عرفان قربانی زیبایی

1391/08/16

سلام اسم من امیر علی و 18 سالمه.(این اولین داستان سکسیه که مینویسم؛مسلماً خیلی جالب نشده چون اولین داستانیه که مینویسم،ولی اگه دوستانی که دست به قلمشون خوبه راهنماییم کنن خوشحال میشم.در تمام داستان های من افراد با اسم مستعار هستند.اگه فهش ندین و نظر کارشناسی بدین لطف کردین.)

داستان1 (عرفان):اسم من عرفانه و این ماجرا برمیگرده به 2 سال پیش وقتی که 15سالم بود .پدر من فرش فروشه وخوانواده ما به خاطر شغل پدرم 7 سال تو یکی از شهر های شمال زنگی میکردیم تا این که پدرم تصمیم گرفت برای رونق کارش مغازه رو بفروشه وتو تهران یه مغازه اجاره کنه.آبان ماه بود که ما به تهران اومدیم وقرار شد تا پیدا کردن خونه جدید؛بریم خونه ی پدربزگم(اونا 4ماه بود رفته بودن مسافرت تایلند، پیش عمم ).خونه پدربزرگم اینا تو ازگله(سه راه اقدسیه). (راستی من یه پسر خوشگل و خوشتیپم با موهای بور و پوست جو گندمی و ابرو های کشیده، لبامون ارثی درشته،بدنم تو پره و به طبع باستن و سینه هام بزرگتر از اطرافیانمه ، رشد موهای بدنمم کمه ،یعنی الان که 17 سالمه فقط یکم موهای بور رو پاهام رشد کرده؛دو سال پیش که تقریبا صاف صاف بودم، رنگ چشامم عسلیه.)
اون سال تو ی مدرسه همه به چشم گِی بهم نگاه میکردن حتی بعضی از معلما،البته اولش اینو نمیدونستم ولی بعدِ چند وقت که با یکی از هم کلاسیام به اسم امیرعلی آشنا شدم ،اون بهم فهموند.تا آخر سال چند بار سر من بین بچه های کلاس ما ودومای ریاضی دعوا شد .حتی چند بار قضیه جدیم شد.
بار اولش تو قطاربود بعد امتحانای دی ماه که با مدرسه داشتیم میرفتیم اردوی جنوب.قطارش از این اتوبوسیا بود.منو امیر علی اولین صندلی واگنمون نشسته بودیم. (من تو خونه و محل بیشتر با تیشرت و شلوارک میگردم)،اون روزم تو قطار چون راه طولانی بود یکی دو ساعت بعد از حرکت قطار لباسامونو عوض کردیم.منم یه شلوارک نیمه تنگ سفید با یه تیشرت بد نمای سبز روشن پوشیده بودم. امیرعلی برعکس اون چیزی که ما اوایل فکر میکردیم بچه ی پایه ای بود.ولیی اونروزخیلی ساکت بود و به یه گوشه خیره شده بود، یکی از بچه ها از ته واگن داد زد امیرعلی چته ساکتی ، ناراحتی؟؟، همون موقع نیما در واگن و باز کرد که بره بیرون یهو امیرعلی برای اینکه جوابشو داده باشه دست انداخت شلوار نیمارو کشید پایین ،اون که بد بخت هنگ کرده بود ولی بچه ها همه مردیم از خنده ،این شد که دیگه رومون به هم باز شد.معاونمونمکه تو واگن جلویی بود،دیگه تا شب یه بند هر کی از دو طرف واگن داخل یا خارج میشد همین بلا سرش میومد دو نفرم مامور بودن یواشکی فیلم بگیرن،تا این که یه بار من بلند شدم برم دستشویی ولی قبلش از امیرعلی قول گرفتم که این کارو رو من نکن و از این حرفاولی تا از رو صندلی بلند شدم یهو دست انداخت که شلوارکمو بکشه پایین، شلوارکو شورتم باهم اومد پایین ،اون لحظه تمام واگن برگشتن سمت من،منم عصبی شلوارکمو کشیدم بالاو از واگن خارج شدم.دیگه اصلا روم نمی شد برگردم، تو واگن بقلی داشتم قدم میزدم که امیرعلی اومد و دست انداخت دور کمرمو سرشو خم کرد رو دوشم(این کارعادتمون بود تو مدرسه )کلی ازم معذرت خواهی کرد بعدشم کشان کشان منو برگردوند تو واگن خودمون روی صندلی روبه روی هم نشتیمو پامونو سمت هم دراز کرد یم،امیر دستشو گذاشته بود رو پا مو یه بند نوازشم میکرد منم چشامو بسته بودم ، اون میدونست که من از این کار خوشم میاد منم مطمئن بودم که اون اصلابهم نطر نداره،چند دقیقه ای اینطور گذشت تا خوابم برد.منو امیر باهم راحت بودیم تومدرسه و اردوها همیشه چسب هم بودیم.
نیمه های شب بود تو راهرو قطار داشتم قدم میزدم که یکی از اراذل دوم ریاضی از ته وگن اومد سمتم و منو کشوند ته راهرو،دستش گذاشت جلو دهنم و شروع کرد با سینه هام ور رفتن دستشو میکرد تو موهام منم عصبانی شده بودمو داشتم با دستام به عقب حلش میدادم ولی خب اون زورش زیاد بود و منم حریفش نمی شدم،بعدِ یکی دو دقیقه شروع کرد با دست سینه هامو فشار دادن بدنم سست شده بود بعد بادست دیگش شروع کرد لای کونمو مالیدن،کم کم داش خوشم میومد چون اولین باری بود که کسی اینطوری داشت منو میمالید،بعد چند دقیقه دستشو از لای تیشرتم کرد داخل گرمای دستشو رو سینه هام احساس کردم خودشوچسبوند بهم کلفتی کیرشو لای پاهام حس کردم چنان بدنم سست شد که کم مونه بود بیفتم ، میخواستم داد بزنم ولی زبونم بند اومده بود قلبم تند تند میزد بدنم از شدت ترس میلرزیدصورتشو آورد جلو لبشو گذاشت رو لبام ،لبام مثل دو تا تیکه گوشت برزیلی منجمد بود که کم کم یخش باز میشد،وای داشتم میمردم، با دندوناش لب پایینمو میگرفت بعد سرشو میکشید عقب آروم آروم لبم از لای دندوناش خارج میشد زبونشو میکشید رو زبونم با زبونم بازی میکرد، کم کم داشت دستشو میبرد داخل شلوارم کرد که یهو اتفاقی امیرعلی سر رسید،هر سه تا مون مثل مترسکا به هم خیره شده بودیم، تا ما بیاییم به خودمون بجنبیم امیر علی راشو گرفت رفت ولی بعد چند دقیقه با چند تا از بچه های لات کلاس برگشت، تو اون مدت ما دو تا یکم خودمونو جمع و جور کردیم،اونا که اومدن سه چهار نفری ریختن سر یارو و تا میخورد زدنش،در این حین امیرعلی دست منو گرفته بود و به سمت انتهایی قطار میکشوند،من واقعا گیج شده بودم از یک طرف چون باراولم بود خیلی برام جذاب بود اما از یه طرف به شدت عذاب وجدان داشتم.روم نمیشد تو صورت امیرعلی نگاه کنم،ولی اون واقعا مثل یه برادر تا صبح پیشم موند اما اصلا به روم نیاورد که چی دیده ،فقط میگفت ما که با هم رفیق بودیم اگه تو میگفتی من خرتم میشدم اصلا میگفتی من حاضر بودم خودم ده ور بهت بدم ولی …
این اتفاق باعث شد هم من یکم داغ تر بشم هم با امیرعلی صمیمی تر هم رومون تو روی هم بازتر بشه. فردا شبش تو حسینیه جفتمون پیش هم زیر یه پتو خوابیدیم البته بعد از اینکه معونو آنتای کلاس خوابیدن،خواب که تا صبح یا داشتیم باهم لب بازی می کردیم یا لاله ی گوش همدیگرو میخوردیم،آخه بعد اون اتفاق من به امیر گفتم که خیلی آدم داغیم و دوست دارم با یکی عشق بازی کنم اونم ازم قول گرفت که فقط در همین حد باشه. آخرش من که دیگه خیلی حشری شده بودم دستمو بردمو کیر امیرو گرفتم تو دستم ولی اون از این کار خوشش نیومد ،یه اخمی کردو پشتشو بهم کرد منم بباناراحتی برگشتم و گرفتم خوابیدم.

نوشته: امیرعلی


👍 2
👎 0
56529 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

341972
2012-11-06 22:21:06 +0330 +0330

با چه اعتماد ب نفسیم نوشته.
اگه میخای کارشناسی نظر بدن گی ننویس. اینقد غلط املایی نداشته باش. تو کفه این باستن موندم. موضوعات جالب باشه. اینقد از خودت تعریف الکی نکن. این افکار مزخرفم از ذهنت بیرون کن. چه گیری دادین به خوشگلا. یعنی زشتا نمیتونن گی باشن؟

0 ❤️

341973
2012-11-06 23:16:14 +0330 +0330

اینقدر چرت نگو باشه دروغ…دروغ…دروغ

0 ❤️

341974
2012-11-07 03:03:07 +0330 +0330
NA

اول گفتی نمیخوای دروغ بنویسی پس چرا ریدی?گفتی 18سالته دو سال پیش چی جوری 15سالت بوده. بعد نوشتی الآن 17 سالته .عزیزم فحش کشت نمیکنم ولی وقت بچه هارو نگیر برو مدرست دیر شده بدو پسرم.

0 ❤️

341977
2012-11-07 05:10:16 +0330 +0330
NA

اه اه چقدر کونی زیاد شده.ما بدبخت دهه شصت پنجاهی ها عین گرگ یه چشمی میخوابیدیدم که کونمون نذارن.اینا لب میگیرن.داغ میشن بعدشم میخوابن میدن.خوشبحال معلماتون

0 ❤️

341978
2012-11-07 05:14:57 +0330 +0330
NA

یه نفر نیست کون این کونی را بزاره دهنمون سرویس کرد

0 ❤️

341979
2012-11-07 05:22:31 +0330 +0330
NA

از اولش که انقدر تعریف از خودت کردی بقیشو نخوندم حوصلشونداشتم
از تعریفات معلومه کون خوبی هستی خواستی بدی بگو قرار بزاریم بکنمت در حین کردنت داستانتم واسم بگو

0 ❤️

341980
2012-11-07 07:33:30 +0330 +0330

چه میدونم والا هر کی یجوری حال میکنه دیگه … خوش باشی
داستانت زیاد جالب نبود

0 ❤️

341981
2012-11-07 09:13:26 +0330 +0330
NA

حیف بچه ها نیستند.پسر غیرتی وعبدول …کجایید شما؟اومدم ببینم اینجایید؟

سعی کن با GPRSآدرس من رو پیدا کنی !!.تا شعاع 50 کیلومتری من پیدات نشه که وگرنه کیرت رو میکنم توی کون خر.

سوال کارشناسی:

1-داستانت مسلما جالب نیست؟…پس چرا نوشتی هان …مشنگ میخوای واست پشتک بزنم با این داستان کیریت.

2-تمام واگن برگشتن کونت رو ببینند؟…چاقال سر خوده قطار برنگشت که اونم کونت رو ببینه؟؟…بگو علت واژگونی قطار کون تو بود ای دل غافل.

3-توی حسینیه؟…کیرم توی شعور نداشته ات.هرچیزی جایی داره…تو میری سرکوچه تون جلوی همه برینی؟کس مشنگ

کونی من اصلا از گی خوشم نمیاد وکاری هم ندارم …اما کیری کون تالاخ تولوخ یه چیزی بنویس که لااقل کونی ها یا گی باز ها میان با داستانت حال کنند.

حاضرم رگم رو بزنم ولی مطمئنم هدفت، داستان نبود بلکه تبلیغ واسه کون ناهموارت بود.اینقدر بده ببینم آخرش چی میشی؟…سنت بره بالا باید به حیون بدی.کسی دیگه نگات هم نمیکنه.

در آخر:
بدنت صاف صافه؟…
من ضعیف تو قوی …اصلا تو جاده ساوه.(پر از دست اندازه کیرخوردی؟)

0 ❤️

341982
2012-11-07 17:48:32 +0330 +0330

بچه ها ولش کنید اومده مشتری جذب کنه.

0 ❤️

341983
2012-11-07 18:38:48 +0330 +0330
NA

Lotfan dg nanevis,movafaq bashi

0 ❤️

341984
2012-11-08 10:49:29 +0330 +0330
NA

درباره تو هیچ فحشی نمیدم جوون باشی.

1 ❤️

341985
2012-11-19 05:49:13 +0330 +0330
NA

به عنوان اولین داستان ریدی پسر

0 ❤️

889048
2022-08-08 12:37:56 +0430 +0430

نمیدونم چجوری با یک دست دم دهنتو گرفته بود ودست دیگه هم گه توی شورت تو بوده میشه بفرمودید که هزارپا وهزار دستا نکنه حال میکردی نکته دوم نگفته بیدی که کی از خواب پریدندی

0 ❤️