شروع ماجرا (۱)

1400/03/17

داشتم شیشه خورده هارو از کف آشپزخونه جمع میکردم که زنگ خونه رو زد.
+مگه کلید نداشتی؟
-چرا ولی اینقد خسته ام که اصلا حال نداشتم کیفمو بگردم
+خسته نباشی عزیزم، برو یه دوش بگیر، یه چیزی برات آماده میکنم بخوری بعدشم استراحت کن
-اول خواب
+باشه، خوب بخوابی
فکرم خیلی مشغول بود، همش عذاب وجدان داشتم که چرا دیشب همچین کاری کردم
ولی از طرفی هم سعی میکردم خودمو قانع کنم که حالا با یه بار که چیزی نمیشه، سارا که پرستاره و خیلی شبا شیفته، منم که کلی نیاز جنسی دارم، مجبور شدم دیگه
با این فکرا داشتم خودمو گول میزدم که یه پیام برام اومد:
سلام، بابت دیشب ممنون
نمیدونی چقدر به پولش احتیاج داشتم
هروقت خواستی بازم خبرم کن
بدون اینکه جواب بدم پیامو پاک کردم، دوست نداشتم دیگه حتی بهش فکر کنم
اگه سارا یه درصد از این قضیه بویی میبرد همه چی تموم میشد
—————————————————————
جلوی تلویزیون نشسته بودم که دیدم سارا بیدار شد
+چه بویی، میدونم کار خودت نیست، از کدوم رستوران گرفتی؟
-اگه قرار بود کار من باشه که دیگه تو باید میومدی خواستگاری من
+تا من یه دوش میگیرم زحمت سفره رو بکش
-زود بیا تا سرد نشده
سفره رو پهن کردم و مشغول غذا خوردن بودیم
+دیشب دوتا مریض بد حال آوردن سرم خیلی شلوغ بود خیلی خسته شدم
-خسته نباشی عزیزم، من همیشه بهت گفتم نیازی به کار کردن تو نیست ولی خودت اصرار داری
+میدونی من به خاطر پولش کار نمیکنم، دوست ندارم یه جا باشم، از تحرک و پویا بودن خوشم میاد
-چی بگم آخه، حرف گوش نمیدی که
+تو خیلی حرف گوش کنی؟
-آره پس چی؟
+پس سفره رو جمع کن بیا رو تخت، یه کم کمرمو ماساژ بده خیلی سرپا بودم
-بیین چجوری همه چیو به نفع خودت تموم میکنی، برو که اومدم
———————————————————
سوتینشو باز کردم و مشغول ماساژ دادن کمرش شدم، هیچ وقت مشکلی باهم نداشتیم، البته بین همه زن و شوهرا مشکل هست، ولی مشکلی که بخواد بزرگ بشه و به جاهای باریک بکشه نداشتیم
دوست نداشتم به خاطر شهوت بیش از اندازه من مشکلی پیش بیاد، سارا هیچ وقت برا من کم نذاشته اما خب خیلی از شبا که خونه نیست من اذیت میشم، با این حال نمیخواستم از قضیه دیشب بویی ببره، خودمم دیگه سعی میکنم شهوتمو کنترل کنم
آروم آروم پشتشو ماساژ میدادم که رشته افکارمو پاره کرد
+امید! چته؟ چرا اینقد بی جونی؟ می خوای بخوابی من تورو ماساژ بدم؟ مثل اینکه تو بیشتر نیاز داری
-نه نه چیزی نیست بخواب
+اگه آقامون ناراحت نمیشه پاهامم ماساژ بده
-ای به چشم
-فقط میدونی که از رو شلوار نمیشه
+دیگه خود دانی، هرکاری دوست داری بکن
منم از خدا خواسته فقط منتظر یه چراغ سبز بودم
درسته زن و شوهریم اما هیچ وقت بدون اجازه بهش نزدیک نشدم، دوست نداشتم سرد بشه
آروم آروم شلوارشو دراوردم و دستمو کشیدم پشت پاهاش
شهوت کل وجودمو گرفت، دستمو از رو شورت رسوندم به کصش
آروم رو شیارش کشیدم
+آقامون منتظر علامت من بوده فقط
-مگه میشه این بدنو ببینم و کاری نکنم؟
یه لبخند رضایت زد و منم شورتشو دراوردم
دستمو از پایین تا بالای بدنش کشیدم و گفتم برگرد
رفتم بین پاهاش و زبونمو گذاشتم رو کصش
صداش که دراومد منم شهوتم بیشتر شد
زبونمو روش میکشیدیمو با دستم سینه هاشو میمالیدم، همینطوری رفتم بالا و نوک سینشو با دندونم گرفتم، یه لحظه دیدم میخواد یه چیزی بگه که فوری ولش کردم، فهمیدم دردش گرفته
رفتم سراغ لب و گردنش، حسابی که خوردمش دوباره رفتم سراغ کصش، زبون میزدم و انگشتمو توش بازی میدادم
اینقد ادامه دادم تا بالاخره ارضا شد
+مرسی که میدونی چی کار کنی، حالا زود لباستو دربیار که تازه شروع شده
لباسمو دراوردم و دراز کشیدم رو تخت
اومدم بین پاهامو کیرمو با دستش گرفت
یواش یواش از پایین زبونشو میکشید تا بالا، خیلی خوب میخورد دلم نمیخواست این لحظه تموم بشه
کیرمو کامل کرده بود تو دهنش و با دستاش تخمامو میمالید
-عزیزم بیا که دیگه خوردن بسه
یه لب ازش گرفتم و پاهاشو گذاشتم رو شونه هام
آروم کیرمو فشار دادم داخل کصش که آه و نالش دوباره بلند شد
-جونم عزیزم
+آخ امید آروم تر
میدونستم این حرفارو میزنه که منو وحشی تر کنه، منم سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم، دستمم رو سینه هاش بود و باهاشون بازی میکردم
چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم آبم داره میاد، کشیدم بیرون و با فشار ریختم رو شکمش
کنارش دراز کشیدم و به نشونه ی تشکر بوسش میکردم
+خوش گذشت؟
-مثل همیشه عالی بود، مرسی که هستی
+حالا که عالی بود عصر بریم خرید؟
-شد من یه حرفی بزنم به ضرر خودم تموم نشه؟
+خندید و گفت همینه که هست
-تو جون بخواه
—————————————————
وسط خرید بودیم که گوشیم زنگ خورد
شمارشو شناختم ولی نمیتونستم پیش سارا جواب بدم
+عزیزم تو همین پاساژ بمون من الان میام
اومدم بیرون و گوشیمو جواب دادم
-سلام، چرا پیاممو جواب ندادی؟ نکنه دیشب بد بود؟
+مگه من تعهدی بهت دارم که بخوام جواب بدم؟ هرچی بود همون دیشب تموم شد دیگه
-اوه باشه حالا، گفتم شاید بازم دلت بخواد همین
+دلم نمیخواد، دیگه به من زنگ نزن
-آدمی که یه بار دلش خواسته بازم دلش میخواد
گوشیو قطع کردم و رفتم پیش سارا
خوشبختانه سرش گرم خرید بود و سوال پیچم نکرد
اما این جمله آخر حسابی مغز منو درگیر کرده بود
نکنه دوباره بزنه به سرم برم سراغش؟ یه شب نتونستم جلوی خودمو بگیرم حالا همش باید عذاب وجدان بگیرم
تو همین فکرا بودم که سارا گفت:
+امید حساب کن بریم
-حله بریم
تو راه برگشت سعی میکردم آرامش خودمو حفظ کنم که خدایی نکرده جلوی سارا سوتی ندم، اما خب ته دلم آشوب بود، باید هرطوری شده این قضیه رو از ذهنم پاک میکردم و دیگه هم بهش فکر نمیکردم…

ادامه دارد…

نوشته: امید


👍 32
👎 0
47101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

813979
2021-06-07 00:36:08 +0430 +0430

خوب بود ادامه بده

1 ❤️

813984
2021-06-07 00:51:09 +0430 +0430

گروه خونیم به اینجور داستانا نمی خوره.

خودم امدم یه سری همچین داستانی بنویسم یخورده که نوشتم بعد گفتم، خو الان هرچی دیالوگو سناریو تو داستان هستو من دارم از خودم در میارم که!

این تم داستانا 99 درصد فانتزین.

1 ❤️

813992
2021-06-07 01:03:02 +0430 +0430

تازه اول بگاییه😉

2 ❤️

813995
2021-06-07 01:07:33 +0430 +0430

دقیقا .پچه تر که بودم بعد هر خودارضایی عذاب وجدان میگرفتم همه ی فیلمهای گوشی رو پاک میکردم بعد دوباره همونارو میریختم تو گوشی

3 ❤️

813996
2021-06-07 01:15:35 +0430 +0430

خوبه ادامه بده ولی یکم طولانی تر

1 ❤️

814086
2021-06-07 14:22:41 +0430 +0430

برای شروع خیلی ضعیف بود.
ته هیجانی که به داستان دادی این بود که"نکنه بازم به سرم بزنه"
ولی ادامه بده مطمئنم میتونی خیلی بهتر بنویسی.
این داستان طوری بود که انگار خواستی سریع بنویسی و پخش کنی.
جزئیات رو بیشتر کن بهتر میشه!
فضا سازی و شخصیت سازی هم برای یه داستان دنباله دار کاملا ضعیف بود.
ولی بازم میگم ادامه بده مطمئنم بهتر میشه!
موفق باشی.🤘🤘

2 ❤️

814210
2021-06-08 05:07:14 +0430 +0430

خوب نوشته بودی

1 ❤️

815724
2021-06-17 11:24:15 +0430 +0430

very good

0 ❤️