شب رویایی پادگان

1401/04/28

سال 95 تو تیپ … تکاور بودم بیرون شرکت داشتم و نمیتونستم تمام وقت خدمت کنم تو 30 سالگی هم اومده بودم خدمت و نمی کشید با اینکه درجه ستواندومی داشتم اما ارتش این چیزا سرش نبود خلاصه با رشوه و پول خودم خودم رو انداختم گروهان اداری جایگیزینی یه جایی تو تیپ بود که هرکس هر مشکلی داشت رو میفرستادن اونجا یه جورایی هتل بود پر سرباز مسئله دار و از یه طرف هم هرکی از آزموشی تموم میشد باید 2 هفته تو جایگزینی بود تا تقسیم بشه فرمانده گروهان یه پسره بود که تازه از دانشکده افسری اومده بود و 25 سالش بود و 5 سال از من کوچیکتر تازه 2 ماهش نشده بود خدا خیرش بده همون اول که من رسیدم خیلی تحویلم گرفت سرگروهبان یگان هم یه نکشی بود که نگو یه پیرمرد که وضعش اونقدر خراب بود که معاف از لباس پوشیدن بود و با لباس شخصی میومد و دائم سیگار میکشد تریاکی بود و پولکی خلاصه خوراک خریدن اینجوری شد که کل ارتش رو خریدم و یه جورایی تفریحی خدمت میکردم ماهی 2 بار گروهبان نگهبان بودم اونم بخاطر اینکه صدای بالایی ها در نیاد و هر وقتم اوضاع خیط بود و احتمال بگایی بود فرمانده منو صدا میکرد و می گفت امشب تو بمون یا اگه یکی از بچه ها مشکل داشت خودم صحبت میکردم با فرمانده که من بمونم و یه جورایی رزو لوحه نگهبانی بودم خلاصه شب میشد و من می موندم با بچه های قد و نیم قد و چون به بچه ها میرسیدم و کاری به کارشون نداشتم همشون دوست داشتن نگهبانی با من بیوفته براشون یه ضرب المثلی هست که میگه آدم تو سربازی یا کونی میشه یا سیگاری من اعتقادی به این حرفا نداشتم تا اینکه از نزدیک خودم دیدم و فهمیدم که آدم هم کونی میشه هم سیگاری خلاصه بریم سر داستان یه شب که گروهبان نگهبان بودم و اونروز یه تعطیلی سنگین بود و فرداش هم همینطور و منم که بیرون کار داشتم و هیچکس حاضر نبود اونشب رو وایسته و به توصیه فرمانده و سرگروهبان یگان که مواظب بچه ها باش کسی خودزنی و خودکشی نکنه موندم تو پادگان از اون روزا که هیچکس حال موندن نداشت و همه تو کما بودن از افسر جانشین و افسر سر بگیر تا افسر گردان و آشپزخونه و مداومتکار و الی آخر همه نکش و گشاد رفتم اسم شب رو از پاسدارخونه بگیرم قبلش تو بازدید نگهبانی تاکید کردن که سرکشی نداریم و همینکه اینجا موندین کافیه و سخت نگیرین و از این حرفا اسم شب رو هم که داد گفت شل بگیرم کسی هم نمیاد سربزنه و هرکی اومد اصلا راه نده کسی رو افسرجانشینم گفت امشب بخوابه و به سربازا کاری نداشته باشم اومدم پایین برا بچه ها از سر راه دژبانی که رفیق داشتم سیگار گرفتم و یکم تخمه و تنقلات رسیدم گروهان یکی از آشخورا ایست کشید بقیه جمع شدن که گفتم راحت باشن و پستها را رو چک کردیم و به بقیه پاس ها گفتم وضعیت ناقص کنن و برن استراحت کنن کلا 2 تا پست نگهبانی نوشته بودن و یه گشتی 2 نفره اولی ها با سرنیزه و دومی با اسلحه بود که خشابا رو گرفتم و گذاشتم تو اتاق فرماندهی و یکی از نگهبانا که بدجور تو کما بود رو نصیحت کردم و گفتم هر اتفاقی افتاد بیاد پیش خودم و فرستادمشون سر پستا تو منشی خونه دراز کشیده بودم که امر بر فرماندهی (اونایی که رفت خدمت میدونن که امربر یه کونی تمام عیاره) اومد صدام کرد که برم باهاشون باشم و تنها نمونم من با اینکه دوسشون داشتم و همه جوره هوای همه شون رو داشتم ولی سعی میکردم رو ندم تا رومون به هم باز نشه خلاصه اینا بزن بکوب را انداخته بودن اومدم یه تذکر ریز تو آسایشگاه بهشون بدم که دیدم 2 تا از بچه ها دارن همدیگه رو انگشت میکنن و ندید گرفتم و رفتم تو آبدارخونه یه جایی برا خودم بریزم که یکیشون که از قضا متاهل هم بود اومد واسه عذر خواهی داشتم بهش میگفتم که تو که زن داری تو چرا و از این حرفا که چشمم خورد به پاهاش و دیدم یه ساپورت زنونه پاشه بچه پایین شهر بود اما سفید و خوشگل از اون خونواده هایی که زود زن میگیرن زود میفرستن خدمت یهو دلم یجوری شد گرفتمش به صحبت که شروع کردن به گریه و زاری بیچاره فکر میکرد آخر دنیاس اولش خواستم ببرمش منشی خونه بعد دلو به دریا زدمو و اتاق فرماندهی رو باز کردم و رفتیم تو و نشوندمش رو مبل و باهم چایی خوردیم و چون سرگروهبانم دائما اونجا سیگار میکشید با خیال راحت سیگارمو روشن کردم یکی هم داد به مهرداد تو همین حین دوباره گیر دادم به ساپورتش و دیدم اونم بدش نمیاد کیرش نیمه شق بود از رو ساپورت قشنگ معلوم بود دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم و اون همینطور که داشت از بدبختی هاش میگفت کیرمم شروع کرد به مالوندن و فهمیدم بله آمپرش زده بالا مهرداد جونم بلههههههه بغلش کردم و نشوندمش رو کیرم یکم باهاش ور رفتم و هر دو بلند شدیم و حسابی انگشتش کردم منکه تا اون لحظه حالم از گی بودن بهم میخورد کل تصوراتم بهم ریخت و نفهمیدم که کیرمو و در آوردم و دادم دست اون بچه که بعدا فهمیدم براش زود شناسنامه گرفتن و به زور 16 سالش میشد یکم که کیرمو مالید به خودم اودم و یه سیگار روشن کردمو و نشستم رو زمین و گفتم اینجا آبرو ریزی میشه و این حرفا که گفت مهدنس نگران نباش کل سربازا پسرایی که با درجه میومدن خدمت رو مهندس صدا میکردن حتی دکترا رو دلیلش هنوزم برام مشخص نیست البته کادری ها عارشون میود که با درجه ما رو صدا بزنن بخاطر همین میگفتن مهندس سربازای بیچاره هم از اونا یاد گرفته بودن و فکر میکردن برا احترام باید بگن مهندس خودمونو جمع و جور کردیم و رفتیم بیرون از اتاق که من بعدش فهمیدم نقشه سه تاشون بوده که مهردادو با ساپورت بفرستن پیش من و به قول خودشون منم بکشن تو جمع تا راحت باشن ساعت 12 شب شده بود و تازه پاس عوض شده بود و سربازا رو سر پستشون بودن فرشادم نگهبان اسلحه خونه بود و فرشاد که امر بر بود و کلید دار آبدارخونه و مهرداد و رامین قرار شد یه حالی بکنیم من به عمرم مواد ندیده بود چه برسه بزنم اونم تریاک که حالم بهم میخورد ازش رامین سیخ رو تو سماور داغ کرده بود و داشت با لول خودکار بیک میکشید رفتم کنارش فرشاد دم اسلحه خونه بود که هم سر پستش باشه هم مواظب باشه کس نیاد مهردادم رفته بود در پشتی رو ببنده به اصرار رامین یه کام گرفتم عجب چبزی بود تو این مدتم کاملا شق بودم یعنی هر فرصتی پیش میومد به شوخی بچه ها رو دستمالی میکردم یه حال عجیب و غریبی داشتم ترس و لذت و حس گناه و همه چی قاطی بود دیگه کار از شوخی گذشته بود و از همه بیشتر فرشادو دوست داشتم بمالم صداش و حرکاتش کاملا زنونه بود و ناکس صداشو برام نازک میکرد یکی دوبارم تریاک زدم و از آبدارخونه اومدم جلوی اسلحه خونه و فرشادو انگشتش کردم نمیشد اونجا کاری کنم اگه احدی میومد بدتر از همه من به فاک میرفتم ولی نمیدونم یه حسی میگفت به ریسکش میارزه مهرداد اومد سرنیزه رو از فرشاد گرفت و ایستاد جای اون به فرشاد گفت تو برو یکم بعد بیا عوض کنیم من و فرشاد رفتیم سمت آبدارخونه سه تایی اون تو بودیم و سیگار میکشیدیم و دوتاشونو انگشت میکردم و که رامین کیرمو در آورد و شروع کرد باهاش ور رفتن تو همین حین منم یکم وال فرشادو از رو شلوار مالیدم و ناخودآگاه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و شروع کردم لباشو خوردن بعد دستشو گرفتمو گذاشتم رو کیرم رامین دوباره داشت تریاک میکشید که سرفش گرفتو و رفت بیرون تو همین حین انگشت شصتمو کرده بودم تو دهن فرشاد و کلشو گرفتمو بردم سمت کیرم که شروع کرد به خوردن زیاد بلد نبود و همینکه داشت تلاششو میکرد برام جالب بود و حال میداد تو همین حین رامین گفت میخوای یه کار کنم بیشتر حال کنی با خنده گفتم آره دستشو کرد تو تیشرتم و نوک سینه هامو فشار داد تا به اونروز کسی اینکارو نکرده بود طوری حال داد که در گوشش گفتم بیشتر فشار بده بعدش نوک سینه هامو شرع کرد میک زدن و گاز گرفتن تو آسمونا بودم و حس میکردم منم کونی شدم یه چند دقیقه بعد اینجوری بگم که کل این اتفاقا شاید تو 10 دیقه گذشت فرشاد رفت بیرون جاشو با مهرداد عوض کنه مهرداد اومد بهش گفتم بره شلوارشو دربیاره و با اون ساپورتش بیاد آبدارخونه داشت بدجوری خوش میگذشت رفت و موقع برگشت دیدم ساپورت رو پوشیده شورت پاش نیست و تخما و کیرش زده بیرون و از همه بدتر تو بوفه پادگان یه مدل زیرپوش توری میفروختن که سربازا برای فرار از گرما از اونا میخریدن یکی از اونا هم تنش بود و داشت مثله هرزه ها کت واک میکرد اومد و تو اون آبدارخونه دو متری شروع کرد به رقصیدن و وادا در آوردن بعد یکم دستمالی و آخ و اوخ کردن ساپورتشو کشیدم پایین و اتگشت کردم تو سوراخش تو این فاصله رامین کیرمو داشت میمالید و جفتشون پرسیدن که میخوام بکنم یا نه منکه حالم تو خودم نبود گفتم آره مهرداد مثل جنده ها گفت بریم بکن گفتم کجا گفت اینجا نمیشه میریم آسایشگاه جایگزینی اونجا خالیه گفتم باشه گفت پس بذار خودمو خالی کنم بیام که گفتم نه راستش فک کردم میخواد جلق بزنه که گفت کونمو تو دستشویی خالی کنم و بشورم که گهی نشم یه ذره ترسیدم که نکنه ایدز و اینا داشته باشه اینقدری که حرفه ای میخواد بده ولی خب کیر که راست شه هیچی جلودارش نیست تو ان فاصله رامین داشت التماس میکرد که انگشتش کنم وقتی دست کردم تو شلوارش دیدم کونش مثل پنبه نرمه و مال مهرداد و فرشاد از اون سفت تر بود اون وسط فرشادم سرپست هی کرم میریخت از طرفی دوست داشتم هر3 تاشونو بکنم حس قدرت و جرئت و شهوت و جاه طلبی باهم قاطی شده بود رفتم سمت فرشاد و سرپست اونم انگشت کردم مهرداد اومد با یه پتو تو دستش و یه پلاستیک تو دستش که توش وازلین بود فرشاد گفت زود برین من مواظبم رفتیم اول تو تاریکی یکم مالوندمش و بعد دیدم رو تختا نمیشه ترتیبشو داد بردمش تو نمازخون داز کشید رو فرش و گقت این خیلی سفته بعد پتویی رو که با خودش آورده بود انداخت رو زمین و دراز کشید رو اون کیرمو کردم تو دهنشو و کونشو چنگ زدم خودش وازلین رو زد رو کیرم و رفتم روش دراز کشیدم و یکم فشار دادم اما نه توش دوباره بلند شدم و وازلین رو زدم دم سوراخش چن تا مو داشت ولی خیلی خوشگل بود سر کیرمو فشار دادم و با احتیاط فقط سرشو کردم توش دیدم چیزی نگفت و یکم دیگه فشار دادم بعد ازش پرسیدم درد نداره گفت نگران نباش ترامادول خوردم اونم جفت فقط تو رو خدا بکن دستمو بردم سمت کیرش دیدم خوابیده یکم باهاش ور رفتم و کردم تو دهنم و تخما و کیرشو خوردم نمیدونم براچی اون لحظه اینکارو کردم اما شاید میخواستم اونم حال کنه دوباره کردم توش تا کونش سرد بود مثل اینکه بکنی تو یخ و تا نصف کیرم بیشتر نمیرفت تو یه لحظه انگار اختیارمو از دست دادم و با یه فشار تا دسته رفت تو کونش یه آخ گفت و و ترسیدم درش آوردم بلند شد و شروع کرد به جلق زدن و دوباره خوابید و گفت تا ته بکنم همینکارو کردم و کیرش که شق شده بود رو تو دستم گرفتم و تا دسته کردم و تو و همونجا نگه داشتم تو چند ثانیه آب جفتمون اومد بلندش کردم و اومدیم بیرون جلوی فرشاد و رامین ازش لب گرفتم و رفتم اون یکی آسایشگاه رو تخت داشتم سیگار میکشیدم که مهرداد اومد کنارم بغلش کردم و ازش تشکر کردم پرسیدم بچه ها کجان گفت تو جایگزینی دارن حال میکنن میخوای بریم اونجا برگشتم دیدم رامین داره پستونای فرشادو میک میزنه رفتم نزدیکتر دیدم مثل دخترا سینه داره نتونستم جلوی خودمو بگیرم دوباره شق کردم و شروع کردم به خوردن سینه های فرشاد یه ساک حسابی زدو و از خجالت کون رامینم در اومدم ئ بار دوم که آبم اومد کرده بودم تو کون فرشاد و مهرداد داش نوک سینه هامو گاز میگرفت و رامینم داشتم انگشتم میکرد بعد اونشب رویایی تو پادگان بیرون از اون هم حسابی گی بازی کردم با بچه ها مثلا فرشادو تو خونشون وقتی لباسای مامانشو پوشیده بود و آرایش کرده بود گاییدم رامینو تو شرکت هم بهش کون دادم و هم گاییدمش مهردادو چندبار به بهانه کار و جور کردن مرخصی بردم تو شهرای دیگه و تو هتل گاییدم و اون شب بهترین شب عمرم بود و اگه صدبارم برگرم همون کارو انجام میدم امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه گاییدن پسر یه لذتی داره که تا کیرت نرو اون تو نمی فهمی

نوشته: مهندس


👍 8
👎 10
19601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885777
2022-07-19 03:04:14 +0430 +0430

وقتی داستانتو میخوندم همه اش یاد این دیالوگ بهروز عشقی تو در حاشیه بودم : منم خشابا رو گذاشنم و کلنگدنو کشیدم و تتتتتتتتق تتتتتق همه رو به رگبار بستم و اههههه اهههههههه
چی میگی زبون بسته؟ هی من گروهبان شدم ستوان یکم دوم خشابا رو سیگار کشیدن سرگروهبان رفتم نگهبانی یکی متاهل منم تانک اومد و نارنجک و خمپاره و کلنگدن و تق تق تق بعدش سیگار تیر زد و خشابا رو دوباره اتاق نارنجک زدم و …
بسه بابا بیا پایین سرمون رفت

2 ❤️

885785
2022-07-19 03:26:11 +0430 +0430

خوب بود. ولی ی ساعت هنگ بودم از اسم ها

1 ❤️

885808
2022-07-19 07:06:02 +0430 +0430

باز یکی پیداش شد و هوس نوشتن کرد و دستش رو گذاشت رو کی برد و برنداشت تا انتهای متن.
نه پاراگرافی، نه نقطه ای، نه علامت سوالی. فقط یه متن لخت و عور یک تکه و لاینقطع.
ضمن اینکه که شمایی که از گرایش گی متنفر بودی یهو منکشف شدی که چقدر خوبه و یکه شبه از این رو به اون رو شدی ؟ جل الخالق! نه بزرگوار… اون که شما انجام دادی و میدی با اون چند نفر دیگه اسمش همجنسبازیه و نه حتی همجنسگرایی. گی گرایش جنسیه و بازی و سرگرمی نیست که گی بازی بنامیش.
تگ گی برای این دست از متون واقعا تاسف باره. همون سربازی کافی بود.

0 ❤️

885825
2022-07-19 11:16:14 +0430 +0430

حالا به نظر شما با این ارتش به جنگ کی بریم،؟!؟!

3 ❤️

885878
2022-07-19 23:59:18 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

886200
2022-07-21 06:43:00 +0430 +0430

نزدی تو گوش فرمانده سلطان 😂😂

0 ❤️

886764
2022-07-24 06:12:03 +0430 +0430

درود و سلام بر تو که اصل حرف رو زدی کردن و دادن لذتی دارد که قابل مقایسه نیست

0 ❤️

888013
2022-08-01 19:43:21 +0430 +0430

خاطره رو که چنان پیچوندی و گمراه کردی خواننده رو که گیج ومنگ شدیم که کی رو کردی به کی دادی تو دفتر فرمانده کردی دفتر منشی کردی کیوسک دژبانی کردی آسایشگاه کردی ودادی روتخت بودید رو صندلی یا پشت میز یا جلو اسلحه خونه بماند در هر صورت نوش جون کیرت وکونت اما واقعا همه عنبرها هم کونی نیستن واهل این برنامه ها نیستن تعریف درستی نداری از عنبرها ولی وجدانی تو پادگان وسربازی یه لذتی داره که برابر با چندبار تو وضعیت عادی وبیرون لباس سربازی

0 ❤️