نوشه: bj
همیشه وقتی یه سری تضاد میاد تو ذهن، میشن یه موضوع خوب برای نوشتن…
چون وقتی یه نفر این نوشته ها رو میخونه غیر مستفیم احساس میکنه یه نفر داره باهاش همدردی میکنه…
حس میکنه که خودش تنها کسی نیست که این همه تضاد رو تو ذهنش شایدم دلش جا داده…
لایک تقدیم شما دوست عزیز
خیلی زیبا بود.
سیر ملایم و منطقی داشت و آدمو جذب میکرد…
اما در انتها خیلی عارفانه عاشقانه شد و یکم تو ذوقم زد…
اون وسطا یه مریمی اشتبایی نوشتید که احتمالا شخصیت یه داستان دیگتون بوده.
درکل داستان هاتون یه آرامش خاصی داره که من احتمال میدم شخصیت خودتون تاثیر میزاره بر روند داستان.
ممنونم bjعزیز…
برقرار باشید ?
Khoob bood
Vali kash akharesh vazeh tar tamoom mishod
Like taghdime to bad
داستان خوبی بود فقط زیاد فلسفی و رمانتیک بود. وتو دنیای واقعی خیلی کم چنین چیزایی پیش میاد.که سه تا دانشجویی که رشته شونم فنی و الکترونیک هست (که واسه خانوما کمتر معموله) همچین شغلی رو قبول کنن بعد در حین کار و حتی موقع سکس تبدیل بشن به فلاسفه ای که از عشق و عرفان و شمس تبریزی و حرف میزنن .ولی از لحاظ نوشتاری عالی بود داستان پارادوکس زیاد داشتمثلا دخترا هم دانشجو بودن هم جویای کار هم عکاس هنری هم مجسمه ساز هم فیلسوف.خلاصه که خیلی کم پیش میاد که این محاسن همش در دوسه نفر که تصادفا با هم رفیق هم هستن جمع بشه.دوست عزیزی که اینو نوشتی همه که مثل شما جامع الاطراف نیستن البته برا شما به عنوان نویسنده حسن خیلی بزرگیه ولی بهتر بود اونو به کاراکترات تعمیم نمیدادی و یه کم رئالتر مینوشتی داستانتو.
بگذریم از اینکه سکس داستانتم که مهمتذین چیزیه که تو داستانای سایت باید باشه در هاله ابهام بود و پشت صحنه سازیای تئاتریت پنهون شده بود. اینا البته نظر شخصی منه و فقط یه خاطر اینکه داستانتو دوست داشتم به خودم اجاره دادم بگمشون.
لایک داری موفق باشی
کمتر پیش میاد که یه داستان ارزش خوندن داشته باشه. توصیف هایی که کردی به شخصیتت خیلی نزدیکه وگرنه نمیشد اینقدر نزدیک بشی به شخصیت داستان البته اینو با حسم میگم. بهت تبریک میگم. من از ادبیات سر رشته ای ندارم که نظر فنی بدم ولی به عنوان یک خواننده لذت بردم. یه لایک زیبا تقدیمت میکنم
قصه حسین کرد شبستری یا مثنوی هفتاد من!؟ دکتر میبردیش وسکاره چرا اوشون؟
عالی بود.خیلی وقت بود یه داستانا تا آخر نخونده بودم
دمت گرم
bj !
آخه نالوتی !
چه میکنی با روح و روان آدم… نوشته هات نو و نابه
آدمو میبره تو خلسه و برمیگردونه
یه تیکه هاییش دیگه خیلی رفته بود تو فاز فلسفه اما بازم باهاش عشق کردم
دمت آتیش باشه همیشه ?
ضمنا نظر وب.گرد هم عالی بودو لایک داشت . کل گفتنی هایی که میخواستم بگمو به بهترین شکل ممکن گفت
باریک داداش ;)
داستان علی رغم زیبایی و جذابیت بعدی شدیدا رویاگونه داشت
ارزش خوندن داشت ولی مهمتر اینکه از مازیار خان خوب بود و خسته نباشی گرفتی که در حد مدال طلاست سپاس
ميگم مريم كي بود اون وسط؟
سر وقت رسيدم جلو خوابگاه. هر دوتاشون بودن که با دوتا دختر ديگه حرف ميزدن. اومدن طرف ماشين. مريم جلونشست کوله شم انداخت رو صندلي عقب. شيرين با لبخند گفت: خوش بگذره، بدون باديگارد. دلم ميخواست بيام، حيف که نميتونم.
داستانت روان و ساده بود
تضاد بین احساسات دوست داشتم و هم چنین برخور با اون دو تا دختر
چند تا هم غلط املایی داشتی که بگذریم
یه جا تو داستان گفتی حرارت دست های لطیفش در صورتی که قبلش اصلا لمسی صورت نگرفته بود یا یه جا به جای زهره مریم گفتی وچند جا دیگه از این اشتباهات داشتی به نظرم بهتره قبل فرستادن یه بار حتما ویرایشش کنی
یه لایک تقدیمت
موفق باشی چیمن