بهش نمیزاشت اومد نشست شروع کرد به شکایت که چقدر شما پسرای ایرونی بدبختین نمیزارین ادم برسه بعد شماره بدین و… من اشاره کردم سیروس ارش رو برد یه گوشه پرسیدم کی مزاحمتون شده؟؟ گفت اون پسره که الان رفت ارشو نشون داد منم جواب دادم خانم شمارشو میگرفتین خیلی به درد میخوره پرسید چطور جواب دادم میدونید که کف توالت هر خونه ای سقف توالت خونه پایینیه در محور زمان اول رنگ سقف پوسته میشه بعد شروع میکنه به چکه کردن اما ارش خیلی وارده بین موزاییکا رو جوری براتون با دقت گچو سیمان میزنه که نتونن بشاشن رو سرتون!!! نصف توالتای این شهر به برکت وجود ارش سر پاست معلوم نیست نصفه شب کدوم شب دستشوییتون خراب بشه پس قدر خودشو شمارشو حتما بدونید !! سخت ترین قسمت این کرم ریختنا اینه که خیلی جدی و بدون اینکه خندت بگیره حرفاتو بزنی اونم از لحن جدی پرفسوری من تعجب کرد و ساکت شد تا اینکه ارش اومد و گفت حالا چیکار میکنی زنگ میزنی؟؟ اونم گفت خونه ما نوسازه فعلا احتیاجی نداریم اگر یه روزی مشکلی پیش اومد حتما!! ارش بیچاره گیج شد توضیح خواست اونم خیلی شاکی جواب داد با پولی که از مستراح در میاری میخواستی اسپانسر البوم من بشی؟؟ اونجا بود که من یادم افتاد یه کاری دارم و باید فوری برم !! اما به در نرسیده بودم ارش جیغ زد کونیا چی به این گفتید که همه ترکیدن از خنده مخصوصا یاسی که به شدت سر قضیه شوالیه تاریکی از بروبچ بجز من کینه داره گفت باهات کار دارم بمون نشستم گفت یه مزاحم برام پیدا شده که هی همه جا اویزونم میشه جرات مهمونی رفتن ندارم از دستش. چند بار گفتم نامزد دارم اما باور نمیکنه گفتم چیکار کنم جواب داد میخوام دفعه بعد نقش نامزد منو بازی کنی که دست از سرم بر داره گفتم باشه سری بعد که مهمونی دعوت بود به من گفت منم رفتم اما طرف نیومد مهمونی بعدی با تاجیک بهزاد و بهروزخرکیر (مراجعه شود به فصل اول مردم ازاران) رفتیم اتفاقا نزدیک خونه ارش اینا بود تو ملاصدرا تو یه مجتمع. تاجیک داشت بطری های شرابو بررسی میکرد یهو دوست یاسی اومد گفت مزاحم اومد اون پسره که پیرهن چهارخونه سفید داره. گفتم صاحب خونه رو بیار پیش من رفت اورد گفتم داداش قمه ای قداره ای ضامن داری چیزی نداری اینجا. گفت نه گفتم پس منو ببر اشپزخونه یکی از چاقوهاتو قرض میخوام. یک چاقوی بلند مخصوص هندونه برداشتم گفت برا چی میخوای گفتم یکی از بچه ها مزاحم داره میخوایم روشو کم کنیم. گفت صبر کن رفت با یه خنجر تزئینی که سر تیغش کج بود به شکل حرف ال در زبان انگلیسی اومد گفت اینو به دیوار اطاقم اویزون کردم سوغاتی از یکی از این شیخ نشینا اوردن به تاجیک گفتم اینو یه جوری که موقع راه رفتن تو کونم نره جوری بین کمر بندم و شلوارم قرار بده که دست کنم پشتم اینو بکشم بیرون بعد به یاسی اس ام اس دادم بلند بلند بگو من باید یه تلفن بزنم میرم تو حیاط الان میام. یاسی رفت تو حیاط پسره هم رفت دنبالش منم با بچه ها رفتیم تو راه پله. بی صدا رفتیم پایین تا رسیدیم به حیاط دیدم داره منت میکشه تلفنو قطع کن با من حرف بزن پشیمون نمیشی و از این مزخرفات یاسی گفت چند دفعه بگم نامزد دارم برو پسره گفت نامزدی که بزاره بیای پارتی مرد نیست ولش کن با من باش من یهو صدامو کلفت کردم هوار کشیدم نامرد با زن مننننننن؟ یهو یارو برگشت منو با پیرهن مشکی استین بلند دید رنگش پرید مستقیم رفتم طرف یاسی داد زدم سرش این مرتیکه کیه باهاش حرف میزنی یاسی هم طبق قرارقبلی با التماس گفت اقا اقا به خدا من کاریش ندارم این همش مزاحم منه تازه الان گفت شما مرد نیستید!! (این قسمتش جزو قرارمون نبود ولی خوب این یاسی روزی ده دفعه حال پسرا رو نگیره اسمش یاسی نیست!!) منم دستمو بردم پشت شلوارم خنجرو در اوردم هوار کشیدم تو به کی گفتی نامرد!!! یارو به تته پته افتاده بود دستمو گذاشتم رو شونش خنجرو بردم عقب که مثلا بزنم تو شیکمش یهو در رفت به سمت راهرو اما تاجیک و بهزاد اومدن بیرون بازوهاشو گرفتن اینجا چه خبره یارو گفت این دیوونست چاقو میکشه یهو بهزاد داد زد خان داداش این چی میگه؟؟ یارو شاشید تو خودش خواست در ره سفت نگهش داشتن منم جواب دادم مزاحم زنم شده نگهش دارید شیکمشو اینجا سفره کنم دیگه دنبال زن شوهر دار نره!! شروع کرد به دستو پا زدن و التماس بهزاد گفت بزرگوار از خونش بگذر ، مرام بزار به جای چاقو زدن کونش بزاریم روش کم شه گفتم خیلی عصبانیم اصلا حسش نیست تاجیک با لحن این پیرمرد معاملات ملکیا که میخوان خونه کلنگی به یکی بندازن گفت حالا شما کونو ببین شاید پسندیدی!! یه لحظه خندم گرفت اما جلوی خودمو گرفتم (صد بار به اینا گفتم وقتی تیریپ فرمون و قیصر بر میداریم کسشعر نگید بزنیم زیر خنده طرف می فهمه سرکاره اما مگه کرم باسن میزاره) یکمی مکث کردم انگار جدی دارم فکر میکنم بعد خیلی سرد گفتم لباساشو در ارید اینا هم عمدا یه لحظه ولش کردن که مثلا لختش کنن بد بخت فرار کرد منم خنجرو با ژستی که شاه ارتور مادر مرده اکسکالیبر رو دستش نگرفته بود بردم بالای سرم فریاد زدم مردی وایسا بالاخره که میبینمت اون کون دیگه مال ماست کجا میبریش!! از حیاط تا دم در دنبالش کردیم و بعد کرکر خنده رفتیم بالا دیدیم یک دختر به اسم پرستو معرکه گرفته یه پسره ایفون دستش بود گفت مگه شما اینجا ایفون هم دارید؟ پسره پرسید مگه اینجا دهه (روستا) که نداشته باشیم فلانی رمز وایفای چیه پرستو گفت وایفای هم دارید؟ پسره پرسید مگه شما اخرین بار کی ایران بودین گفت چند سالی میشه یارو پرسید شما وقتی ایران بودین اینترنت نداشتین؟؟ یهو شاکی شد گفت خوبشم داشتیم من گفتم اهان شما که از اینجا رفتی اینترنتم پاشد شلوارشو کشید بالا رفت!!! خیلی شاکی شد گفت شماها چجوری تو ایران زندگی میکنید من که حالم از اینجا به هم میخوره ایششش یکی از پسرا به حالت تمسخر پرسید مگه خودت مال کجایی گفت من متولد و بزرگ شده امریکام خیلی جدی بهش نگاه کردم گفتم پس د باتل (بطری رو رد کن بیاد) بطری دستش بود داشت شراب میریخت گفت چی چی؟ گفتم تو بزرگ شده امریکایی بعد انگلیسی بلد نیستی چاخان؟؟ مجبوری خالی ببندی مگه. بدون حرف گوشیشو در اورد عکسهای اینستاگرامش رو نشون داد کسانی که کتاب علامت گمشده دن براون رو خونده باشن با ساختمان های تاریخی شهر واشینگتن دی سی اشنایی دارن چون در موردشون توضیحات مفصلی داده و عکساشون هم در کتاب درج شده این خانم عکسهایی جلوی کاخ سفید بنای یادبود ابراهام لینکن ساختمان کنگره کتابخانه ملی و… داشت گفت روت کم شد؟ گفتم تنها چیزی که این عکسها ثابت میکنه اینه که شما یکروز رو در شهر واشینگتن بودی یه دختری که دوستش بود گفت کم بیار اقا پسر به دوستش گفتم یه سوال ازت میکنم اگر جوابت اره بود قبول میکنم شکست خوردم اگر من بیام خونه شما البوم عکسهای خانوادگیتو ببینم ادمهای داخل عکسها فقط یک لباس ثابت تنشونه؟ یعنی مثلا اگر شما تو سی تا عکس باشی تو یکیشون مثلا یک لباس زرد با شلوار جین تنت باشه تو بقیه عکسا هم دقیقا همون لباسها تنته ؟ یا تو عکسهای متفاوت لباسهای متفاوت پوشیدی؟؟ گفت خوب نه لباسام فرق داره گفتم ولی دوست شما تو تمام عکسهاش پالتو سبز تیره و کلاه بافتنی منگوله دار تنشه پرستو گفت خوب که چی؟ جواب دادم این یعنی تمام عکسها در یک روز گرفته شده و چون همش در جاهای تاریخی است احتمال قوی شما در تور گردشگری داخل شهر هتل ثبت نام کردی بردن گردوندنت اگر اینو با انگلیسی بلد نبودنت جمع کنیم معنیش میشه این که شما فقط به امریکا سفر کردی . منم جلوی هرم شیشه ای موزه لوورعکس دارم معنیش این نیست که فرانسویم یا اونجا بزرگ شدم تنها چیزی که اون عکس ثابت میکنه اینه که من یک لحظه خاص زمان رو مثلا ساعت هشت شب روز سه شنبه ماه… در شهر پاریس بودم و تنها چیزی که این عکسها ثابت میکنه اینه که شما یکروز اونجا بودی نه همه عمرتو خانم کلینتون بوق ابادی!!! همه بهش خندیدن و مجددا ضایع شد اما چیزی که نمی دونستم این بود که برخلاف همیشه با یه دختر معمولی طرف نبودم پرستو یه مردم ازار حرفه ای بود!! و گروه خودشو داشت قبل از پایان مهمونی دو تا دختر اومدن پیش ما نشستن یکشون گفت هوس قلیان کردم تو جمع ما بجز بهروز هیچکس اهل دود نیست حتی قلیان. بهروز سریع گفت بریم خونه ما قلیان شیشه ای عربی دارم. با شیرقهوه و تنباکوی انگلیسی براتون چاقش میکنم. قیلونی بشه که تو عمرتون نکشیده باشید دختره پرسید عربیش چجوریه؟ گفت چهار تا شیلنگ داره میشه همزمان چند نفر بکشن هی شیلنگو از دست هم قاپ نزنن اون یکی گفت نه بریم یه جایی مثل فرحزاد سیروس گفت یکیو میشناسم یه باغ داره اونورا که باغش رو تبدیل کرده به چایخانه سنتی الاچیق داره چای نبات و قلیان سرو میکنه دختر اولیه از من پرسید تو تاحالا این جایی که این میگه رفتی؟ جواب دادم خانم من نه چایی میخورم نه اهل دودم هیچ جور گفت پس با چی حال می کنی؟ گفتم استخرو جکوزیو دوست دارم با ماساژ خیلی حال میکنم از یه کتاب خوب هم بدم نمیاد گفت یه چیزی بهت بگم باورت نمیشه من عاشق ماساژ دادنم ولی از ماساژ از روی لباس دوست ندارم خوشم میاد دستام بدن مردا رو لمس کنه اون یکی هم چشمک زد گفت کی بدش میاد!! اون لحظه من عین خری که سند کارخونه تیتاپ رو به نامش زده باشن ذوق کردم فکر کردم یه رویال ماساژ برام ردیف شد ( رویال ماساژ یا کینگ ماساژ یا فورهند ماساژ هر سه تاش یکی است و به معنی ماساژی است که دو تا دختر همزمان شما رو ماساژ بدن) سریع تو ذهنم دنبال مکان گشتم یه دوستی داره پدرم من بهش میگم عمو یه بار بهم گیر داد چرا عروسی نمیکنی گفتم پول ندارم. گفت تو رضایت بده خرج عروسیت با من. جواب دادم عمو جان شما پول نمیخواد بدی کلید یکی از اون اپارتمان هاتو بهم بده من قول میدم هفته ای سه بار عروسی کنم!!! بی جنبه کفششو در اورد پرت کرد طرفم!!! باورتون نمیشه من از این بی مکانی چیا کشیدم اخرش بچه ها هر چی زور زدن اینا رضایت ندادن دختر اولی شمارشو بهم داد گفت ماساژ لازم شدی زنگ بزن و پاشدن رفتن من الاغ هم نفهمیدم اینا همش نقشه انتقام پرستو است فرداش زنگ زدم به پدر بزرگ وگفتم پدربزرگ جونم ؟؟ من یه چند روزیه حالم گرفتس میخوام با خودم خلوت کنم اشکالی نداره برم خونه باغ؟ گفت باغ راهش دوره برو تو دستشویی!!! با یه لحن پر از احساس گفتم لطفا منو درک کنید نیاز به سکوت وارامش روحی دارم با یه لحن پدرانه و مهربان جواب داد خودتی پسرم!!! خلاصه کشتم خودمو کلید نداد. عذاب علیم گرفته بودم که فرداش پنج شنبه ارش زنگ زد گفت عصری بیا خونه ما ارازل اوباش دور هم جمعن گفتم باشه ولی اطاق خوابتو بدون سرخر و در زدن یه چند ساعتی لازم دارم وقتی اوکی شد. بلافاصله زنگ زدم به دختره جواب نداد اس ام اس دادم فلانیم امروز اگر وقت داری با دوستت بیا یه مهمونی کوچیک خونه دوستم اطاق خوابشم مال ماست فقط بگو روغن ماساژ چی بگیرم دو ساعت بعد خودش زنگ زد گفت خونه رو نمیتونم تنها بزارم چون کسی نیست تو بیا اینجا ادرس داد نیاوران خیابون… پلاک 19 اقا ما رفتیم اونجا دیدم پلاکها 15-17-21!! پلاک نوزده نداشت تعجب کردم چند بار خیابونو بالا پایین کردم نتیجه نگرفتم اخرش یه پسر دوچرخه سوار بهم گفت که این مجتمع (شماره 17) دو تا خونه کوچیک بقل هم بوده یکی جفتشو خریده کوبیده یه مجتمع ساخته هر چی هم به دختره زنگ میزدم بر نمیداشت اخرش بی خیال شدم رفتم خونه ارش اخرای مهمونی بود که تو تلگرام چند تا عکس اومد برام. عکسهایی از خودم تو اون خیابون در حال ادرس پرسیدن که از یک پنجره در طبقات بالا گرفته شده بود زیرشم نوشته بود ماساژ خوش گذشت؟؟ پرستو!! فهمیدم همش نقشه بوده بعد ها با دختری به اسم غزل که بهزاد اون شب بهش شماره داده بود و از دوستان پرستو بود ملاقات کردم برام تعریف کرد که این کار همیشگیشونه یه سیم کارت فعال از مغازه های موبایل فروشی میخرن تو تلگرام باهاش اکانت درست میکنن عکس لختی اما بدون سرمیزارن رو اکانت به پسرا اون شماره رو میدن به بهانه سکس میکشوننشون تو اون خیابون فرعی میگفت حتی شده که در یکروز هشت پسر رو همزمان به اونجا کشوندن پسرا خیابون رو بالا پایین میکردن از هم ادرس میپرسیدن اااا شما هم دنبال پلاک نوزده میگردین!!! اینا هم از پنجره اپارتمان پرستو اینا که تقریبا روبروی پلاک نوزده است و بهش دید داره پسرای بدبختو تماشا میکنن و هرهر بهشون میخندن هر پنجشنبه کارشون اسکل کردن پسراییه که در طول هفته اویزونشون شدن و بهشون شماره دادن اون سیم کارت هم وقتایی که میخوان کرم بریزن میزارن تو گوشی کارشون که تموم میشه درش میارن میره تو کشو تا هفته بعد!! برای تلافی جریان امریکا پرستو دوستاشو فرستاده بود سراغ من که بزارنم سرکار که موفق شدن بروبچ وقتی جریانو از طریق بهزاد فهمیدن برام دست گرفتن و حسابی بهم خندیدن منم حرص میخوردم و میگفتم حالا دور دستتونه بخندید نوبت منم میشه… یکماه بعدش رفتیم باغ عموی سیروس تو کرج. عموی سیروس ادم باحالیه و به تمام پسرای فامیل کلید داده و باغ مکان عشقو حالشونه وقتی ما رفتیم یکی از پسرهای فامیلش جلو در بود جنده اورده بود قرار شد اون بره تو ساختمون ما هم بریم کنار استخر که دقیقا موازی با ساختمون بود ارش گفت کارت باهاش تموم شد نبرش ما هم حال کنیم. پسره گفت مشکلی نیست خونش همین اطرافه. من کارم که تموم شد باید برم اما بهش میگم اون بمونه. وقتایی که میرفتیم باغ نوبتی از قصابی اونور جاده گوشت چرخ کرده مخصوص کباب میگرفتیم و از سوپر مارکت هم نوشابه و این چیزا هر دفعه هم خرجش گردن یکی بود. اون هفته نوبت من بود رفتم گوشت و نان کیسه ای و دوغ خریدم اما چون مشتری داشتن یکم طول کشید برگشتم باغ وقتی رسیدم از در اومدم تو فامیل سیروس داشت از پله ها میومد پایین گفت زنه داره خودشو تمیز میکنه اما بدجوری بیچاره رو از پشت … یکم بهش استراحت بدید نفس جا بیاد بعد برید سراغش .خدا حافظی کردیم و رفت من رفتم پیش بچه ها بساط کبابو ردیف کردیم ده دقیقه بعد ارش رفت تو ساختمون بعدش یاسر اگزوز و بهمن و… خلاصه بجز سیروس و من همه رفتن داخل و برگشتن (سیروس چون ایدز داشت اینجور وقتا همیشه نفر اخر میرفت) . کباب ها اماده شد نشستیم به خوردن این جاکشا هم شروع کردن به متلک انداختن راجع به خسیس بودن من. مال فلانی خوردن داره هر کسی یه بار چیزی که این پولشو داده باشه رو بخوره هیچ وقت مریض نمیشه و… جاکشا تازه کس کرده بودن سرحال بودن رلکس با اخلاق خوش لم داده بودن داشتن کباب به نیش میکشیدن متلک بار من میکردن. یهو یاسر گفت ولی سینه هاش چه مزه ای داشت بقیه هم گفتن اره حرف نداشت و… یهو یه فکری به سرم زد با صدای بلند گفتم راست راستی سینه هاشو خوردین؟؟ گفتن مگه چیه گفتم خوشتون هم اومد؟؟ جواب دادن اره. گفتم اسکلا وقتی من برگشتم پسره فامیل سیروس داشت میرفت بعد از اون من رفتم پیش زنه اخرشم ابمو ریختم رو سینه هاش شما ها راست راستی لیس زدین؟؟ خاک بر سرتون!! (حالا من اصلا داخل ساختمون نرفته بودم دست هم به زنه نزده بودم) یهو همه ساکت شدن فهمیدم دور افتاده دست من شروع کردم مثل کاتیوشا یه نفس تیکه بارشون کردن نمی دونستم اینقدر خوشتون میاد… پس بگو چرا اینقدر کبابو پسندیدید مزه آب من تو دهنتونه!! میخواید کباب ها رو بدید چیزمو بمالم روش خوشمزه تر شه!! و… خلاصه اینقدر مادر مرده ها رو چزوندم که حال همشون به هم خورد!! ارش و یاسر بقل استخر بالا اوردن بقیه هم هر چی خوردن زهرمارشون شد تلافی هرهر کرکرای قضیه پرستو رو هم در اوردم جیگرم حال اومد!! چند ماه بعد صبح روز سوم دی یه ماشین اومده بود در خونه ما یه گونی بادمجون و یک نامه سربسته داده بودن گفته بودن برای منه. عصر که اومدم بازش کردم دیدم یه کارت پستال داخلشه از طرف یاسی توش با خط نستعلیق نوشته بود:
… جان روزت مبارک!! تا سال دیگه این موقع هرروز : کانت رو قربون…صبحت بادمجون!!!

تهران مهرماه 1396

نوشته: شاه ایکس


👍 56
👎 1
4684 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

656448
2017-10-05 20:26:04 +0330 +0330

قشنگ بود اما داشتی پس عمه ها رو داماد میکردی دیگه چرا دقشون گرفته 🙄

1 ❤️

656456
2017-10-05 20:44:47 +0330 +0330
NA

دمت گرم باحال بود ممنونم

1 ❤️

656460
2017-10-05 20:53:56 +0330 +0330

Mersi shah X ?

1 ❤️

656463
2017-10-05 20:56:24 +0330 +0330

Az pey neveshtet delam gereft :(

1 ❤️

656490
2017-10-05 21:12:59 +0330 +0330
NA

ﺍﻓﺮﻳﻦ 🙄ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ ﻛﻠﻲ

1 ❤️

656517
2017-10-05 21:41:06 +0330 +0330

داستانت خیلی تخمی عه ببخشید خیلی خوب بود ?
لایک

1 ❤️

656535
2017-10-05 22:09:48 +0330 +0330

باغ برجا ولی باغبان نیست بادمجون مونده و فنسی جان نیست!!! ? بیا سفارشیت رسید تحویل بگیر!!

بچه خوب سپاسگزارم

به سودابه جان کجا بودی تو تاپیکم غیبتت رو کردم!! ? همینه دیگه دستمون نمک نداره!! ?

بابی عزیز نفس شمام گرم

شاهزاده عزیزم مسخره بازیهای ما تمومی نداشت برای همینم حالا که دوستانمو از دست دادم نه پارتی نه مسافرتی نه هیچی دارم از تنهایی دق میکنم!!

ابراهیم عزیز نفس شمام گرم خوشحالم که پسندیدید

ماریهات عزیز شرمندم قصد ناراحت کردنتو نداشتم

شادو69 عزیز همیشه به خنده و شادی باشی گوش اون بچت شادو شصتو نه رو هم بپیچون برامون اینقدر حرف در نیاره

بریوهارت عزیز سپاسگزارم.

ای اچ هارت عزیز سه کاف اویزون و خیلی سایتهای دیگه از جمله وبلاگ شخصیمو از بین بردن. در مورد زدن شوانی مسئله فقط وقتش است که کی بیان سراغش وگرنه سوختو سوز نداره…

0 ❤️

656549
2017-10-05 22:36:11 +0330 +0330

فنسی عزیز لازم نکرده شاگردش بشی!! همه اینو در مورد من میگن من در مورد یاسی یه دونه از تو برای کل بشریت زیاده!! ?

0 ❤️

656610
2017-10-06 01:47:55 +0330 +0330

شاه ایکس عزیز ، معرکه و فوق العاده و اینا کمه برات… اگه بخام تیکه های نااااااب داستان رو بازنویسی کنم تو کامنت ، از خود داستان بیشتر میشه…وای که چقدر خندیدم…سه بار خوندم و سی بار دیگه هم باید بخونم…مرسی واقعا

ولی اینو نمیتونم نگم… بیشتر از خودت نه ، ولی کمتر هم نیس حس بدی که از رفتن یاسی دارم…ینی وحدانا اونقد حالم گرفته میشه وقتی میگی رفت از ایران که از رفتن مژگان ناراحت نیستم. خیلی کم پیش میاد دو نفر اینجور چفت هم باشن… از صدق دل دعا میکنم یا خودش یا یکی مثل اون سر راهت قرار بگیره…

1 ❤️

656641
2017-10-06 07:38:59 +0330 +0330

…عین این پیرمرد معاملات ملکیا که میخوان خونه کلنگی به یکی بندازن گفت حالا شما کونشو ببین شاید پسندیدی!! 🙄
ذوق مرگ شدم.
خییییییییلی باحال بود شاه ایکس جان
آفرين 10 ?

2 ❤️

656656
2017-10-06 09:30:38 +0330 +0330

هشتادو چهارتا بازدیدکننده هشت تا لایک که دهمیش رابین هود بوده !! واقعا جالبه…

0 ❤️

656661
2017-10-06 10:02:19 +0330 +0330

سرت سلامت رفیق. من با ایده پلن بی کاملا موافقم. حیفم میاد روزی برسه که داستان های شاد تو و باقی بچه ها رو نخونم. نماد گمشده دن براون را هم خوب اومدی هرچند به پای کتاب های قبلیش نمی رسه.

1 ❤️

656669
2017-10-06 11:12:10 +0330 +0330

شادو از بس داستانت عالی بود، لایکا خرتو خری شد،رفتن توی همدیگه، (dash)
ععههه،آفرین 10 منم ثبت شدا، ?

0 ❤️

656671
2017-10-06 11:19:43 +0330 +0330

داستان شادو عالی بود؟؟ اینجا کجاست؟ من کیم؟؟ چی میزنین شماها؟؟؟؟ (dash)

0 ❤️

656673
2017-10-06 11:25:36 +0330 +0330

kheyli awliii bod,kolli khandidam : d moafaq bashi

1 ❤️

656675
2017-10-06 11:52:06 +0330 +0330

عالی، داستانت باحال بود خخخخ
حالا شما کونو ببین، شاید پسندیدی…

1 ❤️

656681
2017-10-06 12:21:06 +0330 +0330

اااااااه
بیست بار کامت نوشتم همه ش ارور میده میگه حاوی کلمات غیرمجاز…
هیچ کلمه غیرمجازی هم نیست داخلش…

1 ❤️

656715
2017-10-06 18:21:58 +0330 +0330

چیمن عزیز اینا شخصیت های مجموعه مردم ازارن نامدار. شوالیه تاریکی. فرار کسمغزها و… هستن تکت تکشون رو خواننده های ثابت من میشناسن شمام اگر اهل طنزید همش داخل تگ من پیدا میشه… پایدار باشید

0 ❤️

656723
2017-10-06 19:03:00 +0330 +0330

گروه تلگرام از همین امروز راه افتاد هرکی خواست ایدی بزاره براش دعوتنامه بفرستم

1 ❤️

656744
2017-10-06 20:42:44 +0330 +0330

شاه ایکس جان،، خخخ،، اصن خودمم قاطی کردم،
ببخشید، شادو اییی تو روحت… کجا اومدی توی ذهنم نشستی، الان شاه ایکس ناراحت شد، ببخشید 😢

1 ❤️

656809
2017-10-06 23:07:13 +0330 +0330

بسی خندیدیم و دو صد چند خشنود گشتیم (inlove)
آزارتان مانا :)

1 ❤️

656862
2017-10-07 10:13:08 +0330 +0330
NA

اینقدر کس و شر بافتی مغزم هنگ کرده.

0 ❤️

656874
2017-10-07 11:12:04 +0330 +0330

انقدی که میل به کیر کردن هم دارید میل جنسی ندارید ?

2 ❤️

656887
2017-10-07 13:09:48 +0330 +0330

مرموز عزیز هیچ کس تاحالا به خوبی شما مارو درک نکرده بود!! از شدت احساس اشکم در اومد!! ?

2 ❤️

656888
2017-10-07 13:13:18 +0330 +0330

اس اس ارمی عزیز به فصل اول مردم ازاران نامدار مراجعه بفرمایید…

در ضمن به خاطر احترام بی نهایتی که برای پیشوا. دکترین وزیر تبلیغاتش دکتر گوبلز و البته اس اس قائلم باید بگم ایدیتون به شدت لایک داره

0 ❤️

656968
2017-10-08 03:44:06 +0330 +0330

شاه ایکس دوست بانمک‌ و عزیز. نه خسته…
دیر اومدم ولی عذرم موجهه واقعا…
اول ساله و منم اول کار و پایه ی جدید و…
کلا تایم آزاد کم دارم…

مرسی که نوشته هات لبخند میارن…
لایک۲۶
بنویس همچنان…

1 ❤️

657942
2017-10-13 21:21:05 +0330 +0330

عالی بود. داستاناتو همه رو تموم کردم. بازم بنویس… خیلی بات حال کردم… ی جورایی مث باد وزیدی تو اعماق ذهنم (میدونم میخوای بگی اعماق ذهنم نبود و و اعماق ماتحتم بود. ولی بی شوخی) خیلی از گرد و خاکایی ک روی گذشته بودن رو جا ب جا کردی. هم خوشحالم کردی هم منو فرو کردی تو خودم. خیلی چیزا اومد جلو چشمم. البته من نه پارتی رفتم نه جمده بازی… ولی خب… داستانات مطمئنم خیلیا رو فرستاده ب اعماق وجود خودشون… با این ک داستانات باعث میشن سرگرم شم و بخندم اما خیلی جدی بگم چیزای یاد گرفتنی توشون زیاده… و از طرف دیگه خوندن داستانات خود آزاری حساب میشن برام. (نمیدونم چرا بعضی شخصیتای توی خاطراتت رو ناخودآگاه ربط میدم ب بعضی شخصیتای خاطرات خودم… بدون این ک بخوام… بدون این ک دلیلش رو بفهمم ک چرا ذهنم اتومات اینکارو میکنه و دلیل منطقش برای ارتباط این شخصیتا چیه… اما این عمل بصورت مداوم تا اینلحظه داره انجام میشه… و در مورد بعضی شخصیتا خیلی اذیتم میکنه… اما این خود آزاریو دوس دارم و ی جورایی شیرینه برام…
زنده باشی…

1 ❤️

658293
2017-10-16 13:25:58 +0330 +0330

شاه ایکس جان چن روزی از عرصه دور بودم نتونستم به موقع برات کامنت بذارم
نوشتت عالی بود
مخصوصا تریپ فرمون که اومدی
خلاصه که خیلی خوب بود
منتظر کارای جدیدت هستم

1 ❤️

704519
2018-07-22 21:15:15 +0430 +0430

نمی دونم داستانات واقعین یا نه ولی سر اینکه یاسمین رفت و یکی دیگه از یه داستان دیگه که اسمشو یادم نیست گفتی چقدر بخاطر فراری دادن دخترا از ویلا بایکوت کردن بغض کردم???

2 ❤️

805168
2021-04-21 16:23:23 +0430 +0430

همیشه از اینکه پاتوق هام مثل گیمنت کافه یا رستوران های مورد علاقم خراب بشه متنفر بودم هردفه هم به کسی میگفتم در جواب میگفتن که طبیعیه!ولی من از این متنفرم دوست دارم جایی رو داشته باشم که هیچوقت از بین نره و همیشه بهش دسترسی داشته باشم

1 ❤️