عادت شد (۱)

1400/08/09

سلام
نمیدونم چرا و از کی ولی تا وقتی که یادم میاد، آتیش شهوت توی وجودم زبونه میکشید، همیشه سعی میکردم فکرو از تو سرم بدزدم ولی شدنی نبود،
از موقعی که دانشجو بودم و سعی میکردم با دوستام این طرف و اون طرف برم، تا وقتی که با امید ازدواج کردم و دیگه حق نداشتم واسه شیطنت و تنوع به کسی محل بذارم
اوایل ازدواج همچی خوب بود، همیشه با هم خوب و خوش بودیم و تقریبا هر شب سکسمون به راه بود، ولی به مرور واسه هر دومون تکراری شده بود، اونم توی شرایطی که نیازمون ۱۰ برابر شده بود، امید خیلی میخواست توی رابطه قوی باشه ولی جز معدود دفعات و بزور قرص و اسپری، نمیتونست خودشو نگه داره
من اسمم مریم،۲۷ سالمه، اون موقع درست بعد ۲ سال از ازدواجم بود، ولی به نسبت اول ازدواج خیلی بهتر شده بودم، هم از نظر ظاهری، هم بدنی،
چهرم به گفته دوستای زمان دانشگاه زیبا تر و بدنم سکسی تر شده بود، منی که لاغر بودم و از سینه و باسن محروم بودم، حالا به نوعی گوشت آورده بودم و سایز سینه هام ۸۰ شده بود، به لطف باشگاه فیتنس و زومبا که از اول ازدواج میرفتم، باسنم بزرگ شده بود و پیچ و تابی به اندام زنانم اضافه شده بود
امید به پوشش من اهمیت نمیداد، خب من از زمان مجردی راحت بودم، از نظر ظاهری و رفتاری هرکاری دلم میخاست انجام میدادم، ولی خب امید با من همون جوری آشنا شد و چون قبل ازدواج با هم سکس داشتیم ، منو همون طوری انتخاب کرد، بعد ازدواجم که من راحت تر شدم و اونجوری که خودم دلم میخواست شده بود پوششم، امیدم هنوز جوری رفتار میکرد که انگار هنوز باهم دوستیم و هر کسی که مارو میدید واقعن فکر میکرد دوست دختر امیدم، چون که امید آدم تعصبی نبود، خیلی امروزی و کول رفتار میکرد
درست تو دورانی که رابطمون ضعیف شده بود و داشتم رو به افسردگی میرفتم، تصمیم گرفتم مشغول به کار بشم و یکم تودمو به هیجان بیارم، با یکی از دوستای صمیمیم صحبت کردم و قرار شد توی شرکتشون مشغول بشم، من طراحی داخلی خونده بودم و ایده های قشنگی همیشه داشتم ولی خب زیاد اهل کار مداوم نبودم
روز اولی که رفتم شرکت واسه صحبتای رسمی، با یه شلوار جین که سر زانوهاشو کامل نداشت رفتم، یه تاپ سفید که سینه هام بدجوری توش دلبری میکرد و یه پیراهن لی روشن که هم دگمه هاش باز بود، همم تا روی باسنم نمیرسید.
یکم توی سالن شرکت منتظر موندم تا خانوم منشی که اون از نظر ظاهری آرایشش کمتر از من نبود، منو برد توی اتاق مدیرعامل و دوستم نگار رو اونجا دیدم، خب نگار مجرد بود و توی شرکت بلد بود چجوری مردا رو دنبال خودش نگه داره، منم که توی دوران مجردی توی این کار استاد بودم، این رفتارشو خوب میفهمیدم
نگار منو معرفی کرد و ارسلان مدیر عامل شرکت با چشماش از پایین تا بالای منو نگاهی انداخت و دوباره نگاهش رو به پاهای من دوخت، خب من با یه کفش پاشنه ۱۰ سانتی سفید بودم که لاک بنفش براقم، انگشتای پامو یه جلوه ای داده بود، یکم با مکث نشستم که بزارم خوب منو نگاه کرده باشه و نشستم
یکم از خودم و تخصصم و پروژه های دوران دانشگاهم صحبت کردم، یکمم ارسلان از شرکت و فعالیتاش گفت ولی جوری حرف میزد که انگار منو از حالا توی شرکتش تصور میکنه، خیلی خوش تیپ و جذاب بود ولی من تا اون لحظه فک نمیکردم که قراره با همدیگه رابطمون جدی بشه
خلاصه تا به خودم اومدم نگار فرم استخدام رو گذاشته بود جلوم و من امضا کرده بودم،
اونم با حقوق ماهیانه ۵ میلیون ثابت به اضافه پورسانت از پروژه ها
تا اومدم از روی صندلی بلند بشم، ارسلان یه کارت بهم داد و ازم خواست که همین امروز به اونجا برم تا سایزم رو بگیره واسه لباس فرم شرکت، درست همون لباسی که تن نگار و اون منشی بیرون بود که بعدن فهمیدم اسمش ندا بود، خب یه لباس آبی روشن به سبک مهماندار ها و کلاهی که باید روی سرمون میگذاشتیم و کامل گردن و تخت سینمون رو نمایان میکرد،
منم که عادت به لباسای گشاد نداشتم، از همون خانم توی مزون خواستم لباسو واسم اندامی بگیره و مناسب سایز خمون موقعم باشه
امید که شغلش آزاد بود ولی خب چون دلالی ماشین میکرد، همیشه بیرون از خونه بود و شبا دیر موقع میومد خونه
بهش که گفتم لبخند زد و گفت مهم اینه من اون کار دوست دارم و واسم آرزوی موفقیت کرد، یکی از دلایل جذب شدن من به امید هم همین آزادی عملی بود که بهم میداد
یکی دو روز طول کشید تا لباسم آماده شد و منم اون لباس رو پوشیدم و یه آرایش اساسی کردم و به اصرار نگار خودش اومد دنبالم تا باهم بریم، تا که منو دید که با اون لباس آبی روشن جذب و کفش پاشنه ۱۰ سانتی به سمت ماشینش اومدم، بهم گفت مریم نکنه میخوای همه پسرای شرکتو دق بدی؟
گفتم چرا؟
گفت آخه اونقد سینه هات توی لباس بزرگ به نظر میرسن که حواس منم پرت شد
خندیدم و گفتم دیوونه تو که میدونی من لباس جذب میپوشم همیشه و تا شرکت خندیدیم
وقتی رسیدم شرکت، نگار بهم یه اتاق نشون داد و گفت که دفتر کارمه، خب منم زن خوش ذوق و سلیقه ای بودم، توی کمتر از یه هفته اونقدر این اتاق رو قشنگ دیزاین کردم که همه کیف کرده بودند، یادمه اولین باری که ارسلان توی اتاقم اومد و منو با اون ظاهر دید، نمیتونست حرفی بزنه، یکم به محیط اتاقم نگاه انداخت و چشماش رو دوخت به سینه هام و فقط تبریک گفت به این حسن سلیقه
نگار یجوری با همه مردا شرکت گرم میگرفت که انگار ۱۰۰ ساله اونا رو میشناسه، همش بهم میگفت آدمای مطمئن و خوبی اند و رابطش با تمومشون اوکی بود،
من ولی از همون اول جوری تو نظر ارسلان موندگار شدم که همیشه به هر بهونه ای منو میخواست اتاقش و با هم صحبت میکردیم
تا اینکه جشن سالگرد تاسیس شرکت بود و همرو دعوت کردن به یه تالار بزرگ و ارسلان ازم خواست همسرم رو هم بیارم
اون تایم هرچی به امید اصرار کردم همراهم بیاد، بهم گفت باید به شمال بره تا یه ماشین رو آزاد کنه از پارکینگ و واقعن هم نیومد و رفت
منم که شوک زده بودم، تصمیم گرفتم تنهایی برم و جوری تیپ بزنم که یه خودی نشون بدم، یه لباس مجلسی که از جلو تا زیر سینه هام باز بود و ازپشت کمرم کامل لخت بود انتخاب کردم، لباسه روی سونه هاش بندی بود و تا مچ پام میرسید ولی یه چاک بلند داشت که حین راه رفتن تمام رون پام رو بیرون مینداخت
یه کفش پاشنا بلند انتخاب کردم و خواستم که حسابی توجهارو جلب کنم، اونم دقیقا بعد دو هفته که سکس نداشتم
یه آرایش خیلی خفن انجام دادم و با اون تالار رفتم، میشه گفت تا وارد شدم همه اعضای شرکت که با خانواده یا پارتنرشون اومده بودن میخ کوب من تو اون لباس کالباسی رنگ شدن و اندام زنونه و نمایشی من
یکم بگو بخند کردیم و مشروب سرو کردن و بعد اینکه حسابی مست شدیم، آهنگ گذاشتن و به رقصیدن، میشه گفت تمام مردای شرکت میخواستن با من برقصن ولی خب بهشون اهمیت نمیدادم
ارسلان تنها اومده بود، یکم باهاش رقصیدم که یهو بهم گفت بازم مشروب بخوریم، اومدیم دوباره سمت میز و مشغول شدیم، یهو نگاه کردم دیدم یه پسرای شرکت دستش روی باسن نگاره و دارن با هم میرقصن، رقصیدن که چه عرض کنم، بیشتر همو میمالیدن، منم که تشنه بودم، چشم ازشون برنمیداشتم، یهو با صدای ارسلان به خودم اومدم و دستشو روی پهلوهام حس کردم…

ادامه ...

نوشته: آزاد و رها


👍 41
👎 15
65101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839949
2021-10-31 02:17:03 +0330 +0330

من خوشگلم من سکسیم من خوش سلیقم من خوش لباسم من خوش ذوقم من … بابا گاییدیمون داستانه یا جملات تاکیدی قانون جذب😐😐😐😐ننویس دیگه


839968
2021-10-31 06:31:07 +0330 +0330

بنویس عزیز داستانت قشنگه اینها که فحش میدن عادت دارن به شلوار ننشون هم ایراد میگیرن

3 ❤️

839979
2021-10-31 09:06:22 +0330 +0330

عزیزم ببخشید ولی خیلی ضعیف بود.

0 ❤️

840009
2021-10-31 16:09:38 +0330 +0330

بقیه ش نمی خواد فهمیدیم چیه: و اینگونه بود که شدی یک جنده تمام عیار…

4 ❤️

840036
2021-10-31 21:44:58 +0330 +0330

میخوای یه گوهی بخوری خودتم نمیدونی.الان مثلا این کصشعر تموم شد قسمت اولش تا بری فکر کنی ببینی چی بلغور کنی بیای؟؟؟؟؟

1 ❤️

840049
2021-10-31 23:24:07 +0330 +0330

من در تعجبم چطور اینهمه آدم توی کامنت دیس کردن ولی 20 تا لایک داره تا الان و فقط 3 تا دیسلایک؟
یا من کوس میزنم یا کسایی که کامنت میزارن!
حالا اصلا به کوس بودن و آبکی بودن داستان و شخصیتش ندارما ولی خدایی کامنت‌ها با لایک و دیس لایک نمیخونه
نکنه نویسنده بهتون کوس داده تا بهش لایک بدید؟؟؟
بگید تو رو خدا، من از جق خسته شدم!

2 ❤️

840051
2021-10-31 23:28:03 +0330 +0330

امید امروزی و کول رفتار میکرد ؟؟؟!!!؟؟؟ 😕

1 ❤️

840339
2021-11-02 02:21:46 +0330 +0330

دروغ که چه عرض کنم کسشر بود

1 ❤️

840368
2021-11-02 08:30:24 +0330 +0330

خوب خیلی تابلوه که دروغه ولی خوب بود

0 ❤️

840907
2021-11-05 04:58:47 +0330 +0330

به به چه خانم خوشتیپ و خوشگل و خوش هیکل و با سوادی،ما که ندیده میخکوبت شدیم،فقط الان داستانت رو خوندم احساس کردم که باید برم دستشویی ولی نمی تونم برم چون میخکوب شدم نمیتونم تکون بخورم،فقط خانم میخکوب یادت باشه بعدن که از دستشوئی امدم یادم باشه بهت بگم واقعن با این داستان قشنگت ریدی،خانم میخکوب تو کدوم دانشگاه درس خوندی،من که دانشگاه نرفتم سوادم از تو بیشتره، آخه سیر تو کیبیله معلم املاتون (بعدن يا بعدا)،(واقعن یا واقعا) یا واقع در اَن،حالا اینا رو ولش کن یه چیزی رو تو زندگی بهت میگم از من داشته باش که چهار جا میری می شینی مثل اینجا تو این سایت خودت رو اسکول نکنی و بهت نخندند،ببین خانم میخکوب همیشه تو زندگی هر کسی که یه چیزی رو داره واسش عادي می‌شه و به اون مسئله اهمیتی نمیده و در موردش صحبت نمی کنه،مثال:آدمی که مایه داره و میلیاردره هیچ وقت نمیاد بگه من اینو دارم اونو دارم چون از حال و روز و خونه و زندگیش معلومه چی کارست و احتیاجی به گفتن نداره،آدمی که خوشگله و خوشتیپه و یا حالا خوش هیکله احتیاج نداره از خودش تعریف کنه چون ظاهرش داد میزنه میگه من خوشگلم،خوشتیپم،خوش هیکلم،و این قضیه واسه طرف جوری عادي می‌شه که حتی جایی هم که نمی بیننش مثل اینجا،احتیاجی تو خودش نمیبینه که بخواد از خودش تعریف کنه،چرا چون واسش جا افتاده که من خوشگلم،خوشتیپم،خوش هیکلم،عقده ای بابت این قضیه نداره،ولی کسی که تو خالی باشه و تو (ظاهر واقعی) هیچ حرفی واسه گفتن نداشته باشه همیشه واسش عقدست،جوری که اگه شده تو جایی که مثل اینجا که نمی بیننش بیاد لااقل حرص و عقدش رو خالی کنه،این رو من اینجا که نمی بینیمت بهت گفتم که یادت باشه تو جایی که دیده می‌شی،واسه کسی گنده نقمپزی که باعث اسکول کردن خودت و خنده دیگران نشی،حالا گیریم اگرم جنابعالی چیزی از نظره ظاهری داشته باشی و تویه جمع حرفی هم واسه گفتن داشته باشی واسه خودت داری،هیچ وقت سعی نکن جایی مثل این داستانی که سره هم کردی که قشنگ معلوم بود امدی فقط از خودت شوء و میتینگ بزاری انقدر معذرت میخوام خودمونی میگم گنده نگوز که حاله چهار تا دوروبری هات رو بهم بزنی،ببین حداقل واسه یه آدم سوپر خوارکسه ای مثل من حرف هات خیلی خنده داره،خلاصه که یه سر به خودت بزن ثواب داره.

1 ❤️

841138
2021-11-06 07:49:42 +0330 +0330

فکر نکنم کفش پاشنه بلند با لاک بنفش و شلوار جین پاره زیاد بهم بخورن

2 ❤️

841485
2021-11-08 02:40:25 +0330 +0330

جنده ها هم اینطوری نمیگردن جنده خانوم

0 ❤️

845555
2021-12-01 23:22:05 +0330 +0330

چرا بقیشو نمینویسه
بنویس بابا نترس بزار هر چی که دلشون میخواد بگن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها