طعم شیرین ممنوعه

1399/09/20

همیشه چیز های ممنوعه برای انسان ها جذابیت داره…از همون ازل…مطمئنم طعم اون یک گاز از سیب طلایی تا آخر عمر زیر زبونشون بوده…اونقدر بهشون مزه داده که به دست آوردن و چشیدن ممنوعه ها تو وجودشون رخنه کرده و تبدیل شده به غریزه!غریزه ای که دامن ما که نوادگانشون باشیم رو گرفته
چشمام رو بستم و دستمو گذاشتم روی سینم… فشردم…میدیدم…خیلی واضح بجای سینم که زیر دستم مچاله میشد سیب سرخ آبداری رو میدیدم که ناخن هام رفته داخلشو آب سیب از لابه لای انگشتام رد میشه و آروم آروم به کسم میرسه و خیسش میکنه
-میدونی چند وقته که باهام حرف نزدی؟چرا؟چون گفتم عاشقتم؟میدونم…قرارمون این نبود…قرار بود تو فقط باشی حرف بزنی و من بگم چشم…ولی گفتم که…ما آدما با عزازیل قرارداد بستیم که روی قرار نبود ها خط بکشیم!!بیا باهام حرف بزن…بهم یاد بده… بیا و باهام دعوا کن و بگو قرارمون این نبود…تنبیهم کن…هرکار میخوای بکن اما مثل خالق منو از خودت نرون…طردم نکن…منو نگاه کن…من همون آدمم‌…همون دختر بچه کوچولو که هر بار چشمت بهش میخورد لبخند میزدی…اصلا بیا یه بازی کنیم
خاطراتو باهم مرور میکنیم
یکی یکی از همون اول اما نه با صحبت…به خاطره ها عمل میکنیم
از وقتی تو اومدی تا الان پنج سال گذشته…تک تک خاطره هارو که مرور کنیم پنج سال دیگه هم میگذره…دوباره پنج سال دیگه بازی میکنیم…دوباره و دوباره و تو اینجوری به قولت عمل میکنی
یادته قول دادی تا آخر عمر تا هر موقع بخوام باهام بازی میکنی؟

-تو از قوانین بازی پیروی نکردی

نفس عمیقی کشیدمو غرق اکوی صداش توی گوشم شدم…لبخند روی لبم اومد و من نمیدونم چند تا شصت ثانیه هر لحظش فدای اون صدا شدم…آروم از جام بلند شدم…روی صندلی راکش نشسته بود و سیگار بهمنش لای انگشتاش جا خوش کرده بود…دو زانو جلوی پاش روی زمین نشستم و کف دست راستم رو زیر سیگارش گذاشتم

-ازت خواهش میکنم!!منو از خودت نرون…مثل قبل بشیم…فقط تو حرف بزنی و من بگم چشم

بار چندم بود که التماس میکردم؟نمیدونم؟تنها چیزی که میدونستم خواستنش بود…بدن و روح من برای دوباره به دست آوردنش خستگی نمیفهمید…بعد چند دقیقه مکث…نگاهش و گردوند و تو چشمام قفل کرد…سردی مردمک سیاهش به تنم لرزه انداخت و دود سیگارش مثل مه غلیظی بینمون و پر کرد

-عروسک داره زیادی حرف میزنه…داره برای من تایین تکلیف میکنه…عروسکا حرف نمیزنن… فقط وقتی سینه هاشونو فشار میدی صدا میدن…دهنشون فقط برای ساک زدن بازه

حرف زد…بالاخره باهام حرف زد و گفت که اشتباه کردم…مثل یه عروسک کوکی با صداش کوک شدم…تو خودم جمع شدم و سرمو جلوی پاش روی زمین گذاشتم…منتظر موندم…پک آخر و زد و دودشو به ریش فرستاد…خم شد و صورتشو آورد جلوی صورتم…انگشت شصتش رو رو لبام کشید و من ناخودآگاه دهنمو باز کردم…لبخندی زد و دود سیگارو از ریه هاش خارج کرد و داخل دهن من فرستاد
نفس عمیقی کشیدم و اجازه دادم تک تک سلول های ریم طعم اون دود و بچشن…اون قدر نفسم عمیق بود که زمان بازدم هیچ دودی ار ریه هام خارج نشد
دوباره لبخند زد… آرامشی که دوباره تو چشماش موج میزد شد آب روی آتش ریه های من…
جرعت کردم و پاشو بوسیدم…به صندلی تکیه دادو صندلی مثل گهواره شروع به تکون خوردن کرد و باعث شد پای صندلی بخوره به سینه چپم
از وقتی باهام حرف نمیزد ارضا نشده بودم و این برای من خیلی زیاد بود…با مظلومیت به چشماش نگاه کردم…چشماش شیطون شد…واقعا عروسکش بودم…عروسک ها هیچوقت لازم نیست حرف بزنن چون صاحبشون از چشماشون همه چیو میخونه…شهوتو تو چشمام دیده بود و برده ای که چند وقته ارضا نشده برای به اوج رسیدن حاضره هر کاری برای اربابش بکنه…هرکاری

از جاش بلند شد و رفت داخل اتاق و چند دقیقه بعد با ویبراتور صورتی رنگی که کادوی تولدم بود برگشت…دوباره نشست روی صندلی و بهم اشاره کرد که روی پاهاش بشینم
آروم روی پاهاش نشستم…حس گرمای سینه و بازوهای ورزیدش که احاطم کرده بود کس خیسم و خیس و داغتر کرد…داشتم میمردم…داشتم براش میمردمو اون اینو کاملا میدونست…دستامو از پشت قفل کرد و سرشو تو گردنم فرو کرد…استخون ترقوم و لیسید و زبونشو تا روی گوشم رسوند و با حرارت باز دمشو تو گودی گردنم خالی کرد…تمام وجودم مور مور شد…دستشو از روی شرت خیسم رو کسم گذاشت و دورانی نوازشش کرد…چرا داشت آروم پیش میرفت؟این بار اولی بود که انقدر آروم و یجورایی عاشقانه باهام رفتار میکرد…چشمامو بسته بودم و داشتم از لمس دستاش نهایت استفادرو میکردم که دستشو از روی کسم برداشت و ویبراتور رو روش گذاشت…دوباره از روی شورت…عاشق این بود که شورتم حسابی خیس خیس بشه
ویبراتور و روشن کرد و نفسم رفت…لحظه به لحظه سرعتش رو بیشتر میکرد و عقلو فهمم و از کار مینداخت…تمام سلول های عصبیم از کار افتاده بودن و فقط سلول های کسم کار میکردن که در حال انفجار بودن…فشار زیادی رو که به مثانم وارد میشد و حس کردم و خواستم خودمو رها کنم که ویبراتور از کسم دور شد و من تو هوا معلق موندم
-یه عروسک تا زمانی که بهش اجازه داده نشده ارضا نمیشه
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم…عاشقانه برخورد نمیکرد داشت تنبیهم میکرد و بهم درس میداد و من عاشق همین بودم…همون جور که بغلش بودم از روی صندلی بلند شد و منو گذاشت روش
-دو زانو بشینو پاهات و باز کن…با دستت مچ پاتو از پشت بگیر
سریع اجرا کردمو بهش خیره شدم…قفسه سینم از هیجان با شدت بالا و پایین میشد…با طناب دستو پامو همونجوری که گرفته بودم به صندلی بست
ویبراتور رو زیرم روی کسم گذاشت و روشنش کرد…مثل شیری که دور طعمش میچرخه دورم میچرخیدو هر از گاهی از پشت صندلی رو هل میداد
-عروسکا همیشه عاشق صاحبشون میشن…عروسک ها باید به صاحبشون وابسته باشن…عروسک ها باید به حرف صاحبشون گوش بدن…بدن و فکر و روحشون باید در اختیاره اربابشون باشه

صندلی رو تاب داد و زیر گوشم گفت
-یه عروسک اگر میخواد صاحبش تا آخر عمر باهاش بازی کنه باید به قوانین بازی احترام بذاره و اجراشون کن…بهم بگو لولا…کدوم قانون و شکوندی؟
بار اول ارضا نشده بود و تحریک شدنم برای بار دوم بیشتر طول کشیده بود اما بازم صدای ناله هام کله ساختمونو برداشته بود…به سختی میتونستم نفس بکشم و ارباب الان ازم میخواست که حرف بزنم…با صدای لرزونی که به سختی از حنجرم خارج میشد گفتم
-اتفاقا و بازی هایی که میکنیم تو این خونه میمونه و همینجا خاک میشه…خاطره ای رو از این خونه بیرون نمیبریم…بیرون از اینجا ما فقط…
وسط حرفم پرید و سرعت ویبراتور رو بیشتر کرد…نفسام به شماره افتاد و فشاری به مثانم اومد…روبه روم قرار گرفت و نوک سینه هام و گرفت و پیچوند
-میخوام عروسک ارضا بشه و کل این صندلی از آبش خیس بشه…
همین حرف کافی بود تا خودمو رها کنم و با جیغ بلندی آبم با فشار از کسم خارج بشه و کل شورت و صندلی خیس آب بشه…کسم با شدت ذوق ذوق میکرد…ویبراتور رو خاموش کرد و شورتمو تو تنم جر داد و درش آورد…گرفت بالای صورتمو چکوندش…دهنمو باز کردم و زبونمو آوردم بیرون…آب شورتو تو صورت و دهنم چکوند و بعد شورتو به صورتم مالید
-اتفاقا و بازی هایی که تو این خونه میکنیم تو همین خونه میمونه…خاطره ای رو از این خونه بیرون نمیبریم…بیرون از این خونه منو تو فقط…

نوشته: LOLITA


👍 9
👎 4
25201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780943
2020-12-10 00:22:46 +0330 +0330

The first

0 ❤️

781273
2020-12-11 23:21:42 +0330 +0330

درود .بسبار خوب بود . منتظر بعدی هستم

0 ❤️

781317
2020-12-12 00:51:16 +0330 +0330

همچین اربابی تو ایران هست؟؟ من فقط داستان هاش رو خوندم و به یکی این مدلی نیاز دارم واقعا.

0 ❤️

781483
2020-12-12 21:51:49 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود، من که دوسش داشتم 😍
اس ام فقط یه سبک سکس نیست، یه سبک زندگیه ❤
یه سری اشکالات نگارشی داشت که من اصلا حال اشکال گرفتن ندارم 😂
فقط از یه جملش بدم اومد، شاید چون با علاقه و فانتزی های من به هیچ وجه جور نیست 😑 این👇
گرفت بالای صورتمو چکوندش…دهنمو باز کردم و زبونمو آوردم بیرون…آب شورتو تو صورت و دهنم چکوند

0 ❤️

846210
2021-12-04 17:19:23 +0330 +0330

هر کسی شاید خوشش نیاد ولی من لذت بردم 😍 😎

0 ❤️