شب پر ستاره

1399/10/12

این فقط یک داستان است و واقعیت ندارد.

بالاخره امتحاناتم تموم شد بعد از دو هفته و با خوشحالی رسیدم خونه. کلید انداختم و وارد آپارتمان خالی مون شدم. شوهرم سر کار بود و معمولا برای نهار نمیومد خونه. منم بیرون نهار خورده بودم و بعد از این همه مدت که فقط تمرکزم رو امتحانا بود میخواستم یه خواب راحت داشته باشم. لباسامو با یه بلوز شلوار راحت عوض کردم و خوابیدم.
چند ساعتی تخت خواب بودم. بیدار شدم و مثل بچه خنگا نشستم رو تخت. نگاهم افتاد به کمد لباسام که درش رو همون جور باز ول کرده بودم. لباس هام آویزون بود. بین لباس های چیده شده رو تاق کمد یه لباس قرمز توجهم رو جلب کرد. رفتم به سمتش. از تو کمد بیرونش آوردم و یه نگاه به لباس کردم. یکی از لباس خواب های خیلی سکسی ام بود که شبهایی که با سعید شوهرم برنامه داشتیم می پوشیدمش‌. چند لحظه به فکر رفتم. چند وقت بود با هم سکس نداشتیم؟ فک کنم یکی دو هفته ای میشد از بس من درگیر امتحاناتم بودم. طفلی سعید هم اینجور وقتا سعی میکرد درکم کنه و زیاد ازم توقعی نداشت. به ساعت نگاه کردم. چهار و نیم بعد از ظهر بود. باید دست به کار میشدم. امشب باید هم من و هم سعید یه دلی از عزا در میاوردیم و حسابی خستگی این مدت رو از تن بدر میکردیم. تصمیم گرفتم سنگ تموم بذارم. اول یه شام عالی درست کردم. ماهی و سیب زمینی سرخ کرده غذای مورد علاقه ی سعید بود. غذا رو گذاشتم تو فر و رفتم حمام. تا جایی که میتونستم بدنمو تمیز کردم. شاور ژل و روغن بدن و کلی عطر به خودم زدم. موها مو خشبو کردم و از حمام اومدم بیرون. فقط یه حوله دور موهام پیچیدم و لخت خودمو تو آیینه نگاه کردم. خوشگل و سکسی شده بودم. سعید رنگ پوستم و سینه هامو خیلی دوست داشت. با این که خیلی بزرگ نبودن اما سعید عاشق شون بود. موها مو خشک کردم و رفتم تا یه لباس شیک واسه شب بپوشم. یه شورت و سوتین قرمز و سیاه پوشیدم که خیلی قشنگ بود و جدید بود. شاید سعید اصلا تا حالا تنم ندیده بود. سوتین دکولته بود و قسمت زیادی از بالای سینه هام بیرون بود. یه پیراهن مشکی تا بالای زانو پوشیدم که به قد و هیکلم خیلی میومد و مطمئن بودم سعید خیلی خوشش میاد. صندل های مشکی هم پام کردم و با یه آرایش خیلی محو آماده منتظر اومدن سعید شدم. ساعت نزدیک هشت شب بود و کم کم باید سعید پیداش میشد. غذا آماده بود. شمع روشن کردم و میز شام رو چیدم. نشستم پای تلویزیون تا سعید بیاد. اما تو ذهنم همه ش قیافه ی هیجان زده ی سعید رو تصور میکردم و ذوق میکردم. از یه طرف هم حشری شده بودم کمی و به شدت منتظر اومدنش بودم. بالاخره صدای کلید اومد. رفتم استقبالش. سعید اومد تو و طبق عادتش بلند گفت:
_سللاام بر خانوم خونه ی من. چه بویی به به.
سرش پایین بود و داشت کفش هاش رو در می آورد. رفتم بالاسرش تا کتش رو ازش بگیرم. در عین حال گفتم:
_سلام عزیزم. خسته نباشی
همین جور که سرش رو آورد بالا گفت:
_سلامت…
یهو خشک شد. چند ثانیه مات بهم نگاه کرد و بعد با مهربونی لبخند زد‌. آروم اومد گونه ام و بوسید و گفت:
_به به باز خوشگل کردی؟ خبریه؟ نقشه قتل من بیچاره رو کشیدی؟
با ناز خندیدم و کتش رو از تنش در آوردم. باز شیطون گفت:
_پیرهنمو در نمیاری؟
خندیدم. بهش گفتم
_تا شام نخوردیم نه.
رفتم سمت آشپزخونه که دستم رو کشید. قبل از اینکه چیزی بگم لباشو گذاشت رو لبام. سعید عالی می بوسید. می دونست من عاشق اینم که یهویی ناغافل منو ببوسه. لبامو می مکید و مزه می کرد. منم باهاش همراهی میکردم. دستش رو سینه هام سر خورد. همه ی پشتم رو نوازش میکرد. لباش رفت سمت گردنم. آروم گفتم:
_سعید…‌
_جونم؟
_اول دوش بگیر… بعد شام می خوریم.
سعید یه بوسه ی دیگه ازم گرفت. گفت به چشم. سریع رفت سمت حموم. منم براش لباس گذاشتم. شلوار ورزشی مشکیش که عاشقش بودم با تیشرت سفیدش. ده دقیقه بعد اومد. بوی عطرش مستم کرد. از پشت بغلم کزد و یه نفس عمیق کشید. بهم گفت:
_دلم برات تنگ شده بود. امتحانات تموم شد؟
_منم همین طور. آره
_چه عالی. بهار‌‌‌…
_جان بهار
_من نمی تونم تا بعد شام صبر کنم. نمیشه الان…
دیگه نذاشتم چیزی بگه. خودم هم بدتر از اون بودم. به سمتش چرخیدم و شروع کردم ازش لب گرفتن. زبونش رو تو دهنم کرد. براش مک زدم حسابی چون دوست دلشت. من عاشق لبهاش بودم. بوسه زنان رفت سمت گردنم. دستامون رو بدن همدیگه می چرخید. از رو لباس سینه هام رو نوازش میکرد. دستش پشت لباسم دنبال زیپ میگشت. خندیدم. گفت:
_کجاست زیپ این بدجنس خانوم؟
خندیدم. لباس از زیر بغلم زیپ داشت و اینقدر نا محسوس بود که کسی متوجهش نمی شد. خودم زیپ رو باز کردم. خیلی آروم. بقیه ی زیپ رو خودش پایین کشید و دستش رو کرد تو لباسم. دستش رو آروم کشید به پشتم که نفس عمیقی کشیدم. از روی شورت کونم رو ماساژ میداد و باز داشت ازم لب می گرفت. چشام و بستم و با تمام وجود حرکاتش رو حس کردم‌. دستاش از دو طرف بند های لباسم رو کشید پایین و با کمک خودم لباسم افتاد رو زمین. سعید بدون این که ازم جدا بشه منو عقب عقب برد سمت کاناپه ی گوشه ی خونه. آروم منو انداخت رو کاناپه. دراز کشیدم. یه نگاهی از سر تا پام کرد. لبخندی زد و گفت:
_آخه تو چقد خوشگلی کثافت.
خندیدم. پا شدم از جام. گفتم:
-هر چی هیز بازی کردی بسه. بشین نوبت منه.
تیشرتش رو در آوردم و نشوندمش رو مبل. سعید نشست و با لبخند مشغول تماشای من شد. آروم نشستم و از رو شلوار کیرش رو گرفتم تو دستم. راست کرده بود. از تو شلوار درش آوردم. کیرش رو دوست داشتم. اندازه و همه چیزش برای من عالی بود! نشستم وسط پاهاش و زل زدم تو چشماش. خمار بود. یه بوس زدم سر کیرش. بعد هم شروع کردم تو دهنم لیسیدنش. سعید هر از گاهی سرش رو می ذاشت عقب و نفس عمیق میکشید و بعد دوباره به من خیره میشد. حسابی با کیرش بازی کردم که دیگه بهم اجازه نداد. منو گرفت تو بغلش و شروع کرد لب گرفتن. نشستم رو پاهاش. سوتینم رو داد بالا و سینه هامو مالید. سوتینم رو خودم در آوردم و سعید مشغول خوردن سینه هام شد. کسم بد جوری می سوخت. سعید منو خوابوند رو کاناپه و خودش سینه ها مو میخورد. با دستام سرش رو نوازش میکردم اما سعید دستامو محکم بالای سرم نگه داشت. آه و ناله میکردم. صدام خیلی بلند نبود اما میدونستم سعید تحریک میشه بیشتر بخوره. تا حدی هم دوست داشت احساس برتری و قدرت بکنه تو سکس و من عاشق این بودم که این حس رو بهش بدم. زیر دستش تقلا میکردم. سعید بوسه زنان رفت پایین. از رو شورت کسم رو لمس کرد. لباهامو گاز میگرفتم. سعید شورتم رو در آورد و به کسم زل زد. از این که میدیدم اینجوری نگاه میکنه بیشتر تحریک میشدم و خودمو تکون میدادم. اما سعید کاری میکرد و فقط بهم نگاه میکرد. با چشای خمار بهش گفتم:
_چرا کاری نمیکنی؟
_چی کار کنم؟
_نمیدونم. دست بزن بهم.
سعید به اطراف کسم دست زد. داشت اذیتم میکرد.
ناله کردم.
_اونجا نه
_پس کجا؟
_وسطش
_وسط چی؟
داشتم دیوونه میشدم. با ناله گفتم:
_وسط کسم. دست بزن به کسم.
سعید به کسم دست زد و گفت:
_اینجا خوبه؟ دوست داری؟
آه بلندی کشیدم و سر تکون دادم.
سعید با چوچوله ام بازی میکرد. داشتم دیوونه میشدم. خیلی آروم لمس میکرد. دلم میخواست منو بکنه. دلم میخواست کیرش تو کسم باشه.
آه بلندی کشیدم. گفتم:
_پس چرا نمیکنی؟
گفت چی کار کنم؟
_واااای سعید بکن منو. توروخدا
_چی کار کنم؟ واضح بگو
شیطون شده بود. میخواست منو دیوونه کنه. من معمولا خیلی حرف نمیزدم اما گویا امشب سعید عاشق التماس هام شده بود. منم با ناله و التماس کنان گفتم:
_سعید توروخدا… کسم رو بکن. کیرتو میخوام‌. محکم بکن تو کسم.
سعید وسط پاهام نشست. ازم پرسید کاندوم کجاست. گفتم ندارم همین جوری بکن امشب چیزی نمیشه. سعید یه کم کیرش رو لب کسم کشید و منو وحشی تر کرد. دیگه رسما داد میزدم منو بکن. کیرش رو آروم کرد تو کسم. میخواستم بمیرم از حشر. نفس بلندی کشیدم. آه و ناله هام دیگه اختیاری نبود. خیلی وقت بود سکس نداشتیم و هر دو مون حسابی حشری بودیم. کیر سعید واسه کس من عالی بود. شروع کرد تلمبه زدن. خم شد روم و ازم لب گرفت تا با خفه کردن صدام احساس قدرت کنه. دستام رو هم محکم نگه دلشت. سر و صدام زیاد شد. داشتم ارضا میشدم. شروع کردم اسم سعید رو صدا کردن. سعید هم فقط میگفت جون بیا… من به شدت ارضا شدم اما سعید همچنان با سرعت تلمبه میزد. داشتم می مردم. تا اینه که سریع کیرش رو در آورد و آبش رو ریخت رو شکمم و سینه هام. به قدری آبش زیاد بود که حسابی کثیفم کرد. آروم روم دراز کشید و ناله کرد. منم آروم و بی حال دستام و دورش حلقه کردم. هنوز ازش سیر نشده بودم. اما دیگه الان نمی تونستیم. آروم دم گوشش گفتم:
_ممنونم عزیزم. عالی بود. مثل همیشه
لبخندی بهم زد و گفت:
_مرسی از تو خوشگل من… شام بخوریم؟
خندیدم. موافقت کردم. سعید چشمکی زد و گفت:
فک نکن تموم شد. بعد شام بازم باهات کار دارم…

نوشته: بهار


👍 14
👎 6
20001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

784322
2021-01-01 01:52:20 +0330 +0330

سلام و درود

خب داستان رو خوندم، موضوع کل درباره معاشقه یک شب زوج بود، به نسبت سبک بود و بهم حس خیلی عمیق خاصی نداد.

یک سری از توصیفات عالی بودن بخصوص موقعی که شوهرش اومد خونه، خوب تونستم تجسم کنم. یک سری چیزاش هم خیلی غیر واقعی بودن، کدوم شوهری اینقد با اخلاق خوب میاد خونه؟ 😂 😂 😂

قدرت داستان حفظ روال بود و مهم ترین نقطه ضعفش نبود یک موضوع جدی. حقیقتش اینه که خودم شخصا دوست ندارم زندگی عادی یک نفر رو بدونم مگه برای توصیف شخصیت باشه یا به آینده مرتبط باشه. بنابراین جای یک اتفاق مهم یا مفهوم اجتماعی مهم مثلا خیانت یا سردی یا تاثیرات دوری زوج خالی بود.

ممنونم ازت بهار،بیشتر بنویس.

آرزو موفقیت ❤️

2 ❤️

784325
2021-01-01 01:57:20 +0330 +0330

خداروشکر که گفتی داستانه😂😂😂😂

1 ❤️

784343
2021-01-01 03:03:01 +0330 +0330

لایک دادم چون خسته شدم از پس خیانت و بیغیرتی و گی دیدم تو داستانها.
اما خودت گعتی داستان هست و توی داستان دست نویسنده بازه که کمی تخیل و فانتزی قاطی نوشته هاش کنه.از این نظر داستان کم رنگ کند و قابل پیش بینی بود.
نکته بعدی اینکه ابش رو ریخت روی بهار و خودش هم روش دراز کشید و همونطور رفتن برای شام؟ اینجاش چندش بود

0 ❤️

784369
2021-01-01 08:20:39 +0330 +0330

بسیار عالی و خوشمزه

0 ❤️

784438
2021-01-01 20:47:04 +0330 +0330

من انققققد عاشق داستاتای عاشقونه ی سکسیم که حد نداره.
ایشالا نصیب همه بچه های خوب شهوانی

0 ❤️

784744
2021-01-04 08:16:29 +0330 +0330

خيلي قشنگ و رمانتيك بود
مرسي ك بي غيرتي و ضربدري و تريسام ننوشتي

0 ❤️