طعم آبليمو

1400/04/05

از مهمونى كه اومديم بيرون من هنوز يكم مست بودم. پله ها رو دو تا يكى ميرفتم پايين و با خنده ميفتادم تو بغلش. “فكر نميكردم مست كنى! تو كه كلا الكل نميخوردى”. خنديدم و گفتم “كوكائين روسى رو نميشه امتحان نكرد”. كوكائين روسى ودكا, قهوه, آبليمو و شكره. توى مهمونيا براى خنده همه اينا رو به ترتيب با هم قاطى ميكنن و ميخورن. بى هوا صورتش رو لمس كردم. لب هاى سرخ و درشتى داشت. چشم هاى آبى خاكسترى و پوست خيلى روشن. چشم هاى لعنتيش. خيلى نافذ بودن. صداش رشته افكارم رو پاره كرد: " بايد بلندت كنم تا خونه ببرمت, نميتونى درست راه برى" چپ چپ نگاهش كردم و غر زدم “خونه من دوره. الان نه تاكسى هست نه وسيله نقليه عمومى” خنديد. “خونه خودمو ميگم. خونه تو واقعا دوره.” بغلم كرد. نفهميدم كى رسيديم. چشمامو كه باز كردم ديدم روى مبل خونش دراز كشيدم. خونه پر از نقاشياش بود. محو تماشا بودم كه نشست كنارم. يكم نگاهم كرد و شروع كرد به خنديدن. شاكى شدم. “به چى ميخندى؟”
“به خودم”
-چرا؟
+ولش كن
-نه, بايد بگى.
+داشتم فكر ميكردم ميتونم ببوسمت, بعد فكر كردم عمرا اجازه بدى.
بلند شدم و صورتم رو بردم نزديک صورتش. لب هام رو گذاشتم روى لب هاش و آروم گردنش رو لمس كردم. لبهاش هنوز طعم آبليمو ميداد. سرش رو آروم برد توى گردنم. دكمه هاى پيراهنم رو دونه دونه باز كرد و سينه هام رو لمس كرد. دستاش حس فوق العاده اى داشتن. گرم بودن. بدن سردمو رو گرم ميكردن. از روى مبل بلندم كرد و شروع كرد به راه رفتن. از پله ها رفت بالا و من رو گذاشت روى تختش. دكمه هاى پيراهنش رو دونه دونه باز ميكرد و من محو تماشاش شده بودم. چه مرگم بود؟ من هميشه از موهاى سينه مردها متنفر بودم, اما روى تن اين آدم برام جذاب بودن. دلم ميخواست تمام تنش رو ببوسم. مثل مجسمه هاى يونانى بود. آروم اومد سمتم و سوتينم رو باز كرد و انداختش كنار. “پوستت مثل طلاست. رنگش رو ميگم.” پوستم رو لمس كرد. دستش رو برد پايينتر و دامن و شورتم رو خيلى آروم در آورد. “واقعا زيبايى. بدون لباس خيلى زيباترى” خنديدم و گفتم “تو هم همينطور”. دستم رو بردم سمت شلوارش و زيپ و دكمشو باز كردم. آروم كيرش رو گرفتم توى دستم و شروع كردم به ماليدنش. خيلى آروم, از پايين به بالا تا سرش. سرش رو با كمترين فشار ممكن ماساژ ميدادم. ناله هاش اتاق رو پر كرده بود. رفتم پايين و سر كيرشو ليس زدم. آروم بردمش تو دهنم و آوردم بيرون. كيرش بزرگتر ميشد و من براى خوردنش حريصتر ميشدم. واقعا نميتونستم صبر كنم كه كيرشو داخلم حس كنم. چند دقيقه اينكارو تكرار كردم و بعد كيرشو كامل بردم تو دهنم. ناله كرد اما يهو دستم رو گرفت. “صبر كن” اشاره كرد به پاهام “سكس كردن با جوراب كار بچه هاى ١٦ سالست. اين كه توى تخت جوراب داشته باشى گناه نابخشودنيه” و جورابمو در آورد و پرت كرد گوشه اتاق. “مجازات گناه نابخشودنى چيه؟” با صداى نازك ازش پرسيدم. منتظر بودم كه تنبيهم كنه. “شلاق توى كمدمه, معمولا اونه. اما بار اوليه كه سكس ميكنيم. نميخوام اذيتت كنم.” لبخند زد. “البته ميخوام اذيتت كنم, ولى نه با شلاق.” شروع كرد به وحشيانه گاز گرفتن گردنم و بوسيدن لب هام. معلوم بود با فكر تنبيه كردنم حسابى تحريک شده. وزنش رو انداخت روم و حس كردم يه چيزى وارد كصم شد. آه بلندى كشيدم. سايزش واقعا بزرگ بود. منو به شكم خوابوند و خودش افتاد روم. گردنم رو گاز ميگرفت و محكم عقب و جلو ميكرد. كيرش رو تا ته فرو ميكرد و درمياورد. دردش وحشتناک بود, اما چون ميدونستم داره از بدنم لذت ميبره برام لذتبخش ميشد. ضربه هاى كيرش محكمتر ميشد. سرم رو فرو كرد توى بالش كه صداى ناله هام كمتر بشه. “درد دارى؟” با ناله گفتم “خيلى” در گوشم گفت “بايد هم داشته باشى” و شروع كرد محكمتر عقب و جلو كردن. كيرش ميخورد به ته رحمم و باعث ميشد خودمو از درد مچاله كنم. حس ميكردم كامل در اختيارشم و همين تحريكم ميكرد. ضربه هاش محكمتر شد و ناله كرد. داشت ارضا ميشد. سرم رو محكمتر به بالش فشار ميداد و ضرباتش تندتر ميشد. از شدت درد ميلرزيدم. پاهام بى اختيار تكون ميخوردن و باز هم محكمتر كيرش رو فرو ميكرد. داشت از تقلا كردنم لذت ميبرد. پاهام تكون ميخوردن و بدنم زير وزنش ميلرزيد. ناله بلندى كرد و ارضا شد. سرم رو برد توى سينش. موهاى سينش ميخوردن به صورتم. بدنش بوى عطر مردونه ميداد.

نوشته: شراره


👍 9
👎 6
25101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817144
2021-06-26 02:20:16 +0430 +0430

بی مقدمه شروع کردی بدون هیچ توضیحی تموم کردی ؛
اون کی بود تو کی بودی چی شد کجا بودین ؟؟؟؟؟؟؟؟
بی سرو ته بود هیچی نفهمیدم من ؛
موفق باشی

1 ❤️

817167
2021-06-26 08:28:02 +0430 +0430

من که نفهمیدم چی شد

0 ❤️

817227
2021-06-26 15:04:10 +0430 +0430

خرچنگ

0 ❤️

817233
2021-06-26 15:33:02 +0430 +0430

خوب بود.آفرین.اما تو هنوز طمع سکس واقعی رو نچشیدی

0 ❤️

817263
2021-06-27 00:23:55 +0430 +0430

از مزه ی آبلیمو روی مشروب اصلاً خاطره ی قشنگی ندارم
بر فرض حقیقت داستانت و تخیلی نبودن مخلوط ۴تا قلمی که اسم بردی، فکر میکنم همه ی افراد حاضر در اون ‌مهمونی با این ترکیب سمی که گفتی حداقل ۳ بار تگری زدن 😐🤢

0 ❤️

817367
2021-06-27 12:45:15 +0430 +0430

تا یکم خوندم توش بود!
دهن سرویس ی مقدمه ای چیزی
برداشتی داستان فیلم سوپر واسمون نوشتی؟
سکس با دختر مست بعد از مهمونی
ساده ترین سناریو ممکن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها