شب خاص با عمه

1399/08/09

سلام به همه اتفاقی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به دو سال پیش و چون یکی از بهترین خاطرات زندگیم بود ، تمام لحظاتش رو دقیق به خاطر میارم . اسم من سیاوشه و توی یه خانواده ی معمولی در یکی از شهرستان های کشور زندگی میکنم . 22 سالمه ، قدم 182 و وزنم 78 و در کل تیپ و قیافه ام قابل تحمله . توی خانواده ی ما بجز من ، پدرم و مادرم و داداش کوچیکه زندگی میکنن . یه دونه عمو دارم که تقریبا 34 سالشه و چون محل کارش تهران هستش ، خودش هم از چند سال پیش تهران زندگی میکنه . دوتا عمه دارم که یکی شون متاهله و 4 تا بچه داره و سنش هم طرفای 50 میشه و اون یکی عمه ام اسمش مژده هست و تقریبا 28 سالشه و هنوز مجرده و همراه پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی میکنه . پدر بزرگم یه خونه ی بزرگ حاشیه های شهر داره که یه باغچه متوسط توی حیاطش داره و چندتا درخت و یه حوض بزرگ که تابستونا جون میده توش آب تنی کنی و جندتا هم مرغ و خروس و جوجه . خونه ی ما مرکز شهره و به همین خاطر عمه مژده بیشتر اوقات خونه ی ماست و حتی به دوستاش هم گفته بود که خونه ی خودمونه اینجا و نگفته بود خونه ی داداشمه و انگار دوست نداشت کسی بدونه خونه ی خودشون حاشیه شهره . مامانم هم چون دختر نداشت با عمه مژده خیلی مهربون بود و بعضی اوقات میگفت مژده دیگه دختر ماست . یجوری شده بود که یه وقتایی که یکی از دوستای مژده میومدن خونه ی ما ، مژده مامانم رو بجای اینکه زنداداش صدا کنه ، مامان صدا میکرد و این موضوع واسه ی همه ی خانواده عادی بود و کسی تعجب نمیکرد . من هیچ حسی نسبت به مژده نداشتم همه چی توی رابطه ی ما عادی پیش میرفت تا اون شب خاص . خونه ی ما یه اتاق خواب داشت که واسه بابا و مامان بود و من و داداشم توی هال جلوی تلویزیون میخوابیدیم . شب هایی هم که مژده خونه ی ما بود ، اونم کنار داداشم که کلاس سوم بود میخوابید و داداشم بین من و مژده قرار میگرفت و از اونجایی که همه نزدیک تلویزیون میخوابیدیم ، تقریبا فاصله ای بینمون نبود . داداش کوچیکم معمولا میرفت خونه خاله اینا که یه کوچه با ما فاصله داشت و با پسرخاله م که همسن بودن بازی میکردن و گاهی شب رو هم همونجا میموند (معمولا شب هایی که فرداش تعطیل بود) . البته بعضی اوقات هم پسرخاله م میومد خونه ما و با داداشم بازی میکردن ولی چون خونه ی خاله اینا بزرگ تر بود و خانواده پر جمعیت تری داشتن ، بیشتر داداشم خونه اونا پلاس میشد .

اون شب داداشم خونه خاله مونده بود و من و مژده جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم و داشتیم تخمه شکنان فیلم میدیدیم . فیلم که تموم شد مژده شب بخیر گفت و گرفت خوابید . منم تی وی رو خاموش کردم و پتو رو کشیدم روی خودم که بخوابم . از اونجایی که چند روزی میشد توی کار یکی از دخترای هم محله ای بودم و تقریبا نخ رو داده بودم و اونم سر نخ رو گرفته بود ، تمام فکر و ذکرم پیش این قضیه بود و یه لحظه که سرمو برگردوندم دیدم ساعت 3 شب شده و من هنوز بیدارم . پاشدم رفتم دستشویی و برگشتم که بخوابم ولی یه صحنه ای نظرم رو جلب کرد . ما همیشه لامپ آشپزخونه رو شبها روشن میذاریم و همین روشنایی مختصر که توی هال افتاده بود باعث شد من نظرم به اون صحنه جلب بشه . مژده پتوی خودش رو کنار زده بود و دمر خوابیده بود و یکی از پاهاشو از زانو به سمت شکم جمع کرده بود و همین حالت باعث شده بود دامنش تا بالای زانوش بالا بره و چون توی خونه ی ما همیشه بخاری مون تا آخرین درجه زیاده و هوا خیلی گرمه ، مژده هم زیر دامنش چیزی نپوشیده بود . چشمم به پاهای خوشگلش افتاد که زیر نور ملایمی که از آشپزخونه میومد میدرخشیدن . نشستم سر جام و چند لحظه مات و مبهوت به پاهاش نگاه کردم . یهو به خودم اومدم و گفتم چکار داری میکنی پسر ؟؟؟!!! طرف عمه ته . اصلا خواهرته . اینا رو به خودم گفتم و دراز کشیدم و چشمام بستم که بخوابم . ولی مگه میشد … کسی که همچین تجربه ای داره دقیقا میدونه چی میگم . از خودم بدم میومد که دارم به پاهای مژده فکر میکنم و سعی میکردم فکرم رو منحرف کنم ولی حتی دختری که تا چند لحظه پیش اینقدر غرق رویاش شده بودم که نفهمیده بودم دو ساعت از وقتی که تی وی رو خاموش کردم که بخوابم گذشته و هنوز بیدارم و دارم بهش فکر میکنم هم نمی تونست باعث بشه فکرم از پاهای مژده بیرون بره . دوباره نشستم و مشغول نگاه کردن به پاهاش شدم . چقدر صاف و لطیف به نظر میومدن . چقدر خوش تراش بودن . اینقدر نظرم رو جلب کرده بودن که فکر میکردم زیباترین پاهای دنیا رو دارم تماشا میکنم . به شدت وسوسه شده بودم که بالاتر از زانو ها رو هم ببینم ولی چطوری آخه ؟؟ اگه برم جلو و دامنش رو بالاتر بزنم ممکنه بیدار شه و اونوقت چی میشه ؟؟ آبرویی واسم نمیمونه هر کاری که میتونستم کردم که فکرم منحرف بشه ولی نشد . بالاخره دلم رو به دریا زدم و خودمو به سمتش سر دادم و نشستم کنار پاهاش . خیلی آروم لبه ی دامنش رو که روی زانوش افتاده بود رو ببن دو انگشتم گرفتم و کشیدم بالاتر . قلبم داشت از تو سینه ام بیرون میزد . نمیدونستم صحنه ای که با بالاتر رفتن دامن مژده قراره ببینم می ارزه به این همه استرس و اضطراب یا نه . اون پاش رو که توی شکمش جمع کرده بود ، سمت من بود و من مخواستم از همون قسمت زانو که جمع شده دامن رو بکشم بالا ولی چون دامنش زیر پاش گیر کرده بود ، خیلی آزادی حرکت نداشت و همین باعث شد که ادامه ندم و برگشتم سر جام و دراز کشیدم . اعصابم بدجور خراب شده بود که یه فکر دیگه به سرم زد . با خودم گفتم این پاش افتاده روی دامن و نمیشه دامن رو کشید بالا ولی اون یکی پاش چی ؟ شاید دامنش توی اون قسمت آزاد باشه . ولی خب این یعنی باید پا میشدم و میرفتم اون سمت مژده و اگه احیانا در حین بالاکشیدن دامن ، مژده بیدار میشد دیگه هیچ بهانه ای نداشتم و نمیتونستم سریع دراز بکشم و خودمو به خواب بزنم چون من این سمتش خوابیده بودم نه اون سمتش . نفهمیدم چطور پاشدم و خودمو به اون سمتش رسوندم . انگار مخم کار نمیکرد . نشستم کنار اون یکی پاش و دامنش رو خیلی آروم کشیدم بالاتر . این بار دامنش آزادی حرکت بیشتری داشت و تا وسطای رونش بالا رفت . صدای نفس های خودم رو میتونستم بشنوم . عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود و درونم غوغایی به پا بود انگار تا حالا با هیچ دختری نبودم و اولین بار هستش که میخوام این چیزا رو کشف کنم . در صورتی که قبلا دو تا دوست دختر داشتم که با هر دوتاشونم حال و حول کرده بودم . ولی نمیدونم چرا همچین حسی پیدا کرده بودم اونم نسبت به مژده . این قسمت دامنش هم که تا وسطای رونش بالا رفت دیگه بالاتر نرفت و از اون قسمت زیر پاش گیر کرده بود . نمیدونم چرا اینقدر پاهای مژده به نظرم زیبا و وسوسه انگیز میومد .توی یه حال عجیب داشتم سیر میکردم و اصلا متوجه این نبودم که زمان داره میگذره . خیلی دلم میخواست پشت رونش رو با دست لمس کنم ولی از طرفی هم نگران بودم که با لمس رون خوشگل و خوش فرمش یهو بیدار شه و آبروم بره . بعد از چند لحظه کلنجار با خودم بالاخره دستم رو به سمت رون قشنگ مژده نزدیک کردم . اول خیلی آروم نوک یکی از انگشتامو چسبوندم به پشت رونش . یکی یکی انگشتامو میذاشتم روش و چند دقیقه ای طول کشید تا کف دستم رو گذاشتم پشت رون مژده .

داغی دست خودمو که ناشی از استرس و اضطراب بود روی پوست لطیف مژده احساس میکردم . چند لحظه همونجوری موندم و کم کم داشتم از لمس پاش لذت میبردم و کم کم استرس داشت جای خودشو با لذت عوض میکرد که یهو صدای آلارم گوشی مامانم از توی اتاق خواب بلند شد . همچین از جام پریدم که فکر کنم چند کیلو وزن کم کردم از ترس . سریع رفتم سر جای خودم و دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم . چند ثانیه ای نگذشت که صدای آلارم گوشی مامان قطع شد و این یعنی مامان بیدار شده و میخواد نماز بخونه . چشمامو بستم و از شدت عصبانیت داشتم به زمین و زمان و اون کسی که نماز رو توی مخ این ملت کرد فحش میدادم . تازه داشتم مزه ی لمس کردن پای مژده رو حس میکردم که اینجوری شد . همون جور که چشمام بسته بود داشتم اون لحظه شیرین رو تصور میکردم که نفهمیدم چجور خوابم گرفته بود .ساعت طرفای 10 میشد که با صدای بابام که داشت با گوشیش و با صدای بلند صحبت میکرد ، بیدار شدم . رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم آشپزخونه صبحانه بخورم که دیدم مامان و عمه مژده دارن کابینت ها رو گردگیری میکنن و تمام ظرف و ظروف رو از کابینت ها بیرون کشیدن و خلاصه نمیشد اونجا نشست و صبحونه خورد . مامانم گفت پسرم برو توی هال تا الان خودم برات صبحونه میارم همونجا . رفتم توی هال و به بابام که تازه مکالمه اش تموم شده بود ولی همچنان سرش توی گوشی بود گفتم با کی صحبت میکردی و چرا اینقدر با صدای بلند صحبت میکردی ؟ بابام گفت پدربزرگت بود و از اونجایی که گوش هاش دیگه خوب نمیشنوه مجبور بودم با ولوم بالا صحبت کنم . گفتم حالا چی میگفت آقا جون ؟ بابام گفت انگار بهزاد (عموم) دیشب از تهران اومده و مادر هم ناهار درست کرده و آقا جون هم گفت ظهر واسه ناهار بیایید خونه ما . ساعت تقریبا 12 بود که همگی سوار ماشین بابام شدیم و رفتیم خونه ی آقا جون . اونجا که رسیدیم دیدیم خانواده ی عمه هم اونجا هستن و کلی بگو بخند کردیم و ناهار رو هم زدیم بر بدن و نشسته بودیم مشغول چای خوردن بودیم که عموم شروع کرد به سخنرانی و گفت راستش اومدن یهویی من دیشب یه دلیلی داره و دلیلش هم اینه که میخوام اگه اجازه بدید ازدواج کنم . همه از شنیدن این موضوع خوشحال شدیم و با توضیحاتی که عموم داد متوجه شدیم که عروس خانم ، خواهر یکی از همکارهای عموست و چند باری باهم صحبت هم کردن و ظاهرا به توافق هم رسیدن . اون روز جمعه بود و اگه اشتباه نکنم پنجشنبه ی بعد تعطیل رسمی بود ولی نمیدونم مناسبتش چی بود . عموم به بابام گفت یه زنگ به پدر دختره بزنه و قرار خواستگاری رو واسه پنجشنبه شب بذاره . بابام هم همین کار رو کرد و عمو بهزاد هم فردا صبح برگشت تهران و قرار شد چهارشنبه صبح آقاجون و مادر جون و عمه مژده و مامان و بابا با ماشین ما و عمه و شوهر عمه هم با ماشین خودشون برن تهران و مادر جون رو اونجا ببرن پیش یه دکتر که عمو بهزاد پیشنهاد داده بود و شب رو خونه عمو بهزاد بمونن و فرداش که میشد پنجشنبه ، یه مقدار خرید بکنن و شب برن خواستگاری واسه عمو بهزاد . روز سه شنبه عمه ام به بابام زنگ زد و گفت شوهرش نمیتونه بیاد و عمه ام فردا صبح میاد خونه ما که با بابام اینا بره . بابام وقتی گوشی رو قطع کرد تازه یادش اومد که واسه عمه ام جای خالی ندارن . آقاجون و مادر جون هم خونه ما بودن که آقا جون برگشت سمت عمه مژده و گفت دخترم تو بمون و حواست هم به بچه ها باشه . عمه مژده که کلی نقشه کشیده بود واسه خرید از تهران ، قیافه اش رفت تو هم و با صدایی که انگار از ته چاه به گوش میرسید گفت باشه من نمیام . فردا صبح زود بابام و مامانم و آقا جون و مادر جون و عمه ی بزرگم راهی شدن سمت تهران و از قرار معلوم جمعه ظهر برمیگشتن به شهر خودمون .

بعد از رفتن خانواده ، من داداشم رو بردم رسوندم مدرسه و خودم برگشتم خونه . عمه مژده که از نرفتن همراه بقیه ناراحت بود ، یه گوشه نشسته بود و سرش توی گوشیش بود . رفتم کنارش و یکم سربه سرش گذاشتم تا حال و هواش عوض بشه . بعد از اینکه موفق شدم به خندیدن وادارش کنم ، یه صبحانه باهم زدیم و من از خونه زدم بیرون و ظهر برگشتم که دیدم داداشم هنوز از مدرسه نیومده بود . با نگرانی از مژده پرسیدم این بچه هنوز نیومده ؟ مژده گفت نگران نباش . تقریبا نیم ساعت پیش اومد و کلی التماس کرد که بذارم بره خونه خاله اش و منم بهش اجازه دادم و اونم رفت . خیالم از بابت داداشم راحت شد به مژده گفتم ناهار چکار کنیم . مژده گفت در یخچال کلی غذا داریم و الان یه چیزی گرم میکنم میارم . ناهار رو خوردیم من شدیدا خوابم میومد و گرفتم خوابیدم . عصر ساعت تقریبا 5 یا 6 بود که بیدار شدم . مژده حوصله اش کلی سر رفته بود و با دهن کجی گفت چقدر میخوابی تو !!!؟ گفتم انگار اصلا حال و حوصله نداری ها گفت آره دیگه ، حوصله ام سر رفت تنهایی . گفتم پایه ای بزنیم بیرون و یه مقدار بگردیم و شام رو هم بیرون بخوریم ؟ مژده که انگار کلی از پیشنهادم خوشش اومده بود گفت پایه ام اساسی قبل از رفتن یه زنگ به خاله ام زدم و گفتم خاله به داداشم بگو آماده باشه دارم میام سراغش . خاله گفت چکارش داری بچه رو ؟ داره با امیر بازی میکنه و خیلی هم بهشون خوش میگذره . اصلا تا مامانت اینا برنگشتن ، نمیذارم بیاد اونجا گفتم هرچی شما بگی خاله مژده رو صدا زدم بیاد بریم که اومد و دیدم چه تیپی هم زده توی اون سرما ساپورت پوشیده بود . البته از این ضخیم هاش . یه کاپشن خوشگل که بلندیش تا وسطای روناش بود . یه جفت بوت چرم قهوه ای سوخته و یه شال سفید . شونه به شونه ی هم کلی خیابونا رو گشتیم و یه مقدار تنقلات و وسایل شیرینی پزی گرفتیم و رفتیم یه رستوران دنج و با حال و شام رو زدیم . وقتی پاهای مژده رو توی اون ساپورت جذب میدیدم میتونستم قشنگ تصور کنم که اگه این ساپورت نبود ، پاهاش چه شکلی بودن .

همش یاد اون شب میوفتادم که پشت رونش رو لمس کردم . برگشتیم خونه . مژده رفت لباساشو عوض کرد . همون دامن همیشگی و یه تیشرت معمولی . موهاش رو هم دم اسبی بسته بود .بعدش رفت آشپزخونه و یه مقدار تنقلات آورد و دوتا اسپرسو داغ هم آورد و گفت یه فیلم بذار ببینیم . منم از چندتایی فیلم که روی فلش داشتم ، یکی رو پلی کردم که یه فیلم ترسناک بود . گفتم مژده موافقی لامپ ها رو خاموش کنیم و توی تاریکی فیلمو ببینیم ؟ اولش گفت میترسه و نمیخواد لامپا رو خاموش کنیم ولی من چندباری اصرار کردم و گفتم مزه ی فیلم ترسناک به اینه توی تاریکی ببینیش . بالاخره قبول کرد ولی گفت شب اگه ازخواب بیدار شدم برم دستشویی ، تو رو هم بیدار میکنم و باید تا در دستشویی منو اسکورت کنی . گفتم باشه . فیلم رسیده بود به جاهای ترسناک و هیجانی که دیدم مژده تقریبا چسبیده به من و معلوم بود کلی هم ترسیده . فیلم تموم شد و مژده کماکان از ترس به من چسبیده بود و هر دوتامون زیر یه پتو بودیم . بعد از چند دقیقه که از فاز فیلم خارج شد ، یه خورده از من فاصله گرفت و پشتش رو به من کرد و به پهلو دراز کشید و شب بخیر گفت .منم دمر دراز کشیده بودم و بالشم رو زیر چونه ام گذاشته بودم و مشغول کس شعر گفتن توی یه گروه تلگرامی بودم . بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم و تلویزیون رو خاموش کردم و طبق معمول لامپ آشپزخونه رو روشن کردم و برگشتم زیر همون پتویی که مژده هم زیرش بود و مجدد سرم رفت تو گوشی . در همین لحظات بود که گوشیم پیغام لو باطری داد . اطراف رو توی همون نور کم که از آشپزخونه میومد ، برای پیدا کردن شارژم نگاه کردم و متوجه شدم شارژ توی پریز برق کنار تلویزیون هست . واسه اینکه گوشی رو به شارژ بزنم و به ادامه بحث توی گروه بپردازم مجبور شدم سر و ته بشم . بالش رو برداشتم و گذاشتمش کنار میز تی وی گوشی رو به شارژر وصل کردم و ادامه ی بحث توی فضای مجازی . توی این وضعیت جدید ، من دقیقا برعکس مژده دراز کشیده بودم . من سرم سمت تی وی بود و مژده پاهاش سمت تی وی بود . بعد از چند دقیقه گوشی رو کنار گذاشتم و باز فکرم به طرف پاهای خوشگل مژده کشیده شد که اینبار پتو کاملا روی پاهاش بود و مجبور شدم با خاطره ی چند شب پیش که محو تماشای پاهاش بودم سرگرم شم.

یهو یه فکری به ذهنم خطور کرد . فکرم این بود که پتو رو سمت خودم بکشم و یه غلت به اون سمت بخورم تا پتو دور من بپیچه و از روی مژده کنار بره . حتی اگه از خواب بیدار میشد من خودم به خواب میزدم و از اونجایی که آدم توی خواب به هر دو سمت غلت میخوره پس کاملا طبیعی وانمود میکرد . نقشه رو اجرا کردم و پتو رو کشیدم و پتو از روی مژده کنار رفت .مژده یه تکون کوچولو بعدش خورد و صاف دراز کشید و نقشه با موفقیت انجام شد . خودمو بهش نزدیکتر کردم به طوری که فاصله صورتم تا پای مژده تقریبا بیست سانتیمتر بود . بازم وسوسه لمس بدن زیبای مژده ، امونم رو بریده بود . من دمر دراز کشیده بودم و مژده صاف و معمولی طوری که صورتش رو به سقف بود . دستمو دراز کردم و لبه ی دامنشو که وسطای ساق پاش بود رو گرفتم و خیلی آروم و با کلی استرس کشیدم بالاتر . یهویی مژده یه تکونی خورد و من بلافاصله دستمو کشدم عقب و خودمو به خواب زدم . بعد از چند ثانیه آروم چشمامو باز کردم و دیدم مژده از وضعیت قبلی خارج شده و به پهلو دراز کشیده و پشتش به منه . پای راستش که بالا قرار گرفته بود رو از زانو خم کرده بود و به سمت شکمش جمع کرده بود ولی پای چپش رو صاف قرار داشت . یکم خودمو بالا کشیدم و دیدم دامنش افتاده بالای زانوی راستش که خم شده بود . از دیدن زانوی پاش داشتم لذت میبردم . دوباره جابجا شدم و توی همون حالت دمر ، به مژده نزدیکتر شدم و صورتمو به فاصله چند سانتیمتری پای چپش که صاف بود و لبه ی دامنش زیر زانوش قرار داشت رسوندم .همچین موهای پاش رو شیو کرده بود که انگار پاهاش بدون مو آفریده شدن . چند دقیقه محو تماشای پاش شدم تا یکم خوابش سنگین تر شه . دیگه طاقت نداشتم صبر کنم . دستمو دراز کردم به سمت اون یکی پاش که خم شده بود و هر جوری بود دستمو به زانوش رسوندم و با آرامش هرچه تمام تر زانوش رو با دستم گرفتم . لرزش دست خودمو روی زانوش قشنگ حس میکردم . چند لحظه توی همون حالت توقف کردم . آمپر شهوتم بالا زده بود حسابی . بدون اینکه دستمو از زانوش جدا کنم ، پایین تنمو بهش نزدیکتر کردم . از حالت دمر به حالت به پهلو تغییر وضعیت دادم و کیرمو که داشت شرت و شلوارمو پاره میکرد چسبوندم به کمرش .

اصلا فشاری بهش وارد نمیکردم و در حد یه تماس جزئی نگهش داشتم . شهوت تمام وجودمو فراگرفته بود و وادارم میکرد که جلوتر برم . میدونستم مژده اساسا خوابش سنگین نیست ولی مغزم جای خودش رو به کیرم داده بود و این کیرم بود که تصمیم میگرفت . دستمو که روی زانوش بود به سمت رونش حرکت دادم و دامنش که بالاتر از زانوش بود ، روی دستم قرار گرفت و در واقع دستم رفت زیر دامنش . هر لحظه احتمال میدادم که مژده بیدار بشه و راستش یکم تعجب میکردم که چطور تا حالا بیدار نشده . کیرم که تماسش با کمر مژده خیلی جزئی بود ، حالا دیگه قشنگ به کمرش چسبیده بود و یه فشارهای ریزی هم وارد میکرد . دستم حالا دیگه زیر دامنش و وسطای رونش بود ولی چون اون پاش رو جمع کرده بود رونش سفت شده بود و اون نرمی لازم واسه لمس کردن رو نداشت . همونجوری که دستم زیر دامنش بود ،اونو آروم از رونش فاصله دادم و آوردم سمت اون یکی پاش که صاف بود . واسه اینکه بتونم رون اون یکی پاش رو بگیرم مجبور شدم کمی بدنمو از بدنش جدا کنم و فاصله بگیرم . این کارو کردم و دستمو گذاشتم پشت رونش . وای خدای من چقدر نرم و لطیف بود . خواستم دامنشو بدم بالاتر ولی زیر پاش گیر کرده بود . با وسواس و دقت زیادی دامنشو از زیر پاش آزاد کردم کشیدم بالاتر . باورم نمیشد چی دارم میبینم . پای خوشگل مژده تا زیر باسنش داشت خودنمایی میکرد . میخواستم دستمو بذارم پشت رونش که کیرم یقه مو گرفت و گفت من …من …اول من سریع شلوار و شورت رو باهم کندم و انداختم کنار و خودمو یکم کشیدم بالاتر که کیرم با رونش در یک راستا قرار بگیره . استرس به بالاترین سطح خودش رسیده بود . کیرمو چسبوندم به رونش . کم کم فشار رو بیشتر کردم . لذت تمام وجودمو دوباره گرفت . خیلی داشتم حال میکردم ولی خب یه جای کار میلنگید . هر جوری حساب میکردم مژده بعد از این همه جابجایی دستم روی رونش و بالاکشیدن دامنش و چسبوندن کیرم به رونش ، باید بیدار میشد یا حداقل اینکه یه تکونی میخورد .

میدونستم مژده سنش بالا رفته بود و توی تموم این سالها هیچ پسری هم توی زندگیش نبود و از نظر جنسی خیلی کمبود داشت ولی اینا دلیل نمیشد که به این نتیجه برسم که مژده بیداره و اونم داره لذت میبره و فقط وانمود میکنه که خوابه . نه… نه این امکان نداشت . مگه میشه این حرکات من باعث تحریک مژده بشه ؟ اون روی من اصلا حسی نداره… این افکار داشت به سرعت از مغزم میگذشت و باعث شده بود واسه چند لحظه شهوت رو فراموش کنم که کیرم دوباره عنان کار رو بدست گرفت و با خودم گفتم مهم نیست که خوابه یا بیدار ، مهم اینه که من دارم حال میکنم . تصمیم گرفتم باقیمونده دامنش رو که روی باسنش بود رو هم بالا بزنم دامنش رو بالای کمرش جمع کنم . همین کار رو هم کردم و چشمام به جمال شورت مشکی مژده که به باسنش چسبیده بود آشنا شد . شورتش انگار واسه اون حجم از باسن تنگ و کوچیک به نظر میومد . یه مقدار از لمبر های باسنش از خط شورتش بیرون زده بود . سریع سر و ته شدم و حالت دراز کشیدنم رو دقیقا مثل مژده کردم . صورتمو چسبوندم به موهاش و سینه و شکمم رو به کمرش . کیرم رو هم گذاشتم روی باسنش و پامو چسبوندم به پاش . یکم خودمو جابجا کردم تا بهترین حالت رو توی اون وضعیت گرفتم . اینقدر شهوتم بالا زده بود که احساس کردم دارم ارضا میشم . زود کیرمو از باسنش جدا کردم چند لحظه صبر کردم تا میل جنسی فرو کش کنه . دیگه مطمئن شده بودم که بیداره و اونم داره لذت میبره وگرنه هیچ دلیلی نداشت اجازه همچین کاری رو به من بده . همین فکر باعث میشد با جرات بیشتری و استرس خیلی کمتری ادامه بدم . اینبار وسوسه شدم سینه اش رو بگیرم . کیرم رو از باسنش با فاصله نگه داشتم که باعث نشه ارضا بشم . خیلی حیف میشد اگه توی این موقعیت ارضا میشدم . از کجا معلوم دیگه همچین موقعیتی پیش بیاد . باید از این لحظات کلی استفاده میکردم . دستمو رسوندم به اون طرف بدنش و از اونجایی که تیشرتش تقریبا یقه باز بود ، دستمو کردم توی یقه اش و گذاشتم بالای سینه هاش . یه مقدار دستمو بردم پایین تر که برآمدگی سینه هاش خودشونو نشون داد . سوتینش مزاحم بود و از طرفی هم خیلی تنگ بود و دستم بزور زیرش میرفت و اونجا دیگه آزادی عمل نداشت . دستمو از تو یقه اش کشیدم بیرون و خودمو یکم پایین تر کشیدم و دستمو از پایین تیشرتش فرستادم داخل و گذاشتم رو کمرش . مژده هیچ حرکتی نمیکرد وترجیح میداد همونطوری وانمود کنه که خوابه و لذتشو ببره . دستمو بردم بالاتر تا رسیدم به بند سوتینش.به زحمت بند سوتینش رو باز کردم و دوباره دستمو بیرون کشیدم و بردم سمت یقه اش .بازم دستمو گذاشتم بالای سینه هاش و به طرف پایین حرکت دادم . اینبار راحت انگشتام رفتن زیر سوتین و چند لحظه بعد یکی از سینه هاش که اندازه اش متوسط به نظر میومد ، توی دستم بود و آروم آروم فشارش میدادم . صدای نفس های ممتد پشت سرهم مژده رو میشنیدم .

تصور اینکه مژده بیداره ، حس شهوتم رو تا اوج میرسوند . نوک سینه اش رو که سفت شده بود بین دوتا انگشتم فشار میدادم باهاش بازی میکردم .توی ابرا بودم . تک تک سلول هام داشتن لذت رو احساس میکردن که ناگهان احساس کردم آبم داره میاد و اینبار نمیتونم مانعش بشم . واسه همین با اون یکی دستم شورت و شلوارمو کشیدم سمت کیرم و توی شورت خودم که با دست پوشیده بودمش دور کیرم ، ارضا شدم . لذت اون ارضا قابل وصف نیست . چند لحظه بعد احساس کردم دیگه کارم تموم شده و باید خودمو جمع و جور کنم ولی با خودم گفتم اولا که مژده هنوز خوب حال نکرده و اگه همینجوری رهاش کنم ممکنه دیگه هیچوقت دستم بهش نرسه . دوما از کجا معلوم اصلا دفعه ای دیگه هم در کار باشه . پس نباید امشب رو فعلا تموم کنم . با اینکه اصلا حال و رمق نداشتم ولی دوباره شروع کردم به مالیدن نوک سینه مژده . اینقدر با سینه هاش بازی کردم که خودم هم دوباره داشت میل جنسیم برمیگشت . دستمو از یقه اش درآوردم و گذاشتم روی گودی کمرش . آروم آروم انگشتامو رسوندم به کش شورتش و از زیر کش ردشون کردم . کم کم دستم تا مچ رفت زیر شورت و نرمی کونش زیر دستام احساس میکردم . مژده کماکان هیچ حرکتی نمیکرد . چون یکی از پاهاشو جمع کرده بود توی شکمش ، دو قاچ کونش از هم جداشده بود . انگشتمو گذاشتم بالای ترک کونش به طرف سوراخ کونش سر دادم . از روی سوراخ کونش گذشتم که دیدم یه گرمایی همراه با یه مایع لزج فضای روی کوسش رو فرا گرفته . کوس مژده خیس خیس بود . برخورد انگشتم با لبه های کوسش باعث شد یه تکونی به خودش بده ولی دوباره خودشو ثابت نگه داشت . کلیتورس یا همون پوست اضافی کوسش رو بین دوتا انگشت اشاره ام و انگشت کناریش گرفتم و شروع کردم به حرکت دورانی زدن با دستم . اینقدر این کار رو ادامه دادم که با انقباض تمام بدنش متوجه شدم که اونم ارضا شد .خیلی سریع دستمو کشیدم بیرون . مژده یکم جابجا شد و دمر خوابید .

دوباره شهوتم برگشته بود . اینبار دیگه باید کار رو تموم میکردم . تصمیممو گرفتم که از کون بکنمش . میدونستم کار خیلی سختیه چون مژده با توجه به اینکه تجربه ی بودن با کسی رو نداشته پس حتما سوراخ کونش تنگ تنگه . ولی این حرفا حالیم نبود . کیرم دنبال سوراخ میگشت و مژده هم دختر بود و از جلو نمیشد حرکتی زد . پاشدم رفتم وازلین آوردم دراز کشیدم کنار مژده . طوری که سرم همسطح کمرش بود و تسلط کافی روی کونش داشتم . از طرفی هم چون میدونستم بیدار قطعا جراتم چندین برابر شده بود . دامنش همچنان روی کمرش افتاده بود . میخواستم شورتشو دربیارم . به زحمت پاهاشو از هم یکم فاصله دادم و هر جوری که بود شورتشو کشیدم پایین . هر دو لمبر خوشگل کونش رو با وازلین چرب کردم . انگشتمو کردم تو وازلین و مقدار زیادی برداشتم و گذاشتم روی سوراخش و قشنگ مالیدمش . گاهی هم انگشتامو تا لبه های کسش میبردم . خیلی آروم انگشت اشاره مو به صورت دورانی دور سوراخ کونش میمالوندم . آروم آروم انگشتمو تا بند اول فرو کردم تو سوراخش . لامصب خیلی تنگ بود و مونده بودم کیرم چطور میخواد بره توی این سوراخ . انگشتمو همونجوری داخل سوراخش نگه داشتم تا جا باز کنه . آروم یه انگشت دیگه رو گذاشتم دم سوراخش که فرو کنم . یکم فشار دادم ولی داخل نمیرفت . بیشتر فشار دادم که مژده خودشو جمع کرد و نذاشت . به هر زحمتی بود سر انگشت دوم رو داخل کردم ولی مژده یه تکونی خورد که انگشت اولمم دراومد . واقعا راهی نبود و نمیشد از کون کردش . کیرم بدجوری عصبی بود . همون جور که دمر بود پاهاشو بهم چسبوندم و تصمیم گرفتم با یه لاپایی کار رو تموم کنم . لای روناش رو با وازلین چرب کردم افتادم روش . کیرم بین رون های خوشگل و چربش حرکت میدادم . بیشتر وزن بدنم روی مژده بود و اون هنوز وانمود میکرد خوابه . خنده ام گرفته بود به این حرکتش ولی خب حتما نمیخواست بعدا چیزی از این ماجرا رو به زبون بیاریم . یکم خودمو کشیدم پایین تر و دستامو فرستادم زیر تیشرتش و پهلو های نرمشو گرفتم . بیش از حد داشتم لذت میبردم . توی همون حالت دوباره یکم خودمو کشیدم بالا و دستام رو از پهلو هاش رسوندم به زیر بغل هاش . مژده اصلا قلقلی نبود و منم چون اینو میدونستم با خیال راحت زیر بغل هاشو که کمی عرق هم گرده بودن با دستام گرفتم . آروم آروم دستامو سُر دادم سمت سینه هاش چون دمر خوابیده بود و سینه هاش به زمین چسبیده بودن ، سخت بود گرفتن شون ولی خب من دیگه ترس و استرسی نداشتم و دستامو با فشار فرستادم زیر سینه هاش . سوتین که قبلا قلابشو باز کرده بودم بین دستام و سینه هاش قرار داشت که لبه هاشو گرفتم و کشیدمش پایین سمت شکمش و سینه هاشو با دستام گرفتم . اینقدر از بازی کردن با سینه هاش لذت میبردم که انگار روی ابرا بودم . کیرمم که لای پاهای بینظیر مژده گذاشته بودم و داشتم عقب جلو میکردم . لبامم چسبوندم به گردنش و چندتا عقب جلوی دیگه با کیرم زدم که ناگهان آبم با فشار و حجم بالا پاشید وسط رون های ناز مژده . چند ثانیه همونجوری روی مژده دراز کشیدم و بعد در گوشش با صدای خیلی ضعیف گفتم مرسی . بعدش از روش بلند شدم و شورت و شلوارمو بردم انداختم توی ماشین لباسشویی و لباس های تمیز از کمد بیرون کشیدم و پوشیدم و اومدم دراز کشیدم سر جای خودم . همش به کارایی که کردم فکر میکردم که مژده هم مثلا بیدار شد بره دسشویی . منم چشمامو بستم همونجوری خوابم گرفت . فردا ظهر از خواب بیدار شدم و دیدم مژده داره آشپزی میکنه و خیلی هم سرحال و قبراقه و انگار هیچ اتفاقی هم نیوفتاده . دوستان ببخشید که طولانی بود و همه ی این چیزایی که گفتم واقعا لازم بود تا خواننده بتونه ماجرا رو توی ذهنش تصور کنه . در ضمن من هیچ اصراری ندارم که بگم این داستان واقعی بود و قضاوت رو میسپارم به کسانی که داستان رو میخونن . شما هر نظری داشته باشید حتی اگه فحش باشه ، واسه من قابل احترامه موفق باشید…

نوشته: سیاوش


👍 55
👎 17
334001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

774915
2020-10-30 17:30:32 +0330 +0330

رای هیئت منصفه اینه که همون شب اول که پاتو از گلیمت دراز کردی عمه ات سر صبحونه به پدرت گفته و اون چیزی که باهاش بیدار شدی صدای پدرت نبوده!! 😏


774917
2020-10-30 17:49:57 +0330 +0330

خوبه از حالا هرکی بهت گفت کس عمت میتونی بگی از خودمم گُجِش!!

2 ❤️

774918
2020-10-30 17:53:37 +0330 +0330

خوب بود سیا واقعی به نظر میومد و با همه جزئیات از خلقت تا رحلت ابولحشر👌 😀

0 ❤️

774922
2020-10-30 18:39:38 +0330 +0330

چرا توی هیچکدوم از داستان های سایت امکان نداره طرف مقابل راه نده و برگرده بزنه توی گوشی کسی که میخاد بهش تجاوز کنه؟

همیشه هم روز بعد اون خانوم خوشحاله و اصلا به روی خودش نمیاره بهش تجاوز شده

4 ❤️

774925
2020-10-30 19:24:18 +0330 +0330

کاری به داستانت ندارم ولی اخرش که گفتی فوش هم بدید قابل احترامید ،چون فروتنی به خرج دادی لایک.

3 ❤️

774935
2020-10-31 01:05:29 +0330 +0330

اخرش نفهمیدم روی ابرا بودی یا توی ابرا؟ انتظار داشتم اخرش بگی که تا وقتی مامان بابات اومدن با هم سکس داشتین ولی نگفتی . جزییات زیاد بود و بعضی هاش اصلا لازم نبود مثله توصیف خونه بابابزرگت

3 ❤️

774937
2020-10-31 01:34:28 +0330 +0330

این عمه تو بود
یه جا یهو شد خاله مژده
همین جا نشون دهنده خیابی بودنه
دیسلایک

2 ❤️

774943
2020-10-31 05:10:18 +0330 +0330

اگه طرف این داستان دخترعمه بود باز یه چیزی ولی محارم نههههه…

2 ❤️

774946
2020-10-31 07:03:33 +0330 +0330

تخمه شکنان 😂 😂 😂 😂

1 ❤️

774954
2020-10-31 11:45:04 +0330 +0330

پوست اضافه کصش ؟
یا شت مقدس

1 ❤️

774957
2020-10-31 14:45:59 +0330 +0330

جالب بود ولی اگه بابات میفهمید جالبتر هم میشد 😏

0 ❤️

774962
2020-10-31 15:43:21 +0330 +0330

کی اینو تونست بخونه؟؟
هرکی موفق شد اینو بخونه بهش پیشنهاد میکنم تو کنکور سال آینده شرکت کنه ! با این از حجم از صبر و پشتکار قطعا پزشکی تهران قبوله…

1 ❤️

775000
2020-10-31 17:56:48 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

775010
2020-10-31 18:08:17 +0330 +0330

داستانتو نخوندم . فقط اومدم بگم کص عمت

0 ❤️

775031
2020-10-31 22:06:41 +0330 +0330

آقای Majidzakzaki که به خیال خودت سوتی از داستان گرفتی !!! اگه سواد خواندن و نوشتن داشتی متوجه میشدی اونجایی که نوشته خاله مژده ، خاله میشه انتهای جمله قبلی و مژده میشه ابتدای جمله ی بعدی . یه نقطه باید بین خاله و مژده قرار میگرفته که به علت عجله در تایپ ، اون نقطه گذاشته نشده .
خیلی تابلو بود این قضیه و فقط انسان کم سوادی مثل جنابتان میتونست همچین اشتباهی بکنه

1 ❤️

775067
2020-11-01 07:16:27 +0330 +0330

داستانت جالب بود خودم اینکارو خیلی کردم البته فقط در همون حد بوسیدنو چسبوندنو دید زدنو اینا یاد اونموقع ها افتادم. ولی خب دقت کنی تو داستانت خالی بندی زیاد بود که متیجه میگیریم داستانت غیر واقعیه

1 ❤️

775097
2020-11-01 14:38:50 +0330 +0330

ک اینطور

0 ❤️

775113
2020-11-01 15:55:45 +0330 +0330

به فانتزی مغزت بیشتر شبیه بود 😑

0 ❤️

775910
2020-11-07 10:49:01 +0330 +0330

خیلی خوب بود 👍

0 ❤️

776351
2020-11-10 18:21:23 +0330 +0330

خوشم اومد کامل به تصویر کشیدی

0 ❤️

776428
2020-11-11 11:24:47 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

776798
2020-11-14 02:59:34 +0330 +0330

یه مشت کصخل میان، کسشر میگن عادیه البته که نظر خیلیا هم محترمه
ولی دمت گرم قشنگ نوشتی، امیدوارم بازم از این خاطرات پیش بیاد برات بازم برای ما بنویسی 😉 ببینم چه میکنی

0 ❤️

786666
2021-01-16 03:14:47 +0330 +0330

فوق العاده نوشتی ، واقعا دست مریزاد ، خیلی استادانه بود ، دقیقا همین کارارو منم با عمم کردم ، دمت گرم کاملا هم واقعی بود . کیرت دهن همه اونایی ک فوش دادن ، واقعا بی نظیری ! حتما بازم بنویس ، من بشدت طرفدار قلم جذابت هستم .
بازم دمت گرم!

0 ❤️

862589
2022-03-06 20:09:23 +0330 +0330

تاحدودی خوب بودد

0 ❤️

874489
2022-05-17 06:20:25 +0430 +0430

کیری مقام

0 ❤️

920128
2023-03-25 05:16:54 +0330 +0330

معمولا مژده ها کیر دارن
حالا دیگ خود دانی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها