صدف

1388/09/21


امتحانات تمام شده بود و موقع یکی از ترسناک ترین امتحان های بود که تو عمرم داشتم و اون هم کنکور بود.
امتحان سراسری رو دادیم و برای امتحان دانشگاه آزاد باید می رفتم اصفهان.
من اصفهان رو به پیشنهاد صدف یکی از دوستهای صمیمی اون دوران زندگی انتخاب کرده بودم.
البته اول با مخالفت خانواده روبرو شدم اما با کلی اصرار که من کردم پدرم هم موافقت کرد.
پدرم کلاً برای درس خوندن من حاضر بود هر کاری بکنه اما پدرم دلیل مخالفتش به این خاطر بود که به نظر اون من می توانستم راحت درسم رو تو تهران ادامه بدهم اما خوب رویای زندگی آزاد دور ازخانواده و ... باعث شد که من اصفهان رو انتخاب کنم .
بعد از امتحان سراسری باید به اصفهان می رفتیم و پدر و مادر من هم می خواستن که بیان اما صدف می گفت که تنها بریم اما خوب من تا اون روز تنها به جایی سفر نکرده بودم و پدرم و مادرم با این موضوع دیگه با شدت مخالف بودن تا بلاخره صدف کاره خودش رو کرد و انقدر مادرش با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شدن که ما تنها بریم و اونجا بریم خونه دایی صدف و همین هم شد و ما آماده شدیم که بریم.
تا قبل از حرکت همه چیز خوب بود اما موقعی که می خواستم تو فرودگاه از مادر و پدرم جدا بشم تازه فهمیدم که چقدر به اون ها عادت کردم و حتی جدا شدن از اونها تو همین لحظات اول هم سخت است.
بالاخره حرکت کردیم و فکر می کنم که نزدیک ظهر بود که رسیدیم و دایی و زن دایی صدف امده بودن دنبال ما و بعد از آشنا شدن با اونها به سمت خونه حرکت کردیم سر راه دایی صدف پیاده شد و دوباره رفت سر کارش و ما همراه زن دایی صدف رفتیم خونه .
تا اینجا رفتار خانواده صدف انقدر خوب و با محبت بود که من از این که در بین آنها بودم اصلاً احساس غریبگی نمی کردم .
قرار شد که ما این دو روزی که مهمان انها خواهیم بود در اتاق پسر دایی صدف بخوابیم و ....
بعد از ظهر بود که صدای زنگ در اومد و پسر دایی صدف ( بهروز ) اومد خانه نمی دانم چرا از نگاه اول احساس کردم که طرز نگاه اون به ما شبیه نگاه میزبان به میهمان نیست و شاید مهمتر اینکه نوع نگاه بهروز به صدف هم نگاه پسر دایی یه دختر عمش نیست.
شب شد و بعد از خوردن شام در کنار هم برای خوابیدن اماده شدیم و همانطور قرار بود من و صدف تو اتاق بهروز اماده خوابیدن شدیم و قرار شد بهروز هم توی حال بخوابه.
وقتی همه دیگه برای خوابیدن امده شده بودیم تازه من وصدف در حالی که من به اصرار صدف روی تخت و خود صدف روی زمین خوابیده بود شروع به حرف زدن کردیم، در حالی که ما حرف می زدیم چند بار بهروز به بهانه های مختلف وارد اتاق می شد که به لبخند صدف و گاهی اخم من روبرو می شد، دیگه ما خسته شده بودیم و تصمیم گرفتیم که بخوابیم و چراغ را خاموش کردیم و ...
نیم ساعت بود که سعی می کردم بخوابم اما خوابم نمی برد شاید به خاطر این بود که توی اتاق خودم نبودم داشتم با خودم کلنجار می رفتم که صدای در که باز می شد کلاً خواب رو از سرم پروند و برگشتم در حالی که خودم رو خواب نشون می دادم ببینم که کیه؟
بهروز بود حتماً امده بود که دوباره چیزی برداره!!!
امـــا این بار کنار صدف روی زمین نشست و با دستش صدف رو تکون داد که صدف از جاش بلند شد و نشست . بهروز با صدای اهسته به صدف گفت : می دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟
بعد سریع لباش رو روی لبهای صدف گذاشت.
وای اینها چیکار می کردن؟؟
صدف داشت سعی می کرد که از این کار بهروز جلوگیری کنه اما این بهروز بود که موفق بود . بعد لبهاش رو از روی لبهای صدف برداشت که سریع صدف شروع به حرف زدن کرد: دیونه معلومه داری چیکار داری می کنی؟ بیدار می شه ها؟ امشب نمیشه باشه برای یه موقع دیگه!
که بهروز جوابش رو داد: چرا نمیشه من امشب نمی توانم جلوی خودم رو بگیرم بعدش هم بیدار نمیشه تازه اگرم شد چی می خواد بگه؟
بعد بدون اینکه منتظر عکس العمل صدف باشه امد و در حالی که صدف نشسته بود اون را روی کمر خوابوند و خودش هم روی اون.
لبهاشون توی هم قفل شده بود و بهروز داشت با حرکت بدن خودش روی صدف بیشتر خودش رو به اون نزدیک می کرد
بعد بلند شد و از صدف خواست لباس هاش رو در بیاره و خودشم بلند شد
من منتظر بودم که چیکار می کنن که دیدم سریع بهروز شلوار و تیشرتش رو در اورد و کیرش در حالی که کاملاً بیدار بود به صورت عمود روی بدنش ایستاد در حالی که توی تاریکی می توانستم پشمهای زیادی که دور کیرش بود ببینم . بلافاصله دیدم که صدف هم لباس هاش رو در اورد و کاملاً لخت جلوی بهروز ایستاده بود!
بهروز با صدای اروم از اون خواست که بخوابه روی زمین و صدف هم روی کمر خوابید و بهروز در حالی که اب دهنش رو به کیرش می زد روی اون خوابید
و کیرش رو توی دستش گرفت و کاملاً روی صدف خوابید و و صدف در حالی که اهی کشید به بهروز می گفت : خیلی خشکه و ....
پیش خودم گفتم که با این روش که از عقب نمیشه سکس کرد پس یعنی ؟؟؟؟
بلــــــه صدف از جلو سکس می کرد و این یعنی که ...
بهروز در این حالت یکم از روی بدن صدف فاصله می گرفت و دوباره خودش رو نزدیک می کرد
من متوجه خودم شدم که گرم شده بودم و دستم بین پاهام بود و داشتم روی کسم می مالیدم!
صدف هنوزم گاهی اشاره می کرد که خشکه و داره اذیت می شود و بهروز هم همین رو می گفت که چرا این بار انقدر کست خشکه!
چند دقیقه این کار رو کردن که بهروز بلند شد و از صدف خواست که روی چهار دست و پا قرار بگیره و بهروز هم رفت پشتش رفت و دوباره از پشت کیرش رو کرد تو
از نوع پوزیشن کون صدف کاملاً معلوم بود که بازم از جلو دارند سکس می کنند.
من هم داشتم با خودم بازی می کردم و خودم رو جای صدف تصور می کردم و سعی می کردم که متوجه من نشن!
در حالی که بهروز داشت کیرش رو عقب و جلو می کرد چند بار دیدم که صدف می گه که نکن و با دست دسته بهروز که روی کونش بود عقب می زد
توجه ام رو به دست بهروز جلب کردم ودیدم که انگشت شصتش رو می کنه توی کونه صدف و این کار با مخالفت صدف روبرو می شه!
دو سه بار که این کار رو کرد یک بار کیرش رو در آورد و یکم بالاتر فشار داد که این کار باعث شد که صدف از جاش بپره و رفت ته اتاق زانو هاشو بغل کرد و شروع کرد به فحش دادن به بهروز.
بهروز سعی کرده بود که کیرش رو توی کون صدف بکنه.
بهروز که دید حسابی صدف عصبانی شده شروع کرد به معذرت خواهی و ....
و صدف هم که قبول نمی کرد
بلاخره صدف قبول کرد و دوباره رو کمر خوابید و پاهاش رو باز کرد و بهروز بین پاهاش رفت ودوباره کیرش رو کرد توی کسش و شروع به تلنبه زدن کرد
هنوز یک دقیقه نشده بود که که سریع کشید بیرون و با دست شروع به مالیدن کیرش کرد که ابش امد و روی شکم صدف ریخت
بعد هم باشرتش روی شکم اون رو پاک کرد و صدف رو بوسید و لباس پوشید و رفت

 

 

من هم متوجه شدم کاملاً شرتم خیسه خیسه
و متوجه چشمهای صدف شدم که داره من رو نگاه می کنه و می خنده

 


 

متوجه نگاه صدف شدم که داره من رو نگاه می کنه دیگه نمی توانستم از زیر بار نگاهش فرار کنم هر چند که خودم هم نمی خواستم که این کار رو بکنم چون تمام فکرم پر بود از علامت سوال و دوست داشتم جوابش رو بگیرم.
صدف از روی زمین بلند شد و به سمت کلید چراغ رفت و چراغ رو روشن کرد و در حالی که بر می گشت لباس های خودش رو هم از روی زمین برداشت و کنار دیوار تکیه داد و نشست. من هم از روی تخت بلند شدم و روی لبه تخت نشستم و یک مقدار با دستم شرتم رو که خیس شده بود رو جابجا کردم که متوجه نگاه صدف شدم که در حالی که به من خیره شده بود باز هم داشت می خندید هر دو هم دیگر رو نگاه می کردیم، بدون هیچ حرفی.
شاید هر دو داشتیم انتظار می کشیدم که نفر مقابل سکوت رو از بین ببره. هنوز صدف بدون لباس به دیوار تکیه داده بود و نشسته بود و من داشتم نگاهش می کردم و اون هم داشت به دیوار روبرو نگاه می کرد. یک لحظه احساس کردم که اگر زن دایی صدف بیاد تو و این صحنه رو ببنید چی میشه؟ که به صدف گفتم: پاشو لباسات رو بپوش چراغ روشنه! شاید سیما خانم بیاد تو!!
صدف: نه نمیاد از این عادت ها نداره!
- حالا دیدی اومد!
صدف: خوب بیاد
.......
در همین حال که داشت این رو می گفت بلند شد و شروع کرد لباسهاش رو پوشید تا حالا من با صدف در مورد سکس و ... صحبت نکرده بودم ولی اون خیلی راحت جلوی من داشت لباسش رو عوض می کرد و ... کاری که شاید اگر من می خواستم بکنم با هزار جور خجالت کشیدن و سرخ و ... شدن همراه بود . لباس هاش رو پوشید و دوباره سر جا قبلیش نشست روی زمین
- از کی ؟
- از کی چی ؟
- این کار رو می گم با بهروز کردی
- سکس؟ دو سه سالی هست!
- دو سه سال!
- اره مگه چیه، البته با بهروز از عید امسال شروع شده و کم هم پیش میاد چون اون اینجاست و من ...
- از چیز سکسی می کنی چرا ؟
- از چی سکس کی می کنم ؟
- از جلو یعنی ..... ؟
- اره بابا تو رو به خدا طوری حرف نزن که انگار تو پاکی و من ......
- نه نه بهروز این کار رو کرده ؟
- نه بابا اون حالا هم اگر روش زیاد شده به خاطر اینه که خودم بهش رو داد
- مامانت چی ؟ می دونه ؟
- اره ، کلی جنجال داشتم تا یکم اروم شد هرچند که اخرش که چی می خواست چیکار کنه ؟
- یعنی می دونه ؟
- اره بالاخره که می فهمید باید بهش می گفتم
- بابات چی ؟
- نه بابا اگر اون بفهمه که از خونه بیرونم می کنه . البته اگر اون هم بخواد حرف زیادی بزنه از خونه فرار می کنم راحت!!!!
- فرار ؟؟
- نه بابا شوخی کردم
- ازدواج چی ؟ اینده ؟
- ول کن بابا تو هم یک حرفهای می زنی ها حالا دیگه برا کسی این چیزها مهم نیست
- مطمئنی؟
- یکم صبر کرد و گفت : فکر می کنم
- ولی من اینطوری فکر نمی کنم
- اه ول کن حالا به جهمنم که براشون مهم باشه می گی چیکار کنم ؟

 

 

از صورتش می شد هم خشم رو خوند هم ترس و هم کلی سوال که معلوم بود تو فکرش است اما برق چشماش و اون اشکی که تو چشمش جمع شده بود نشون می داد که از حرفهای که می زند مطمئن نیست
از روی زمین بلند شد و در رو باز کرد و رفت بیرون و در رو پشت سرش بست . من هدفم این نبود که ناراحتش کنم ولی مثل اینکه این کار رو کرده بودم
در رو باز شد وصدف امد تو صورتش خیس بود اما از چشمهاش نمی شد چیزی فهمید

 

 

- تو چی ؟
- من نه یعنی سکس دارم اما ... اما در حد لب و ... از عقب
نگاهم کرد و خندید و گفت :
- پس چرا اینجوری حرف می زدی ؟ فکر کردم که تا حالا اصلاً نمی دونستی سکس
چی هست
- اخه خیلی فرق داره
- چه فرقی فرقش اینه که تو داری خودت رو گول می زنی ولی من نه.. از عقب ؟ دیونه ای ؟
- چرا ؟
- دردش ؟ لذتی داره اصلاً ؟
- دردش که خوب هست ولی اولش تازه نه همیشه لذت هم که من مثل تو تجربه نوع سکس دیگه ای نداشتم ولی من لذت می برم
- با دوست پسرت دیگه ؟
- اره ( یک دروغ )
- چند وقته ؟
- یک سال بیشتره ( دو دروغ )
- تو که مثل من تو فامیل کسی رو مثل بهروز نداری که ؟
- نه (اینم سومین دروغ )
- جریان امشب چطور بود ؟
- نمی دونم تا حالا سکس کسی رو از این نزدیکی ندیده بودم ولی جالب بود
- Wet شدی ؟
- چی؟
- ارضا شدی ؟
- اره یعنی فکر می کنم
- فکر می کنی ؟
- اره خوب یعنی دقیقاً منظورت رو نفهمیدم
- یعنی نمی دونی ارضا شدن یعنی چی ؟
...

 

 

بعد از کلی صحبت در مورد سکس و ... هر دو خوابیدیم یا حداقل سعی کردیم که بخوابیم
...

 

 

صبح که از خواب بیدار شدیم ، زن دایی صدف خونه نبود مثل اینکه رفته بود دانشگاه . ما هم بعد از صبحانه هر دو به تهران زنگ زدیم و ...
حدود یک ربع بود که داشتیم بدون اینکه حرفی بزنیم داشتیم برنامه های مسخره تلویزیون رو نگاه می کردیم من خیلی دلم می خواست که دوباره بحث رو به موضوع سکس و چیزهای که در موردش دیشب حرف زدیم بکشم اما در مورد واکنش صدف مطمئن نبودم . که صدف خودش سکوت رو شکست و گفت :
تا کی می خواهی که اینطوری سکس کنی ؟
- از عقب ؟
- اره
- تا وقتی که ازدواج کنم یا کسی رو پیدا کنم که مطمئن باشم که با من ازدواج خواهد کرد
- که یکی مثل بهروز بیاد خاستگاریت ؟
- یعنی چی ؟
- یعنی اینکه کسی مثل بهروز که قبل از اینکه با تو ازدواج کنه بارها سکس رو تجربه کرده از تو می خواد که پاک باشی . ول کن این حرفها رو
- شاید حرفهای تو درست باشه اما ایجا ایرانه
- همه بدبختی های ما هم به خاطر همینه دیگه
- قبول ندارم
- درسته من اشتباه می کنم . ولی تو بگو این چه رسمی است که برای نجابت و پاکدامنی ما معیار گذاشتن اما پسر ها هیچی
- خوب
- خوب نداره ، من بهت می گم دلیلش اینه که ما تو ایران یاد گرفتیم که فقط تقلید کنیم و خودمون اصلاً فکر نکنیم . ما یاد نگرفتیم که برای زندگی خودمون فکر کنیم یاد گرفتیم که تقلید کنیم
- اره ولی فرهنگ ما هم با کشورهای دیگه فرق داره
- بله فرق داره و قبلاً هم داشته اما از فرهنگ قدیمی ما تا فرهنگ امروز ما از زمین تا اسمان فاصله است ، ما یک موقع دارای یه فرهنگ قوی بودیم که شاید روزی از بهترین ها بود اما ما با فکر نکردن هامون با عدم ایمان به فرهنگ خودمون اون رو خراب کردیم. همه تو فرهنگ ما یک یادگاری گذاشتن و ای کاش که نکات مثبت فرهنگشون رو برای ما یادگار می گذاشتم نه نکات منفی
- درسته اما خوب بازم هم همین فرهنگ خیلی ما رو کمک کرده
- بله ولی مهم اینه که من به رعایت شدن عدالت در این فرهنگ شک دارم ، من به این عقیده هستم که فرهنگ ما بر اساس یک دوران حکومت مرد ها بر زن ها یا بهتر بگم مرد سالاری شکل گرفته و در این حق ما در نظر گرفته نشده است
چرا باید اگر یک مرد راهش رو بلد باشه می تواند صد شریک جنسی داشته باشه اما اگر ما شریک جنسیمون به دو برسه به یکی از بدترین نوع های مرگ محکوم خواهیم شد . بله سنگساردر نوعی مرگ که در اون نه تنها جسم فرد نابود خواهد شد بلکه غرور فرد هم در اخرین لحظات زندگیش شکسته خواهد شد
جوابی داری ؟؟
- نه ، نمی خواستم باور کنم که چیزهای که صدف می گه راسته اما نمی توانستم به حرفهاشم اشکالی بگیرم
- داشتم پیش خودم فکر می کردم و ............

 

 

در مورد این خاطره باید به شما بگویم که قسمت دوم گفتگو های بین من و صدف کاملاً خیالی است و من به خاطر این که حرفهای دلم رو به زبان ساده بگم این راه رو انتخاب کردم

 

ساعت حدوداً یازده بود که بهروز اومد
من و صدف پای تلویزیون نشسته بودیم. بهروز هم بعد از اینکه لباس هاش رو عوض کرد اومد و کنار ما نشست و کنترل رو برداشت و شروع کرد بدون توجه به ما کنال های رو عوض کرد!
هر چند لحظه یک بار هم بر می گشت سمت من و صدف و یک خنده می کرد. همین خنده هاش بود که حسابی من رو عصبی می کرد!
تا دیشب نسبت بهش احساس بدی نداشتم اما از جریان دیشب به بعد احساس می کردم که نوع نگاهش زیاد دوستانه نیست و...
بعد از چند دقیقه که همه ساکت بودیم صدف گفت: خاله کی از دانشگاه بر می گرده؟
- معمولاً پنج اینطور ها، راحت باش
و بعد چشمکی بود که به صدف زد و باعث شد بیشتر از قبل احساس کنم که هدفش سکسه!
بعد بهروز رو کرد به من و گفت: سارا خانم دیشب خوب خوابیدید ؟
- بله
- مثل اینکه خوابتون هم خیلی سنگینه ؟
- چطور ؟
- همینطوری گفتم
بعد رو کرد به صدف و خندید که این بیشتر از قبل من رو عصبی کرد!
بهروز از جاش بلند شد و وقتی از در رفت بیرون تا من امدم با صدف حرف بزنم و بگم که از نوع نگاه و حرف زدن بهروز احساس خوبی بهم دست نمیده ، بهروز از بیرون صداش کرد و صدف هم رفت بیرون.
چند دقیقه بیرون با هم داشتن حرف می زدند که صدف در حالی که می گفت: نه بابا نمیشه، یک موقع اینکار رو نکنی. اومد تو و کنار من رو کاناپه نشست بلافاصله پشت سرش بهروز اومد تو و کنار صدف نشست روی کاناپه.
من هم سعی کردم زیاد توجه نکنم و بیشتر از این با بهروز حرف نزنم و ... اما با این که نگاه نمی کردم احساس می کردم که دست های بهروز روی بدن صدف بیشتر داره حرکت می کند و گاهی هم با مخالفت صدف روبرو می شود اما باز هم کارش رو ادامه می داد.
من هم سعی می کردم تا جایی که می توان به سمت اونها نگاه نکنم و طوری نشون بدهم که مثلاً متوجه نیستم. ولی خوب گاهی کنجکاوی باعث می شد که برگردم و به اونها نگاه کنم و هربار که نگاهم به گاهه بهروز گره می خورد، در مقابل سر تکون دادن من یا اخم من بهروز با خنده یا چشمک جواب می داد که این کار باعث می شد تمام اخم من بیهوده جلوه کنه.
دیگه مثل اینکه صدف هم مقاومت نمی کرد و بهروز هم بدون خجالت از اینکه من اونجا هستم داشت کارش رو انجام می داد که وقتی من دیدم که لب بهروز و صدف روی همه احساس کردم که نشستن من اونجا درست نیست و بلند شدم و در حالی که داشتم از در می رفتم بیرون گفتم که: صدف من تو اتاقم
و رفتم توی اتاق و در رو بستم و رو تخت نشستم و داشتم به جریانی که داشت بین صدف و بهروز اتفاق می افتاد فکر می کردم.
اتفاقی که بین صدف و بهروز داشت می افتاد و چیزهای که دیشب دیده بودم همه دست به دست هم داده بود که منم تحریک بشم.
از روی تخت بلند شدم و به سمت قسمتی که صدف و بهروز بودن رفتم و سعی کردم که طوری که متوجه من نشن نگاهشون کردم
صدف روی مبل کاملاً لم داده بود و بهروز در حالی که شلواره صدف رو در اوره بود بین پاهای صدف بود و معلموم بود که داره کس صدف رو براش می خوره و صدف هم که چشمهاش رو بسته بود و سر بهروز رو تو دستهاش گرفته بود و با حرکت سر بهروز صدای ناله و اه کشیدن صدف بیشتر می شد و بر خلاف دیشب که سکسشون در سکوت کامل انجام می شد اینبار صدف به هیچ عنوان ساکت نبود و لذت بردنش رو با صدا و حرکاتش نشون می داد.
هر چه بیشتر به صحنه نگاه می کردم بیشتر احساس می کردم که دستم خیس می شه!
ناخداگاه دستم رو توی شلوارم و شرتم کرده بود و داشتم خودم رو بیشتر تحریک
می کردم و کمتر به این توجه داشتم که اونها متوجه من بشوند.
کم داشت ناله های صدف وحشتناک و بلند تر میشد که بهروز سرش رو بالا اورد و با دستش از روی تیشرت صدف خودش رو به سینه های صدف رسوند و به کمک خود صدف تیشرتش رو در اورد و با دست سینه های صدف رو توی دست گرفته بود و فشار می داد،
یکم خودش رو جا به جا کرد و سر یکی از سینه های صدف رو کرد توی دهنش و و شروع کرد به مکیدن این کار دوباره صدا ناله صدف رو بلند کرد، من هم داشتم از هر دو دستم برای لذت بردن خودم کمک می گرفتم یک دستم توی شرتم بود و با دسته دیگه داشتم سینه هام رو می مالیدم،
گاهی چشم هام رو می بستم و خودم رو جای صدف تصور می کردم. چشمهام رو باز کردم که دوباره به حرکات صدف و بهروز نگاه کنم که متوجه نگاه صدف شدم که داره من رو نگاه می کند و این بار لبخند می زنه کاملاً مشخص بود که باز نگه داشتن چشماش براش کاره سختی بود، صدای صدف قطع شده بود و داشت من رو نگاه می کرد و این کار باعث شد که بهروز دست از کارش بکشه و به صورت صدف نگاه کنه و با دنبال کردن جهت نگاه صدف به سمت من برگشت.
نمی دونم تو اون شرایط زمان داشتم برای اینکه خودم رو از بهروز مخفی کنم یا اینکه این کار رو به میل خودم انجام ندادم!
وقتی دیدم که بهروز داره من رو نگاه می کنه دستم رو از توی شرتم در اوردم و خواستم به سمت اتاق برم که هنوز دو قدم دور نشده بودم که سنگینی دست بهروز رو روی شونه ام احساس کردم که سعی می کرد که من رو بر گردونه که موفق هم شد برگشتم و به صورتش نگاه کنم.
کاملاً مشخص بود که اونهم در حالت طبیعی نیست، بدون اینکه چیزی بگه دستش رو کمرم بود و صورتش رو به من نزدیک کرد و لبهاش رو روی لبهام گذاشت و من هم هیچ مقاومتی نکردم یعنی تو اون شرایط فقط به اینکه کسی بتونه من رو ارضا کنه فکر میکردم، دستش رو از کنار پاهام رد کرد و با دست دیگه که پشت کمرم بود من رو بغل کرد و در حالی داشت با زبانش با گوشم بازی می کرد در حالی که من رو کنار صدف روی کاناپه می گذاشت سکوت حاکم بر جو برای من خیلی جالب بود، حالا من کنار صدف رو کاناپه روی بودم هر دو به هم نگاه می کردیم که متوجه شدم که بهروز داره دکمه های شلوارم رو باز می کند ، باز هم نگاهم به سمت صدف رفت داشت با یک دستش رو کسش می مالید و دست دیگه خودش رو روی پای من گذاشت ، نمی دونستم که باید چیکار کنم که وقتی صدف صورتش رو جلو اورد جواب سوالم رو گرفتم و برای اولین بار مزه لب گرفتن از یک همجنسم چشیدم، حس جالبی بود کاملاً لب های من و صدف بهم قفل شده بود و بهروز هم که شلوار و شرت من رو کشیده بوده و داشت با زبون سعی
می کرد کسم رو باز کنه ، لذتی که داشتم می بردم داشت دیونه ام می کرد ، لبهام از صدف جدا شد و بهروز هم احساس کردم که دست از کارش برداشت و بلند شد ایستاد و شلوارش و شرتش رو با هم پایین کشید و دوباره مثل صحنه دیشب کیرش به صورت عمود بر بدنش ایستاد و همانطور که دیشب فکر می کردم کلی پشم داشت ، تیشرتش رو هم با یک حرکت از بدنش در اورد و در حالی که کیرش تو دستش بود به سمت صدف رفت که صدف گفت: هنوز نمی دونی که این کار رو نمی کنم ؟ و بعد بهروز روش رو به من کرد و به چشمام نگاه کرد از من هم جواب می خواست من هم نمی دونستم چی جواب بدهم از یک طرف از این کار بدم نمی امد از یک طرف با مخالفت صدف نمی دونستم قبول کنم کار درسته هست یا نه . اما بهروز سکوت رو علامت رضایت دونست و به سمت من امد و در حالی که من روی مبل کاملاً پایین رفته بودم امد و زانوهاش رو دو طرف من گذاشت تو این حالت کاملاً کیرش جلوی صورت من بود . من هم دهنم رو باز کردم که به خاطر حالتی که داشتیم و اون به من بیشتر مسلط بود کیرش رو حدوداً تا انتها کرد توی دهنم که یک لحظه احساس کردم که حالم بهم می خوره که خوشبختانه این طور نشد شروع کردم به ساک زدن برای بهروز که صدف از روی کاناپه بلند شد و روی زمین بین پاهای من رو زمین نشست!
نمی دونستم که می خواهد چیکار کنه ، وقتی که زبونش رو روی کسم احساس کردم منظورش رو فهمیدم با دستش سعی می کرد که پاهای من رو بیشتر باز کنه اما زانو های صدف که دو طرف من بود مانع این کار می شد و وقتی این رو بهروز احساس کرد خودش رو بالاتر کشید که این باعث شد که کیرش به صورته کاملاً عمودی توی دهن من باشه.
صدف کاملاً روی زمین نشسته بود و با کس من بازی می کرد. این بار که بهروز جاش رو عوض کرده بود می توانستم کاملاً پاهام رو تکون بدهم . صدف پاهام رو بالا داد ، نمی دونستم که باز می خواد چیکار کنه که وقتی انگشتش که معلوم بود که خیسه رفت توی کونم خودم رو یکم جمع کردم ، چون ناخن داشت و با بی احتیاطی این کار رو کرد احساس کردم که یک مقدار از پوست سوراخ کونم کنده شد . انگشتاش رو با ترتیب می کرد تو کونم و حالا به چهار رسیده بود که بهروز کیرش رو توی دهن من در اورد و از روی کاناپه امد پایین ، صدف هنوز داشت کارش رو ادامه می داد که بهروز بهش اشاره کرد که بره کنار و اون هم اینکار رو کرد حالا بهروز بین پاهای من ایستاده بود و دو تا پای من رو کنار هم گذاشت و برد بالا می دونستم که می خواد چیکار کنه ، پاهای من رو با یک دست گرفته بود و بادست دیگه کیرش رو بازی می کرد . کیرش رو دم سوراخ کونم گداشت و یک فشار داد طوری که فکر می کنم دو سوم کیرش رفت توی کونم ، درد و سوزش وجودم رو گرفت .
یک اه بلند کشیدم و بهروز کارش رو ادامه داد و شروع به تلنبه زدن کرد و با این کار توی کاناپه بیشتر فرو می رفتم .
صدف که ایستاده بود و نگاه می کرد امد و در حالتی که من کیره بهروز رو ساک می زدم قرار گرفت و کسش جلوی دهن من بود
داشتم کسه صدف رو از نزدیک می دیدم تا حالا توجه نکرده بودم موهاش رو کاملاً اصلاح کرده بود می دونستم که کاری که اون چند لحظه پیش برای من کرده بود حالا من باید برای اون انجام می دادم پس سعی کردم که زبونم رو روی کسش بکشم ، دو دستم رو ازاد کردم و کس صدف رو با دست باز کردم و زبونم رو داخلش می کردم با توجه به عکس العمل صدف می خواستم بدونم که کارم رو خوب انجام میدهم یا نه
چند دقیقه که گذشت که بهروز در حالی که کیرش رو داشت از کون من در می اورد به صدف اشاره کرد که بیاد و روی زمین بخوابه و صدف در حالی که داشت می امد گفت : برو اول اون کیرت رو بشور بعداً بیا . از این حرف صدف ناراحت شدم ولی حالا کاملاً حق رو به اون می دهم.
ولی بهروز قبول نکرد و گفت ناز نکن بابا و دوباره امد سمت من و در حالی می خواستم بلند بشم مجبور شدم دوباره بخوابم که بهروز کارش رو بکنه
دوباره بهروز شروع کرد به تلنبه زدن ولی اینبار خیلی زود ابش امد و روی شکم من ریخت!
بعد از اون روز شبش دوباره بهروز می خواست که سکس داشته باشیم اما صدف که از کاره صبح بهروز ناراحت بود قبول نکرد و ما هم فردا شب بعد از کنکور برگشتیم تهران


👍 1
👎 1
33080 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید