عاقبت سکس با زنداداش

1399/09/23

سکس من و عشق جانم
سلام من ۲۸سالمه و زنداداشم همسن خودم
ماجرای من خیییییلی طولانیه ولی بشدت درس عبرت
نمیدونم چند نفر این داستانو میخونن الانم مطمعن نیستم ک باید بنویسمش یا نه
اولین بار گواهینامه گرفتم با شیرینی اومدم خونه دیدم کسی نیست رفتم طبقه پایین دنبال مادرم دیدم زن داداشم طبقه پایینه با بچش گفتم زنداداش قبول شدم گفت مبارکه گفتم مامان کجاست گفت نمیدونم گفتم بریم بالا شیرینی بخوریم از پله خواستیم بیایم بالا که گفتم بریم ازجلو من پشت سرشون اومدم که دیدم چه کونی داره زن داداشم
برای اولین بار به چشم بد نگاش کردم الانم دلم میسوزه براش باورکنید قبلا حتی دوتایی تنها موندیم خونه ولی هیچوقت بهش فکرم نکرده بودم با دیدن اون لباس نخی معمولی خودموباختم رسیدیم توآشپزخونه چندتاشیرینی گذاشتم تو ظرف که ببرن طبقه بالا بخورن همونجا خودمو چسبوندم بهش باخنده گفت نکن منم فکرکردم راضیه رفت بالا منم پشت سرش رفتم صدای قفل در اومد
باخودم گفتم خاک عالم شد تو سرم چون میدونستم میگه به داداشم
زنگ زده بود گفته بود داداشم چندماهی قهربود باهام منم زیادخونه نمیومدم تاکسی نفهمه بعدازچندماه بازم باهام حرف زد گذشت تا شب عید برامادرم وسیله آشپزخونه گرفتم دیدم زنداداشم زنگ زد گفت برامنم ازونابخر یدونه
منم خریدم براش
شب اس داد مرسی داداش منم گفتم خواهش میکنم دوسه تا اس دادیم گفتم بیاواتساپ.اومدگفت داداش کار داری گفتم خواستم بگم حلالم کنی گفت تو منو حلال کن جلو داداشت خرابت کردم نبایدمیگفتم بهش بدتر بدبین شد بهم روابطم باتوهم خراب شد گفتم من مقصر بودم
گذشت تاچندروز از پیام دادنامون هرشب کلی دردودل میکردیم و همش میگفت آرزومه دامادیتو ببینم خلاصه بحثمون به خودارضایی کشید کلی نصیحتم کرد که داستان نخوانم وفیلم نگاه نکنم منم بعدازکلی مقدمه گفتم پس شورتتو میدی بهم ک بپوشم وخودارضایی نکنم گفت چه ربطی داره منم هزارتادروغ سرهم کردم تابالاخره راضی شد ولی گفت باید الان بیای بالا ببری هرچی گفتم بنداز تو حیاط قبول نکرد با هزار دلهره به بهانه دستشویی که تو راه پله بود رفتم برقو روشن کردم ولی نرفتم تو رفتم بالا ازش گرفتم و برگشتم تودسشویی پوشیدم و رفتم سر جام دراز کشیدم اینم بگم داداشم بیشتر وقتا ماموریت و خونه نیست خلاصه دوباره پیام دادم ممنون ک گفت اون شرت نامزدیمه نگهش دار یادگاری
منم هروقت فرصت گیر میاوردم میرفتم خونش وشورتا ولباساشو میپوشیدم وآبمو میریختم روشون بعد بهش میگفتم لباسات کثیف کردم بشور
همیشه ازخودارضایی کردنم گریش میگرفت تاجایی که به مامانم هرروز میگفت براداداش زن بگیریم ولی مادرم بیخیال
اونقدر علاقه داشت بهم ک رابطمو باداداشم از روز اول بهترکرد مسافرت مشهد وچندجای دیگه باهم رفتیم همیشه هم میگفت اگه کاراشتباه کنی دوباره جدامون میکنن ازهم
حتی دستمو بهش نمیزدم ازترس جدایی اونقدر حرف گوش کن شده بودم که خودمم شک میکرذم به خودم اونقدر هواموداشت که تنهانمونم هروقت باخواهربرادر مادرم دعوام میشد صدامو میشنید زنگ میزدمیگفت بروبیرون کارت دارم بعدشم اونقدر زیباآرومم میکرد میگفت اگه دعواکنی باهات قهرمیکنم ازترس قهرکردناش مثل مار ساکت شده بودم
درطول این مدت خیلی بهش وابسته شدم یبارگیردادم میخوام بیام بغلت بخوابم امشب
کلی التماس کردم بعدازچندروز قول دادم دستامم بذارم ببنده تاخیالش راحت بشه
قصدم واقعا فقط خابیدن تو بغلش بود
با کلی خواهش قبول کرد قرارشد شلوارک و تاب سفیدشو بپوشه
منم آخرشب به بهونه بیرون رفتن بادوستام پاشدم رفتم بیرون ازخونه ماشینوچندتاخیابون دورتر پارک کردم وبرگشتم وقرارشد اونم بچه روببره توآشپزخونه سرگرم کنه تا من برم تواطاقشون اومدم در خونه زنگ زدم گفتم اومدما باکلی دلشوره باکفش رفتم تابالا جلو واحدشون
دروبازکردم و رفتم تو اطاق وبعدشم حمام داخل اطاق نشستم ساعت هشت بودتاشب بشه بچه بخابه کف حموم خیس منم خسته ولو شدم درم ازپشت بستم
یهو خواهرم از پایین اومد توخونشون درو که بازکرد صداشوشنیدم ضربان قلبم رفت رو هزار
فقط میگفتم خدایا نیادمنو ببینه میرم توبه میکنم اونقدر التماس کردم بخدا که اون بعدازچنددقیقه برگشت رفت
تایک شب جرات نکردم بیام بیرون بعدش که بچش خابید اومد سراغم گفت بیابخواب روتخت عزیزم خسته ای گفتم پس خودت چی گفت من میرم تو حال گفتم من اومدم توروببینم اگه میترسی دستاموببند
گفت نه عزیزم بیابخواب درازکشیدیم روتخت اونقدر شهوتم بالابود بعدازنیم ساعت دستموبردم سمت شلوارش مخالفت کرد هرکاری کردم نشد که نشد قبول نکرد منم بادعوا و کتک کاری شلوار وتابشو درآوردم که گریش درومد پتوروکشیده بود روصورتش از خجالت
من یهو تو تاریکی اطاق نگاه بدنش کردم دیدم چه بدن سفید و بلوری جلو دستمه باسینه هشتاد و گرد وخوش فرم
دیگه اهمیتی ندادم انقدر بازور کردم تو کسش و جیغ زد که داشتم دیوونه میشدم از عصبانیت همش میخواست دربره ازدستم ولی زورش نمیرسید ،آخرش ارضا شدم کمی ریخت داخلش کمی روتخت وبدنش
بزرگترین اشتباهمم همین خشن کردن بود که هیچوقت نتونستم خودمو ببخشم
بعدازارضاشدنم فهمیدم چه خاکی به سرم شده
زدم بیرون ازخونه ساعت چهار ونیم صبح تاهفت فقط سیگارکشیدم و گریه کردم
چند روزی پیام ندادم بهش ازخجالتم. میخواستم فراموش کنم خیانتمو
امانمیشد کاری کرد دوماه بعد پیام دادگفت عاشق نامرد چطوری گفتم ببخشید حلالم کن گفت حلالت نمیکنم بچتو چیکار کنم سقطش کنم یانگهدارم که فهمیدم چه خاکی به سرم شده تاچندروز زندگیم شده بود کابوس بعدازیه هفته گفتم نامردهستم ولی نامردی نمیکنم هرکاری بگی میکنم گفت نگه میدارم بچتو بشرطی که مواظب من وبچه توشکمم باشی گفتم چشم
تامدتها دکتررفتن و اومدن و خرید وایناباهم می رفتیم بدون سکس یادست زدن حتی
بعداز مدتی سکسای نصفه ونیمه داشتیم باهم که یه بازگفت بچمون سقط شد که بازم شوک بزرگی واردشد بهم
زندگیم جهنم شده بود ازینطرف خیانتم ازطرفی دردکشیدن عشقم ازطرفی اون بچه ی بیچاره ولی بعدش دیگه مرتب سکس میکردیم باهم ازماساژ باروغن زیتون گرفته تاسکس هفت ساعتی و شباتاصبح درددل کردن که بعدا فهمیدم الکی بهم گفته بار دارم ک من مجبوربشم بمونم یه شب که فهمیدم این جریان و تا صبح برام ساک زد وکس دادبهم اونقدر کردمش که گفت حواست باشه بچه دارم نکنی خخخخخه
خلاصه خانواده شک کردن بهم ولی اهمیتی نمیدادیم وفقط به برنامه سکسمون فکرمیکردیم یه شب رفتم خونه داداش بزرگم برگشتنی دوتا گوشی داشتم یه ساده یه لمسی
یادم نبود پیامهای آخریو حذف کنم و بعدشام زدم بیرون رسیدم خونه یادم افتاد گوشی سادم جامونده گفتم حالاصبح میگیرمش ازداداشم وقتی رفتم خونتون وگرفتمش دیدم که پیامای شب آخر که رفتم خونش توش بوده که خاک شد تو سرم
داداشم فهمیده بود بروم نیاورده بود سریع زنگ زدم زنداداشم گفتم داداش بزرگم فهمیده اونم حالش خراب شد
من تاچندروز خونه نیومدم طفلکو انقدر زده بودن که همه جای بدنش کبودشده بود گفته بودن اگه بگی مافهمیدیم میکشیمت یابذار زندگیتو برو یا بمون لال شو
ازون روز به بعد چندبار تصمیم گرفتم باهاش فرار کنم برم شهردیگه ولی نمی شد
میگفت آبرو خانوادمون می ره
بعد از التماس فراوان از طرف اون عاشق دختری شدم که باهاش ازدواج کنم دختره نامرد از آب درومد چون همکارم بود پولمم بالا کشید و رفت زندگیم از هم پاشید آبروم رفت پولم رفت
الانم بیکار و بی پول افتادم گوشه خونه همش هم بخاطر سکس اشتباهی بود که کردم هیچوقت قابل بخشش نیست.
زندگیم شد جهنم دوبار سکته قلبی کردم پول و سرمایه ام رفت
الانم ۳۲سالمه وخانوادم حتی راهم نمیدن خونه
اون بیچاره هم تو خونه زندانی شد

نوشته: عروسک


👍 13
👎 21
70301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781506
2020-12-13 00:34:08 +0330 +0330

وای وای وای وای وای

1 ❤️

781514
2020-12-13 00:49:44 +0330 +0330

نتیجه میگیریم که بیشتر حواسمون جمع باشه سوتی ندیم و اینگونه همه رو بگاییم

2 ❤️

781570
2020-12-13 11:06:44 +0330 +0330

کیرم تو قلمت

0 ❤️

781574
2020-12-13 12:05:48 +0330 +0330

لعنت بر پدر اون بی ناموسی که سکس با محارم و بی غیرتی رو تو کله چهارتا کس خول مثل تو میکنه و آخرش میشه این

1 ❤️

781576
2020-12-13 12:36:33 +0330 +0330

اگه راست گفته باشی که الحق که گاییده شدی و کونت پاره شدع
فکرشو کردم ریدم به خودم

0 ❤️

781577
2020-12-13 12:40:57 +0330 +0330

برادران بسیجی مادرخراب و بی عرضه واسه داستان نوشتن توی شهوانی هم دارن حقوق و پول میگیرن یه شعبه زلال احکام هم اینجا دارن میزنن تاپاله ها

0 ❤️

781578
2020-12-13 12:50:08 +0330 +0330

آخرش عاقبت به خیر نشدی

0 ❤️

781596
2020-12-13 17:36:46 +0330 +0330

وقتی کیرتون شق کرده سعی کنید داستان ننویسید

0 ❤️

781600
2020-12-13 18:25:54 +0330 +0330

عجب عروسک کیریی هستی تو، لاشگوشت کونی اینا چه کسشراییه تفت میدی؟ آخه عمه ننه خوار، بلد نیستی تخیلاتتو قابل باور بنویسی ننویس …

0 ❤️

781616
2020-12-13 20:31:46 +0330 +0330

برا اولین بار گواهینامه گرفتی

0 ❤️

781617
2020-12-13 20:32:52 +0330 +0330

کصکش دو بار سکته کردی ار دست کیرت دوباره اینجا چی میخای

0 ❤️

781623
2020-12-13 22:26:57 +0330 +0330

کیرم تو کص ننه اون حرومزاده ای ک میاد و کصتان مینویسه و شما هم فک میکنین همه زنای فامیل جنده تشریف دارن

لعنت ب کسی ک اینجوری باعث میشه یه خانواده از هم بپاشه

0 ❤️

781634
2020-12-14 00:13:42 +0330 +0330

کسخل رفتی پایین دوباره رفتی بالا …ایندفعه رسیدی اشپزخونه شیرینی دادی باز رفتی بالا .مگه کیر منه که از روش هی میری بالا

1 ❤️

781694
2020-12-14 07:16:19 +0330 +0330

به نام خدا
باسلام به تمامی دوستان
نمیدونم چه اشخاصی و با چه طرز تفکری این پیام من رو میخونن
ولی میخواستم نظراتم رو بگم ولی دنبال تایید کردن کسی نیستم
۱. متاسفانه بعضی ها عادت دارن کلا فحاشی کنن چه داستان واقعی چه تخیلی
این یک داستان واقعی بود که نویسنده نوشته , خودتون هم خوب می دونید و مطمین هستم تعداد زیادی تایید میکنن که واقعیه
ولی انگار بعضی ها تا خودشون سکس نکنن یا فیلم کسی رو نبینن عادت به باور کردن ندارن
۲,بعضی دوستان از نظراتی که دادن پیداست هنوز محارم رو نشناختن, بابا جان زن داداش و خواهر زن درسته که شاید خیلی صمیمی باشن ولی نامحرم هستن و حس شهوت داشتن هرکسی نسبت به این افراد طبیعیه
۳.هیچکس دلش نمیخواد خودش رو بدبخت و گرفتار بکنه ولی این شهوت اینقده به جون آدم میفته و لذت شدیدی داره که به سختی آدم میتونه ازش دل بکنه پس نباید کسی رو ملامت کرد
۳.من از دوستان میخوام که داستان های واقعی شون رو بگذارن حتی مواردی که به سکس منجر نشده یا مثل این بنده خدا دردسر و گرفتاری براش درست شده, چرا همیشه باید توی داستانهامون از شربت اوردن و نحوه گذاشتن کیرمون در کس بگیم قشنگی داستانها بخصوص اگه واقعی باشه اینه که نحوه آشنا شدنمون رو با طرف بگیم و نحوه جور کردن شرایط رو اگه نحوه ورود کیر به کس رو بخوایم که فیلم میبینیم نیاز به شنیدن داستان نداره
۴.داستانهایی که بخصوص واقعی هستند نمیشه گاهی جزییات کامل رو گفت یا بخاطر شرم نویسنده یا بخاطر آبروش چون ممکنه کسی در بین جمع باشه و اون شخص رو از داستانش بشناسه
۵.تقریبا ۹۰ درصد داستان های نوشته شده تخیلی, غیر واقعی هستند, اما بهتره اگه کسی تخیل هم میکنه ,تخیلی که در واقعیت قابل اجرا باشه بنویسه نه تخیلات غیر واقعی
۶.گاهی وقتها شهوت یه خانم اینقدر تمام وجودت رو میگیره که حتی اگه بدونی بعد از سکس اعدامت میکنن باز هم سراغ اون سکس میری, زود قضاوت نکنیم و خودمون رو جای طرف مقابل بگذاریم
۷.خیلی دلم میخواد نویسنده داستان بهم پیام بده و کمی باهم صحبت کنیم
ببخشید که پر حرفی کردم دوستتون دارم
ممنون که پیام خیلی طولانی من رو خوندین!
اگه کسی صحبتی باهام داشت و نظر خاصی داشت بهم پیام بده ممنون میشم
خدا نگهدار همتون!

1 ❤️

781702
2020-12-14 08:43:48 +0330 +0330

باوا زن داداش ک خوده ناموس ادم میشه چطوری این کارو میکنید اخه چی بگم بهت

0 ❤️

781723
2020-12-14 14:16:19 +0330 +0330

آیا ایمان نمی آورید؟

0 ❤️

781898
2020-12-15 22:50:13 +0330 +0330

ریدی با داستان مسخرت

0 ❤️