شیطان معصوم (۱)

1400/07/30

تنش داشت می لرزید…از طرز برخورد و رفتارش کاملا مشخص بود که خیلی استرس داره و میتونستم اینو از نگاهش هم بفهمم!
نمیتونستم چشم ازش بردارم…مثل یه تابلوی نقاشی بود که جز به جز با دقت روش کار شده بود
از رنگ چشمای خاصش تا موهای بلند و خرمایی رنگش همشون اوج هنرمندی خدارو بهم دوباره یادآوری میکردن…سرپا و رو به روم وایساده بود و با یه حالت خجالت وار داشت لباساش رو در میاورد…برام جالب بود دختری که تو این شرایط بود چرا اینقدر استرس و هیجان داره…
از روی مبل بلند شدم و سمتش قدم برداشتم…انگار یه واهمه عجیب تو وجودش پیچیده بود و همش لبشو گاز میگرفت…با هر بار نگاه کردنش موج شهوت بیشتر به سراغم میومد و میخواستم زودتر این گوهر نایابو احاطه کنم
نزدیکتر شدم و دستمو لای موهاش بردم…لرزش تنش کاملا مشهود بود…خم شدم و با یه لبخند دم گوشش گفتم:
-همچین به خودت میلرزی که انگار بار اولته!!!
-را…راستش بار اولمه
-یعنی چی؟
-یعنی واقعا بار اولیه که میخوام با یه مرد باشم!!
چند قدم عقب برگشتم و با لحن جدی گفتم:
-ایستگاه منو گرفتی؟ بار اولته و داری با فرنود کار میکنی؟
انگار استرس قبلی از وجودش محو شد و با یه لحن خیلی خونسرد گفت:
-پول لازم داشتم!!
-به نظرت راههای بهتری برای پول دراوردن نیست؟
-ببین مشکلات من به شما ربط نداره…خودم هم دوس نداشتم وارد این راه شم و خودمو بسپرم به مردایی مثل تو…الانم چون بهم گفتن با راضی کردن تو پول خوبی به دست میارم ترجیح دادم اولین بار با تو باشم…مکالمتم با فرنود شنیدم…وقتی بهت گفت یه سوژه عالی برات داره صدات از پشت تلفن خیلی راضی و خوشحال میومد…الانم من تمام و کمال خودمو در اختیارت میزارم تا راضی باشی…
باورم نمیشد این لحن قاطع و صریح رو از این دختر خجالتی و پر استرس شاهد باشم…ناخودآگاه از ته دل خندم گرفت…حرکات و لحنش به دلم نشسته بود و اون حس و حال شهوت جای خودشو به تعجب و هیجان داد.
چشمای درشتشو بهم دوخت و با قیافه حق به جانب گفت:
-تا صبح میخوایم همینجوری به هم نگاه کنیم؟
-انگار تو از من مشتاق تری!
چنتا مویی که صورتشو پوشونده بود با دستاش کنار زد و گفت:
-نه فقط از سردرگمی خوشم نمیاد(خنده ی محوی گوشه ی لبش نشست و تو ادامه گفت) مخصوصا وقتی نمیدونم چی در انتظارمه
چند تیکه لباس رویی رو که درآورده بود از زمین برداشتم و سمتش گرفتم و گفتم:
-بپوش
-یعنی چی؟ باب میلت نیستم؟
-نه اتفاقا اون شخصی که تو براش باب میل نیستی یا روانیه یا یه چیزی کم داره
-ممنون از تعاریفت ولی من نیومدم اینجا برای تعریف و تمجید
تن صدا و قاطعیتش جذابیت فوق العاده ای داشت
تو چشماش تمرکز کردم و گفتم:
-انگار فرنود قشنگ توجیحت نکرده…من تا هر موقع که دلم بخواد پیشم میمونی و اون چیزی که من میخوام رو انجام میدی…اونوقته که اون کلمه رضایت رو شاید از دهن من بشنوی
بدون هیچ حرکت خاصی نزدیکم شد و لباشو به لبام چسبوند…نرمی و لطافت لبهاش انگار منو تو یه دنیای دیگه رها کرد…لباشو جدا کرد و نزدیک گوشم برد و با صدای آروم گفت
-من وقت برای این کارا ندارم، بفهم منو…خواهش میکنم کارتو بکن و پولمو بده…قول میدم کم نزارم
یه گوشه از ذهنم درگیر این زیبایی بود و یه گوشه دیگه اش درگیر اینکه چی باعث شده این دختر اینقدر به خاطر پول خودشو ببازه…یه کلنجار عمیق تو دو سویه مغزم بود
آخر سر به شهوت تنم چیره شدم و ازم جداش کردم
-مشکلت فقط پوله؟
-سوالات خیلی مسخرست…و اینکه تویی که فقط به فکر لذتی چرا اینقد سوال می پرسی؟ اون چیزی که میخوای رو بگیر و منم خلاص کن خب
این دختر چقدر خاص بود…چرا نمیتونستم جلوی کنجکاویمو بگیرم و به قول خودش فقط به فکر لذتش باشم؟
-اونجوری که میبینم دوس نداری دلیل نیازتو بگی…ولی حداقل مقدارشو بگو! چقدر لازمته؟
-اونقدری هست که باید چنتا مثل تورو راضی کنم!!
مثل من؟ یه لحظه از خودم متنفر شدم!!
انگار تو چشمش یه موجود چندش و بی خاصیت بودم که مجبور بود برای رسیدن به هدفش باهام همخوابی کنه…برام سنگین بود…تا حالا هیچ کسی نتونسته بود اینقدر شدید و غیر مستقیم بهم توهین کنه
فرنود رو میشناختم…همیشه از نقطه ضعف افراد استفاده می کرد و اونها رو سمت خودشون میکشوند…ولی این دختره فرق داشت…باور کردن حرفاش خیلی راحت بود و حتی برای منی که به هیچ کس اعتماد نمیکردم رنگ و بوی صداقت میداد
به مبل اشاره کردم و گفتم:
-چند لحظه بشین تا برگردم! میتونی بری آشپزخونه و چیزی بخوری!خلاصه یکم مشغول شو تا برگردم
متعجب نگاهم کرد و گفت:
-چرا اینقد طولش میدی؟ من نیومدم برای مهمونی گل پسر!!
گل پسر؟؟ چقدر تیکه کلامش با مزه بود
لحنمو جدی تر کردم و گفتم:
-بهت گفتم منتظر باش تا برگردم
بی میل باشه ای گفت و من سمت اتاقم رفتم
طرف گاو صندوق رفتم و دسته چکم رو برداشتم…مبلغ 1 میلیارد ریال در وجه حامل*
امضاشو زدم و برگشتم سمت هال
چک رو سمتش گرفتم و گفتم:
-دیگه لازم نیست چنتا مثل منو راضی کنی…حتی نیاز نیس منم راضی کنی میتونی بری!!
چشماش از تعجب گرد شده بود…بدون ذره ای تردید بغلم کرد و یه بوسه رو گونه ام زد و گفت:
-ببین اونقدر به این پول احتیاج دارم که حتی نمیتونم مغرور شم و تعارف کنم…ولی مطمئن باش من به هیشکی مدیون نموندم…جبرانش میکنم…قول میدم
خیره شدم تو چشماش و بهش گفتم اسمت چیه؟
-با هیجان گفت گیسو
-گیسو منم قول دادنا یادم نمیره…اینو فراموش نکن


دو سال بعد
صدای ناله های گیسو دم گوشم هر لحظه بیشتر حشریم میکرد…لباشو از لبام کند و دم گوشم گفت:
-مهراب؟ میخوام کیرتو تو کسم حس کنم
-مطمئنی؟
_آره، دیگه میخوام زنت بشم
روی تخت خوابوندمش و شرتشو پایین کشیدم
خیسی کسش رو که دیدم همه حس خواستنش تو وجودم چند برابر شد…از پاهاش گرفتم و آروم کشوندمش لبه تخت…خنده های از ته دلش رو دوست داشتم
با صدای مست داد زد
-میخوام مال خودت شم لنتی ده زود باش
کیرمو دستم گرفتم و رو چاک کسش کشیدم…آهش بلند شد…آروم سر کیرمو هل دادم که یه جیغ خفیف کشید…به حدی تنگ بود که احاطه کامل سر کیرم رو حس میکردم…خودمو کشیدم روشو لبهامو گذاشتم رو لبهاش
گوشه چشمش یه قطره اشک بود اما لذت رو میشد از نگاهاش فهمید
پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و شروع کرد به مکیدن لبهام
تلنبه های ریز و ریتمیک رو شروع کردم تا اینکه جیغای خفه ای گیسو بلند شد
هر دومون رو اوج شهوت و خواستن بودیم
صدای شکستگی خفیفی از هال شنیدم ولی اهمیت ندادم…گیسو مردد بود ولی لبامو از لباش کندمو گفتم هیس
نمیخواستم اون لحظرو خراب کنم…ولی چند لحظه نگذشته بود که در اتاق خواب با ضربه شدیدی باز شد
تا خواستم به خودم بیام درد شدیدی تو سرم حس کردم و همه چی سیاه شد…
ادامه دارد…
*دوستان گل میدونم که الان دسته چک ها رو نمیشه تو وجه حامل نوشت ولی خوب تاریخ وقوع این داستان فرق داره
پس لطفا به این مورد خرده نگیرین چون سعی کردم که داستان از هرگونه ایراد مبرا باشه
امیدوارم که با نظراتتون منو هرچه بیشتر در پیشبرد داستان کمک کنین
ممنونو که وقت گذاشتین و اینکه مطمئن باشین با یه داستان متفاوت سرو کار دارین
دوست دارتون هامون رادفر

ادامه...

نوشته: هامون رادفر


👍 20
👎 1
11801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

838657
2021-10-22 02:47:01 +0330 +0330

فرهاد جان لذت بردم مرسی لایک

1 ❤️

838664
2021-10-22 03:03:41 +0330 +0330

جقی ها اصولا خیلی هیجان دارن و تو هم ازین مسئله مثتسنا نیستی چاقال😂😂😂
تا حالا دسته چک از نردیک دیدی اوسکل؟؟؟؟

0 ❤️

838686
2021-10-22 08:14:46 +0330 +0330

به نظرت يكم كوتاه نبود؟
بيشتر به تاپيك ميخورد تا داستان
ولي دركل جذابيتش بد نبود

2 ❤️

838691
2021-10-22 08:32:30 +0330 +0330

اوكي
اميدوارم در مسير نگارش و صحنه پردازي و تم داستان موفق باشي
منتظر قسمت بعديش ميمونم
با ارزوي بهترينا برات🙏🏻❤️

1 ❤️

838697
2021-10-22 10:16:09 +0330 +0330

آقا جان. اسم داستانت و روند داستان، ماجرا رو لو میده. البته کلیشه ای هم هست. امیدوارم در ادامه به روند جدید و منطقی داشته باشه داستان

1 ❤️

838704
2021-10-22 12:25:56 +0330 +0330

لایکتون کردم .
منتظر ادامش هستم 🎈

3 ❤️

838750
2021-10-22 22:19:28 +0330 +0330

چقدر جالب بود. خیلی روان و عالی

1 ❤️

838795
2021-10-23 01:33:41 +0330 +0330

قسمت بعدی داره؟ اگه داره لینکشو بده

1 ❤️

838821
2021-10-23 04:30:09 +0330 +0330

تا اینجا که جالب بود.حالا ادامه بده و سعی کن زودتر ادامشو اپلود کنی.مارو سر در گم نذاریا برادر؛با تشکر😁

1 ❤️

838878
2021-10-23 15:32:21 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده👏👏

1 ❤️

838902
2021-10-23 18:15:56 +0330 +0330

ایوللللل دمتگر

1 ❤️

839580
2021-10-28 17:33:18 +0330 +0330

من کار به واقیو قیر واقی ندارم ولی جالب بود سری بنویس

0 ❤️