صحنه تعجب آور

1395/07/14

با داداشم رفتیم بیرون باغ تنقلات بخرم،اومدم تو،فرهاد دم در پای ماشین بود،دیدم دختر خاله هام پشت نگهبانی باغ،داشتن هم دیگه را میمالوندن،رفتم بالا دیوار نگهبانی یه فیلم از کارهاشون گرفتم، شب شد،همه مجردی بودیم داداشم هم که امل بود ردش کردم رفت، من بودن و دختر خاله هام،شب گفتم بچه ها همه یه جا بخوابیم،بهتره!گفتن: باشه فقط تو اون پایین بخواب گفتم باشه!!!نسرین دختر خاله کوچکه نصفه شب می خواست بره دستشویی،بیدار شد و گفت وای خدایا اینا که خوابند منم میترسم برم اون طرف باغ دستشویی،منم تمام شب بیدار بودم و زیر نظرشون داشتم!!!آروم گفتم نسرین من بیدارم بیا ببرمت،گفت باشه!!رفت اون طرف باغ دستشویی می ترسید،گفتم نترس من باهاتم،رفت توی دستشویی،گفت من خیلی میترسم، نامردی نکنی بری ها!!گفتم میخوای باهات بیام توی دستشویی که نترسی!!!،خندید و گفت نه!داشت دستشویی میکرد ولی هنوز میترسید،گفت فرشید هنوز اینجایی؟گفتم نکنه پریود شدی پوشک می خوای؟!!!خندید و گفت خفه شو گفت آقا وایسا تا منم بیام!تو رو خدا نری ها!اومد بیرون گفتم چرا اینقدر می ترسی؟گفت خوب ترس داره باغ به این تاریکی،گفتم بیام یکم تنها صحبت کنیم!گفت نه من میترسم،بریم فردا صحبت میکنیم،لبش را بوسیدم و گفتم عاشقتم!!هیچی نگفت!انگار اونم مرا دوست داشت!!بهش گفتم بیا یکم با هم باشیم،گفت بیدار میشند،نگران میشند!گفتم نترس بابا،میگم می خواستی بری دستشویی می ترسیدی،باهات اومدم،گفت خوب حالا می خوای چی بگی؟!گفت عشقم تو که با نازنین داشتین اون کار را می کردین پشت نگهبانی،به منم میدی؟!!!گفت تو از کجا میدونی؟؟گفتم نسرین،تو رو خدا،نگو نه،گفت الان نمیشه میفهمن،گفتم خوب باهم میریم سرک میکشیم و میام دوباره همین جا که یعنی تو رفتی دستشویی،گفت نه،ازش خواش کردم،هیچی نگفت،رفتیم دیدم خوابند،رفتیم توی نگهبانی،چراغ خاموش رفتیم و چراغ را روشن نکردیم که کسی نفهمه و یکم مالوندیم هم دیگه را،و بهش گفتم فردا جورش کن،باشه؟دوست دارم،برگشتیم،دیدم هنوز خوابند،ما هم خوابیدیم،خیلی هیجان داشتم بار اولم بود،زیر پتو،هی کیرم را میمالوندم،فردا بعد از ناهار دوباره رفتم تنقلات بخرم،برگشتم دیدم؟،ای داد بیدا!!!همه ی دختر خاله هام تو اتاق دارند می رقصند و سکس میکنند،دوباره فیلم را گرفتم،اهسته در را باز کردم و رفتم تو!!کسی تغییر حالت نداد،همه همون جور بودند!!!نسرین گفت بابا بزار بیاد تو از خودمونه!!!4 تا دختر بودیم و منم تنها!گفت خوب بریم سر اصل مطلب،صدا آهنگ را زیاد کردیم و شروع بر رقص،دیدم نسرین تاپش را در آورد و با سوتین شروع به رقص کرد!!منم پیرهنم و به دنبالش باقی دخترا!همینطور که داشتیم میرقصیدیم،گفتم: خوب باقی ام در بیاریم دیگه!مست مست بودن،نسرین همه را نیمه لخت کرد،حتی من را!!!عجب روزی بود،اومدم فیلم بگیرم،دختر خاله بزرگه نگذاشت!همینطور یه 30 دقیقه ای به رقصیدن مشغول بود همه با شورت و سوتین بودن!!اون دختر خاله هام گفتن بریزیم توی استخر،من به نسرین اشاره کردم تو بمون!!!نسرین گفت نه،تو هم بیا!!رفتیم توی استخر باغ و آب بازی،دیدم شورت هم دیگه را میکشند پایین و میمالونن و از این حرف ها،اومدیم بالا،رویا یکی از دختر خاله هام،گفت بچه ها یکی بره حوله بیاره،منم قبول کردم،چشمتون خیس آب!!!،برگشتم دیدم 4 تایی لخت لخت دارند لز میکنند،کنار استخر!!!منم دیگه شورت را در آوردم،بچه ها گفتن اووووووووو…عجب چیزی!!گفتم حالا کجاش را دیدی!!!رفتم کنار نسرین دستش را گرفتم و بلندش کردم و بردم کنار یه درخت،گفتم خم شو و دستت را بگذار،به درخت،اون ها تو همون حال لز بودن،از پشت کردم تو کسش،گفت خیلی کلفته،تو رو خدا یواش!!!اینقدر کردم توش و مالوندم که داشت آبم میمود،یه دفعه رویا،نسرین را صدا زد گفت،نسرین گوشیت زنگ میزنه،منم رفتم کنار اون دخترا،نازنین گفت بچه ها به حسابش برسید من را پرت کردن توی استخر و نامردا افتادن به جونم تو استخر!!!،گفتم بابا این مال یه نفره،چند تا به یک نفر،رویا گفت ولش کن بابا،الان آبش میاد!!!گفتم نه خیرم،حالا حالا ها هست!! کی میخواد ادامه بده؟؟،دیدم نسرین پرید تو آب و گفت ،ولش کن که اومدم،دستم را گرفت،همه اومدیم بالا و خوابیدیم تو آفتاب،کیرم هی شق میکرد و می خوابید!!به نسرین یواشکی گفتم،پس تو که دیشب میگفتی نگران میشند!!!اینا که اینکارن!!گفت:حالا بیخیال!!گفتم خوب ادامه بدیم ،گفت بگذار همه با هم،گفتم خوب آبم داره میاد دیگه،گفت محل نگذار و فعلا بخواب،خوابمون برد،یه دفعه با پاشش اسپری روی کیرم بیدار شدم،دیدم دخترا،حلقه زدن دورم و افتادن به جانم من بیچاره!!!نسرین روی کیرم،یکی تخمم را میمالید،یکی کسش را گذاشت دهنم یکی پاهام را می مالید،خلاصه یه چند دقیقه ای به همین وضع بود!تا این که نسرین گفت بچه ها برین کنار،بلند شد و گفت پاشو،کوس من را بلیس،گفتم باشه!اونقدر لیسیدم که آب خودم ریخت کف باغ و بیهوش شدم روی زمین!یه چند دقیقه ای بی حس بودم،خیلی بهم حال دادن،نسرین دستم را گرفت و گفت بچه ها بریم حموم!گفتن هورا…!!گفتم برو تا بریم!!! رفتیم حموم و اومدیم و شب خوابیدم کنار هم و صبح برگشتیم خونه و ما ماندیم و کس چند تا دختر!!!


👍 1
👎 15
49544 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

559277
2016-10-05 21:10:30 +0330 +0330

ارزش خوندن نداره.هرکسی اول نظرات رو میخونه بعد داستان رو لطف کنه نخونه داستان رو.

0 ❤️

559300
2016-10-05 22:31:20 +0330 +0330

گفتم بیام یکم تنها صحبت کنیم!گفت نه من میترسم،بریم فردا صحبت میکنیم،لبش را بوسیدم و گفتم عاشقتم!!هیچی نگفت!انگار اونم مرا دوست داشت!! (hypnotized)
تا اینجا خوندم!! واقعا حالم بد شد… بقیشو نخوندم!!!

0 ❤️

559301
2016-10-05 22:34:26 +0330 +0330

وبازهم توهمات یک عدددوست مجلوق…
دادااااااچ داری اشتباهی میرررری
اینوری برووووو

0 ❤️

559302
2016-10-05 22:37:34 +0330 +0330
NA

آخه كوني جاني سينسم اينقدر شانس نداشت كه تو الان داري

0 ❤️

559312
2016-10-05 23:07:38 +0330 +0330

معذرت میخوام
شما فامیلاتون جینده ان؟
یا جینده هاتون فامیل ان؟
بچه اونجوری فک کرده تو لاس وگاسه
همه لخت پریدیم تو استخر
#کسشر

0 ❤️

559340
2016-10-06 04:39:40 +0330 +0330

چه کس شعر طولانی شد

0 ❤️

559364
2016-10-06 09:55:45 +0330 +0330
NA

فیلم قشنگی بوده بنظرم

0 ❤️

559375
2016-10-06 12:39:01 +0330 +0330

تخمی ترین داستانی بود که خوندم
جقی جون بهتر بنویس

0 ❤️

559390
2016-10-06 18:23:50 +0330 +0330

ینی ازون کسشرات محضضضض بودا ! کسشری بسیاااااااار نابب بود. اصصصصصل کسسشششششرررر !

0 ❤️

559396
2016-10-06 19:22:00 +0330 +0330

رییییییییییییییییییییییییییدیییییییییییییییی

0 ❤️

559413
2016-10-06 20:31:39 +0330 +0330
NA

بکنای برازرزم اینجوری نمیکنن،برو خونه برو

0 ❤️

559418
2016-10-06 20:48:01 +0330 +0330

dar morede zanam benevisin

0 ❤️

559427
2016-10-06 21:16:04 +0330 +0330

كس عمه آدم دروغگو و ننه جندش

0 ❤️

559461
2016-10-06 23:21:23 +0330 +0330

داستانت را خواندم، آن را تا نصفه خواندم، بقیه اش را نخواندم… کاملا مشخصه نویسنده تازه یواش یواش داره فارسی معیارو یاد میگیره. واسه مشق شب و اینکه دستت راه بیوفته از رو کامنتا هر کدوم ده بار بنویس.

0 ❤️

559482
2016-10-07 04:05:06 +0330 +0330

نظر شما چیه؟ بازم قرصاتو نشسته خوردی .

0 ❤️

559490
2016-10-07 06:16:26 +0330 +0330

مجبوری آخه انقدر جق بزنی که مغزت از تو شومبولت بیاد بیرون
نتیجه میشه این داستانی که تلاوت کردی

0 ❤️

559550
2016-10-07 14:07:55 +0330 +0330

تو وحید خزایی نیستی؟

0 ❤️

559552
2016-10-07 14:34:06 +0330 +0330

بی شک تو پسر سرایدار(نگهبان) همون باغ هستی و این داستان هم یکی از فانتزیات هستش . . . ‎;-)‎
برو حالشو ببر ‏‎:D

0 ❤️