شروع آتشین و پایان ناخواسته (۲)

1401/05/06

قسمت اول
دوستان این قسمت از داستان هم آنچنان محتوای سکسی نداره و بیشتر تمرکز روی بخش عاشقانش هست.
یکم آروم تر شده بودم.سه ماه بود ندیده بودمش و خبری ازش نداشتم و دیگه داشتم به جداییمون عادت میکردم.
تا اینکه اول مهر شد و باید میرفتم مدرسه.تو راه قلبم تند تند داشت میزد و کلافه شده بودم.استرس کل وجودم رو فرا گرفته بود و فقط نفس عمیق میکشیدم.وارد مدرسه که شدم از دور دیدمش.بزرگ تر شده بود.باشگاه رفته بود و هیکلش چند برابر بهتر.ته ریشش با اون موهای خاکی رنگ که تو آفتاب از خورشید بیشتر میدرخشید زیباییش رو صد چندان میکرد.
آروم از کنارم رد شد و بوی عطر تلخی که زده بود مو به تنم سیخ کرد.دیگه نمیتونستم مقاومت کنم.تحمل اینکه هر روز توی مدرسه ببینمش و نتونم باهاش صحبت کنم و خودمو تو آغوش بزرگش غرق کنم داشت کلافم میکرد.
نقطه ضعفمو میدونست.صبح ها از قصد توی صف میومد پشت سرم وایمیستا.فاصلمون فقط چن سانت بود و بدنم شل میشد.
یه روز که تو گوشی داشتم میچرخیدم عضو یه گروه شدم.چون بلاکش کرده بودم دوستش من و سهیل رو عضو گروه کرده بود و لفت داده بود.ازم خواهش کرد که باهاش آشتی کنم اما من بدون حرف زدن گروه رو ترک کردم.از اینکه اون اینقدر برای آشتی با من تلاش میکرد و من اینقدر کم محلش میکردم حالم از خودم به هم میخورد.جذاب ترین مرد دنیا از نظرم داشت بخاطر آشتی با من به هر دری میزد و من…
دلم میخواست بلند جار بزنم بگم سهیل عاشقتم،اما سریع اون عکسا و کاری که کرده بودم میومد جلوی چشمام و دوباره منو از داشتنش محروم میکرد.
فرداش رفتم مدرسه.با چشم تمام کلاسا و کل سالن و حیاط رو گشتم اما اثری ازش نبود.گفتم حتما رفته جایی یا سرمایی چیزی خورده.اما وقتی روز بعدش هم ندیدمش قلبم ریخت،هزار فکر به سرم زد.نکنه از این شهر رفتن؟نکنه مدرسشو عوض کرده و…
از همکلاسیاش جویای حالش شدم و گفتن که پاش شکسته.
چند سال پیش تو فوتبال یکی از پاهاش شکسته بود و عملش کرده بود،به همین خاطر خیلی آسیب پذیر شده بود.
با اینکه بخاطر پاش ناراحت شدم اما خوشحالیم بیشتر بود.چون فهمیدم سهیل پیشمه و حداقل میتونم از دور نگاش کنم.
دلو زدم به دریا و از واتس اپ آنبلاکش کردم.عکس منو گذاشته بود پروفایلش،داشتم از تعجب شاخ در میاوردم‌.بهش پیام دادم.
+سلام،حالت خوبه،پات بهتر شده؟
سلام.ممنونم تو خوبی؟خدا رو شکر بهترم.اگه میدونستم با شکستن یه پا بهم پیام میدی کل بدنمو ناک اوت میکردم😅
+😅
هنوزم نمیخوای با من حرف بزنی؟
+ببخشید.ولی هنوز آمادگیشو ندارم،میشه لطفا عکسمو از رو پروفایلت برداری؟
چرا؟
+خوشم نمیاد
باشه
داشتم از خوشحالی بال در میاوردم.از اینکه بدون ترس از مردم و بچه ها عکس منو گذاشته بود پروفایلش خوشحال ترین آدم روی زمین بودم.
زمان گذشت و ما همچنان با هم قهر بودیم.یه شب که تو تلگرام داشتم میچرخیدم دیدم نوشت سهیل به تلگرام پیوست.از قصد و مثلا طوری که من شمارشو پاک کردم بهش پیام دادم.
+سلام شما؟
سهیلم
+آها شمارتو نداشتم ولی تو تلگرامم اومدی خواستم ببینم کیه
و این شد که شروع کردیم به چت کردن و بالاخره من راضی به آشتی شدم.دیگه اون سهیل سابق روبروم نبود.اون آدم هوس بازی که فقط دنبال کونم بود رفته بود و یه سهیل عاشق روبروم بود.با اینکه میتونست از اون عکسا استفاده کنه و با تهدید به زور منو بکنه اما حتی اسمشونو هم نیاورد.
قرار شد بریم استخر و همدیگه رو ببینیم.بهم گفت میاد دنبالم اما چون خجالت میکشیدم گفتم خودم میام.با یکی از رفیقام رفتم و تو رختکن که داشتم لباسمو در میاوردم یهو جلوم ظاهر شد.
یه هیکل عضلانی و چهارشونه.سینه های برجسته و سفید،پاهای کشیده و بدن فول شیو.وای از اون برجستگی کیرش زیر شرت که اگه تو حال خودم بودم قطعا آبم میومد.دستشو آورد جلو و سلام کرد و من دستشو که گرفتم پاهام سست شد.اون شب تنها مکلاممون همین بود و خداحافظیه آخرش.
نمیخوام زیاد خستتون کنم.اوضاع به همین منوال گذشت.تو مدرسه به هم نزدیک تر شده بودیم اما نه مث قبلا.بیشتر راجع به
مسائل حاشیه ای صحبت میکردیم تا خودمون.بارها تو پیام رلجع به عشقی که بهم داره گفته بود اما من همش خودمو میزدم کوچه علی چپ.یه شب بهم گفت تنها بیا استخر و دوستتو نیار.
بهش اعتماد داشتم رفتیم استخر و تو مسیر برگشت که میخواست منو برسونه کل شهرو گشتیم تا یه جای تاریک و ساکت که هیچکس نبود نگه داشت.
+سهیل:چرا از من خجالت میکشی و دائم داری فرار میکنی؟
میشه راجع بهش صحبت نکنیم؟
+باید امشب تمومش کنیم
حتی روم نمیشه بگم
+باورت میشه من اون عکسا رو همون لحظه که فرستادی پاک کردم.اونا چیزی نیستن که تو بخاطرش خجالت بکشی
از خودم بخاطر اینکه اینکارو کردم متنفرم
+من هر چی سعی میکنم اون عکسا رو فراموش کنی اما خودتو اذیت میکنی.دیوونه تو میدونی من چقدر دوست دارم؟
منم…منم…منم دوست دارم
+از اینکه اون کارو کردم خیلی پشیمونم.نمیدونی چقد از اینکه ازت خواستم اونا رو برام بفرستی پشیمونم.
هوا تاریک بود و سخت میشد چهرشو دید اما یه لحظه دیدم داره از چشماش اشک میاد.نمیدونستم چی بگم و هوش از سرم پریده بود.تو همین لحظه ها بود که یه دفعه دستشو دور کمرم حلقه کرد،با اون یکی دستش چونمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام.اولش بخاطر تعجب همکاری نکردم اما یهو بدنم سست شد و منم شرو کردم لباشو خوردن.شیرینیه طعم لباش برای اولین بار و حس کردن عطر تنش بهم حس پادشاهی میداد.من با هیکل لاغرم توی دستای بزرگ اون بودم و آغوشش برام گرم ترین جای دنیا بود.هی وایمیساد یه نگاه بهم میکرد و دوباره شرو میکرد لبامو خوردن.گردنمو بوسید و شرو کرد لیس زدن گوشام.پاهام سست شد و افتادم تو بغلش.سرمو گذاشتم رو سینش و شرو کرد منو نوازش کردن.
سهیل:+آرتا بهت قول میدم دیگه هیچ وقت کاری نکنم که باعث ناراحتیت بشه.نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره
ساکت تو بغلش نشسته بودم و از بوی تنش مست شده بودم که یهو گوشیه سهیل زنگ خورد
+الو بفرمایید
آرتا پیش شماست؟
+بله با هم بیرونیم
بهش بگین سریع بیاد خونه
داییم بود.قرار بود ساعت ده برگردم خونه اما ساعت از ۱۱ گذشته بود.چون گوشیم همرام نبود شماره سهیل رو پیدا کرده بودن.با نهایت سرعت منو رسوند خونه.سر و ته قضیه رو هم آوردم و گفتم یکم بیرون چرخیدیم.چون اون زمان من زیاد بیرون نمیرفتم خانواده خیلی روم حساس بودن.
بوی عطر تن سهیل رو پیرهنم مونده بود و من حتی دلم نمیومد عوضش کنم.تا صبح پیرهنمو بو میکردم و به شبی که گذشت فکر میکردم و این آغاز یه اتفاق تازه برای من بود.قبل از سهیل هیچ رابطه نزدیکی با هیچ دختر و پسری نداشتم و همه چیز برام تازگی داشت.
امیدوارم از این قسمت هم لذت برده باشین.سعی کردم بیشتر جزئیات رو بنویسم اما چون حس کردم خسته میشین خیلی از جاها زیاده روی نکردم.سعی میکنم ادامشو زودتر بنویسم.اگه ایرادی هست ببخشین چون من زیاد تو نوشتن وارد نیستم.

ادامه...

نوشته: پسر پاییز


👍 11
👎 0
9901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887360
2022-07-28 01:49:26 +0430 +0430

دیگه بیشتر کشش نده خسته کننده میشه

0 ❤️

887371
2022-07-28 03:03:08 +0430 +0430

اخه کسکش اولیش چی بود که دومی رو نوشتی

0 ❤️

887393
2022-07-28 08:31:50 +0430 +0430

جالب بود
لطفا ادامشم بذار 😘🥰😍

2 ❤️

887406
2022-07-28 10:17:23 +0430 +0430

بازم بنویس ❤️❤️🤍🤍

1 ❤️

888449
2022-08-04 16:34:32 +0430 +0430

عزیزم چرت و پرتایی که این بالا هست و یه عده احمق که نمیدونن چی میخوان و فقط اومدن اینجا ارضا بشن اصلا اهمیت نده داستانت خیلی واقعی و قشنگه میشه تصور کرد و واقعا جذابه حتما ادامه بده، امیدوارم موفق باشی❤️

0 ❤️