شهوت؛لذت؛سرقت (۳ و پایانی)

1401/02/08

...قسمت قبل

وقتی صحبتهای اردلان رو مخفیانه گوش کردم داشت میگفت: آره یکی دو روز دیگه تابلو هارو رد میکنم بره، نه کارش درسته و تابلوی اصلی رو آوردم اینجا تو خونه پدریم و جعلی هارو زدم تو خونه، بحث چند میلیارد پوله و من به نیت سود این تابلو هارو خریدم و نه برای قشنگی دیوار خونم و …
من هم که متوجه نقشه اردلان شدم خیلی زود به نوید مسیج دادم و خواستم خودش رو به اصفهان برسونه، البته با اون تابلو ها نمیتونست با هواپیما بیاد و تنها گزینه راه زمینی بود.
نوید هم مسیج داد ماجرا چیه که براش توضیح دادم و گفت پس یه جوری اردلان رو یک روزی عقب بندازم تا برسه.
بهش گفتم کاری از دستم برنمیاد و اسم یک دارو رو فرستاد گفت این رو تهیه کن و قاطی نوشیدنی بده بهش بخوره تا یکم وضعیت گوارشش بهم بریزه و اسم دکتر بیار ولی سعی کن نبریش تا من خودم رو برسونم اصفهان.

اردلان به اتاق اومد و گفت: صبح بخیر افسانه خانوم، خوب خوابیدی؟
+صبح توام بخیر آره خوب‌ بود.
_تو خونه میمونی من برم یکی دوتا کار دارم انجام بدم برگردم؟
+آهان یعنی فقط به خاطر سکس من رو تا اینجا کشوندی؟
_باشه بابا تسلیم شدم، آماده شو باهم بریم

حاضر شدم و با اردلان که رفتیم اولین داروخونه رو که دیدم گفتم: یه دیقه نگه دار
+چیزی میخوای بخری؟
_آره یه قرص میگرن
+مگه میگرن داری؟
_آره
+باشه اسمشو بگو خودم میرم میگیرم
_نه خودم میرم یه سوال شخصی هم از نسخه پیچ خانوم باید بپرسم

در رو باز کردم و پیاده شدم رفتم و به نسخه پیچ اسم دارو رو گفتم و آورد، یه پودر بود که بسته بندی نسبتا بزرگی داشت و مجبور شدم تو کیفم بذارمش و کمی موندم و اومدم بیرون سوار شدم و راه افتادیم.
اردلان به بانک رفت و کارهاشو انجام داد و من بهش گفتم: خرید کن به خونه بریم تا ناهار آماده کنم غذای آماده دیگه خسته شدم و همینطور هم شد و بعد خرید مواد غذایی به خونه اومدیم که اردلان شروع به مالیدن من کرد.
گفتم: بهتره بذاریم برای شب الان برو دوشتو بگیر عرق کردی منم غذا رو حاضر کنم
گفت: ای به چشم خانوم
تا به حموم رفت من یک تنگ شربت آماده کردم و پودر رو که خوشبختانه رنگ و بو نداشت داخلش ریختم و هم زدم تو یخچال گذاشتم تا بیاد.
جعبه و جلد پودر رو هم به کیفم برگردوندم که تو سطل آشغال نبینتش اردلان و بعد مشغول آشپزی شدم که اردلان بعد از چند دقیقه با حوله وارد آشپزخونه شد و گفتم: عافیت باشه یه چیز آماده کردم برات جیگرت حال بیاد.
گفت: فقط خودت جیگرمو حال میاری و بس.

در یخچال رو باز کردم و شربت رو بهش دادم و چند لیوان پشت هم خورد و گفت: واقعا کارت درسته افسانه جون.
بعد رفت که لباس بپوشه و من هم غذا رو آماده کردم و گذاشتم تا بپزه و اومدم نشستم رو مبل و اردلان هم اومد.
نیم ساعت نگذشت که پاشد و به سمت دستشویی رفت و میدونستم دارو داره اثر میکنه.
بیرون اومد و گفت: نمیدونم چم شده انگار یه چی خوردم نساخته بهم
هر چقدر زمان گذشت دستشویی رفتن های اردلان بیشتر شد تا اینکه بهش گفتم: باید ببرمت دکتر سوییچ ها کجاست؟
چون نمیشد بیخیال باشم وگرنه شک میکرد که نقشه بوده و کار شربت بوده.
گفت: نه عادت دارم گاهی وضعیت دل و رودم بهم میریزه.
منم گفتم: پس همون دمنوش و این چیزا برات آماده میکنم استراحت کن تا خوب بشی.
اونروز من و اردلان خونه موندیم کامل و نوید ساعت ۹ شب پیام داد و گفت رسیده اصفهان و یه مکان جور کرده و آدرس میفرسته که من برای هماهنگی و این چیزها یه سر پیشش برم.

به اردلان گفتم میخوام برم برات دارو بگیرم و گفت: باشه برو زود برگرد
نوید برام لوکیشن فرستاد و با ماشین اردلان به دیدار نوید رفتم که تو یک خونه قدیمی و با اسباب کهنه و خاک خورده بود و پرسیدم اینجا مال کیه و گفت مال یکی از دوستاشه.
آدرس خونه قدیمی که اردلان اونجا رفت رو میخواست که من چون کاملا بلد نبودم یه چیزهایی کم و بیش بهش گفتم و گفت که باشه پیداش میکنم.
اومدم در رو باز کنم که برگردم دیدم نوید صدا زد: افسانه
برگشتم و نگاهش کردم.
ادامه داد: من نباید تورو وارد این بازی میکردم من باید میذاشتم اون حس علاقه ای که نسبت به تو توی دلم بوجود اومده رشد کنه نه اینکه برای رسیدن به هدفم ازت استفاده کنم و این داره آزارم میده.
چشمام کم کم پر از اشک میشد و گفتم: تو منو مجبور نکردی نوید خودم خواستم.
نوید در حالی که به سمتم میومد گفت: آره اما پشیمونم.

نمیدونم چه حسی تو اون لحظه سراغ من و نوید اومد که جفتمون رو به سمت هم سوق داد و هم رو بغل کردیم.
نوید محکم منو تو آغوشش گرفته بود.
سرم رو عقب آوردم که بهش بگم باید برم الان اردلان سراغمو میگیره که بی مقدمه من رو غافلگیر کرد و لبهاشو روی لبهام آورد.

انگار نوید هم میدونست عاشق‌ بوسه های‌ غافلگیر کننده ام.
یک دقیقه شاید لبهای همو بوسیدیم که ازش جدا کردم خودمو و گفتم: الان اردلان سراغمو میگیره
نوید که انگار حسش به منطقش غلبه کرده بود دوباره لبهای منو بین لبهاش گرفت و زبونش‌ رو توی دهنم کرد و لبهامو وحشیانه میخورد.

از کنار در اینطرف اومدیم و کیفمو روی زمین انداختم و نوید هم همونطور که لبهای من رو بین لبهاش گرفته بود لباس هامو میکند.
من هم همراهیش میکردم.
انقدر هات بودم نمیتونستم به سکس نه بگم تو هیچ زمان و هیچ مکانی.
من هم لباسهای نوید‌ رو زود از تنش جدا کردم و حرارت و داغی بدنش‌ رو روی بدن لخت خودم حس کردم.
هر تماسش با بدنم یک آه برای من به همراه داشت، نوید انگار زیاد اهل عشقبازی نبود و فقط به انجام کار اصلی فکر میکرد چون خیلی زود من رو داگی روی زمین انداخت و شورتم رو پایین کشید و کیرشو با آب دهنش خیس کرد و تو کصم کرد.
من هم آه بلندی کشیدم و پتوی کهنه ای که روش بودم رو چنگ میزدم.
نوید هم حالی مشابه حال من داشت و بلند آه میکشید.
دو طرف باسنمو با دست باز میکرد و آروم کیرشو تا ته تو کصم میکرد و بیرون میکشید و تکرار میکرد و من هر مرتبه آه و ناله میکردم.
کیرش بزرگتر از کیر اردلان بود و هر بار که تا ته میچسبوند تو کصم لذت غیر قابل وصفی رو بهم میداد.

همونطور که کیرش تو کصم بود روی من اومد و گفت: دراز بکش و من روی شکم دراز کشیدم و نوید محکم کیرشو تو کصم فرو میکرد و من حالا سنیگنی نوید رو روی خودم احساس میکردم.
تلمبه های نوید هر لحظه تندتر میشد تا اینکه کیرشو بیرون کشید و آبشو رو باسنم پاشید با آه و آخ.
گفت: ببخشید تایم نبود که اونطوری که میخوایم بشه.
من هم لباسامو‌ پوشیدم ازش خداحافظی کردم و برگشتم و چند تا دارو برای اردلان هم بردم.

فرداش اردلان گفت: بیا بریم بیرون و من لوکیشن رو به نوید‌ داده بودم که بیاد و تعقیبمون کنه و دوباره به اون خونه قدیمی رفتیم.
یک ساعت گذشت اردلان اومد و برگشتیم و نوید گفت: امشب کار رو‌ تموم میکنم.
دل تو دلم نبود، شب اردلان قصد داشت سکس کنیم که پریود بودن رو بهانه کردم و اردلان که خوابید سوییچ هاشو برداشتم و زدم بیرون و مسیر خونه قدیمی رو هم یاد گرفته بودم.
به نوید زنگ زدم گفتم دارم میام و نوید عصبانی شد گفت: برگرد کی گفته بی هماهنگی من کار کنی اما من بهش گفتم نمیتونم نیام و باید باشم چون از اولش بودم.
بالاخره نوید‌ رو متقاعد کردم و گفت ماشین رو سر کوچه پارک کن و وارد کوچه شدی زنگ بهم بزن من دارم دنبال تابلوهای اصلی میگردم پیداشون نکردم هنوز.

رسیدم و آروم وارد کوچه شدم و به نوید زنگ زدم در رو باز کرد و داخل رفتم.
یک خونه قدیمی با حیاطی بزرگ و پر از درخت، حوض قدیمی هم وسط حیاط بود که پر از برگ و آشغال بود.
نوید به استقبالم اومد و داخل رفتیم.
همه ی وسایل خونه قدیمی و البته قیمتی بود، اما من و نوید دنبال چیز دیگه ای بودیم!

نیم ساعت چهل دقیقه ای گشتیم اما چیزی پیدا نکردیم و نوید گفت به زیر زمین بریم و آروم وارد زیر زمین شدیم و شروع به گشتن کردیم که بله تابلو ها رو تو زیر زمین پیدا کردیم.
از خوشحالی دلم میخواست داد بزنم.

از زیر زمین بیرون اومدیم و من به درخواست نوید رفتم که ماشین رو بیارم دم در.
رفتم و ماشین رو آوردم و جلوی در موندم اما نوید نیومد، پیاده شدم داخل رفتم و تو تاریکی حیاط آروم نوید رو صدا میزدم که تفنگی پشت سرم حس کردم و صدای اردلان که گفت: بازی تموم افسانه جون.
گفت: راه بیوفت برو داخل و من هم که از ترس میلرزیدم اطاعت میکردم و داخل رفتم که نوید رو با دست و پای بسته رو مبل دیدم و از اون مهمتر همون رابط یعنی دانیال که تا منو دید گفت: آفرین چقدر باهوشین شما.

معلوم شد دانیال آدم اردلان بوده و برای اردلان کار میکرده و از همه نقشه ما خبر داشته و عمدا من رو به اصفهان کشونده تا بتونه جفتمون رو تحویل پلیس بده و تابلو های اصلی رو هم بفروشه.

کمی بعد پلیس اومد و نوید رو برد اما اردلان اسمی از من نیاورد و بعد از رفتن پلیسها گفت: تا آخر عمرت باید برده من باشی وگرنه هم به جرم دزدی میری زندان هم فیلم های سکست با من پخش میشه.
اونجا بود که به یک بیت از سعدی ایمان آوردم:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

نوشته: ابرو زخمی


👍 20
👎 4
16801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871046
2022-04-28 01:41:50 +0430 +0430

حیف اون دوقسمت قبل که خراب شد
چرا اینقدر کلیشه
خیلی از بچه ها حدی زده بودن اینجور میشه اما من امیدوار بودم که فرق کنه

3 ❤️

871058
2022-04-28 02:07:39 +0430 +0430

قشنگ بچد ابرو‌زخمی ، حدس من‌ درست بود ، من‌همون‌ آرمینم که شیرینی پزی ستاره رو‌ نوشت ، هر کاری کردم نتونستم با اون اکانتم وا د بشم یکی دیگه ساختم ، ممنون میشم مجدد پیامم بدین تا در مورد قسمت دوم داستان بحث کنیم ❤🙏

1 ❤️

871065
2022-04-28 02:22:12 +0430 +0430

رائول جان شاید میخواسته داستان واقعی تر باشه تا الکی به داستان پر و بال بده

1 ❤️

871081
2022-04-28 03:40:35 +0430 +0430

خوب بود زخمی جون، ولی اسی کاش قسمت اخر رو خوب تموم میکردی، یعنی یجورایی سریع سرو تهش رو هم اوردی، مثلا افسان ک زودتر رفته یود اونجاطو. سروکله دونفر پیدا شد اونجا،
بهتر بود ک بر میداشتن و کیرفتن واسه خودشون زندگی کنن

1 ❤️

871102
2022-04-28 08:59:17 +0430 +0430

یه این سری به قسمت اروتیک که همیشه مشکل داری توش ایراد نمیگیرم
ولی معمولا عادت داشتم بیام ببینم بیس کلی داستانت خوبه
که این سری اونم باز خوب نبود و این قسمت نسبت به دوتای قبلی ماجراش جالب نبود
اگه خاطره تعریف میکردی این قسمت هیچ مشکلی نداشت
ولی چون یه داستانه برای همین این یه مشکل اساسیه که نتونستی قسمت آخرو درست جمع و جورش کنی

0 ❤️

871108
2022-04-28 09:42:33 +0430 +0430

یکم منطقی تر بود بهتر میشد ، مثلا اردلانی که میدونسته شما چکاره اید این قسمت خیلی راحت دارو تورو میخوره و قسمت قبل خواب آور رو ، یا نوید که مدت طولانی باهات هم خونه بوده مثل دو تا دوست همجنس کنار هم بودین ، هیچ وقت کاری نکرده باهات و تو اون شرایط تخمی میاد یهو باهات سکس میکنه .

در کل راضیم ازت ، لایک نهم 🌹🙏👏👍

0 ❤️

871132
2022-04-28 13:52:25 +0430 +0430

به نظرم باید ادامه میدادی…میشد از برده شدن افسانه و کارهایی که مجبور شده انجام بده برای اردلان نوشت
البته من خوشحالم که افسانه چنین پایانی داشت…
عاقبت خیانت همینه

0 ❤️