شهوت؛لذت؛سرقت (۱)

1401/01/28

ما یک تیم بودیم؛نه یک تیم چند نفره
یک تیم دو نفره
“من یعنی افسانه و نوید”
ما تو یک گالری نقاشی آشنا شدیم؛نوید یک مرد اهل هنر و ادبیات و این جور چیزا بود و یک شخصیت مخوف و در عین حال باهوش و زرنگ رو در پشت اون شخصیت اهل هنرش پنهان کرده بود!
من بعد از اتفاقات و تجربه های تلخ زندگیم در شهر خودم به تهران رفته بودم تا کاری پیدا کنم؛تا حقم رو از زندگی بگیرم
شوهرم که در راه اعتیاد مرد؛و خانوادمم که تعدادشون به کمتر از انگشت های یک دست رسید جایی برای تحمل من و دغدغه هام نداشتن.
برای یک زن ۳۰ ساله بیوه زندگی توی یک شهر شلوغ و پر از آدم های جورواجور کار راحتی نبود اما من با ناامیدی و ترس بیگانه بودم و تلاش میکردم برای تونستن؛برای رسیدن.

حتما میپرسید چطور یک زن بدبخت با شرایط خاصی که داشت سر از گالری نقاشی درآورد و با نوید آشنا شد؟
من بعد از ورودم به تهران به خاطر تنها پوئن مثبتی که داشتم یعنی چهره فریبنده و جذابم خیلی زود تونستم در یک شرکت مشغول به کار بشم به عنوان یک منشی ساده
کم کم نفوذهای این منشی ساده روی مدیر اون شرکت تا جایی پیش‌ رفت که به یکی از نزدیکانش تبدیل شد و در اکثر مهمونی ها و مجالس و مکان هایی مثل گالری های نقاشی و … همراهیش میکرد
من که تو اوایل ورودم به تهران با زنی به اسم فرزانه مشترکا زندگی میکردم؛با سر و سامونی که گرفتم مستقل شدم و تا بعدها که با نوید آشنا شدم و با هم همخونه شدیم
هیچ رابطه ای بین من و نوید نبود و ما تو یک خونه زندگی‌ میکردیم‌ اما مثل دوتا خواهر برادر!
از گذشته و زندگی خصوصی نوید چیز زیادی نمیدونستم
“من و نوید دوتا همخونه بودیم”
نوید تمام فکرش راهی برای طی کردن پله های ترقی بود و به عشق و شهوت و بقیه احساسات فکر نمیکرد و شاید هم فکر به اینها رو به یک زمان مناسب موکول کرده بود!

وقتی نوید نقشه ای که تو سرش بود رو برام تشریح کرد اولش خنده ام گرفت و فکر میکردم زده به سرش
اما هرچی که از ابعاد مختلف به نقشه نوید نگاه کردم و مدتها باهم مرورش کردیم متوجه شدم جای هیچ شک و شبهه ای نیست.

چشمام رو باز کردم و بیدار شدم
خستگی هنوز در اعماق وجودم بود؛اما باید سر کار میرفتم.
نوید طبق معمول خونه نبود.
جلوی آینه رفتم و صورتم رو شستم؛قطره های آب از صورتم میچکید و با خودش کمی از خستگیم رو میبرد.
یونیفرم کارم که یک مانتو شلوار بود رو به تن کردم و مثل همیشه آرایش ملایمی هم به صورتم زدم.

خودم رو به محل کارم رسوندم؛اونجا شاید تنها کسی که منتظر من بود و از حضورم خوشحال میشد اردلان بود.
سیامک اردلان؛مدیر شرکت که یک مرد ۳۷ یا۳۸ ساله بود؛باجذبه و خوش استایل
من به خوبی تونسته بودم اغواش کنم و به جهت توجهش به من حسادت خیلی ها برانگیخته شده بود.

پشت در اتاق رفتم و در زدم و با شنیدن بیا داخل از جانب سیامک در رو باز کردم؛
+سلام صبح بخیر جناب اردلان
_سلام صبح شما هم بخیر خانوم کامرانی؛خوب هستین؟
+مچکرم به خوبی شما؛عذر میخوام کمی دیر کردم امروز؛مزاحم شدم بپرسم قرار ملاقاتتون با آقای بصیر رو کنسل کنم؟آخه دیروز گفتین قصد ندارین امروز برگزارش کنید.
_مسئله ای نیست؛بله لغوش کنین؛من هم یک موضوعی رو تا یادم نرفته عرض کنم خدمتتون
+درخدمتم آقای اردلان
_امشب تولد دخترم سارا هست و منتظرتون هستم به صرف شام
+ممنون ازدعوتتون جناب؛ولی مزاحم نمیشم و ممکنه جمع هم خانوادگی باشه
_چه مزاحمتی افسانه خانوم؟قطعا اون تولد با حضور شما بهتر میشه و از طرفی من ناراحت میشم اگر دعوتم رو رد کنید
+بله؛تشکر خدمت میرسم

از اتاق بیرون اومدم؛پشت میز کارم مستقر شدم و گوشیم رو درآوردم و یه مسیج برای نوید ارسال کردم: برای امشب دعوتم کرد تولد دخترش
نوید هم بعد از چند لحظه جواب داد:عالیه همینطوری ادامه بده
نزدیکای ظهر سیامک از اتاقش خارج شد و گفت:خانوم کامرانی لطفا وسایلتون رو بیارین و دنبالم بیایین
من هم اینکار رو کردم و رفتم باهم سوار آسانسور شدیم و دکمه پارکینگ رو فشار داد و صحبت هاشو شروع کرد:
+خواستم ناهار رو بیرون از شرکت باهم بخوریم و کمی هم صحبت کنیم
_مرسی که من رو برای هم سفره شدن انتخاب کردی
+کی از شما بهتر

به پارکینگ رسیدیم و سوار ماشین سیامک شدیم و از شرکت خارج شدیم
باید کمی با حرفهام باهاش بازی میکردم تا همه چیز خوب پیش بره
+آقای اردلان؟
_راحت باش؛همون سیامک صدام بزن
+باشه خب اقا سیامک
_جانم حرفتو بزن
+رابطه ما فراتر از یک رابطه کاری شده و خب شما زن و بچه داری و من نمیخوام دیوار های یه زندگی رو خراب کنم
_ببین افسانه مرز های عقل و منطق ممکنه کاملا قطع باشه اما تو عشق همه ی مرز ها و جدایی ها محو میشه؛بعضی آدم ها باعث میشن خنده هات بلندتر و زندگیت بهتر و روزهات درخشان تر از قبل باشه و برای من تو همون آدمی.

تو این لحظه افکارم منجمد شده بود و نمیدونستم چی بگم؛من چه افکاری توی سر داشتم یا بهتره بگم ما چه افکاری داشتیم و سیامک هوای عاشقی با من به سرش زده بود

حین خوردن ناهار در رستوران هم این سیامک بود که بیشتر صحبت میکرد و من سکوت کرده بودم
بعد از ناهار تا سیامک من رو به خونه رسوند ساعت نزدیک ۳ رسید
البته خونه ای که با نوید زندگی میکردیم نه؛خونه ای که تظاهر میکردم اونجا زندگی میکنم و با تاکسی برگشتم به خونه.
نوید پای پنجره کوچیک رو به کوچه با سیگاری توی دستش مونده بود.

+دیر کردی ابروزخمی
اسمی که نوید برای من انتخاب کرده بود؛به جهت ردی از یک زخم قدیمی به جا مونده روی ابروم بود که مثل یک خط به چشم میومد
_با سیامک رستوران بودم برای ناهار
+چند صدبار دیگه باید بهت تاکید کنم بی هماهنگی من کاری نکن؟چقدر دیگه باید برات توضیح بدم ما چه غلطی داریم میکنیم؟
_خب خودت گفتی بهش نزدیک شم و اعتمادشو جلب کنم
+گفتم اما نه جوری هم که گند بزنی به نقشمون؛مثل اینکه حواست نیست داری نقش بازی میکنی
_حواسم هست نوید میفهمم
+امیدوارم به حساسیت این موضوع پی برده باشی و از این به بعد کار اشتباهی نکنی؛راستی یه باکس کادویی تو اتاقته و شب که رفتی به جهت کادوی تولد ببرش و حواست باشه امشب عادی رفتار کنی و دور اردلان نپلکی یه موقع چون اگه زنش بو ببره یا شک کنه همه چی تمومه
_باشه حواسم هست
+شب که رفتی یه دوری تو خونه بزن به شکل نرمال و عادی و سعی کن جای سیستم دوربین هاشو پیدا کنی؛ من فهمیدم که دوربینای اون خونه با سیستم DVR مدیریت میشه و باید جاشو بدونیم.

نوید فارغ التحصیل رشته آی تی بود و تو این زمینه هم یک عقل کل محسوب میشد
شب با یک تیپ رسمی و شیک در جشن تولد دختر اردلان حاضر شدم و کادویی هم که نوید آماده کرده بود و از قرار معلوم یه ست نقره بود رو بردم.
جلوی دوتا تابلوی نقاشی رفتم که روی بهترین دیوار خونه نصب بود و بهش خیره شدم؛روزی که اردلان دوتا تابلو رو‌ توی حراج با قیمت خیلی زیادی خرید رو یادمه.
کمی نگاه کردم و از پله ها بالا رفتم تا توی اتاق ها سرکی بکشم و سیستم دوربین هارو پیدا کنم
در یکی از اتاق ها بسته بود و خواستم بازش کنم که قفل بود.
همین لحظه اردلان از اتاق ته راهرو بیرون اومد و گفت:اونجا اتاق کار منه و حکم یه شرکت کوچیک رو داره و اگر نیاز به استراحت دارین یا قصد تعویض لباس میتونین تشریف بیارین به این یکی اتاق
فهمیدم مهمترین بخش توی خونه اردلان که سیستم دوربین و شاید کامپیوتر شخصی و این چیزا توش هست همین اتاقه.

شب برگشتم و ماجرا رو با نوید مطرح کردم
نوید کمی فکر کرد و سیگاری روشن کرد
+خوبه خوبه؛هفته آینده فکر کنم روزی که منتظرشیم میرسه
_چه روزی؟
+هفته آینده زن اردلان با بچه هاش عازم یه سفر چند روزس؛احتمالا اردلان با بهونه و نقش بازی کردن نمیره تا با تو باشه و یک شب باید به خونش بری و اردلان که خوابید در رو برای من باز کنی و بقیه کارها رو به من بسپاری
_یعنی برم با اردلان بخوابم؟
+این که باهاش چیکار میکنی به خودت مربوطه افسانه؛تو فقط دارویی که من بهت میدم رو به خوردش میدی و وقتی خوابید در رو برای من باز میکنی.

نقشه نوید حساب شده بود؛اما باز هم ترس به وجودم رخنه کرده بود!
زمانی هم که با یک نقشه قصد داشت به سیستم های شرکت نفوذ کنه همین حس و حال رو داشتم
یادمه که ازم خواست ویروسی رو که آماده کرده توی سیستمم کپی کنم و بعد از اینکه هیچکس نتونست درستش کنه؛من نوید رو به عنوان پسر عموم معرفی کردم و تماس گرفتم به شرکت اومد و به بهونه ای پشت سیستم اردلان رفت و به هر آنچه که نیاز داشت رسید.
پیش بینی نوید محقق شد؛
قریب به ده روز از تولد گذشت؛تابلو های نقاشی که نوید سفارش داده بود بعد از چندماه آماده شده بود و گوشه خونه بود؛زیبایی و رنگ و لعابش دقیقا مثل تابلو های نصب شده رو دیوار خونه اردلان بود.

اردلان من رو به اتاق فرا خوند:
+جانم آقای اردلان؟
_در رو ببند بیا داخل
+بله در خدمتم
_راستش زهره(همسرش)و بچه ها دو سه روزیه که نیستن و خواستم اگر دوست داری امشب شام رو باهم بخوریم.
+منظورتون اینه که بیرون شام بخوریم؟
_من دوست داشتم خونه شام بخوریم؛مدتیه حوصله هیاهو و شلوغی رستوران هارو ندارم
+باشه من برنامم رو چک کنم و اگر شد مزاحمتون میشم.

اونروز زودتر به خونه رفتم تا نکات پایانی رو با نوید مرور کنیم.
شب اردلان اصرار داشت که خودش به سراغم میاد اما به سختی راضیش کردم که من خودم به خونش میرم.

امشب شب سرنوشت سازی بود؛برای من برای نوید و اگر موفق میشدیم حاصل چند ماه تلاشمون رو میگرفتیم!
“هدف ما سرقت پول و طلا و گاوصندوق و این چیزا نبود؛هدف ما یه سرقت بود که ردی ازش‌ باقی نمونه”

بعد از حموم رفتن؛لباسی که نوید از قبل برای این شب تدارک دیده بود رو به تن کردم؛
یک مانتو شلوار خیلی شیک که رنگ کرمی داشت؛طرح خاصش هم مثال زدنی بود
آرایش ملایم همیشگیم اینبار غلیظتر شد و راحیه عطر تندی هم که نوید مهیا کرده بود روی تنم همه چیز رو کامل کرد.
نوید من رو تا سر کوچه اردلان رسوند و قرار شد پارک کنه یه جا تو کوچه و منتظر تماس من بمونه

با استرس قدم برمیداشتم؛هوا سرد نبود اما احساس سرما و لرز میکردم
دکمه آیفون رو فشار دادم که صدای اردلان اومد:بفرمایید داخل و در باز شد.
حیاط رو طی کردم و بالا رفتم؛در ورودی باز شد و اردلان که پیراهن و شلوار اتوزده و مرتبی به تن داشت به استقبالم اومد
+سلام مرسی که دعوتمو قبول کردی و اومدی
_سلام تشکر بابت دعوتت

داخل رفتم و کیفمو روی میز کوچیک کنار مبل گذاشتم؛
اردلان در حالی که به تعریف و تمجید از تیپ و آرایش و عطر من مشغول بود به آشپزخونه رفت و با یک شیشه شراب و دوتا گیلاس برگشت
+خواستم قبل غذا یکم نوشیدنی بخوریم افسانه جان
_ممنون اما خیلی وقته الکل نمیخورم
+امشب خط قرمزی وجود نداره
_من یه سری از قوانینم رو نمیتونم زیرپا بذارم

“دوست داشتم شراب بخورم؛اما باید هوشیاریم رو حفظ میکردم تا ادامه نقشه پیش بره”

سر میز رفتیم که با چندنوع غذا پر شده بود
اردلان خندید و گفت:فکر نکنی اینا دستپخت خودمه نه اینا رو همشو از بیرون گرفتم
_مرسی ولی نیاز به این همه ریخت و پاش نبود
+چه ریخت و پاشی؟یک شب شما مهمون منی؛مگه میشه بد پذیرایی کنم؟

مشغول صرف شام که شدیم سکوت بیشتر برقرار بود و جز کمی صحبت درباره غذاها چیزی نگفتیم
داشتم از روی صندلی بلند میشدم که اردلان بی مقدمه پرسید:شوهرتون چند وقته فوت شده؟
_دو سالی میشه
+ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم یهو این سوال تو ذهنم اومد
_مشکلی نیست

بعد شام توی تراس رفتیم و روی صندلی نشسته بودیم و یک لیوان چای هم به دستمون بود
+ببین افسانه من از وقتی دیدمت دیگه نتونستم یک لحظه هم بهت فکر نکنم و تو من رو تو خودت غرق کردی
_اما شما زن و بچه داری
+زن من مدتهاست که توی شناسنامه همسرمه و درواقع اینطور نیست

میدونستم توی ذهن اردلان چی میگذره؛من هم بی میل نبودم به موضوعی که اردلان داشت بهش فکر میکرد

اردلان کنارم اومد و با انگشنش صورتمو نوازش میکرد؛تسلیم میل درونی خودم و خواسته های اردلان شده بودم
کم کم صورتش بهم نزدیک شد و لبهاش رو به لبهای من گره زد
حس خوبی بود تماس لبهای سیامک با لبهای من بعد از کلی فراز نشیب که تجربه کرده بودم!
آروم و با ظرافت لب های من رو با لبهاش میمکید و من هم از نقشه فارغ شده بودم و کم کم تو لذت غرق میشدم

یک لحظه لبهاشو از لبام برداشت و تو چشمام نگاه کرد و گفت:دوست دارم و اینبار با حس و حال بیشتری لبهامو بین لباش گرفت و میخورد
کمی تو تراس که لب های همو خوردیم دستمو گرفت و داخل اومدیم و از پله ها بالا رفتیم و به اتاق خواب رسیدیم
طوری داغ شده بودم که عجله من از اردلان بیشتر بود
به محض ورودمون به اتاق اینبار من بودم که پیشقدم شدم و لبهای اردلان رو به بوسه مهمان کردم
صورتش رو توی دستام گرفته بودم و با آنچه که در توانم بود لبهاشو میخوردم

دست های اردلان هم بیکار نبود و دکمه های مانتوی من رو یکی پس از دیگری باز میکرد
شالم رو از سرم برداشت و گیر موهامم باز کرد و موهای خرمایی من روی شونه هام ریخته شد
مانتوم رو با کمک خودم درآورد
لبها و زبونش رو به گردن من رسوند و اون حرارتی که توی نفسش بود مکمل بوسه هاش شد که روی گردنم میزد
آه میکشیدم
خیلی وقت بود هیچ تماس جنسی و عشقبازی نداشتم و حالا اردلان داشت به خوبی برای من جبران مافات میکرد.
گردن و لاله گوشم رو که حسابی با لبها و زبونش خورد و آه های من رو بلند کرد؛من رو روی تخت انداخت و جوراب هامو اول از پام بیرون کشید.
کف پاهام رو به صورتش چسبوند و بو کشید و بوسه ای زد و گفت:زیباترین و سکسی ترین زنی بودی که توی عمرم دیدم.

دکمه شلوارم رو باز کردم و اردلان شلوارمو از پام بیرون کشید و گوشه ای انداخت
حالا با بدنی شیو شده و شورت و تاپی که تنم بود روی تخت بودم
اردلان زبونش رو روی پاهای من میکشید و من رو دیوونه تر میکرد
خودم تاپم رو درآوردم و اردلان هم با دیدن این صحنه سوتینم رو درآورد و سینه های من رو تو دستش گرفت
توی اون لحظه حتی لمس سینه هامم برام لذتبخش بود
اردلان گفت:انقدر بدن زیبایی داری که دلم میخواد ساعتها بشینم و فقط زل بزنم و نگاهت کنم.
تعریف و تمجیدهاشم در نوع خودش برای من کم نظیر بود!
پاهام رو به نشونه درآوردن شورتم که حالا کمی خیس شده بود بالا دادم؛اردلان هم خیلی زود متوجه این موضوع شد و شورت من رو از پام بیرون کشید
حالا به هیچ چیز فکر نمیکردم جز سکس و کیر اردلان
لباس هاشو درآورد و بین پاهای من رفت
+آخ کصت هم مثل صورتت زیباست و از تصورات من زیباتره
انگشت سبابه اش رو توی کصم کرد و من آهی کشیدم و اردلان زبونش رو لای کصم مالید و انگشتش‌ آروم توی کص من در حرکت بود.
و زبونش به سرعت روی کصم جابجا میشد و لیس میزد کصمو و منم دستمو توی موهاش کرده بودم و آه میکشیدم؛
انگشتش رو از کصم بیرون کشید؛و زبونشو توی سوراخ کصم کرد و سعی میکرد زبونش فضای داخل کصم رو لمس کنه و من هم مرتبا آه و ناله های پر از شهوت میکردم و به ادامه دادن تشویقش میکردم.
از پایین تا بالای کصم رو زبون میکشید و چوچوله ام رو با لباش میمکید

حالا نوبت هنرنمایی من بود؛
اردلان دراز کشید رو تخت و من کنارش نشستم و کیر کلفتش رو توی دستام گرفتم؛نبض و حرارت کیرش نشون میداد اون هم مثل من فوق العاده هات شده
مدتها بود در انتظار اینجور کیری بودم؛سرم رو پایین بردم و کیرشو وارد دهنم کردم و سعی میکردم کم کم توی دهنم جاش بدم.
کیرشو توی دهنم پایین و بالا میکردم؛آب دهن من از کیرش‌ سرازیر شده بود و به تخم هاش رسیده بود
کمی کیرش‌ رو خوردم و اردلان هم حسابی آه میکشید و تخم هاشو که داشتم با دست میمالیدم رو تو دهنم کردم.
از تخم هاش تا سر کیرشو زبون کشیدم دو سه بار
پاهام رو طرفین اردلان گذاشتم و نشستم و کیرشو با دست تنظیم کردم؛
تا ته چسبید توی کصم
چندین آه بلند کشیدم و آروم شروع به پایین و بالا شدن روی کیرش کردم
اردلان هم که انگار حرارت از کص من به وجد اومده بود اینبار تعریف از تنگی کصم میکرد.
من گوشم حرفهاشو نمیشنید و چنان تو حس و حال خودم بودم که دلم نمیخواست اون لحظه ها تموم بشه
کیرش تا ته تو کصم میرفت و انبوهی از لذت رو به وجود من تزریق میکرد
آخ که چقد حس خوبی بود؛کصم با یه کیر کلفت پر شده بود و تموم نیازی که داشت رو برطرف میکرد
چند دقیقه تو اون پوزیشن سکس کردیم که اردلان گفت داگی بشم؛
من هم زود اینکار رو کردم و اردلان از جلوی آینه روغنی آورد و کلی روغن روی کون گنده و لای کونم ریخت.
قطرات روغن روی کصم سر میخورد و پایین میرفت
پشت من بود و داشت روغن رو روی کونم میمالید و یهو کیرشو تا ته تو کصم کرد
چنان غافلگیر شدم که آه کشداری کشیدم و از اردلان برای گاییدنم تشکر میکردم
اون هم با اسپنک های پی در پی روی کونم تلمبه های سنگین خودش رو توی کصم شروع کرد.
مدام آه میکشیدم؛صدای برخورد بدن های ما بهم با آه و ناله من میکس شده بود
کمی بعد کیرشو بیرون کشید و روی کونم میکوبید کیرشو و دوباره تا ته توی کصم میکرد و سوال میپرسید که من با آه و ناله جوابشو میدادم
+خوب میکنمت یا نه؟
+کیرم کصتو پر میکنه؟
+داری کص میدی بهم؟

موهامو از پشت گرفته بود و محکم و یه نفس تلمبه میزد؛ازش خواستم تلمبه هاشو قطع نکنه و ادامه بده همینطوری؛داشتم ارضا میشدم که با ادامه تلمبه های اردلان؛انقباض رو توی ماهیچه هام حس کردم و رعشه ای کردم و ارضا شدم و اونم کیرشو بیرون کشید و خواست که ساک بزنم.

کیرشو تا جایی که میتونستم توی دهنم کردم؛اگر مزه خوبی هم نداشت تو اون لحظه برای من عالی بود
کمی براش ساک زدم که من رو تو حالت اسپونینگ قرار داد و کیرشو دوباره توی کصم کرد و آه های من از نو شروع شد.
چوچوله ام رو با دست میمالیدم و کیر اردلان تا ته توی کصم میرفت و خارج میشد
حالا فقط آه های من بود که به گوش میرسید و اردلان نفس نفس میزد.
دوست داشتم ارضا نشه اردلان تا من رو توی پوزیشن دلخواهم بگاد
ازش خواستم صبر کنه تا تو حالت دلخواهم قرار بگیرم و بالشت رو زیر شکمم گذاشتم و دمر کردم و لبه های کونم رو با دست باز کردم
اردلان هم دوباره روغن لای کص و کونم ریخت و کیرشو تا خایه فرو کرد تو کصم
آهی کشیدم و چشمامو بستم؛التماس میکردم من رو تو اون پوزیشن بکنه
کیرش وقتی تا ته توی کصم میرفت نفس هام به شماره می افتاد و آهی پر از شهوت میکشیدم
اونجا بود که برای بار دوم ارضا شدم و ناله هام رو ولوم آخر بود
اردلان ازم خواست ساک بزنم تا اون هم ارضا بشه
از تخت پایین رفتم و زانو زدم و کیر اردلان رو تو دهنم کردم و تخم هاشو میمالیدم و اون هم تند تند آه میکشید
آبش شروع به پاشیده شدن توی دهنم کرد؛حجمش فوق العاده زیاد بود ومن هم خواسته و ناخواسته همش رو خوردم و کیرشو انقدر ساک زدم تا شل شد واز دهنم خارج شد

اردلان روی تخت دراز کشید و گفت:فوق العاده بود
من هم گفتم:آره؛الان یه نوشیدنی میچسبه و منتظر باش تا برگردم

از پله ها پایین اومدم و سراغ کیفم رفتم و دارویی که نوید داده بود رو با خودم به آشپزخونه بردم و کمی ازش توی آب میوه ریختم و دو لیوان بالا بردم و اردلان هم تا آخر خوردش و بعد از کمی به خواب رفت.

با تشکر از “سفید دندون”

ادامه...
نوشته: ابرو زخمی


👍 50
👎 3
32301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

869216
2022-04-17 01:40:54 +0430 +0430

پیشرفتتون تو نگارش و روایت داستان نسبت به قبلیا کاملا مشهوده. حتی اروتیکش هم بهتر شده و خبری از مکالمه‌های کلیشه‌ای نیست. این تلاش و شوق و ذوقتون تو نوشتن واقعا قابل تحسینه. امیدوارم این روند ادامه دار باشه و روز به روز بهتر بشید.❤🌹

10 ❤️

869219
2022-04-17 01:43:30 +0430 +0430

عاااالی ادامه بده😍❤

1 ❤️

869277
2022-04-17 12:11:22 +0430 +0430

👌 👌 👌 👌

1 ❤️

869279
2022-04-17 12:20:42 +0430 +0430

واقعا عالی و حرفه ای

1 ❤️

869285
2022-04-17 13:20:20 +0430 +0430

داستان خوب و روانی هست. از نکته‌‌هایِ بارز این داستان، توصیف خیلی بهتر‌تون از صحنه‌های اروتیک هست.
براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم.

🌹🍃🌹🍃🌹🍃

5 ❤️

869300
2022-04-17 15:45:07 +0430 +0430

خب نسبت به داستان های قبلی این داستان یه کم بهتر بود
و قابل تقدیر🥀 و دیر انزال😁
کاربر ابرو زخمی جهت زیبای داستان:

  • انتخاب عنوان داستان با انتخاب عنوان مقاله فرق داره
  • بین ویرگول و نقطه ویرگول فرق وجود داره
  • بعد علائم نگارشی فاصله الزامی

در مورد داستان عنوان همه چیز لو داده و در ادامه وقتی از نقشه نوید صحبت شد ای کاش دیگه حرفی نمیزدید تا یه جور معما در داستان ایجاد میشد و کشش و ابهام به داستان اضافه می کردید.
در بقیه موارد سخت گیری نمیکنم…

4 ❤️

869302
2022-04-17 15:46:56 +0430 +0430

عالي

1 ❤️

869304
2022-04-17 15:49:25 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

869310
2022-04-17 16:12:22 +0430 +0430

عالی بود

1 ❤️

869315
2022-04-17 16:58:46 +0430 +0430

خیلی خوبه که پارتنرت وقتی داره آبت میاد کیرتو بخوره و همه آبتو بخوره و همینجور بخوردن ادامه بده و ول نکنه ته حال
از روغن مالی و این چیزا خوشم نمیاد. از آب کس باید استفاده کرد و کرد تو کون
بعدش کیر روغنی رو چجوری خوردی

1 ❤️

869340
2022-04-17 22:26:00 +0430 +0430

خیلی خوبه. پیشرفتتون مشهوده کاملا. موفق باشی ادامه بده

1 ❤️

869888
2022-04-20 23:45:10 +0430 +0430

داستانت عالی بود. فقط در مورد شروع سکس خیلی بی مقدمه بنظر می رسید. یعنی همین که شما(منشی) شام خوردید. شروع به لب بازی کردن در صورتی درسته که قبلا هم این حرکت را تو شرکت انجام داده باشه. یهو بیاد و لب بگیره…

1 ❤️

869955
2022-04-21 03:54:57 +0430 +0430

دمت گرم زخمی جون، کارت درسته

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها