عاشقانه

1390/08/05

سلام من داوود هستم داستانی که می خوام براتون تعریف کنم یک ماجرای عاشقانس که 6 سال و از سال 76 تا 82 طول کشیده تو این داستان همه چیز به غیر از اسمها که عوض کردم واقعیه .
اون موقع من سال اول دبیرستان بودم و نوشین دو سال از من کوچکتر و دوم راهنمایی بود من و نوشین یک رابطه فامیلی دور داریم که اون موقع رفت و آمد زیادی داشتیم و در هفته دو سه باری خونه ما بودن یا ما می رفتیم خونشون ، نوشین هیکل تو پر و خوش فرم داشت و هر کسی می دیدش باورش نمی شد که دوم راهنمایی باشه و اون موقع هیکلش مثل دبیرستانی ها بود سینه های پر و خوش فرمی داشت ، چشم و ابروی و موهاش کاملا مشکی بود برق چشماش و خنده ای که همیشه موقعی که من و می دید تو چشماش بود هیچ وقت یادم نمیره .
داستان از اونجا شروع شد که یه روز نوشین و خانوادش مهمون ما بودن منم سر درس و مشقم بودم و چون سروصدا زیاد بود رفته بودم روی میز نهار خوری و بساط کتاب و دفترم مو اونجا پهن کرده بودم ، که یهو دیدم نوشین هم کتاب و دفترشو زده زیر بغلشو اومد صندلی روبه روی من نشست بهش لبخند زدم و مشغول کار خودم شدم بعد از دقیقه متوجه پای نوشین شدم که تکیه داده به صندلی من یه نگاهی بهش کردم و توجه نکردم متوجه شدم داره پاش رو میاره بالا تر استرس گرفته بودم و مرتب دستهامو عصبی می کردم تو موهام نمی دونستم چکار باید بکنم تا اون موقع نه دوست دختر داشتم و نه تو این خطا بودم متوجه حال خرابم شد و پاهاش که بدون جوراب بود رو گذاشت روی پاهام بدنم یخ کرده بود و کیرم بد جوری بلند شده بود بهش نگاه کردم و یه لبخند زدم و ترس رو کنار گذاشتم و اون پام رو گذاشتم روی پاش و می مالیدم که بعد از چند دقیقه دیدم پاش رو بالا اورد و گذاشت روی کیرم و شروع کرد به بازی با کیرم تو این دنیا نبودم منم پام رو بالا اوردم و گذاشتم لای کسش شلوارش نازک بود و گرمای کسش پامو حسابی داغ کرده بود با دستش پام رو گرفته بود و به کوسش فشار می داد با انگشتای پاش کش شلوار گرممو گرفت و کشید پایین که نتونست فهمیدم می خواد پاش رو به کیرم بچسبونه اومدم شلوارم رو در بیارم تا کیرش به پام بخوره که یهو خواهرم اومد و اونم بساط کتاب دفترش رو پهن کرد ترسیدم و بی خیال شدم دو تایی بد جوری حشری شده بودیم با این که خواهرم اونجا بود خودم رو به میز چسبوندم و بازم پام رو گذاشتم لای کسشو اونم پاش رو گذاشته بود روی کیر من خلاصه اون روز از این جلو تر نرفتیم و من تو یه تیکه کاغذ براش نوشتم که دوست دارم و اونم همینو واسم نوشت شرایط بدی بود نه می تونستم باهاش حرف بزنم نه به اون صورت تلفن کنم فقط وقتی می اومدن خونمون می دیدمش حسابی کلافه شده بودم و اوضاع درسیم بهم ریخته بود بهش وابسته شده بودم و عشق دوران نوجوانیم شکل گرفته بود یه خوبی هایی هم داشت دیگه به هیچ دختری نگاه هم نمی کردم و این کارو خیانت می دونستم ، عاشقش شده بودم زمان می گذشت و ما فقط تلفنی با هم حرف می زدیم و دیگه شرایط واسه هیچ کاری جور نشده بود ، من دوم دبیرستان بودم که مادر بزرگم فوت کرد و همه درگیر مراسم بودن من با نوشین و خواهرم و چند تا از بچه ها خونه بودیم تا کارهای خونه رو آماده کنیم اون روز یک جوراب شلواری مشکی با یک دامن روی زانو پاش بود و یک لباس آستین بلند مشکی ، بهش اشاره کردم بیاد طبقه بالا و رفتیم تو یه اتاق بغلش کردم و شروع کردیم به لب گرفتن حسابی داغ شده بودیم کیرم و از روی شلوار گرفته بود و منم دامنشو بالا زدم و دستم و گذاشتم لای کسش و شروع کردم به مالش کسش حسابی داغ شده بود و خیسی کسش کاملا مشخص بود یکه کم سینه هاش رو هم از همون رو مالیدم که دوباره شلوغ شد و همه برگشتن و کارمون باز هم نیمه کاره موند از اون به بعد هر زمانی که فرصت می شد و همو یه جالی خالی می دیدم شروع می کردیم به لب گرفتن و مالش همدیگه از روی شلوار و هیچ وقت فرصت کار دیگه پیش نیومد سه سال از رابطه عاشقانمون گذشته بود و من چون کامپیوتر بودم و پیش نداشتم سال 79 دانشگاه ، کارادنی نرم افزار یه شهر دیگه قبول شدم و رابطمون کمرنگ تر شد و همو سالی چند بار هم نمی دیدیم با این که قیمت موبایل اون موقعه حدود 1 تومن بود بابام یه خط واسم خرید که تونستیم گاهی با هم تلفنی صحبت کنیم که اونم با احتیاط بود که کسی پرینت تلفن مونو نگیره ، همه بچه های دانشگاه تو نخ دخترای دانشگاه بودن تنها پسری که تو این خطا نبود و به نخ های دخترا هم محل نمی داد من بودم که هیچ کسی رو از نظر ظاهری و هیکلی از نوشین بهتر نمی دیدم ، وسط فرجه های قبل از امتحانات بود که اومدم شهر خودمون و برنامه چیده بودم هر روز برم سر راه مدرسش توی اون 10 روز هر روز سر راه مدرسش می رفتیم و واسه هم کادو می خریدیم که اون کادوهای منو قبول نمی کرد چون می گفت از مادرش می ترسه و نمی تونه نگه داره ولی من همه کادوهاش رو با عشق نگه می داشتم تو این مدت هر جا خلوت بود همو بغل می کردیم و از هم لب می گرفتیم اون دوران بهترین دوران زندگیم بود یه روز صبح که رفتم سر قرار گوشیم رو بهش دادم که بتونم شب بهش از خونه زنگ بزنم و چون خط خودم بود خیالم از پرینت هم راحت بود واسه این که خوشحال بهشه روی صفحه ول کامش نوشتم I love Nooshin که هر وقت روشن خاموش می کنه چشمش بهش بیوفته و خوشحال بشه (که همین اشتباه باعث شد دوران خوشیمون تموم بشه) خلاصه اون شب تا نزدیکیایی صبح با هم صحبت کردیم و یک سکس تلفنی با هم داشتیم و هر کاری که تو این مدت آرزو داشتیم با هم بکنیمو تلفنی به هم گفتیم از کیر خوردن اون گرفته تا خوردن سینه هاش و کسش از طرف من فردا دوباره سر قرار همو دیدیم و من گوشی رو ازش پس گرفتم و یادم رفت ول کام رو بردارم بعد از ظهر هموم روز بابام و مامانم می خواستن برن بیرون و گوشی رو لازم داشتن از شانس بد من گوشی هنگ می کنه و دوباره راه اندازی میشه و صفحه ول کام رو می بینن ، رازم رو فهمیده بودن اون شب خونمون محشری بود و مامانم می خواست همه چیو خراب کنه داشتم دیونه می شدم مترسیدم عشقمو از دست بدم از بس حالم خراب بود همون موقع شب اومدم ترمینال و بلیط گرفتم و اومدم شهری که توش درس می خوندم گوشی رو هم نبرده بودم و خط خونه رو هم جواب نمی دادم که بلاخره مامانم کوتاه اومد و منم بهش قول دادم که ماجرا همین جا تموم شده و اونم به کسی چیزی نگفت اخه می گفت تو رابطه فامیلی این چیزا قابل قبول نیست یک سال دیگه گذشت سال دوم دانشگاه بودم فشارها و کنترل روی دو تامون بیشتر شده بود نوشین هم از نظر هیکلی و ظاهری روز به روز جذاب تر می شد و از ظاهر بچه گونه ای که داشت به یک خانم بسیار خوشگل و خوش هیکل و خوش فرمتر تبدیل شده بود سنگینی نگاه پسرای دیگه رو روش می دیدم و خوشحال بودم که چه عشقی دارم و من بیشتر شیفتش می شدم ، محرم بود و چند روز تعطیلی داشتم دانشگاه رو ول کردم و اومدم شهر خودم چون خیلی وقت بود هم رو ندیده بودیم دلش طاقت نیاورد یکی از کلاس های بعد از ظهرش رو پیچوند و با دوستش قرار گذاشتیم و رفتم یه کافه سنتی که یهو خبر دادن چند تا بسیجی دارن همو رو می برن سریع نوشین و دوستش رو بردم تو پاساژ بقل و خودم زنگ زدم آژانس از شانس بد ما و ترافیک بعد یه ربع هم ماشین نیومد که برادران مخلص بسیجی که منو موقع فراری دادن دخترا دیده بودن شناختن و گرفتنم و ریختن سرم که دخترا را کجا بردی یکی دستمو پیچونده بود و بد جوری فشار می داد و اون یکی هم بیخ گلو گرفته بود که یهو دیدم نوشین با دوستش داره با دو میاد طرفمون و با گریه داد می زنه ولش کنین ، ولش کنین داد زدم تو چرا اومدی کی گفت بیای بیرون که دیر شده بود و اونا رو هم گرفتن عصبی شده بود یکی دو تا بسیجی ها رو زدم که ولشون کنین ولی هم زورشون از من بیشتر بود و هم اونا سه تا بودن و من یکی خلاصه دیدم زور فایده ای نداره و از در دوستی و پاچه خاری وارد شدم و گفتم اینا رو ول کنین و من و هر جا می خواین ببرین خلاصه دخترا رو ول کردن و منم واسشون تاکسی گرفتم تا برن بعد دوباره اومدن سراغم که توی ماه محرم خجالت نمی کشی و از این حرفها و آخر هم یک چند تا چک زدنمو ول کردن حسابی کوفته شده بودم دستم از چند جا درد می کرد گوشیمو که خاموش کرده بودن سریع روشن کردم که دیدم نوشین زنگ زد و کلی پشت تلفن گریه کرد با همون تاکسی که گرفته بودم براش اومد دنبالم و تو ماشین کلی گریه کرد دوستش هم بد جوری رنگش پریده بود خلاصه چند تا آب میوه براشون گرفتم و جلو مدرسه از شون خداحافظی کردم و به شانس بدم لعنت فرستادم از اون روز به بعد دیگه نوشین تو خیابون هم نمی اومد و گفت اگه بگیرنت یه تار موت کم بشه من میمیرم ، چند ماه گذشت و فقط تلفنی صحبت می کردیم که خلاصه از روی خوش شانسی یکی از دوستان می خواست بره مسافرت و چون چند تا ماهی داشت که باید هر روز غذا می دادی کلید خونش رو داد به من موضوع رو به نوشین گفتم خیلی خوشحال شد و قرار شد کلاس آخرش رو نره یک تاکسی گرفتم و رفتیم خونه از بس دوستش داشتم و عاشقش بودم اصلا به سکس فکر هم نمی کردم فقط می خواستم پیشم باشه و بغلش کنم ولی اولین سکسمون رو اون روز کردیم مانتو و روسریش رو در آورد یک تاپ یقه باز تنش بود که سینه هاش رو به شکل خوشگلی نشون می داد و سوتین صورتی که داشت آدم و بد جوری حشری می کرد رو مبل نشستیم و شروع کردیم به لب گرفتن دلم نمی امد لختش کنم که خودش طاقت نیاورد و گفت می خوام خالهای روی سینه م رو که بهت گفتم نشونت بودم قبلا گفته بود گوشه سینش چند تا خال داره کمک کردم تاپ و سوتینشو در بیاره اولین باری بود بدنش رو لخت می دیدم به برکت فیلم های سوپر تجربه کافی داشتم و وقتی سینه هاش رو در آورد بد از بازی شروع کردم به خوردنشون سینه های سفت و خوش فرمی داشت کیرم تو شلوار جینم داشت می شکست اونم تو ابرا بود و داشت ناله می کرد همه جای سینه ها و شکمو گردنشو خوردم و لیس زدم با خنده به من گفت تو گرمت نیست و لباس من و هم در آورد دوباره بغلش کردم از خوردن بدنامون بهم دو تایی دیونه شده بودیم دست بردم کمر شلوارش رو باز کردم و شلوارش رو در آوردم یه شرت صورتی پاش بود که آب کسش تمامش رو خیس کرده بود ، شلوار خودم رو هم در آوردم ولی شرت داشتم و خوابوندمش روی زمین و خودم خوابیدم روش کیرم لای پاش بود دوباره شروع کردم به لب گرفت و خوردن سینه هاش و کیرم و بهش فشار می دادم رفتم پایین و از روی شرت شروع کردم به خوردن کسش و گاز گرفتنش دیگه ناله هاش بلند شده بود و شرتش خیس خیس بود کلافه شده بود و خودش شرتش رو کشید پایین کس بی مو و خوش فرمش با اون بوی بهشتیش جلوی صورتم بود چند لحظه فقط نگاش کردم دوباره شروع کردم به خوردن آب کسش به قدری بود که نمی شود جمعش کرد اومدم بالا کیرم گذاشتم روی کسش و فشار می دادم شرتم از آب کسش خیس شده بود خودش شرتمو در آورد و کیرم و گرفت تو مشتش و می مالید به کسش فقط صدای برخورد کیرم به کسش و صدای ناله هاش اتاق و پر کرده بود و با ناله می گفت چرا نمیآد من هم دل داریش می دادم عزیزم کیرم و بمال به کست الان آبت میاد خودم هم تعجب کرده بودم چرا آبم نمیاد چون همیشه فرتی میومد بعد فهمیدم به خاطر استرس و فشار عصبی تاخیر داشتم بلاخره صدای نفساش و ناله هاش زیاد شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن و بی حس افتاد من هم که خیالم از بابت اون راحت شده بود کیرم گذاشتم لای پاش و چسبوندم به کسش و همون جوری چند تا تلمبه زدم که آبم با فشار لای کسش خالی شد چند دقیقه همون جوری موندیم و بعد خودمون و شستیم و رسوندمش مدرسه دو روز بعد دوباره زنگ زد که برم دنبالش این بار دوستش هم بود و دست و بالمون بسته بود این بار وقتی رسیدم ماهواره رو روشن کردم و دوستش و نشوندم پای کانال VIVA و خودمون رفتم تو اتاق خواب و شروع کردیم به لب گرفتن و سریع لباسش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و چند تا گاز نرم از سینه هاش گرفتم که صدای نالش بلند شد و به همون سرعت آبش اومد و چون حالش بد شده بود سریع بلندش کردم و بردمش دستشویی که خودش رو بشوره بعد هم بردمشون مدرسه اون روز چون آبم نیومده بود تا شب کیرم و تخمهام بد جوری درد می کرد . چند ماه گذشت سال 81 بود و من ترم آخر بودم یک همایش کامپیوتر دانشگاه نجف آباد ترتیب داده بود که منم رفته بودم نوشین هم چند بار به خاطر دل تنگی زیادی که داشتیم بهم از خونه خواهرش زنگ زد که به خاطر طولانی بودن و هزینه انتقال پول تلفنشون خیلی زیاد اومده بود و خواهرش پرینت می گیره و شماره من که آشنا بوده و پیدا می کنن و از همه ماجرا با خبر می شن رابطه دو تا خانواده ای که در هفته چند بار با هم رابطه داشتن بد جوری خراب شده بود و من و نوشین از همه طرف توی فشار بودیم مجبور شدم موبایلم رو بدم به بابام به هر بد بختی بود به خاطر اینکه درسم خیلی خوب بود دانشگاه رو 4 ترمه و توی بهمن تموم کردم اومدم شهرم و سریع دنبال کارهای خدمتم و گرفتم که خوشبختانه معاف شدم و با کمک خدا که خیلی همیشه شاکرم ازش بعد از چند ماه توی یکی از ادارت یک کار هم به سختی پیدا کردم چند ماه کار کردم ، سال 82 بود کمی پس انداز کردم رابطه خانواده ها خیلی خراب شده بود مادرم از جریان عاشقیم خبر داشت و من ازش خواهش کردم واسه خواستگاری پا پیش بزاره که مادر نوشین قبول نکرد روزگارم سیاه شده بود یک روز مادرش اومد خونمون و هر چی از دهنش در آومد بهم گفت و با مامانم در کمدم رو باز کردن و همه نامه های عاشقانه ای که برام نوشته بود رو برداشتن و بردن نمی دونستم چرا مادرش این همه مخالفت می کنه بعد فهمیدم دوست نداشته که دخترش رو به یک کارمند ساده که هیج سرمایه ای نداره بده حسابی سر خورده بودم که اتفاقی تونستم آمار یکی از دخترهای دانشگاه که هم رشته ای هم نبودیم رو بگیرم و باهاش رابطه دوستی برقرار کنم به خاطر خلع عشقی و عاطفی که پیدا کرده بودم بعد از چند ماه رفتم خواستگاریش که داستان عشقمون و این همه فشاری که روم بود تموم بشه که همون دفعه اول جواب بعله گرفتیم و الان هم هنوز بعد از چند سال داریم با هم زندگی می کنیم و خدا رو شکر مشکلی هم نداشتیم چند وقت بعد از عروسیمون داداشم بهم گفت نوشین زنگ زده به خواهرم و پشت تلفن کلی گریه کرده که داوود چرا این کارو کرده و من داشتم مامانم و راضی می کردم در هر صورت این رابطه عاشقانه همون جا تموم شد و الان 8 سال ندیدمش و خبر دارم که ازدواج کرده و با شوهرش که یک تاجر چایی رفته هند زندگی می کنه نمی دونم شوهر پولداری که مادرش می خواست هست یا نیست احتمالا حتما هست و امیدوارم خوشبخت شده باشه . دنیا خیلی بالا و پایین داره خدا رو همیشه شکر می کنم و از اینکه زندگیم اینطوری شد هیچ شکایتی ندارم .
امیدوارم که همیشه خوب و خوش باشید و ببخشید اگه طولانی نوشتم یا اگه از این داستان لذت نبردید .


👍 1
👎 0
30982 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

303538
2011-10-27 23:55:53 +0330 +0330
NA

نمیدونم…

0 ❤️

303540
2011-10-28 12:11:28 +0330 +0330

داود ها همشون توی عشق شکست میخورن .
اما اینی که بد وبدو رفتی زن گرفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امید وارم عاشق همسرت باشی . امیدوارم

0 ❤️

303541
2011-10-28 13:40:35 +0330 +0330
NA

عزیز دلم من بعید میدونم عشق بوده باشه.ولی به نظرم بهتر شد ازدواج نکردین

0 ❤️

303542
2011-10-28 17:09:37 +0330 +0330
NA

من کل داستان رو گریه کردم.چرا نمیذارن عاشقا به هم برسن.ولی اگه من موقعیت تورو داشتم کل خانواده خودم و خانواده ی اونو آتیش میزدم و با عشقم عروسی میکردم.خدا کنه روزی برسه که عاشقای واقعی بهم برسن

0 ❤️

303543
2011-10-29 11:53:58 +0330 +0330
NA

اینا هم یه سری عکسه که از قبل تو PC داشتم
پسورد: bat145

http://www.uploadbaz.com/6a4mwux1jzwa
http://www.uploadbaz.com/m8iae5wsrn06
http://www.uploadbaz.com/lzm62lzte7rq
http://www.uploadbaz.com/yskeer3eruez

راستی، اینم عکسای بریتنی اسپیرزه. کلا بریتنی که جندست، ولی شاید یکی دوتاش فوتوشاپ باشه
http://www.uploadbaz.com/jl7hxb11drcf

0 ❤️

303544
2011-10-29 12:58:55 +0330 +0330
NA

این عشق نبود که شما دو نفر داشتین در کل زیبا بود

0 ❤️