عاصی (۱)

1399/09/19

((توجه ،این قسمت بیشتر درام است وصحنه سکسی ندارد))
این داستان برگفته از روایت وزندگی واقعی روشنک است.

زندگی 22ساله من پر بود از نقش رویا و سعید ،پسر ودختر خاله ای که جای خالی خواهر و برادرم رو پر کرده بودند .سعید 2سال از من و رویا بزرگتر بود . هم یک برادر بود هم یک رفیق و محرم راز واقعی برای من و رویا بود . همیشه وهمه وقت با هم بودیم وسعید مراقب ما دوتا بود . هر اتفاقی هم که می افتاد ،سعید قبل از هر کسی ازش خبر دار میشد . رفتار ما طوری بود که همه فکر میکردند خواهر وبرادریم .یادمه اولین مرخصی سربازی سعید ، اونقدر منو رویا توی بغلش گریه کردیم که صدای همه درومد .بعد از خواستگاری بهزاد ،طبق معمول اولین کسی که باید خبر دار میشد رویا وسعید بودند .خوشحال و خندان دعوتشون کردم یک کافه وبا ذوق وشوق خبر خواستگاری وموافقت پدر ومادرم رو گفتم .هر دو بغلم کردند و بوسیدند تبریک گفتند. یک هفته بعد رویا زنگ زد وبا ناراحتی گفت سعید داره برای کار میره جنوب.با تعجب گفتم چرا مگه اینجا سر کار نیست ؟.رویا هم گفت نمیدونم برای همه مون همین سوال پیش اومده ولی میگه موقعیت اونجا بهتره .زنگ زدم بهش وبعد از خوش وبش معمول پرسیدم سعید چرا میخوای بری جنوب؟جوابش یک جمله بود: وقتی زندگیت تلخ شد،رفتن بهترین راهه!!! از این حرفش تمام وجودم آتیش گرفت !! بغضم ترکید وبا گریه گفتم: الهی قربونت برم داداشی،مگه اتفاقی افتاده؟ جواب درست وحسابی نداد وطفره و رفت و توصیه کرد که مراقب خودم باشم .سعید یک هفته بعد رفت. اصرار من هم برای فهمیدن علت رفتنش، بی نتیجه بود .روز به روز فاصله سعید ازمون بیشتر شد . یکشب که بهش زنگ زدم به شوخی گفت دختر کم بمن زنگ بزن ممکنه بهزاد خوشش نیاد و به زندگیت آسیب بزنه!! و بعدش هم صحبت هامون اونقدر کم تا کامل قطع شد.تموم رویاهایی هم که برای عروسی داشتم که سعید هم مثل رویا کنارم باشه بر باد رفت و برای بهترین شب زندگیم نیومد و بهانه آورد که مرخصی نمیدن . خیلی ناراحت شدم ولی رویا با حرفها وشیطنت هاش برام سنگ تموم گذاشت . دوران خوش خوشان بعد از عروسی هم باعث شد کم کم فراموش کنم . توی یکسال بعد از عروسی فکر کنم کلا یک بار سعید رو اونم توی یک مهمونی خانوادگی دیدم . قیافه درهم وحالت پریشانش ،نگرانم کرد بلند گفتم داداش حالت خوبه؟چرا اینقدر لاغری شدی ؟لبخند تلخی زد :بله روشنک خانم ممنون ،خوبم ! کار و گرما ،رس آدم رو میکشه !شنیدن کلمه روشنک خانم اونم از زبون سعید برام نامانوس بود و حس خوبی بهم نمیداد چون سعید بود که اسم منو گذاشته بود روشن و به تبع اون رویا وبعد هم کل خانواده روشن صدام میزدند. گفتم شاید به قول خودش به خاطر بهزاده و زیاد درگیرش نشدم.

خلاصه زمان به سرعت گذشت و وارد هشتمین ماه زندگی مشترک شدیم شده بودیم بهزاد آدم عصبی بود و زود از کوره در میرفت . ولی بقول معروف هیجانات اول زندگی مشترک باعث شده بود اهمیتی ندم تا اینکه اون شب لعنتی از راه رسید . میز شام رو آماده کردم و دستی به سر و روم کشیدم ومنتظر موندم تا بهزاد اومد.مثل همیشه خندان رفتم جلو بوسش کنم ولی هلم داد عقب !گذاشتم به حساب خستگی و کار . لباساش رو عوض کرد و برگشت غذا براش کشیدم.گیر داد به نمک غذا . با آرامش گفتم بهزاد جان اتفاقی افتاده ؟چرا اینقدر عصبی هستی ؟یکباره صداش رو برد بالا :به جای اینکه از صبح تاشب مثل خرس بخوابی یا با تلفن حرف بزنی ! خبر مرگت آشپزی یاد بگیر که مجبور نشیم ، یا غذای نپخته بخوریم یا شو ر و بی نمک .خیلی بهم برخورد. گفتم حق نداری اعصابت از جایی دیگه خورده به من توهین کنی ! اما یک سیلی محکم زد توی صورتم !سیلی که کاخ آرزو هایم رو یکشبه ویران کرد و انگار لذت شادیهای 8ماه گذشته رو شست و برد .تا آخر شب گیج بودم وتا صبح سرجام گریه کردم و نخوابیدم .بدتر از اون رفتار بهزاد بود که حتی پشتش رو کرد به من و خوابید .اونشب گذشت ولی کتک زدن وتوهین ها برای بهزاد دیگه عادی شد . به هر بهانه ای از زورش استفاده میکرد. در تمام این مدت هم مثل همیشه فقط رویا سنگ صبورم بود وپا به پای من گریه میکرد ولی به خاطر اصرار های من دخالت نمیکردو نمیذاشتم به بابا ومامان چیزی بگه .حالا دیگه یکسال از ازدواج مون گذشته بود .شب عصبی اومد خونه وباز هم با بهونه ای منو به باد کتک گرفت .که بر اثر برخورد صورتم با کابینت ،صورتم کبود شد .حسابی بهم ریخته بودم.دیگه زندگی برام غیر قابل تحمل شده بود. باید تمومش میکردم .دوسه روز خودم رو توی خونه حبس کردم و حتی جواب تلفن های رویا رو ندادم تا این که رویا خودش رو رسوند خونه و حال و روز منو دید و بعد از کلی گریه کردن رفت . دو روز بعد بهزاد با صورت آش ولاش و خونی اومد خونه.شیشه جلویی ماشین خورد شد بود وتمام بدنه ماشین جای سنگ و چوب بود با وجودی که 3روز بود باهاش قهر کرده بودم باز دلم نیومد و رفتم کمکش وعلت رو پرسیدم گفت فکر کنم دزد بودن . دو تا موتور سوار بهم حمله کردند . لباسهای پاره پوره اش رو درآورد . تموم بدنش جای چوب و کبود بود ! بحدی کتکش زده بودن که تاسه روز نرفت سر کار .فرداش که رویا زنگ زد ، داستان رو براش گفتم .با بغض گفت : این بی همه چیز باید یاد بگیره ،که تو بی کس و کار نیستی !!جا خوردم! یعنی چی رویا ؟چی داری میگی ؟گفت فقط بدون اگر یکبار دیگه دست روت بلند کنه !دیگه باید برای همیشه بخوابه و مامان جونش غذا بذاره دهنش !تا روز سوم دل توی دلم نبود که رویا رو ببینم و داستان رو بفهمم . از یک طرف خوشحال بودم که تا این حد هوامو داشت ،ازیک طرف دلشوره داشتم که خودش رو توی دردسر نندازه !! بالا خره بهزاد رفت سر کار و خودم رو به رویا رسوندم . رویا چکار کردی ؟ مگه نگفتم دخالت نکن ؟چرا میخوای برای خودت دردسر درست کنی؟با داد گفت تا کی دخالت نکنم؟ مگه میتونیم بشنینیم نگاه کنیم ببینیم هر روز چه بلایی سرت میاره ؟ پرسیدم حالا میشه بگی چه خبره ؟آره،ولی اول بوسم کنم آروم بشم سفت بغلش کردم و بوسیدمش .رویا بگو تا سکته نکردم ! روشن، کار دوستای سعیده .نمیدونی سعید توی این چند روزه چه حالی داره .خودشم میخواست بره ترسیدم یا بشناسش یا کاری بده دست خودش!به خاطر همین نذاشتم بره !هاج و واج پرسیدم مگه سعید تهرانه ؟ مگه منو هنوز یادشه؟؟پاسخ رویا مثل پتکی روی سرم فرود اومددر حالی که بغضش ترکید :روشن خیلی بی انصافی!!سعید به خاطر تو از این خونه که هیچ ،از این شهر رفت!!! سعید یکساله همه غمای دنیا رو میریزه تو خودش که زندگی تو بهم نریزه !روز نیست که پی گیر حالت نباشه .در باره رفتار بهزاد هیچی بهش نگفتم که حالش بدتر نشه! پریروز هم در حال گریه مچم رو گفت ، مجبورم کرد بهش بگم.! چی داری میگی رویا؟ این حرفا یعنی چی؟روشن سعید عاشقت بود ! با گفتن این جمله دنیا داشت دور سرم میچرخید !مگه میشه رویا ؟! این چه حرفیه ؟مگه منو سعید چیزی مخفی از هم داشتیم ؟رویا من به سعید میگم داداش!!خودش چیزی گفته ؟ روشن تو اینقدر خنگ نبودی ، یعنی واقعا متوجه نشدی چرا برای عروسی نیومد ؟وقتی ازش پرسیدی چرا میخوای بری، چی جوابت رو داد؟روشن از روزی که بهمون قضیه خواستگاری رو گفتی زندگی سعید بهم ریخت ! روشن سعید رفت که مثلا زندگی تو خراب نشه .روشن منه خر یکسال هم عذاب تو رو میکشم هم عذاب سعید رو .شب عروسیت نمیتونستم برای سعید گریه کنم یا برای تو خوشحال باشم .دیگه حرفای رویا رو نمیشنیدم . یعنی نمیخواستم که بشنوم نمیدونم چجوری خودم رو به خونه رسوندم .تا چند روز گریه خوراکم بود .نمیدونستم باید چکار کنم .داشتم خفه میشدم و لی بدتر از اون ازسعید و رویا دلگیر بودم چرا هیچی بهم نگفته بودن؟ چرا یکساله رویا و سعید اینهمه عذاب کشیدن وبه من نگفتن ؟تا دو ماه بعد باز هم چند باری کتک خوردم اما به رویا چیزی نگفتم میترسیدم دوباره کاری کنند به دردسر بیافتن اما بعد از دوماه بعد از یک دعوا مفصل و کتک خوردن صبح رفتم اول بخاطر ضرب وشتم شکایت کردم وطول درمان گرفتم، بعدش هم درخواست طلاق دادم و دیگه به خونه بر نگشتم.
ادامه دارد…

نوشته: سعید


👍 23
👎 2
13301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780800
2020-12-09 00:36:27 +0330 +0330

یعنی الان سعید از زبان روشنک نوشته؟

1 ❤️

780802
2020-12-09 00:37:42 +0330 +0330

sex and love گرامی به شما پیشنهاد میکنم تعدادی صحنه حاوی سکس به داستانتون اضافه کنید حتی اگر سکس یکی از شخصیت ها با یک دختر خودفروش برای یک آرامش موقت باشه . هم داستانتون بعد سکسی پیدا میکنه و قابل انتشار میشه هم خودتون رو در یک بعد تازه محک زدید

4 ❤️

780811
2020-12-09 00:53:05 +0330 +0330

آقای سکس اند لاو عزیز ترتیب داستان رو عوض میکردی . هزارتا فیلم تاحالا دیدیم داستان از وسط شروع شده بعد فلاش بک زدن به گذشته . شما هم از سکس شروع کن بعد وسطش فلاش بک بزن برو تم داستان رو توضیح بده یا هرچیز دیگه درسته یه کم زحمت بازنویسی داره ولی شدنیه

3 ❤️

780815
2020-12-09 00:55:30 +0330 +0330

موضوع کلی داستان به نظر خوب میاد ولی سطحی و بدون تکنیک نوشته شده که امیدوارم قسمتهای بعدی جبران بشه.برای این مقدار متن دو پاراگراف خسته کننده میشه.البته بیشتر از ۷ تا هم همینطور.جذابیت داستان میتونه نبود سکس رو جبران کنه که فعلا این قسمت زیاد موفق نبود.برای دوستی که کامنت اول رو گذاشتن هم متاسفم که این تبعیض در حقش شده

0 ❤️

780851
2020-12-09 03:57:48 +0330 +0330

خوب بود🤔بعدش کی اولین کص رو دادی؟؟؟

0 ❤️

780855
2020-12-09 06:26:44 +0330 +0330

قسمت اولش که بد نبود
زیاد نمیشد با جریان داستان ارتباط برقرار کرد همه چیز سطحی روایت شده بود
منتظر قسمت‌های بعد میمونیم

1 ❤️

780857
2020-12-09 06:32:55 +0330 +0330

با اینکه کلیشه بود اما نگارش انقدر خوب و روون بود که یکسره تا آخر خوندم .به جورایی قابل حدسه، امیدوارم قسمت بعد روال داستان بهتر و پر هیجان باشه. لایک

2 ❤️

780888
2020-12-09 11:53:52 +0330 +0330

کسی داستان آراد رو یادش هست؟ توی چند سال گذشته مثلش رو ندیدم… این انگار به همون سبکه

0 ❤️

780901
2020-12-09 15:16:14 +0330 +0330

به مولا ولت نمیکنم ، تا اخرش باهاتم

0 ❤️

780908
2020-12-09 16:01:13 +0330 +0330

فکر کنم سعید از روشنک طلاق کرفته که دیگه کتک نخوره

0 ❤️

780921
2020-12-09 19:45:24 +0330 +0330

جالبه ادامشو بنویس

0 ❤️

780941
2020-12-10 00:19:56 +0330 +0330

الان ما باید منتظر ادامه چی باشیم دقیقا

زندگی شخصی تو چ ربطی ب ما داره ک میای توضیح میدی

0 ❤️

781087
2020-12-10 21:12:35 +0330 +0330

قشنگ بود ❤

0 ❤️