شروع آزادی (۳)

1401/01/23

...قسمت قبل

داشت از شهوت آتیش میگرفت و واسم عجیب بود که بعد از ارضا شدنش هنوز بالا مونده احساسش،
یاد یه حرفی افتادم که شهوت زنها هشت برابر مردهاست ، اما واقعا معصومه بعد از اینکه آب کوسش اومده بود داشت با بی پروایی حرف از فانتزیامون میزد
_یعنی واقعا میخای انجامش بدی؟
_خودت انداختی تو سرم چیه تموم شد باز حست؟
_آخه خیلی حرکت بزرگیه اگه همه چی خراب بشه چی
_به این فکر کن که یه کار هیجان انگیز کردیم
همین حرفش باز کیر خوابیدمو تکون داد،
فکر اینکه معصومه با اون بدن سفید و سکسیش سهم یه مرد دیگه هم میتونه بشه هم شهوتناک بود و هم ترسناک
به چشمام نگاه میکرد و موهاشو میبست،موهای زیربغلش کمی دراومده بود و برای اولین بار حتی اونم برام جذاب بود،منتظر شنیدن نظرم بود و معلوم بود ول کن داستان نیست.
_بیار ببینم چه عکسایی ازم گرفتی
اصلا یاد اونا نبودم
چندتا عکس کاملا قابل پیش بینی که تو سایتای ایرانی پره،از کوس و کون با نمای نزدیک،
_اینا بدرد نمیخوره که
_واسه چه کاری بدرد نمیخوره؟
همینجوری رفت رو تخت و قمبل کرد
_حالا از دورتر بگیر
شروع کرد مثل یه جنده کامل همه پوزیشن هارو گرفت تا ازش عکس بگیرم،
_میگم اینارو کسی نبینه معصومه
_نترس بابا من خودمم نمیخام همه کس ببینه ،
_الان تو هوس کیر داری هنوز؟
همینجوری که کیر خوابیده منو میکشید گفت
_آره ولی از این چیزی در نمیاد.
_حالا واقعا تو ناراحت نمیشی از اینکه من این حسو دارم؟
_چه حسی؟
_همین دیگه
_باید بگی به زبون تا جوابتو بدم
_اینکه ناراحت نمیشم تو با کسی باشی
_اینکه دوست داری جنده بشم؟
_آره
همینجوری که سینه های بزرگشو تو سوتین جا میداد جواب داد
_بالاخره همه زنا از مردای قوی بیشتر خوششون میاد ولی این که آزادی دارم هم خودش حس خیلی خوبیه و هم حس جدیدیه
با اینکه حرفش تحقیرآمیز بود ولی بدم نیومد،
_میشه یکم بیخیال این حرفا بشی؟
پوزخندی زد و شورت منو انداخت سمتم که بپوشم
_پاشو بپوشون اون دودولت رو فعلا،یکم دیگه باز حشری میشی.
آخر هفته مهمونی خونه خواهرزنم بود،معصومه هم بنا به رسم و اعتقادات خونوادگی جلوی باجناقام حجاب میگرفت همیشه،حین آماده شدن متوجه تغییر تو سبک لباس پوشیدنش شدم
بجای مانتو یه پیراهن روی ساپورتش پوشیده بود و از زیر پیرهنش برجستگی پستونش از بالای سوتین دیده میشد.
_واسه کی تیپ زدی خانوم
_همینجوری محض تنوع
انگار یه پرندرو از قفس آزاد کرده بودم،برام عجیب بود این زن هیچ شباهتی به زن من نداشت،شیطون و شهوتی انگار آماده شکار کیر بود
من ۲تا باجناق دارم که ماشالله جفتشونم فرصت گیرشون بیاد همه جای معصومرو دید میزنن،میدونستم امشب معصومه خوراک ناصر و پیمان دوتا باجناقامه،جوراب شلواریش جوری بود که با یکم دقت رنگ بدنش از زیرش معلوم بود،تو ماشین که نشستیم پاهای سفیدش از زیر جوراب شلواری برق میزد،
_اون دوتا شوهر خواهرای هیزت امشب عشق میکننا
_گیر نده بابا اونا اصلا توجه به من نمیکنن
_اونا نگاهشون از لای پاهات در نمیاد بعد میگی نگاه نمیکنن
_یه نگاهه دیگه گیر به چی میدی اخه تو،زهر مارم نکنیا مهمونیو
به محض ورود ناصر نگاهش قفل شد به رون معصومه،توقع دیدن همچین چیزیو نداشت،سریع نگاهشو جمع کرد و سلام و احوالپرسی کرد
معصومه هم خیلی صمیمی سلام کرد و رفت پیش بقیه، نمیدونستم تو اون لحظات باید لذت ببرم یا حالم بد بشه برای همین به روی خودم نمیوردم نگاهای مردای فامیلو به زنم،گاها در گوش هم حرف میزدن و بهش نگاه میکردن،تصور اینکه دارن راجب بدن زن من باهم حرف میزنن هم منو تحریک میکرد،
ناصر که حدودا چهار پنج سال از من بزرگتره خیلی اهل حرف زدن نیست ولی اون شب شروع کرده بود با من ارتباط گرفتن و صمیمی شدن ، و مدام توی اینستا برام پست میفرستاد ، دقت که کردم فهمیدم عکس مدلای زنی که میفرسته چقدر شبیه معصومن بعضیاشون.
منم که دیگه قبول کرده بودم زنم سوژه باجناقام شده همرو لایک میکردم و ازشون تعریف میکردم،
_تو که خودت یکیشو داری
جوری که انگار نمیدونم چی داره میگه جواب دادم
_چی دارم ناصر؟
_لامصب معصومه ماشالا دست کمی از این مدلا نداره
با اینکه یکم معذب شده بودم جواب دادم
_نه دیگه در این حد هم نیست
پیمان که داشت گوش میداد جواب داد
_ما در این حدش رو هم قبول داریما
و بعد دوتایی زدن زیر خنده
_مریم و مهسا اگه بفهمن رو خواهرشون نظر دارین جرتون میدنا
_قرار نیست بفهمن که ولی خدایی زنت چه لباسیه پوشیده،هیچی بهش نمیگی؟
_به من چه بدن خودشه هرجور دوس داره میپوشه بابا شما ها هیزین
ناصر با شیطنت گفت
_آخه لامصب هیزی نمیخاد دیگه،از لای پاش رنگ شورتش که زرده معلومه
_حالا هرچی ، انتخاب خودشه دیگه
_فدای اتخابش پس
دوباره دو نفری خندیدن و منم همراهیشون کردم
پیمان که آروم نمیگرفت چند دقیقه بعد پرسید
_ممه های معصوم چقدره راستی تو سکستون مشکل ندارین؟
_به تو چه ، اصلا ببینم سایز سینه های مهسا چنده
_عصبانی شدن نداره ۷۰
من که دیگه نمیدونستم چی بگم و اصلا نمیفهمیدم کار درست چیه فقط جواب دادم
_با اجازتون ۹۰ ولی مال زن تو بزرگتر میزنه ها
_مال مهسا فوم داره بزرگتر نشون میده ، مال زن تو ولی خدادادی بزرگه ماشالله
_دیگه دیگه
ناصر که چند لحظه ای ازمون جدا شده بود اومد و پرسید
_چی میگین لاشیا بگین منم بدونم
پیمان گفت
_هیچی داشت آمار سایز پستون و کون زنشو میداد
_دهنتو گاییدم ، دروغ میگه
ناصر : خوب بگین منم بدونم خیلی دوست دارم
پیمان:ممه های معصومه ۹۰ ، ماشالا سفید برفیم هست داشت از اینا میگفت
_بابا زر نزنین میشنون اینا
ناصر : نه بابا حواسشون نیست اصلا ، ناراحت نمیشی یه چیز بپرسم؟
_چی مثلا
_شورتش معلومه منظوری داره؟
_ازش بپرس خوب
باورم نمیشد ولی ناصر بلند شد و رفت سمت خانوما ، نمیشنیدم چی میگن ولی معصومه بلند بلند داشت میخندید،
بعد چند لحظه ناصر سرشو نزدیک گوش معصومه کرد و اونم با یه قهقهه پاهاشو بست
ناصر که کیرشو داشت میمالید برگشت پیش ما و ادامه داد
_بیچاره حواسش نبود بهش تذکر دادم درست شد.
پیمان : بیکار بودی ناصر؟بد بود مگه کوسخول؟
_شما دوتا امشب یه چیزیتون هستا ، بکشین بیرون از زن من دیگه.
ناصر که فکرش حسابی مشغول بود گفت
_نکردیم توش که هنوز پسر خوب،تو هم خودتو اذیت نکن اونقدری که واسه تو مهمه واسه خودش مهم نیست،همه زنا یه جنده درون دارن که گاهی خودشو نشون میده
پیمان : آره راست میگه الانم زن تو داره جنده بازی در میاره و ما هم رفاقتی داریم به تو میگیم وگرنه میتونستیم به روت نیاریم
_دستتون درد نکنه پس ادامه بدین دید زدنشو
نگاه جفتشون خمار بود و همه جوره تحت نظر داشتن حرکات معصومرو،ناصر که هر چند لحظه کیرشو فشار میداد،پیمانم که با شیطنت پچ پچ میکرد با ناصر و میخندید،
حرکات و لوندی های معصوم هم تموم شدنی نبود،
_
معصومه بعد از شام اومد نشست وسط مردا ، با اینکه دوتا خواهرش تو آشپزخونه بودن،پیمان و ناصرم هر چرت و پرتی میگفتن تا یکم باهاش لاس بزنن،
معصومه هم دقیقا میدونست داره چیکار میکنه مثل جنده هایی که اومدن خونه تیمی لاس میزد و میخندید.
ناصر که مطمئن بود زنش نمیبینه همینجوری که حرف میزد خودشو بهش نزدیک تر کرد و دستشو گذاشت روی رون معصومه،ولی معصومه با یه حرکت دستشو پس زد
_چیکار میکنی آقا ناصر حالت خوبه؟
نه تنها ناصر حتی منم توقع این کارو نداشتم،بعد اینکه لاس زدناشو دیده بودم گفتم الان میشینه واسش میخوره ولی وحشی شد یهو
_هیچی حواسم نبود بخدا ببخشید.
_آدم یکم میخنده شما نباید حد خودتو یادت بره.
پیمان که لاشی تر از این صحبتاس با خنده گفت
_معصومه خانوم ناراحت نشین ناصر فقط میخاست ببینه جنس شلوارتکن چیه
این حرف معصومرو هم به خنده انداخت
_بیا پیمان تو دست بزن ببین چیه
پیمان با ترس دستشو گذاشت روی رونش و آروم حرکت داد به سمت وسط پاهاش،
مریم زن ناصر یهو اومد و قبل از اینکه چیزی ببینه پیمان دستشو اورد کنار و برد سمت چایی،
_چی شده بچه ها بی سر و صدایین،
منم که خواستم جمع کنم داستانو بی مقدمه گفتم
_هیچی ناصر داشت چایی از دستش میریخت رو معصومه
ناصر هم که گیج بود هنوز منو نگاه کرد بعد به زنش
_نه بابا حواسم بود اینا کولی بازی در میارن
_خواهر پاشو بریم تو اتاق لباسایی که تازه آوردمو نگاه کنیم تا نسوزوندنت
(مریم زن ناصر میره ترکیه لباس میاره و هر چند وقت دور هم جمع شدن ما واسه نظرسنجی این لباسها هم هست)
ناصر که کونده تر از این حرفا بود،کم نیاورد و سریع گفت.
_من نریختم روش بابا الکی میگن
پیمانم هم با پوزخند به مریم گفت
_راست میگه مریم خانوم منم ندیدم بریزه رو معصومه
_زن منو اذیت نکنین بزارین بره.
پیمان گفت : لباس زیر هم آوردین امسال؟
_آره زنت داره میپوشه فک کنم باید برداری چند دست
ناصر که قشنگ معلوم بود فقط میخاد یکیو بکنه باز کیرشو فشار داد
_پیمان برو ببین میپسندی حالا که زنت تن زده؟
_به وقتش میبینم شما حواست به خودت باشه.
منم هوس کرده بودم برم مهسا رو ببینم ولی خوب نمیشد واقعا،مهسا بر خلاف معصومه ریزه میزه بود و به قول معروف مزه عرق بود
معصومه همینجوری که داشت بلند میشد بره یه پچ پچ آرومی دم گوش پیمان و ناصر کرد که جفتشون خندشون محو شد،بعد با مریم رفتن سمت اتاق
من که نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم پرسیدم
_چی گفت بهتون
پیمان نخواست بگه و گفت : هیچی گفت حالتونو میگیرم بعدا
اما ناصر که راحت تر بود و از من اصلا حساب نمیبرد جواب داد
_گفت آدم چیزیو میخاد از راه درستش اقدام میکنه
یه لحظه کیرم تکون خورد و نمیدونستم چی بگم
_خوب حالا آقا سینا ما این چیزو میخایم راه درستش چجوریه
_یعنی چی میخای ناصر کمتر کوسشر بگو خواهشا
پیمان هم که تا الان ساکت بود رو به ناصر گفت : راست میگه زشته بابا فامیلیم احتمالا معصومه هم داره یه شوخی میکنه یا با خواهراش دارن امتحانمون میکنن
_چرا پس فقط معصومه مثل جنده ها لباس پوشیده امشب سینا؟
پیمان : حاجی لای پای زنت دروازه جهنمه دستمو نزدیک‌کردم سوخت
دیگه خسته شده بودم واقعا
_آقا هرکاری میخای بکنین باهاش به من ربطی نداره
_کاری نمیخایم بکنیم کوس خول فامیلیم ما

تو راه برگشت اصلا چیزیو به روی خودم نیاوردم،تا اینکه معصومه خودش حرف زد
_دیدی ناصرو ؟ مرتیکه نزدیک بود همونجا لختم کنه،
_تو هم چقدر بدت اومد واقعا
_من گفتم دوست دارم تنوع داشته باشیم ولی نه با این پلشت داغون
_پس با کی؟
_حالا بماند ، به موقع بهت میگم . اما پیمان و ناصرم اگه مثل آدم جوری که مریم و مهسا شک نکنن میومدن جلو شاید یه کاریش میکردیم با هم
_واقعا میگی اینارو؟منم بدم نمیاد ترتیب مهسارو بدما
معصومه خندید و دستشو برد سمت کیرم و از روی شلوار مالید.
_بنظرت کیر تو بزرگ تره یا پیمان و ناصر؟
_فک کنم مال من بزرگتره
گوشیشو دراورد و رفت تو واتسپ و چتش با پیمانو آورد ، واسش عکس کیرشو فرستاده بود،تو یه لحظه شوکه شدم اما معصومه با خیال راحت داشت نشونم میداد،
_الان فرستاده اینارو؟
_آره آخرای مهمونی بودیم فرستاد
کیرش لاغرتر از من بود ولی درازتر با کله قارچی شکل.
_ناصر چی نداده؟
_نه ولی اونم میده ، امشب به جفتشون یواشکی گفتم اول ببینم چی دارین بعد
اینجا بود که فهمیدم ناصر هم راستشو نگفته بود راجب پچ پچ سر شب معصومه.
_تو عکسی از خودت نفرستیا
با خنده جواب داد
_من؟اونا در حد عن منن ، حالا صبر کن و ببین
من که کلا گیج شده بودم کیرمم راست نمیشد
ولی معصومه با اصرار داشت میمالید
_بزن بغل میخام بخورم واست
_وسط اتوبان آخه؟
کنار اتوبان همت زدم بغل ساعت یک شب بود حدودا ، معصومه کیرمو به زور کشید بیرون و شروع کرد به خوردن ، همون موقع پیام اومد
ناصر هم بهش پیام داد ، رفته بود تو دستشویی عکس کیرشو فرستاده بود و قابل حدس بود شکل و اندازه کیرش،سیاه و بزرگ و نخراشیده،
_عجب چیزیه این
_آره لامصب کیر خره انگار
_ناراحت نشیا ولی واقعا دلم خواستش
_فعلا همینو بخور
واقعا تحریک شده بودم،کیر ناصرو میدیدم ومیدونستم معصومه داره با خیال کیر ناصر مال منو میخوره،چشماشو بسته بود ، منم که با ساک آبم نمیاد چشامو بستم تا با فکر و خیال به ارضا شدنم کمک کنم
یه لحظه یکی زد به شیشه ماشین
یه مرد افغانی میانسال بود و داشت توی ماشینو نگاه میکرد،بر خلاف من که ریده بودم به خودم معصومه بلند بلند خندید،کیرمو قایم کردم و گفتم چی میخای یارو؟
_هیچی شما که خوش و خرم هستین یه پولی هم به من بدین آخر شبی هیچی دشت نکردم.
قبل از اینکه بخام جوابشو بدم معصومه که خیلی داغ بود گفت
_پول که نه ولی بیا جلو
چیکار داری میکنی معصوم؟
پنجرشو کامل داد پایین و یقشو باز کرد
_بیا حاجی اینم دشت امروزت ، اگه میخای بیا بمالشون
_میخاین منو اذیت کنین شما
من که حسابی به هیجان اومده بودم گفتم
_نه اشکالی نداره یکم دست بزن بهشون
دستشو از لای سینه کرد زیرش و یکی از ممه هاشو شروع کرد به مالیدن،با اون دستش هم کیرشو میمالید،فکر نمیکردم اولین مردی که قراره زنمو جلوم بماله یه افغانی وسط اتوبان باشه،ماشینو زدم تو دنده که حرکت کنم،
با خنده مسخره ای معصومه گفت
_بزار کیرشو ببینم بعد برو توروخدا،حاجی کیرت رو در بیار
از وسط یه مشت پشم یه دول کوتاه اومد بیرون
_بیا بخور برایم هرزه
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم ولی دیگه ماشینو راه انداختم،معصومه هم که مست بود انگار بلند بلند میخندید،
_باید بری بشوری حسابی ممه هاتو
هیچی نمیگفت و رفته بود تو فکر
_حالا میخای چی بگی به ناصر و پیمان؟
_مگه نمیخواستی جنده بشم حالا بشین و لذت ببر دیگه سینا،
دیگه کوتاه اومده بودم و قبول کردم یه بی غیرتم که از لاس زدن زنم لذت میبرم
_فقط یجوری رفتار کن انگار من نمیدونما ، من نمیخام آبروم بره
_نترس تو شوهرمی حواسم فقط به توعه،میخوام یه قرار با دوتاشون بزارم …

ادامه...

نوشته: Dr.Cuck


👍 40
👎 4
58301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

868408
2022-04-12 02:23:28 +0430 +0430

قشنگه داستانت اما اگه قراره قسمت پنجم یهو برینی توش یهو تمومش کنی سعی کن قسمت طولانی تر بذاری

0 ❤️

868423
2022-04-12 03:18:07 +0430 +0430

چرا الکی ماشین کنار اتوبان باشه اونم ساعت یک شب که خایه داره بیاد به شیشه ماشین بزنه چون تجربه نشان داده اونکه وسط اتوبان خیابان سکس میکنند یا دختربازی صدرصد چاقوی چیزی همراهشه

0 ❤️

868480
2022-04-12 15:29:16 +0430 +0430

عالیه داستانت ادامه بده ممنون

0 ❤️

868644
2022-04-13 19:40:57 +0430 +0430

داستان خارجی و معروف اغواگری زن من

1 ❤️

868921
2022-04-15 05:53:54 +0430 +0430

خیلی خوبه داستان فقط اگه نیمه کاره ول نشه مثل ۹۹ درصد داستانایی با کتگوری بیغیرتی

0 ❤️

869514
2022-04-18 18:58:34 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

870193
2022-04-22 14:23:59 +0430 +0430

نوش جونت،فقط کسی این لذتو میفهمه که زنش جنده باشه

0 ❤️