طلسم سکسی ما

1398/01/16

تا االان براتون چند تایی داستان نوشتم از زندگیم اکثرا هم راضی بودید و خوشتون اومد بود من نمیدونم چرا نمیتونم اکانتم رو فعال کنم و جواب چند تا از کامنت ها رو بدم واقعا نمیدونم؟

وقتی که وارد زندگی مشترک میشی سکس برات یه چیز عادی میشه مثل خوردن وعده های غذایی یا بیرون رفتن و… عادی یعنی از اون جهت که اونقدر هم فکر میکنی چیز خاصی نیست یا بهتر بگم بر خلاف تصور عموم زندگی فقط تخت خواب نیست.

توی سه قسمت قبلی پر پرواز از آشنایی و… زندگیم گفتم امشب تصمیم گرفتم خاطره ای که پارسال همین موقع ها اتفاق افتاد رو بنویسم پارسال یه کم شرایط زندگیمون بهم ریخته بود درگیر جابجایی و اساس کشی اینا بودیم از طرفی هم داشتیم بدهی ها و وام ها رو صاف و صوف میکردیم شوهرم دو شیفته کار میکرده من هم تا میرسیدم خونه دخترا رو ترو خشک میکردم خلاصه بگم که اونقدر خسته بودیم خیلی وقت ها جلو تلویزیون خوابمون میبرد اون حتی مجبور بود جمعه ها هم بره سر کار همین نزدیک 50 روزی بود که سکس نداشتیم هم من هم اون میگم اونقدر خسته بودیم که حال نداشتیم رو پا وایستیم چه برسه به اینکه بیوفتیم رو هم تلپ و تلپ خیلی شبها به یه لب بازی ساده رضایت میدادیم و تو بغل هم خوابمون میبرد این وسط بد تر از همه خودم که درست حسابی اپلاسیون نمیکردم بدنم رو وای این از همه بد تر بود.

24 اسفند پارسال که همه کار ها راست و ریس شد هم خونه امون رو عوض کردیم همه قسط ها و بدهی ها تموم شد جز یکیش که زیاد هم چیز مهمی نبود منم که کارم همه ساله از 20 ام روی هواست خلاصه ساعت 1:20 بود که داشتم ناهار میخوردم بهم زنگ زد و گفت که میاد دنبالم تا باهم شب شام بریم بیرون دو تایی بچه ها هم که طبق معمول خلاصه ساعت 16:40 بود که اومد دم محل کار دنبالم رفتیم خونه یه دوش گرفتیم (وقتی میخواستم برم تو حموم هر کاری کرد اجازه ندادم بیاد تو خجالت میکشیدم منو با اون همه پشم ببینه خودمم اگه مرد بودم هیچ وقت پیش همچین زنی نمیتونستم بخوابم خلاصه با هزار مکافات از حموم انداختمش بیرون و رفتم زیر دوش) یه دست لباس شیک تنمون کردیم دست همو گرفتیم زدیم تو خیابون همه جا چراغونی و روشن همه جا شلوغ حراج های آخر سال شوهر گفت:

شبنم میدونی یاد چی افتادم؟

نه یاد چی؟

اون آهنگ اندی بود بچه بودیم میخوندیم غروبا چراغا میشه روشن خیابون عاشقا مس ما میان از خونه بیرون

خندیدم بهش و گفتم حالا نمیخواد شاعری کنیم شام قراره بهمون فلافل بدی دوباره

خندید و گفت گرسنگی زیادی به مغزت فشار آورده بریم

شام خوردیم و یه چرخی تو تجریش زدیمو تا دخترا رو برداشتیم و رفتیم خونمونن ساعت شد نزدیک 1 شب از طرفی هم هیچ مردی با یه گوریل انگوری سکس نمیکنه فردا صبح دخترا از شوق خوشحالی که باباشون رو بعد یه مدت چند هفته ای پییششونه خونه رو گذاشتن روی سرشون منم از فرصت استفاده کردمو به مبینا دوست دوران دبیرستانم زنگ زدم که آرایشگرد بود گفتم برام یه وقت اپلاسسیون و مش خالی کنه و مبینا هم که سرش شلوغ بود گفت بیا خونمون که هم راحت دست مالیت کنم هم تمیز و با حوصله برات کار کنم ( یکی دوباری هم برای تنوع با مبینا قبل و بعد ازدواجم لز کرده بودم) خلاصه بعد ظهر رفتم خونه مبینا اینا مو ها رنگ کردیم و به قول آقایون شیش تیغ کردیمو خودمون آماده کردیم برای شوهر جان.

فردا اون شب دخترا رو سر شب خوابشون کردیم شوهرم مثل همیشه داشت اخبار گوش میکرد ( من نمیدونم شما مرد های ایرانی چی از جون این اخبار های بی سرو ته میخواید واقعا برام سواله؟ ) تا سرش گرم اخبار بود من رفتم آرایش کردم تاپ مشکیمو بدون سوتین پوشیدم ساپورتمو پام کردم عطر زدم و رفتم کنارش نشستم روی مبل دستش رو انداخت گردنم منم تیکه دادم تو بغلش کنترل گرفتم و شبکه رو عوض کردم و گفتم: بهتره این شب قشنگ با جفنگیات سیاسی خراب نشه

گفت امیدوارم چیزی که ارزش دیدن داشته باشه و بتونه این شب رو قشنگ تر کنه هم پخش بشه

زدم شبکه Movie24 که داشت آنوس یه فیلم رو میداد شوهرم گفت بزار همین باشه تازه شروع شده ببینیم فیلم که اون شب پخش شد فیلم هم پیمان بود Allied (امیدوارم دیده باشید حداقل چند نفریتون) خلاصه مثل همیشه بغلش بودم داشتیم فیلم میدیدم نزدیک سه ماهی میشد به خاطر درگیری و… اینطوری کنار هم نبودیم یکی دو بوسه هم بین فیلم زدیم یه کمم دست مالیم کرد تا اونجایی که رسید اون قسمتش که داشتن تو ماشین همدیگرو لخت میکردن وقتش بود شهوت ما هم بیداربشه سعی کردم ادای اون زنه تو فیلم رو دربیارم نشستم تو بغلش و دستمو کشیدم رو صورتش و لباش رو بوس کردم اونم همراهیم کرد بعد یه کم لب بازی خواستم تی شرتش رو دربیارم که دستاهمو گذاشت دور گردنش دستاشو انداخت لب های کونمو گرفتم تو همون حالت بغلم کرد که بریم سمت اتاق خواب ولی خوردیم به یه مشکل جدید موش کوچولو ا (دخترم کوچیکم) در حالی که چشماش رو میمالید دم اتاقش وایستاده بود شوهرم سریع من گذاشت زمین و منم سولماز بردم و جییشش رو کرد و دوباره خوابوندمش و رفتم تو اتاق خودمون دیدم شوهرم نشسته کنار تخت رفتم از پشت پریدم روی کمرش و شروع کردم لاله گوشش رو خوردن اونم منو کشید از پشت تو بغلش گفت: پدر سوخته وقت نشناس خوابید؟ گفتم اره خوابید چرا وقت تلف میکنی اینقدر شروع کن دیگه و شروع کرد به خوردن لبام منم از گردنش آویزون بودم بعد یه لب انداختتم رو تخت شروع کرد از روی لباس سینه هامو مالوندن عین خمیر سینه هامو میمالوند بهم وای چه حس عالیه داشتم خفه میشدم از شهوت و حشر بند های تاپمواز روی شونه هام کنار زد سینه هامو جفت کرد و بهم چسبوند یه کم دیگه مالوند و فشار داد تو دستاش و نوکشو کرد توی دهنش شروع کرد به گاز زد و میک زدن منم با صدای آه و ناله و گرفتن موهاش تو دستم تشویقش میکردم از سینه هام اومد پایین رفت سمت گاز گرفتن شکمم بعد تاپمو کامل از تنم دراورد و شروع کرد به لیس زدن کل بدنم وای عالی بود اون شب تنم از تف و آب دهنش خیس و چسبنده شده بود و همینش عالی بود برام بعد رو به شگم خوابیدم یه چک سکسی محکم زد درکونم ساپورتمو دراورد انگشتش خیس کرد یواش یواش یواش فرو کرد تو سوراخ کونم داشتم خفه میشدم از شهوت و عشق خیس خیس شده بودم انگشتش رو دراورد دو تا چک سکسی دیگه بهم زد کمرمو کشید بالا (حالت داگی) با انگشت هاش لای کسمو باز کرد و یه لیس تمیز برام زد بعدم یه کم کیرشو مالوند لاش قلبم داشت میومد تو دهنم با صدای ضعیف بهش گفتم پس چرا نمیکین بکن دیگه؟
که کیرشو تا دسته فرو کرد تو یکی دو دقیقه ای تو همون حالت تلمبه زد برام نزدیک ارگاسمم بود که کشید بیرون برگردوندم شلوارمو کامل از پام دراورد دستاش رو ستون کرد کنار شونه هام پاهامو انداختم دور کمرش و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن چند دقیقه بعد من ارضا شدم جوریه از شدت شهوت اون چنان بلند جیغ زدم جلوی دهنمو گرفت و گفت: چیکار میکنی دیوونه چت شده؟ بچه ها بیدار میشن مصیبت داریم باهاشون

دستشو کشیدم کنار یه خنده کردم در حالی که نفس نفس میزدم گفتم اصلا حواسم بهشون نبود اه یه کم بی حال شده بودم خودمو جمع و جور کردم الت محترمو گرفتم دستمو یه ساک مجلسی زدم براش ارضا شده بودم و خسته البته ولی بازهم دلم میخواست یه دور دیگه سکس کنیم این دفعه خوابیدم لبه تخت پاهام انداختم روی شونه هاش و این پوزیشن رو عملی کردیم و یه بار دیگه ارضا شدم ولی نه به شدت بار اول بعد خوابیدم روی تخت شوهرم کیرشو گذاشت لای سینه هام و آبشو ریخت روی شکمم بعد افتاد توبغلم و گفت در گوشم:

تو همه دنیای منی شبنم

خلاصه طلسم سکس ما بعد از دوماه شکست بالاخره تشنه اونقدری رو تخت اون شب اینقدر عرق ریختیم که دیگه حال حموم رفتن و تمیز کاری نداشتیم تو همون حال خوابمون برد تو بغل هم مثل روز عروسیمون صبحم از شانس بد ما فرشته ی فضول خوشگلم مچ مارو لخت توی تخت گرفت و گفت: مامان بازهم ما خواب بودیم بازی کردید با بابا؟

لحظه هاتون پر از عشق لباتون خندون دلتون شاد.

سال 98 سال خوبی باشه براتون.

نوشته: شهرزاد قصه گو


👍 27
👎 1
23759 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

758836
2019-04-05 20:46:15 +0430 +0430

قبل اینکه پیام بدم اومدم بگه که…:
اولللل

0 ❤️

758845
2019-04-05 20:56:40 +0430 +0430

دوممم

0 ❤️

758846
2019-04-05 20:56:56 +0430 +0430

یه مشت آدم کثیف و عرقی و چرکو و حموم نرفته ریخته تو سایت
بوی گندشون سایت رو گذاشته رو سرشون!

0 ❤️

758902
2019-04-05 23:00:02 +0430 +0430

همیشه برام معما بود چرا سلطان همیشه وسط قصه های شهرزاد خوابش میبرد!! ? خدار رو شکر اینم حل شد فقط مونده قاره اتلانتیس و مثلث برمودا!! ?

0 ❤️

758946
2019-04-06 06:08:09 +0430 +0430

داستانت قشنگه مهربون

0 ❤️

759061
2019-04-06 17:19:57 +0430 +0430
NA

جلوي بچه كوچيك سكس نكنيد!!!تو ١٢ سالگي ميره ميده ها!!!از ما گفتن!!!

1 ❤️

759230
2019-04-07 08:53:23 +0430 +0430

ممنون از داستان قشنگت. عشقتون پایدار باشه عزیزم.

0 ❤️

759251
2019-04-07 12:09:45 +0430 +0430
NA

زیبا بود

0 ❤️

759312
2019-04-07 19:30:28 +0430 +0430
0 ❤️

760414
2019-04-11 19:10:26 +0430 +0430

قبلیا رو نخوندم اما از این خوشم اومد مرسی

0 ❤️

760798
2019-04-12 22:36:02 +0430 +0430

جای من خالی

0 ❤️

762182
2019-04-19 00:42:01 +0430 +0430

داستان جالبی بود
shahx_1@ تو بینظیری

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها