صادق و دخترخاله

1395/04/11

سلام اسم من صادق من مث این تخم فیسا نیستم بگم قدم فلان و بسال
من بچه که بودم تپل بودم و با توجه به عکسا چیزایی که یادمه با مزه بودم یه روز تابستون بود و من و دختر خالم و دوتا پسر خاله هام که هر کدوم از این سه تا از یه کدوم از خاله هام بودن داشتیم منچ بازی میکردیم بعد دوتا پسر خاله هام سر اینکه تقلب کردی چیکار کردی دعواشون شد دختر خالم اوف کرد و به من نگاه کرد منم یه گوشه نشسته بودم و کوچیک و تپل نگاه میکردم که لپمو کشید و بوسم کرد الان که مینویسم نوزده سالمه و اون موقع یازده سالم بود و سه تا ی دیگه پونزده سالشون بود بعد که اینکارو کرد پسر خاله هام به من نگاه کردن و گفتن چه خر شانسیو فلان گذشت من چهارده پونزده سالم بود
و اون دانشگاه میرفت اومدن خونمون و گفتن که با هم بریم پارک منم داشتم باشگاه میرفتم که لاغر کنم و خیلیم خوب پیش میرفت بعد که دوباره با اون سه تا روبرو شدم پسر خاله ها گفتن ایندفعه لباتو میخوره فلان و بسال منم میخندیدمو دختر خالمم عصبی میشد حدود پنج شیش ماه گذشت تو این مدت زیاد همدیگرو دیدیم اما هیچموقع اونروزو یادم نمیره تولدم بودو انقدر که تو فکر باشگا بودم چون بدنمو ساخته بودم تولدمو یادم نبود از باشگاه اومدم بیرونو گوشیمو ورداشتم دیدم مامانم دوبار زنگ زده رفتم سراغ اس ام اسا که دیدم زنگ زد دوباره گوشیرو برداشتم جواب دادم گفت بیا خونه فلان خالت ما اینجاییم منم رفتم و سریع نشستم و گفتم گشنمه غذا بیارید گفتن باشه شامو خوردم جمع کردن منو رو به آشپز خونه نشوندن و کیکو آوردن و فلان بعد موقع باز کردن کادو ها شد باز کردم و ذوق و فلانو بعد رفتیم بخوابیم خونه خالیمینا سه طبقست طبقه اول مستاجر طبقه دوم خودشون طبقه سومم که آزاد بود و زیاد اونجا نمیرفتن ولی ما هروقت میرفتیم اونجا میخوابیدیم جاهارو انداختیم و قبل از خواب رفتم اس ام اسارو چک کردم دیدم دختر خالم تولدمو تبریک گفته کلا م دوتا اس ام اس داشتم یکیش مامانم و یکیش اون بعد ساعتشو دیدم واسه پنج دقیقه پیش بود تعجب کردم شب دیدم صدای خنده میاد دیدم پسر خاله هام گوشی رو برداشتن و دارن کر کر میخندن دیدم گوشیم دستشونه و دارن چت میکنن پا شدم گوشیو گرفتم دیدم دارن لاو میترکونن و بهش گفت بیا بالا اونم گفته باشه اومد بالا و درو باز کرد و منو صدا کرد گفت بیا در گوشم گفتش فردارو بمون فردا مامانینا اول صبح میرن گفتم باشه اما اون موقع تو خواب و بیداری نفهمیدم چی گفت رفت فردا که تا ساعت دوازده خواب بودم دیدم پسر خاله هام نیستن بعد رفتم پایین و فقط اون بود اومد نزدیک گفت برو صبحونه بخور یه چیزی خوردمو اومدم نشستم بعد اومد بغلم و چون دختر جمع و جوری بود اینجوری نبود که سه چهار سال اختلاف سنی به چشم بیاد بعد گفتش داستان اونروز که تو پارک اینجوری گفتن و بعد منم خندیدم یهو اومد نزدیک و شروع کرد لب گرفتن و منم بدم نیومد شروع کرد لیسیدن و این داستانا که زیپ شلوارمو باز کردو شروع کرد خوردن بعد پنج دقیقه بلند کردمش و سمت پرده رفتم گفت آکبندم منم یه اهی گفتم و بعد خوابیدو لاپایی میزدم بعد چند دقیقه آبم اومد و همونجوری پاشد و با هم رفتیم حموم و بعد من رفتم پی کارم و اونم همینطور همون سال شوهر کرد و دیگه ندیدمش

نوشته: صادق


👍 1
👎 5
33519 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

547083
2016-07-01 21:09:13 +0430 +0430

آره دیگه کردیش و تموم شد پسر خاله هاتم اون شب کس کشی تو رو میکردن!
داستانای قدیمی رو میخوندم خیلی شربت مد بود بعدش تعمیر لپ تاپ مد شد الانم آخر کار دوتایی حموم رفتن رو دارید مد میکنید.

0 ❤️

547084
2016-07-01 21:09:15 +0430 +0430

دختر خالم اوف کرد و به من نگاه کرد

یکی جمله ی این شومبول خانو معنی کنه برام

ببین

بچه

خوشگل

بدنساز

دیگه ننویس وگرنه عمو بختک شب تو خواب کونت میزاره :|

2 ❤️

547144
2016-07-02 01:33:04 +0430 +0430

داستانو کاری ندارم دوستان هستن از خجالتت در میان

ولی من کشته مرده دوکلمه اخر داستانتم

یعداز همه اراجیف هات ک گفتی ………دیگه هم ندیدمش؟؟!!!’’

0 ❤️

547202
2016-07-02 12:20:16 +0430 +0430
NA

ای کیرم دهنت کسکش خب یکم توضیح بده غصه عاشقانه نمینویسی که همینجوری خلاصه و فلان اره و اینو اون کشیدیم پایینو اره خلاصه رفت شوهرکرد!!!کسکش خر فکرکردی مااینجانشستیم باچهارتا کلمه ی تو جق بزنیم کونی

0 ❤️

547262
2016-07-02 21:15:57 +0430 +0430

be hamin asoni dadashaash go0ftaan alan behet lab mide khoda bede shans va…
jakesh takhayoleto ham hadaghal kami manteghiish kon

0 ❤️

547358
2016-07-03 10:46:14 +0430 +0430

اخه مردک 🙄 ی دختر دانشجو چه نیازی به توی فنچ داره؟ کلا در حالی که موضوع داستان قرار بود سکسی باشه یک صفحه که کلا بیشتر نبود ی خط اخرشو نوشتی گرفتی کردیش رفتی حموم بقیشم بقول خودت فلان بسال 🙄
یه نکته ایی رو هم وسط داستان بهش توجه کردم ترکیدم از خنده
گفتم گشنمه غذا بیارید اینو ک دیدم ناخداگاه یاد سلطان سلیمان افتادم 🙄 پاشو برو کونی کصشرای ملوکانتو یجا دیگ بنویس.

0 ❤️

547427
2016-07-03 21:37:03 +0430 +0430

کیرم دهنتو فلانو کسخولو فلان فلانه فلانی

0 ❤️

815957
2021-06-19 02:48:45 +0430 +0430

جقی آخه کیر تو کونت که نذاشتن که انقدر سریع میخوای از همه چی ردشی بعدم دقیقا مثل همون تخم فیسایی همش میگی بدنم فلانو بدنم همچین کیرم تو کون خودتو دختر خالت

0 ❤️