صندوق مهر رضا (۲)

1390/06/22

قسمت قبل

خیلی با خودم کلنجار رفتم که ایا بقیه داستان رو بنویسم یانه!!ولی با خوندن تجاوز وحشیانه نظرم عوض شد!!چون دیدم همون طور که نویسنده اون داستان شخصی ترین و البته بدترین خاطره زندگیشو گذاشته پس چه بهتر که منم بهترین خاطراتم رو بزارم…امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم…طبق معمول میگم این یک خاطره هستش،ولی اگه قبولش ندارین به عنوان یه داستان نگاش کنید و به عنوان یه داستان نظر بدین…تمام سعی خودم رو کردم که خلاصه نویسی کنم.

منصور همراه اسماعیل که یه پسر سبزه رو واز ما کوچیکتر بود اومد…اسی تو کار مرغداری بود … ویه ادم جک به تمام معنا بود، یه نصبتی هم با منصور داشت…نمیدونستم چه طوری جریان رو بهش بگم،وقتی شروع کردم به تعریف کردن داشتن از تعجب شاخ در میاوردن…کلی منصور سرم غر زد که این چه کاری بود کردم،ولی وقتی داستان چطور صیغه شدنم رو گفتم خیالش از این بابت راحت شد…شروع کردن رقص و مسخره بازی در اوردن واینکه شیرنی میخوان…بهشون گفتم که به موقعش از خجالتشون در میام…ولی بابت کار دیگه ای ازشون خواهش کردم که بیان…
منصور:تو فقط امر کن!از کون تا جون…من:یه فیلمی بود که توش آموزش سکس رو یاد میدان و باید،نبایدهای سکس رو توضیح میدادن…اون رو میتونی برام بیاری وتوضیح بدی؟ من خیلی بهش احتیاج دارم،ای اولین سکسمونه و میخوام بهترین سکسمون باشه… یه نگاهی بهم انداخت گفت: قبلا هی بهت میگفتیم غیر از روش خرکی روشهای دیگه ای هم برای کردن هست،تو به من میگفتی سوسول،!ها،چیه ؟زن گرفتی میترسی بعد از دوبار هم بستر شدن دیگه براش تکراری بشی؟ پسر جون این فیلمها از نون شب هم برای خونوادهای ایرانی لازمتره(منظورم فیلم سکسی هایی نیست که همه ما دیدیم)… رفت فیلم رو اورد اسی انگلیسیش خوب بود و دست پا شکسته داشت ترجمه میکرد…یه ان گفت:منصور اینجوری نمیشه باید عملی نشون بدیم،…بعدشم رفت دو تا تیکه پارچه رو گذاشت زیر لباسش مثلا سینه،یه حوله هم دور کمرش بستو،یه پارچه رو سرش به جای روسری…منصور هم اومد کنارش وطریقه درست نوازش کردن و ور رفتن با سینه های زن تا لیسیدن کسش رو توضیح داد…کونده ها انگار منتظر چنین روزی بودن. فکرشو کننین یه نره خر با صدای کلفت مردونه بخواد ادای یه زن رو در بیاره…اونم چه زنی؟ کلی افادهای که به هیچ عنوان مثل ادم پا نمیده،بعدشم نوبت من شد منصور با یه خطکش عین معلمها بالا سرم وایساد،وگفت که باید آسیه خانوم رو راضی به سکسش کنی،!!!پشت میز نشستیم واون اسی نامرد هر بلایی که دخترها سرش اوردن از زدن چک تا پاشیدن آب تو صورت سرم اورد آخرش هم کره خر پا نداد که نداد…فقط میخوام توذهنتون اون لحظات رو تجسم کنین،تا بفهمین چقدر اون روز خندیدیم…
شب یه جشن سه نفره گرفتیم ،روز شب عالیه بود…غیر از ما هیچکی از این جریان خبر نداشت، وقرار هم نبود خبردار بشه…اونشب سهیلا زنگ زد وگفت که فردا ساعت ده میاد و خواهش کرد که نهار درست نکنم…منم بهش گفتم که تا حالا تو این خونه هیچی درست نشده یعنی کسی بلد نیست چیزی درست کنه…اونشب با منصور چند بار اون فیلم رو مرور کردیم…فردا راس ساعت ده سهیلا اومد… وقتی در رو باز کردم قلبم داشت وایمیستاد،تمام غصه از روی صورتش پاک شده بود،یه لبخند ملیح ویه ارایش سبک وتمیز…بعداز احوالپرسی وچندتا شوخی رفت تو اشپزخونه وشروع کرد به پخت پز داشت از تواشپزخونه بامن حرف میزد ولی من یکسره حواسم بهش.خیلی دارم فکر میکنم ولی باور کنین نمیشه اون حس رو با کلمات توصیف کرد…یه جور احساس مسئولیت شدید نصبت به اون داشتم، میدونستم شش ماه بیشتر نیست ولی میخواستم تمام توانم برای اینکه تو این شش ماه بهش خوش بگزره به کار ببندم…بعد از اینکه کارش تو آشپزخونه تمام شد،با یه پارچه اومد تو حال وشروع کرد به تمیز کردن خونه،کمی غر میزد که چرا خونه کثیفه!!یه صداقتی تو حرفاش بود که اصلا به من بر نمیخورد…از وقتی که اومده بود فقط چند کلمه بیشتر باهاش حرف نزده بودم…فقط نگاش میکردم واز دیدنش لذت میبردم،واقعا لذت میبردم…چه قدر فرق بین یه خانوم ویه هرزه هست…حالا اون میخواد نیکول کیدمن باشه یا هرکی دیگه… واقعا خونه بدون یه زن واقعی با کاروانسرا هیچ فرقی نداره… اون روز بهترین غذای زندگیم رو خوردم،اگه اون روز نون خشک هم بهم میداد باز بهترین بود. چون مثل یه رستوراندار از روی پول یا انجام وظیفه اینکار رو انجام نداده بود،بدون کوچکترین چشم داشتی واز روی علاقه تمام اون کارها رو انجام میداد…خیلی ناراحتم که نمیتونم اون فضا رو براتون تبدیل به کلمه کنم…ولی تجربه فوق العادهای بودش…بعد از نهار اومد کنارم نشست،دوباره ورندازش کردم…یه دامن،پیراهن،روسری سبز،کل پوشش بود وداشت یه ریز از اینکه چقدر شلخته هستیم حرف میزد و من فقط نگاش میکردم…یه لحظه میون حرفش پریدم وگفتم:سهیلا چرا جلو من روسری سر کردی؟نمیخوای برداری؟…یه لحظه ساکت شد ولی قبل از اونکه بخواد حرفی بزنه بادستام صورتشو گرفتم و ارو م شروع کردم باهاش لب گرفتن…خیلی ناشی بود ولی با احساس این کار رو میکرد،ااااخ اون لحظه ای که داشتم زیر گردنشو میخوردم یادم نمیره…تمام نفسهاش به شماره افتاده بود…با دستام بلندش کردم و بردمش رو تخت ولی حتی یه لحظه لبم از رو لبش جدا نشد…شروع کردم از روی لباس با سینه هاش ور رفتن…یواش یواش لباسشو در اوردم…واااای یه بدن سفید،با یه سینه هایی که عین هلووووو بود…شروع کردم سینه هاشو خوردن…و اون فقط نفس نفس میزد…بدنش شده بود یه گره اتیش…حق داشت که دیروز سکس نکرده بود،بدنش تمیز تمیز و با یه عطر ملیح،کاملش کرده بود…وقتی دیدم که از خود بی خود شده و لباسامومیکشه،فهمیدم الان موقع لخت شدن منه…لباسو در اوردم بادستاش شروع کرد به نوازش…با یه دستم از رو دامن با کسش ور میرفتم،خیس شده بود… حالا نوبت کسش بود…دامن رو در اوردم واز روی شرت با زبون با کسش ور میرفتم…دیدم خودش شرتشو در اورد…شروع کردم به خوردن کسش،معمولا برای کسی این کاررو انجام نمیدم ولی اون روز میخواستم تمام توانم رو به کار بگیرم…معمولا یه طرف کس از طرف دیگش تحریک پذیر تره… شروع کردم به ور رفتن با اون سمت و خوردن چوچولش…داشت دیونه میشد،اصلا تو حال خودش نبود،داشت از شهوت میمرد ولی دریغ از یه سانت کیر،هی کونش رو میاورد بالا،منم هماهنگ باهاش بالا پایین میشدم،صورتشو دیدم مثل ادمهایی بود که دارن بی هوش میشن،با یه انگشتم با بالای کسش ور میرفتم…بعضی وقتها هم از بالا تا پایین کسش رو با زبون میلیسیدم… خوابیدم روش،کیرمو گذاشتم داخل کمی عقب جلو کردم با هر تقه کمی داخلتر میبردم،از اون جور زنهایی نبود که وقتی شهوتشون بزنه بالا با برس،هویج،دست…بیفته به جون کسش،کاملا تنگ تنگ بود،اخ چه کیفی داره بعد از گاییدن اونهمه کس پاره،یه چنین چیزی نصیبم شده بود…درد داشت،میدیدم که درد داشت،ولی به روی خودش نمیورد!!!منم میدونستم که تا چند لحظه دیگه به اوج لذت میرسه وتمام این دردها رو فراموش میکنه!! کیرم تا ته فرو رفته بود،اروم اروم سرعتموبیشتر کردم،با دستم سینه هاشو ور میرفتم و با دهانم تمام گردنشو میخوردم…سرعتمو بیشتر کردم ولی اینبار نشستم،دستام رو حلقه کردم دور کمرش و با تمام توان بردم داخل…نیدونم چرا ولی سهیلا یه بالشت گذاشته بود رو صورتش وهیچ صدایی جز نفس نفس زدن ازش در نمیومد…قدرتمو بیشترکردم صدای جلو عقب شدن واصتحکاک کیر با کسش داشت دیونم میکرد…تمام کسش لیز لیز بود…انگار هرچی اب تو این چند ساله بود رو میخواست خالی کنه!!! دیدم که داره شل میشه دستاش از هم وا شد… اینهمون موقعی هست که مرد باید نهایت تلاشش رو کنه،با قدرت تمام شروع کردم به تلمبه زدن… کیرمودر اوردم وتمام ابم رو رو شکمش خالی کردم…کاملا از حال رفته بود!!حتی نای حرف زدن هم نداشت،معولا ما مردها بعد از اتمام کار یا میخوابیم یا به گوشه ای میریم…ولی من با اون که خسته بودم سهیلا رو در اغوش گرفتم و از سکسم تعریف میکردم…میبوسیدمش،از اندام قشنگش حرف میزدم، ماساژش میدادم…نمیخواستم فکر کنه که بعد از سکس دیگه براش ارزشی قائل نیستم…محکم تو بغلم فشارش میدادم…تنها چیزی که خیلی آزارم میداد این بود که سهیلا به زور میخواست جلوی صداش رو بگیره وبه خاطر همین یه بالشت گذاشت جلو دهنش،تصور من این بود چون تویه خوانواده کاملا بسته بزرگ شده بود از ابراز احساسش و گفتن نیازهاش احساس شرم میکرد وترس از اینکه انگ خانوم هوسران هست، بهش زده بشه…،کمی حالش سر جا اومد…برای اونروز بس بود،وگرنه من آدمی نیستم که بخوام با یه بار کردن قال قضیه رو بکنم،خیلی خسته شده بود…قبل از کردن حسابی باهاش عشق بازی کرده بودم،اونروز خیلی با احتیاط باهاش برخورد کردم،معمولا خیلی اتیشیتر و حریصتر(شایدم خشنتر)سکس میکنم،ولی اون روز خیلی با ملایمت برخورد کردم…رفتم تو آشپزخونه و براش آب پرتقال آوردم، میخواستم برای چند لحظه هم که شده با خودش تنها باشه،لازمش داشت…آب میوه رو اوردم بهش دادم،یه لبخند ملیح وناناز رو لبش بود…بابت اب میوه ازم تشکر کرد،و شروع کرد به خوردنش… یه جاهایی هم چشماشو میبست و گوشه لبش رو گاز میگرفت…انگار تو یه وادی دیگه ای سیرمیکرد…شروع کردم دم گوشش قربون صدقش رفتن،روز قبلش فکر میکردم این فقط یه سکس معمولی واز سر لطف من به اونه!!!خیلی زنهای خوشکلتر از این رو گاییده بودم و زیر دست بالم داشتم،ولی اون روززززز میخواستم اون ساعت تا اخر دنیا طول بکشه،با همون وضعیت رفتیم حمام،تمام تنش رو شستم کلی نوازشش کردم…خیلی طلبه سکس دوباره بود ولی میخواستم قفل زبونش باز بشه وخودش ازم تقاضا کنه واز طرفی میخواستم تا فردا تشنه بزارمش…بعد از حموم رسوندمش نزدیکهای خونشون…خیلی برام سخت بود اون وضعیت موش گربه بازی!!!ولی چون بهش قول داده بودم چیزی نگفتم،وقتی رسیدم خونه منصور و اسی منتظرم بودن،با چنان اشتیاقی در مورد اینکه امروز چه برخوردی باهاش داشتم یا اون چه جور ادمی هست ازم سوال میکردن که انگار رفته بودم کره ماه!! میدونستن که سهیلا زنمه و به خاطر همین حد خودشون رو موقع سوال کردن نگه میداشتن… منم مثل بچه ها با ولع در مورد اینکه عجیبترین و ناشناخته ترین احساس زندگیم رو تجربه کردم،رو از سیر تا پیازش گفتم،تقریبا هر روز هم رو میدیدیم،خیلی از روزها با هم سکس نداشتیم و کارمون شده بود شوخی خنده،بعضی موقعها هم دعوا!!!از قصد کاری میکردم که قهر کنه ومنم برم نازشو بکشم! عین دختر بچه ها خودشو لوس میکرد ولی وقتی جونم رو قسم میخوردم رضایت میداد…یه زن کدبانو و فوق العاده،هیچی دسپختش نمیشود،واقعاااا محشر بود…از بس حاضری خورده بودیم که معده مون داشت سوراخ میشد…همیشه یکم غذا بیشتر درست میکرد که هم برای شام بمونه هم به اون دوتا توله سگ برسه!!یواش یواش حس کردم که داره سکسمون تکراری میشه،اخه فقط از جلو بود،نه از ساک زدن خبری بود نه از کون گذاشتن!!تازشم سهیلا هنوز هم وقت سکس بدون هیچ حرفی بود و اصلا از توقعاتش حرف نمیزد،،وکاملا سر سنگین بود…تنها راهی که به فکرم رسید این بود که یه فیلم سوپر بهش نشون بدم،ولی میدونستم بهش برمیخوره و جلو من نگاه نمیکنه،چون میدونست که ناوارده و نمیخواستم به روش بیارم…ومن با احساس رضایت شدید از سکسم یه جوری پوشش میدادم، یه روز چندتا فیلم خانوادگی گرفتم و بردم خونه،سهیلا که اومد گفتم که میرم بیرون و تا دوساعت دیگه هم نمیام وتو این مدت بهتره اون چند تا فیلمی که تو کمد لباسم هست رو نگاه کنه…از خونه زدم بیرون میدونستم اون روز هیچکدوم از اون فیلمها رو نگاه نمیکنه،چون یه چند تا سی دی تو کمدم بود که یه علامت سوال بزرگ روش کشیده بودم،واز ان جهت که هیچی جلودار حس کنجکاوی زنان نیست پس اون فیلمها رو نگاه میکنه،قبل از اینکه برسم خونه زنگ زدم که دارم میام،میخواستم قبل از اومدن خودشو جمع جور کنه،وقتی رسیدم خونه از سر وضع سهیلا معلوم بود که فیلمها رو دیده!!بعد از خوردن چایی دیدم یه جوریه،داشت با ایما و اشاره بهم میفهموند که طلبه سکسه ولی چیزی به زبون نمیورد…داشت خودشه خفه میکرد!!این حرکتاش بدجوری منو کفری میکرد،اخه با منم که شوهرش بودم باید تعارفی باشه؟آخ کیرم به قبر اون شوهر قبلیش بیاد که این جور بلا سرش اورد که حتی ضروریترین نیازشم رو با ترس لرز میگه…شما هم به قبرش چند تا کیر حواله کنید،چون ثواب داره!! اونروز یه سکس ناز باهاش کردم دیدم که خیلی راحت اااااه اووووف میکنه و اسم منو صدا میزنه… تارسید به اینکه ابم اومد و ریختم رو شکمش،بعد از چند لحظه بهش گفتم:سهیلاخانوم بازم میخوای ادامه بدیم؟با سر اشاره داد که اره…گفتم:فقط یه کم طول میکشه که بلند بشه و یه راه هست برای زود بلند شدنش،میترسم که بدت بیاد…گفت:چه بد اومدنی؟بگین بهم!!!چیزی نگفتم،خودش به حرف اومد و گفت:فهمیدم میخوان براتون دهن بگیرم،باشه!فقط قبلش بریم که بشورمش!!!رفتم دستشویی،بیچاره حتی نمیدونست که اسم این کار ساک زدنه،ولییییی نمیدونین چه بلایی اومد تو دستشویی سر این کیر بدبختم!!موقع شستن نمیدونم چی تو اون مایع دستشویی بود که تا مغز استخونم سوخت،مثل اسفند رو اتیش بالا پایین میپریدم،صدای عجز نالم تا سر کوچه میرفت!!دیدم سهیلا هول کرده… با ادا اطوار بهش گفتم که داشتم دلقک بازی در میاوردم و جدی نگیر!!رفتیم تو اتاق خواب وشروع کرد به ساک زدن ولی دریغ از یه حس خوب…جد ابادمو اورد جلو چشمم،از بس دندوناش میخورد به کیرم، به هزار بدبختی بلند شد این کیر ننه مرده ما و زبون بسته فکر کنم داشت یکسره به من واقبالش فحش میداد…بعد از بلند شدن و انجام یه سکس دیگه بابت متفاوترین ساک زدن عمرم ازش تشکر کردم …بیچاره فکر میکرد که دارم ازش تعریف میکنم و کلی خوشحال شد…بعدها خیلی توساک زدن مهارت پیدا کرده بود و برعکس اون روز که با بی میلی و حالت بدی میخورد،این بار با اشتیاق و مهارت خاصی میخورد حتی یه بار هم دندونش به کیرم برخورد…شده بود نیم ساعت هم ساک بزنه… تو این مدت هم هرچی فیلم سکس تو کمدم بود رو دیده بود،ولی فکر میکرد که من خبر ندارم… ذیگه از این وضعیت شیف صبح بعدظهری خسته شده بودم…میخواستم شبها هم پیشم باشه…به همین خاطر یه روز بهش گفتم:نازنین ،من تو الانه سه ماه باهمیم حتی پامون رو از این شهر بیرون نزاشتیم… میشه باهم یه ماه عسل بریم؟میدونم باید زودتر این کار رو میکردیم ولی ارزومه بدون ترس دستت رو بگیرم وتو خیابون کنارت راه برم…میخوام شبها پیشم باشی…برای یه بار هم که شده باهم شام بخوریم…نزاشت حرفم تموم بشه وبا صدای بلند زد زیر گریه و پرید تو بغلم وبا صدای هق هق گفت: عزیزم چرا زودتر نگفتی؟فکر کردم که ازم دل زده شدی که نیخوای شبها کنارت باشم…منم از خدامه… فردا مرخصی میگرم هرجا که دوست داریم با هم میریم…
من از گریه اش داشت گریه ام میگرفت ولی خودمو نگه داشتم وگفتم:نازنین من غلط کنم که بخوام یه لحظه بهت بی توجهی کنم…نگفتم چون فکر میکردم که برات سخت باشه و از سر ناچاری و تعارف قبول کنی…ازبسسسسسسس که تعارفی و رسمی بامن برخورد میکنی،!!! صورتشو تو دستام گرفتم و گفتم:تو رو به ارواح داداشت دیگه با من راحت باش و هرچی تو دلت هست رو بهم بگو…بزار حس کنم که شوهرت هستم …اونم بااشاره سر قبول کرد…

و اما ماه عسل رفتن ما دو نفر …

ادامه دارد

نوشته: مهران


👍 0
👎 0
50560 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

298554
2011-09-14 00:32:31 +0430 +0430
NA

خوب بود منتظر ادامشم ببینم چی میشه ولی کماکان اون لحن صحبت کردنت اذیتم میکنه تو داستانتم واسه نداشت که ببینم میخوای درست بنویسی یا همون باسه رو بگی

0 ❤️

298555
2011-09-14 00:55:04 +0430 +0430
NA

vase avalin bar 3vom shodam

0 ❤️

298556
2011-09-14 02:13:37 +0430 +0430
NA

خوب بود ادامه داستانت بنویس اگه میشه یک مقدار بیشتر به قسمتهای سکس داستانت توجه کن >:)

0 ❤️

298557
2011-09-14 04:09:28 +0430 +0430
NA

سلام

بعدازمدتها داستان قشنگ خوندیم

دمت گرم

0 ❤️

298558
2011-09-14 04:14:33 +0430 +0430
NA

چطور شده که1 داستان خوب از دست ادمین دررفته اومده تو سایت؟
دمت گرم ادامه بده

0 ❤️

298559
2011-09-14 04:33:15 +0430 +0430
NA

سلام؛ خوب بود بعد از مدتی یه داستانه خوب خوندم؛منتظر ادامش هستم؛ دمت گرم؛

0 ❤️

298560
2011-09-14 05:41:44 +0430 +0430
NA

تو رو خدا هر چه زودتر ادامه و بنویس انتظار سخته

0 ❤️

298561
2011-09-14 06:56:35 +0430 +0430
NA

dadash man yekesham khondam inam gesmate dovomesh mbod va montazere gesmate sevomam kheyki bahali tarze neshondane khanandaro ta akhre bahso baladi eyval

0 ❤️

298562
2011-09-14 08:10:06 +0430 +0430
NA

باقی شو بذار یالا
یالاااا یالاااا
باقیشو بذار یالا

0 ❤️

298563
2011-09-14 08:12:55 +0430 +0430
NA

راستی در باره دخترای هرزه صحبت کردی یه سوال واسم پیش اومد:
پسر هرزه هم داریم؟؟؟؟؟

0 ❤️

298564
2011-09-14 10:17:42 +0430 +0430
NA

عالي بود واقعي ممنون

0 ❤️

298565
2011-09-14 10:18:13 +0430 +0430
NA

خوشمان آمد ! از مهران یاد بگیرید معلومه خودش حداقل یه بار نوشتش رو خونده و غلطهاشو تصحیح کرده . دمت گرم حاجی .

0 ❤️

298566
2011-09-14 12:54:24 +0430 +0430
NA

Kheyli Khob Bod.Damet Garm dastanet N1 Bood.Montazere Ghesmate 3vomam Saritar Bezaresh

0 ❤️

298567
2011-09-14 16:21:24 +0430 +0430
NA

بهترین…

0 ❤️

298568
2011-09-14 16:30:43 +0430 +0430
NA

تادلت بخواد…اگه پسر هرزه نبود اين دختراي هرزه به كي ميدادن… اما داستان جالب وجذاب بود ايشاله يه همچين تيكه نازي نصيب ما هم بشه همگي بگين آمين…

0 ❤️

298569
2011-09-14 20:36:41 +0430 +0430
NA

اول آسيه بعد سهيلا بعد نازنين!!! كس خل اينا يه نفرن؟

0 ❤️

298570
2011-09-14 20:46:14 +0430 +0430
NA

مثل قسمت اول عالی بود ، منتظر بقیه داستان هستیم

0 ❤️

298572
2011-09-15 12:34:38 +0430 +0430
NA

jaye feri151 khaliye

0 ❤️

298573
2011-09-18 09:23:36 +0430 +0430
NA

ولش کن نظرات رو نخوندم ولی انصافا خوشم اومد.ایشاا… موفق باشی و خوب لذت ببری از زندگیت.
Good Luck

0 ❤️

298574
2011-09-22 07:20:34 +0330 +0330
NA

Jaleb bood kootah mokhtasar va mofiddddddddddd.

0 ❤️

298576
2011-09-24 01:53:05 +0330 +0330
NA

داستانت خوب بود ولي مثل {بوف كور: صادق هدايت} فضاي چندبعدي داشت فشارآمد به cpuمغزم تابفهمم چي ميشه.دركل خوب بيد ممنونmamehmenu.jpg

0 ❤️

298577
2011-09-24 16:47:39 +0330 +0330

عالی بود … ولی نفهمیدیم اسمش سهیلا بود یا نازنین؟؟؟ ~X(

0 ❤️

298578
2011-09-25 01:57:08 +0330 +0330
NA

Sinabala1374 عزیزم متولد 74 هستی؟؟؟؟ این سایت برای تو توصیه نمیشه و به سنت هم نمیخوره واسه همین نفهمیدی سهیلاس یا نازنین ، کوچولو منظورش از نازنین یه چیز تو مایه های عزیزم عسلم نانازم جیگرم و از اینجور چیزا بوده
خدا کنه متوجه بشی نیای بگی عسل و ناناز کین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها