استرس و هیجان زیادی داشتم چون بار اولم بود و هیچ تجربه ای نداشتم ولی مصمم بودم انجام بدم. گوشیم زنگ خورد:
من: کجایی؟
صدف: تو کوچه ای که گفتی هستم و…(حرفش رو قطع کردم)
من: وایستا الان میام بیرون.
سعی کردم خیلی با اعتماد به نفس بالایی برم جلو و اصلا متوجه هیجانم نشه چون از دید اون من یه مستر با تجربه و با سابقه بودم. در رو لاز کردم و دیدم حدودا دو تا ساختمون اونورتر وایستاده و منتظر منه. تا من رو دید با لبخند اومد سمتم. منم خیلی جدی و طبیعی باهش برخورد کردم. سلام کردیم و دست دادیم. راه افتادم گفتم پشت سرم بیا. تو راهرو بدون هیچ مکالمه ای پشت سرم قدم میزد. وارد خونه که شدیم در رو بستم و کفشش رو درآورد و گفت چه خونه قشنگی که از پشت گردنش رو گرفتم و گفتم هیسس. خمش کرده بوم تا کمر و دنبال خودم آوردمش وسط سالن و هلش دادم رو مبل. یه حس رضایت همراه با ترس یا تعجب تو صورتش بود. گفتم تا من اجازه ندادم حرفی نمیزنی. گفت چشم… البته شاید به خاطر کنترل هیجان و اعتماد به نفس خودمم بود.
گفتم بشین تا بیام.
صدف: چشم
رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب برای خودم ریختم و خوردم و یه لیوان هم برای اون ریختم و برگشتم تو سالن.
آب میخوری؟
صدف: بله ارباب
من: دهنت رو باز کن
صدف: آآآآ
یه مقدار آب ریختم دهنش
من: بازم میخوای؟
صدف: اگه اجازه بدین بله
من: دهنت رو باز کن
صدف: آآآ
آب رو سرکشیدم و تو دهنم جمع کردم. فهمید میخوام چیکار کنم. یه برق رضایتی تو چشماش دیدم, انگار تشنه تر شد. آب رو آروم آروم از دهنم ریختم تو دهنش.سریع قورت داد و دهنش رو باز کرد, عین این جوجه پرنده ها که منتظر غذا از دهن مادرشونن
همینطور که دهنش باز بود و بالا رو نگاه میکرد دستم رو گذاشتم رو صورتش و انگشت شصتم رو کردم تو دهنش. تند تند شروع کرد به مکیدن , مثل نوزاد شیرخواری که چند روزه که شیر نخورده. از خیسی و گرمایی که انگشتم حس میکرد و اون هیجان و ولع صدف خیلی لذت میبردم. دوست داشتم بیفتم روش و لباش رو بخورم ولی باید مقاومت میکردم تا فکر نکنه ناشی و تازه کارم. همزمان داشتم با موهاش بازی میکردم. موهای نرم و لطیفی داشت جوری که دوست داشتم صورتم رو بچسبونم بهش و بوش کنم. حسابی تحریک شده بود و همراه با مکیدن ناله میکرد. موهاش رو کشیدم عقب و انگشتم رو درآوردم. خیلی آروم سیلی زدم تو صورتش
, خیلی خوشش اومد و منتظر محکم ترش بود.
همینطور که موهاش دستم بود کشیدمش دنبال خودم. چهار دست و پا عین سگ خونگی دنبالم میومد. خیلی حس خوبی بود. اینکه حاضر شده بود مثل سگ کنار من راه بره, حس قدرت خاصی بهم میداد . بردم تو اتاق خواب کنار تخت.
من: کامل لخت شو
صدف: ارباب!!!
نوشته: …
نچ
نشد یه داستان ارباب و برده درست حسابی بخونیم اینجا
اولین داستانی بود که ارباب داستان مرد بود ولی کاملا معلوم بود یا فانتزی بود یا اینکه دفعه اولت بود برده داری میکنی چون هم بردت خیلی حرف میزد و ازادی بیان داشت هم تو خیلی شاستگول بی تجربه
ارباب التماس میکنم یک راه ارتباطی بذارید.با تمام وجود سگتون بشم.
دنیا داره به کجا میره؟
من کاری به ایران سپاه یا اخوند ندارم الان دیگه هیچ کس اینا رو قبول نداره
ولی منطقی باشید اینا تو ایران نبود
چرا باید بیاد
چرا ما هرچی بده رو وارد کشورمون کنیم
بابا این همه چیز خوب دارن این خارجی ها
باور کنید اسلام اصلش خوبه اینا خرابش کردن
حالا اونا خرابن لطفا اسلام رو خراب نکنید
من با هیچ نوع سکسی مخالفت نیستم اما با برده شدن مخالفم
انسان باید از انسانیت خارج نشه
واقعا یکم فکر کردن لازمه اینکه چرا اینا رو میارن تو فرهنگ ما
به امید تفکر
برای خودتون هم دیگه جذاب نبود که ادامه براش ننوشتید 😁 😎
خداییش با اینکه من همیشه خودم دنبال برده میگشتم و میفهمیدم کی برده خوبیه اما الان میبینم اومدم بجنورد هر کی حس بردگی داره زشته یک برده دختر خوشگل سفید تو بجنورد پیدا نمیشه پسرهاشم همه زشتن اما الان واقعا همچین برده ای دلم میخواد
ای جانم عزیزم صدف که نبود صمد آقا بود چقدر بهت فشار اورده صمد آقا همین کارارو میکنن اینقدر عقدهای زیاد شده صمد جان اگه میخونی کوتاه بیا این بچه گوه خورد غلط زیادی کرد اذیتش نکن