شب عروسی که هیچ فرقی با تجاوز نداشت

1399/12/01

سلام
من آزیتا هستم
وفقط برای این این خاطررو اینجا مینویسم چون روانپزشکم بهم گفت باید ماجرا رو برای یک نفر تعریف کنم و فرقی نداره اون چه کسی باشه

داستان از روزی شروع شد که مادر من فوت کرد و من و پدرم تنها شدیم پدرم بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفت و منم موافقت کردم ولی نمی تونستم اون زن رو جای مادر خودم ببینم وخیلی تنها شده بودم
داخل یه بازی با پسری آشنا شدم که اسمش امیر بود و کم‌کم رابطه من و اون جدی شد تا جایی که اون برای خواستگاری به خونه مااومد و همه چیز خوب پیش می رفت تا اونجایی که یکی از اقوام زن بابام که اسمش محمد بود پا پیش گذاشت و از من خواستگاری کرد اون می گفت توی همه این سالها عاشق من بوده ولی من عاشق امیر بودم خلاصه با کلی دسیسه چینی نامادریم پیش پدرم برای امیر و بد گفتن از امیر پیش پدرم و کلی اتفاق های دیگه که حتا فکر کردن بهشون قلبمو درد میاره پدرم در جواب خواستگاری امیر یه نع محکم گفت و امیر هرکاری کرد پدرم جوابش نع بود خلاصه پدرم با محمد موافق بود و اصلا از من سوال نکرد که چه کسی و می خای و خودش به جای من تصمیم گرفت وقرار شد اقد و عروسی داخل یک روز برگزار بشه من هر کاری کردم تا نظر پدرم عوض بشه فقط حال خودم رو بدتر کردم حتا دست به خودکشی هم زدم اما از شانس بدم محمد نجاتم داد و زنده موندم هر روز به امیر زنگ می زدم و پشت تلفن باهم گریه می کردیم من و امیر اومدیم فرار کنیم و همین کار رو هم کردیم اما پدرم جلومون رو گرفت و من رو داخل اتاقم تا روز عروسیم حبس کرد من هر روز با خودم مجسم می کردم که قراره شب عروسی برام چه اتفاقی بیفته تا اینکه روز عروسیم فرارسید صبح محمد اومد دنبالم و من رو برد آرایشگاه و بعدشم آتلیه و از این چرتو پرتا و کارای مزخرف که من از هیچکدوم خوشم نمیومد و مراسم شروع شد و من مجبور بودم برای حفظ آبروم هم که شده ادای شاد بودن رو در بیارم اما درقلبم غوغایی به پاشده بود امیر هم به مراسم عروسیم نیومد مراسم تموم شد و من و محمد سوار ماشین عروس شدیم و بقیه مهمون ها هم پشت سرمون میومدن داخل ماشین محمد خیلی خوشحال بود و به من گفت امشب وقتی همه مهمون ها رفتن و من و تو تنها شدیم داخل تخت خواب کاری می کنه که امشب بهترین شب زندگیم باشه وقتی این جملات رو می گفت قلب من بیشتر آتیش می گرفت و بیشتر بغض می کردم دست و پام از ترس یخ شده بودن بالاخره به خونه رسیدیم و همه مهمون هابه داخل خونه اومدن (ما داخل شهرمون رسم داریم شب عروسی مهمون ها تا صبح خونه عروس و داماد می مونن و شادی می کنن و عروس و داماد هم باید برن داخل اتاق و تنها بشن و باهم رابطه جنسی برقرار کنن و مهمون ها چند ساعت مونده تا صبح میرن خونه شون و صبح دوباره میرن خونه عروس و داماد و دستمالی که خون حاصل از پاره شده پرده عروس هست رو ببینن و باهاش برقصن )
خلاصه وقتی من و محمد به داخل اتاق خواب رفتیم و تنها شدیم اون می خاست لباسش رو دربیاره و کار رو شروع کنه اما من خوشم نمیومد که مهمون ها داخل خونه باشن چون نمی خاستم با محمد سکس داشته باشم ومی خاستم باهاش دعوا کنم و نمی خاستم مهمون ها از این ماجرا بویی ببرن پس به محمد گفتم اگه می خای امشب بهترین شب من باشه نباید هیچکس بجز من و تو داخل این خونه باشه محمد گفت یعنی به مهمون ها بگم که برن ؟آخه زشته
ولی چون من رو خیلی دوست داشت به مهمون ها گفت و همه به زور به خونه هاشون رفتن من بیشتر ترسیده بودم و واقعا آمادکی روحی و جسمی رو برای رابطه جنسی نداشتم از همه بدتر اینکه من از محمد متنفر بودم و حتی بهش دست هم نزده بودم تا به اون شب خلاصه محمد وارد اتاق شد و در اتاق رو بست و قفل کرد من وایستاده بودم جلوی میز آرایشم یهو دیدم محمد اومده و از پشت منو بغلم کرده و داخل گوشم داره میگه تو آرزوی منی من عاشق توهستم و تو امشب مال من میشی من باشنیدن این حرف هاش بغضم رو تر کوندم و آروم آروم اشک می ریختم اونم صورتش رو به صورت می کشید و چشماشو بسته بود اصلا انگار مست شده بود و منم همچنان بدون صدا فقط اشک می ریختم محمد دستمون گرف ومنو چرخوند و پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم و گفت من به لب تو تشنه هستم و اومد لبمو ببوسه که من به خودم اومدم و نا گهان یکی زدم تو گوشش اون از این کار من ناراحت شد و گفت چرا اینکار رو می کنی من بهش گفتم آخه آمادگی ندارم لمشب این کار رو بکنم و محمد گفت ولی برای اینکه مطمعن بشم که تو مال من میشی و دیگه خیال اون پسره امیر رو از ذهنت بیرون می کنی امشب تو رو مال خودم می کنم منم داشتم گریه می کردم اون بهم گفت این کار امشب انجام میشه چه تو بخای چه نخای پس برای خودت بهتره و تو کمتر ازیت میشی اگه هیچی نگی و بزاری من کارم رو انجام بدم و من بهش گفتم من ازت متنفرم و فردا میرم با امیر از این شهر میرم محمد گفت امشب بلایی به سرت میارم که فکر رفتن از سرت بپره اون کرا واتش رو بیرون آورد من می خاستم فرار کنم رفتم به سمت در اما اون آشغال در رو فقل کرده بود من همونجا کنار در نشتم و زار زار با صدای بلند گریه کردم محمد گفت باشه اگه می خای فردا با امیر بری برو اصلا مشکی نیست منم خوشحال شدم اشکم رو با دستم پاک کردم و فکر کردم اون از من منصرف شده بلند شدم و رفتم و صورتش رو بوسیدیم و به سمت در کمدم رفتم تا وسایلم رو جمع کنم ولی محمد بهم نزدیک شد و به دیودار تکیه کرد و گفت زیاد عجله نکن فقط یه شرط داره من ترسیدم و حدس زدم می خاد چی بگه و بهش گفتم چه شرطی و محمد گفت شرطش اینه امشب من با تو به اوج لذت برسم نا خود آگاه اشک از چشمام سرار زیر شد انگار یه دفعه روحم رو از بدنم جدا کرد و من شرط محمد رو قبول کردم و محمد گفت پس اشکاتو پاک کن و دوباره بیا وایسا جلوی میز آرایشت و من هم با ترس و استرس همین کار رو کردم و اون دوباره از اول شروع کرد و اومد منو از پشت بغل کرد صورتش رو به صورتم کشید انگار مست شده بود چشماش رو از داخل آینه میز آرایشم دیدم که خمار شده بود و من ریزه ریزه وبدون صدا فقط اشک می ریختم اون دستمو گرفت و من رو چرخوند و دوباره مثل قبل پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و قریون صدقم رفت و لبمو بوسید هرچی سعی می کردم خودم به عقب بکشم نمی شد اون لبمو محکم گرفته بود و داشت لذت می برو و بادستش هم کمرم رو گرفته بود لبمو ول کرد بغلم کرد و به آرومی رومی نو چرخوند و زیپ لباس عروسم رو باز کرد و کتش رو در آورد و منم هیچ چاره ای نداشتم و خودم رو در اختیار اون گذاشته بودم بعد از اینکه لباس عروسم رو در آورد لباس و شلوار خودش رو هم در آورد من خیلی ترسیده بودم چون لخت بودم و فقط لباس زیر تنم بود اون منو خوابوند روی تخت خودش هم اومد خوابید روی من و شروع کرد به بوسیدن بدن و لب و نوازش کردن من منم خیلی ترسیده بودم اما اشکم تموم شده بود و دیگه اشک از چشمام نمی یومد اون دتش رو برد به طرف پشت من و بند سوتینم رو باز مرد و اونو از تنم بیرون آورد اون حسابی تحریک شده بود ولی هر بار که به سینه ها و بدن من دست می زد من چندشم می شد و از خدا می خاستم تا فقط بمیرم آرزو می کردم که بیهوش بشم تا دیگه نخام تحمل کنم من پاهام رو محکم به هم چسبونده بودم و اون دست کثیفش رو از کمر تا روی رانم و از رانم برد لای پام و شرتم رو در آورد و آروم بهم گفت شرت منو در بیار و منم مجبور شدم شرتش رو دربیارم وای یک لحظه چشمم افتاد به آلت تناسلیش خیلی ترسیدم آخه هم خیلی بزرگ بود هم خیلی بلند اون آروم آروم می خاست آلت تناسلیش رو وارد بدنم بکنه که نا گهان من زدم زیر گریه و با صدای بلند گریه می کردم اون به من توجهی نکرد وبه بی رحمی تمام یکدفعه آلتش تا آخر وارد بدن من کرد که این کار خیلی اشتباهی بود چون هم من بار اولم بود که سکس می کردم هم پرده بکارت رو داشتم انقدر دردم گرفته که فقط نعره می زدم و پتو رو که کنارم بود رو بادستام فرشار می دادم اون اصلا توجهی نکرد و آه بلندی کشید و شروع کرد به عقب و جلو بردن و هم زمان با دستاش سینه هام رو فشار می داد و لبو می بوسید ومنم جیغ می زدم و گریه می کردم تا اینکه آب اون اومد اما مال من نیومد و اون برای اینکه آب من هم بیاد حرکاتش رو وحشیانه و تند تر کرد و منم دیکه نایی برای گریه کردن و جیغ زدن نداشتم اما به اوج لذت رسیدم و آبم اومد واوناز روی من بلند شد من اومدم بلند بشم که دیدم کل هیکلم خونی شده کل تخت خواب پر از خون شده محمدمنو بلندم کرد و با خودش به حموم یزد من دیگه نه بدنم حس داشت نه جون اون من و خودش رو شست و خشک کرد و به داخل تخت خواب برد من خوابم برو صبح بیدار شدم دیدم همه مهمونهااومدن و محمد هم منو در آغوش گرفته و هنوز خوابه من بلند شدم و محمد رو صدا کردم آماده شدم که برم اما محمد گفت کجا می خای بری منم گفت می خام به قول دیشب عمل کنم و محمد یه سیلی زد بهم و گفت تو دیگه زن من هستی و دیگه نمیگذارم بری و من کلی باهاش بحث کردم بهش التماس کردم اما نگذاشت خلاصه آماده شدم و رفتم جلوی آینه تا خودم رو مرتب کنم که دیدم کل صورت و گردنم کبود شده چون محمد صورتم رو می بوسید چاره ای نداشتم با همون حال رفتم پیش محمون ها و دستمال رو بهشون دادم و اونا هم کلی رقصیدن و بعد رفتن خونه خودشون چند روز بعد خبر خودکشی امیرم رو شندیم و حالم بد شد حدود ۳ماه هر شب محمد با من حال می کرد و به اوج لذت می رسید تا اینکه من فهمیدم حامله شدم و قضیه رو به همه گفتم آخه دیگه اصلا برام مهم نبود قرار چی بشه آخه من امیرم رو از دست داده بودم و محمد هم چون دید من دارم مادر بچش میشم دلش برام سوخت و منو پیش روانپزشک برد و الان بچه من ۱سالش هست و من اولین بار هست دارم این ماجرا رو میگم و مینویسم

نوشته: آزیتا


👍 12
👎 24
92501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

792618
2021-02-19 00:48:37 +0330 +0330

به جای فرار با امیر سر عقد میگفتی نه!! هم ممد کیر میشد هم بابات! 😁


792622
2021-02-19 00:55:56 +0330 +0330

تا اونجایی خوندم که گفتی روانپزشکت گفته برا یکی تعریف کنی
توو هنوز با اصول اولیه پزشکی آشنا نیستی
احتمالا دکتر کونت گذاشته خواستی بگی شوهرم بوده

3 ❤️

792625
2021-02-19 00:58:07 +0330 +0330

احمق بچسب به زندگیت

1 ❤️

792626
2021-02-19 00:58:55 +0330 +0330

واقعا سخته آدم به عشقش نرسه و هیچ کسیم درکش نکنه😔

3 ❤️

792631
2021-02-19 01:05:18 +0330 +0330

کیرم تو دهن محمد
کیرم پس کله پدر بی غیرتت
کیرم تا دسته تو کص نامادریت
کیرم با خایه تو کون امیر بی عرضه و بی بوته
و در نهایت بسی ناراحت شدیم ، و آرزوی خوشبختی

5 ❤️

792662
2021-02-19 02:02:20 +0330 +0330

اب اون اومد اب تو نیومد ؟؟؟ گی هستی؟؟؟؟
ما که هر دختری رو کردیم …ابش نیومده …
ولی ارگاسم شده …
ابش هم از وقتی میمالیدمشون میومد خیس میشدن

0 ❤️

792666
2021-02-19 02:07:42 +0330 +0330

دیگه بعد امیر با افسردگی هر شب دادی تا حامله شدی کسخلی؟؟یا روانپزشکت کسخل بود؟

2 ❤️

792674
2021-02-19 02:30:04 +0330 +0330

مادر روانپزشکتو گاییدم

0 ❤️

792686
2021-02-19 03:29:04 +0330 +0330

این داستان دختر کصخل دهات کوره

0 ❤️

792693
2021-02-19 04:47:42 +0330 +0330

شاید باور نکنید اما کم از این نوع ازدواج های زوری نداریم تو جامعه یه ظاهر مدرن و امروزی کشورمون…
ای کاش آقا پسرای ایرانی کمی مَرد تر بشن نه صرفا نَرتَر!

2 ❤️

792694
2021-02-19 05:10:08 +0330 +0330

خیلی کوسو شعربود

0 ❤️

792695
2021-02-19 05:16:29 +0330 +0330

شما هم ریدی عزیز.
اخه مجبور این داستان های تخمی رو برامون بنویسی، کسی تهدید به گا تون کرده که این چرت و پرتا رو مینویسید؟!؟!؟
لطفا لطفا ادامه نده.
ممنونم.

0 ❤️

792703
2021-02-19 08:10:44 +0330 +0330

👍

0 ❤️

792711
2021-02-19 10:31:07 +0330 +0330

آخه لاشی مگه گوسفتدسر برید که هم جا خونی شد کمتر کس بگید 👎

0 ❤️

792737
2021-02-19 15:41:00 +0330 +0330

بزرگترین اشتباه زندگیت ازدواج با اون مردک نبود بلکه آوردن بچه بود.

0 ❤️

792739
2021-02-19 15:53:53 +0330 +0330

دروغ بود و پسری و سنت پایینه و فتا از این به بعد دنبالته چاقال بترس
اخه اقد و عروسی؟کسکش تو عقدو نمیدونی چجوری مینویسن میگی بچه دار شدی؟با جدیت بیا بخورش یخ کرد کیرم با این داستانت

0 ❤️

792768
2021-02-19 22:17:03 +0330 +0330

روانپزشک حوصله چرت و پرتایی که گفتی رو نداره و فقط در حد چند دقیقه تشخیص میده چه مرگته (افسرده ای ، دو قطبی داری یا…) واست دارو مینویسه…شنیدن این خزعبلات کار روانشناسه نه روانپزشک
حداقل میخوای داستانت از شروعش جذاب باشه یه چیزی بگو که بهت نخندن
اونی هم که تو نطرات گفته مشاورا همه شون عقده ای و مریصن حتما پیش یکی از این مشاورهایی رفته که پیجای زرد دارن وگرنه روانشناس یا مشاور خوب هیچ وقت چرند پرند نمیگه

0 ❤️

792856
2021-02-20 04:52:47 +0330 +0330

راست میگه منم شاهدم
آخه من مرده شورم.امیر رو که خودکشی کرده بود من شستم. ولی خانم جان موقع شستن کیرش دو سانت بیشتر نبود.فوق فوقش راست میشد چهارسانت بیشتر نمیشد.اگه زنش میشدی کیرش به پرده ات نمیرسید.بازم مجبور بودی التماس کنی محمد پاره ات کنه.

0 ❤️

792879
2021-02-20 07:53:06 +0330 +0330

فقط اونجاش که گفتی کل هیکلم خونی شده بود و تخت هم خونی بود خنده ام گرفت مگه به رگبار بسته بودنت توی سینما هم یارو تیر میخوره اینطوری نشونش نمیدن

0 ❤️

792957
2021-02-20 21:37:18 +0330 +0330

احمق خب میتونستی سر سفره عقد بگی نه!عجب قلمرادایی پیدا میشنا…

زدی تو گوشش اونم کاریت نداشت؟همین سیلی زدنت باعث شده بزور کونت بزاره دیگه

پ.ن:کاری به کصتانت ندارم…ازدواج اجباری و رقص مهمونا با دستمال خونی،رسم تخمی هست!اگه پدر و مادر دختر،رو بچشون غیرت داشته باشن هیچموقع به خودشون اجازه نمیدن همچین رسم کیری به بچشون تحمیل شه

0 ❤️

792958
2021-02-20 21:38:28 +0330 +0330

اینم یادم رفت بگم

اگه خدایی نکرده من جای شخصیت(امیر)قرار بگیرم،زمین و زمانو به هم میدوزم!مطمئن باش اونی ک دوسش داشتی بی بخار بوده

0 ❤️

798411
2021-03-20 18:33:06 +0330 +0330

حالم بد میشه از اونایی که توی این شرایط بازم فوش میدن به خدا شما بیمار جنسی هستین که هر کدومتون چند بار با این داستانم که ادم حالش خراب میشه برای این بیچاره جق زدین ولی الان فاز علامه دهر بودن برداشتین .خو کس کش اینجا اومدی که عقده جندگی عمتو با فوش دادن خالی کنی

0 ❤️

830592
2021-09-06 18:34:07 +0430 +0430

تحمل کن دیگه 😛 بچسپ به کیر ممد

0 ❤️