عرق کمرش...

1400/10/09

ساعت هشت صبح جمعه/:
+بله آبجی؟
-سلام سمانه جان خوبی؟
+ممنونم،جانم؟
-خوابیده بودی؟
+آره
-ببخشید،آبجی میگم آیدا داره میاد اونجا!
از جام پریدم و گفتم:
+چی؟
-یواش هل نشو،خبر نداری مگه دو سه روزه مادرش حالش خوب نیست بردتش بیمارستان؟
+چرا خبر دارم.
-دو شبه اصلا نخوابیده میاد یه استراحت میکنه یه حموم میکنه میره…
+باشه اشکال نداره بیاد،منم خواب و بیدار بودم سر اون تعجب کردم،فقط چرا نمیره خونه خودشون؟
-سمانه جان از تهرانپارس بره کرج عزیزم؟خودش گفت اگر تا بیست دیقه دیگه نخوابم میمیرم!
+ای بابا،باشه من بیدارم اومد بهت خبر میدم.
-نمیخواد خبر بدی! فقط ازش پذیرایی کن،بذار رو تختت بخوابه،وقتی هم بیدار شد از بیرون غذا سفارش بده،الان دیویست میزنم به کارتت…
+نمیخواد بزنی آبجی خودم دارم،شما کی میاید؟
-ما احتمالا پس فردا.
+باشه مامان و بابارو سلام برسون
-چشم خواهر قشنگم،فعلا.
از جام بلند شدم و کتری رو گذاشتم…
اتفاقا اینجوری بهترم شد! صبح بلند میشم شبم راحت تر میخوابم.
چند دقیقه ای خودمو سر گرم کردمو صدای زنگ آیفون اومد.
+سلام آیدا جان،درو باز کردم تو آسانسور سه رو بزن.
-باشه مرسی…
از در که وارد شد انگار دیگه ساک دستشو نمیتونست نگه داره
ساکشو از دستش گرفتم و ولو شد زمین…
+خسته نباشی آیدا جون…
-فدات شم عزیزم،ببخشید مزاحمت شدم
+نه بابا چه مزاحمتی،خیلی کار خوبی کردی اومدی،من سه روزه خونه تنهام…
-بخدا دو شبه مامانمو به دندون گرفتم،از این بیمارستان به اون بیمارستان،از این بخش به اون بخش،داداشمم هرکاری کرده بهش مرخصی ندادن،به فرمانده بد و بیراه گفته دو هفته اضافه خدمت خورده همین امروز!
+ای بابا،حالا خاله نرگس بهتره؟
-خوبه بهتره خدارو شکر
+خدارو شکر،آیدا جون چایی تازه دمه،بیا بخور بعد برو تو اتاق من راحت رو تخت بخواب.
-باشه فقط خیس عرق و کثافتم،نمیشه اینجوری برم رو تختت،میشه قبلش یه حموم برم؟
+آره عزیزم این حرفا چیه؟ خونه خودته…
-پس فعلا یه چایی بخوریم.
خلاصه رفت حموم منم تو این فرصت میز صبونه رو جمع و جور کردم و منتظر موندم تا بیاد بیرون…
وقتی از حموم اومد بیرون و اون حوله تن پوش سفید رو داشت کمرشو میبست اولین چیزی که به چشمم خورد پاهای بدون موی سفیدش بود!
پاهای ظریف و سفید…
-سمانه جون این سشوارتون رو بهم میدین؟
+تو اتاقه،رو میزمه به برقم هست
وقتی صدای سشوار کشیدنش قطع شد یواشی رفتم از سوراخ در نگاهش کردم،حوله رو کلا از رو تنش برداشته بود و داشت لباس میپوشید،وقتی اون شرت سفیدشو از پاهای لاغر سفیدش بالا کشید تمام تنم مور مور شد!
از کنار در اومدم اینور و رفتم نشستم سر میز…
از اتاق با یه تیشرت قرمز و یه شلوارک جذب مشکی و یه دست لباس کثیف اومد بیرون و گفت:
-سمانه جان میشه اینارو بندازم تو ماشین؟
+آره عزیزم چرا نشه،انقدر احساس معذب بودن نکن،هرکاری دوست داری بکن…
-فدات شم عزیزم.
لباساشو انداخت تو ماشین نگاهی به ساعت انداخت،ساعت تقرییا ده بود!
گفت منو ساعت چاهار بیدار کن
رفت تو اتاق منو رو تخت خوابید…
در کاملا باز بود!
حدود یه ساعتی خودمو با موبایل سرگردم کردم،خواستم برم دستشویی که دقیقا از جلوی در اتاق من میگذشت!
تخت من کنار دیوار بود،یعنی از یه طرف به دیوار چسبیده بود از یه طرف فقط آزاد بود…
دیدم روی تخت به طرف دیوار به پهلو خوابیده و تیشرتش رفته بالا و فاصله بین کمر شلوارکش‌ و پایین تیشترتش معلومه…
یه حسی صاف داشت منو بالا سرش میکشید !
رفتم بالا سرش وایسادم و به موهاش که ریخته بود رو صورتش نگاهی انداختم…
دلم میخواست دستمو بزنم به صورتش و موهاشو کنار بزنم!
بعدش کمرشو نگاه کردم که قطره عرق از بالای‌ پهلوش یواش یواش داشت میرفت به سمت پایین…
انگشت اشارمو آروم آروم نزدیک پهلوش کردم!
یه لمس‌ آروم کردمو سریع از اتاق اومدم بیرون…
احساس سفت عجیبی داشتم،رفتم دم سینک و یه آب یخ به صورتم زدم،یکم گرما ازم فاصله گرفت و بهتر شدم!
خلاصه ساعت سه و نیم اینا بود زنگ زدم از بیرون غذا اوردن،وقتی که غذا رو اوردن و سفره رو چیدم رفتم بیدارش کردم…
کش و قوسی به بدنش داد و از تخت اومد پایین
رفت دست و صورتشو شست و با یه چهره شاداب و سرحال اومد بیرون!
-سمانه جون چرا زحمت کشیدی آخه؟
+چه زحمتی عزیزم؟ من کل این چند روزو از بیرون غذا سفارش دادم…
-در کل که ممنون خیلی منو شرمنده کردی…
موقع غذا خوردن مدام داشتم خط سینه شو که از بالای تیشرتش معلوم بود رو دید میزدم که یهو باهم چشم تو چشم شدیم!
واکنشی نشون نداد ولی بعد چند ثانیه تیشرتش رو درست کرد…
یکم ترسیدم،یعنی فهمیده که مثلا داشتم دیدش میزدم که یهو خودش گفت:
-سمانه جان من اصن حواسم نبود سر سفره ایم لباسم یکم نامیزونه
+اشکال نداره عزیزم،زندگی مجردی خوبیش اینه،پیش ما از این کلاسا نذار!
بلند بلند خندید و گفت:
-دورت بگردم عزیزم…
خلاصه بعد غذا بلند شد که بره بیمارستان
نمیدونم چرا ولی دلم نمیخواست بره!
یه اسنپ گرفت و رفت…
منم بعد رفتنش یه چرت یه ساعته زدم و بعد بیدار شدم.
کمرمو به شوفاژ تکیه داده بودم و تلویزیون نگاه میکردم
ساعت هفت شد،هشت شد،نه شد،ده شد…
میخواستم پاشم یه سوسیس درست کنم بخورم و بخوابم که گوشیم زنگ خورد،آیدا بود!
+جانم؟
-سلام سمانه جان خوبی؟ببخشید مزاحمت شدم
+نه بابا چه مزاحمتی،جانم؟
-سمانه جان میگم این بیمارستانه میگه احتیاجی به همراه نیست،منم والا حقیقتا میترسم این وقت شب اسنپ بگیرم تا کرج برم،فردا هم سختمه دوباره بیام،اگر اشکالی نداره میشه شب بیام خونتون؟
+نه نمیشه خیلی اشکال داره! معلومه که اشکالی نداره عزیزم،اگر سختته بیایم این پسر طبقه پایینی ما خیلی بچه خوبیه،یه دیقه باهاش بیام دنبالت…
-نه عزیزم ممنون فقط یه چیزی،شام خوردی؟
+نه تازه میخواستم یه سوسیس سرخ کنم
-نکن،اینجا نزدیک بیمارستان از این ساندویچی های بمب هست،من میخرم میارم.
+نمیخواد زحمتت میشه
-نه بابا چه زحمتی
+دستت درد نکنه
-بیداری فعلا؟
+آره عزیزم بیا
-باشه تا نیم ساعت دیگه میرسم
+قدمت سر چشم.
زنگ زدم به خواهرمو موضوع رو گفتم؛اونم خیلی با بیخیالی گفت باشه بیاد
خودمم دوست داشتم بیاد،خیلی این چند روز تنها بودم!
نشست رو مبل و سرش تو گوشی بود…
یهو برگشت گفت:
-از متین چه خبر؟
+دوست پسرم؟
-آره
+خیلی وقته دیگه باهم نیستیم!
-عه چرا؟ پسر خوبی بود که…
+پسر خوبی که نبود ولی میشد تحملش کنی،منتها یکم درس و دانشگاه سنگین شد،صلاحو بر این دونستم که کات کنیم…
-کار خوبی کردی،وقت زیاده! جای دوری نمیره
+تو چی؟
-منم دو سالی میشه که با کسی نیستم
+دو سال؟!
-آره دیگه،کار و مشغله نمیذاره بخدا!
+تو ماشالا دختر به این ماهی،قیافه خوب،هیکل خوب،اخلاق خوب،اصن گور بابای اونی که ندارتت!
-به پای شما که نمیرسیم
+نگو بابا سلطان
-پس بگو سر میز هی داشتی منو دید میزدی پس هیکلم قشنگه؟
به مِن مِن افتادم،اصن تمرکز نداشتم ، نمیدونم چی شد ولی یهو گفتم:
+خب آره هیکلت قشنگه،سینه های خوش فرمیم داری!

روی مبل نشسته بودم و پاهام رو هم بود و باسنم تقریبا به طرفش بود…
از بالا تا پایینمو یه برانداز کرد و اومد نشست کنارم
ضربان قلبم رفت بالا!
انگشت اشارشو گذاشت رو لب پایینم و گفت؛
-پس‌ سینه هام خوش فرمه؟
انگشت اشارشو تا یقم پایین اورد و یکم یقمو پایین کشید!
لحن صداشو یکم سکسی کرد و گفت:
-پس این لیمو های بهشتی چین این تو که در مقابلش سینه های من خوش فرمه؟
اینو گفت و آروم آروم صورتش آورد جلو و لبامو بوسید!
چشمامو بستم و از لذتی که یک لحظه به کل تنم تحمیل شد نهایت استفاده رو بردم…
دلم نمیخواست لبامو از رو لباش بردم!
زبونشو کرد تو دهنم و مالید به زبونم…
بعد از چند ثانیه لباشو از رو لبام برداشت و رفت پایین مبل و جلوم زانو زد!
شلوار کوتاهی که پام بود و از پام کشید پایین…
من معمولا موهای بالای کصم رو نمیزدم،فقط خیلی شیک و مجلسی انکاردش میکردم!
با پشمای بالای کصم یکم بازی کرد و گفت:
چرا این میوه بهشتی رو آک بند نگه داشتی آخه دختر؟
پاهامو با یه فشار از هم باز کرد و دهنشو گذاشت رو کصم
احساس داغی توی تمام بدنم داشتم!
احساسی که از یک لذت بی انتها سر چشمه میگرفت…
دستمو گذاشتم رو سرش و بیشتر فشارش دادم به کصم
کم کم صدای ناله هام بلند شد!
به خودم میپیچیدم و ناله میکردم…
دوست نداشتم زود ارضا شم،از طرفی هم الان یکی طلب اون بود!
+بخواب رو زمین!
-چی؟
+به کمر بخواب رو زمین
-باشه
شلوارکشو از پاش دراوردم و اونم تیشترتشو خودش دراورد
همونجور که خوابیده بود بغلش نشستم و از پیشونیش بوس کردم تا رسیدم به لبش!
یه بوسه طولانی از لباش گرفتم و رفتم طرف گردنش
میدونستم گردم سریع کبود میشه،سر همون خیلی گردنشو نخورد…
از‌ گردنش بوس کردم تا رسیدم به سینه هاش
نوک سینه هاشو آروم دندون میزدم و اونم همش ناله میکرد و میگفت توله سگ خودم،توله سگ وحشی خودم…
از موازی نافش یه لیس کامل زدم تا برسم به خود نافش!
آروم دستمو گذاشتم رو کصش و یکم مالیدن
پاهاشو از هم باز کرد و منم بلافاصله سرمو گذاشتم بین پاهاش…
کصش توی دهنم بود و زبونم داشت با چوچولش بازی میکرد
حدود دو دقیقه ای کصشو خوردمو بعدش یهو انگار حشریتش خیلی رفت بالا و وحشی شد؛
-خدا لعنتت کنه دختر،سریع بخواب روم شصت و نه شو!
به حالت شصت و نه روش خوابیدم و همزمان کص هم میخوردیم…
متوجه بودم که دارم ارضا میشم،سر همین زیاد بدنمو تاب میدادم که خودش گفت:
-داری ارضا میشی؟
+آره
از روی خودش بلندم کرد و گف:برو دستمال کاغذی بیار
منم سریع رفتم اوردم…
-تکیه بده به مبل پاهاتو باز کن
همون کارو کردم…
-دختر هر موقع داشتی ارضا میشدی با دستت آروم بزن به سرم،سریعم دستمال رو بگیر جلوی کصت
+باشت
سرشو دوباره گذاشت بین پام و هی لیس میزد
حدود سی ثانیه ای لیس زد که با دست زدم به سرش
خودشو برد کنار
منم دستمال رو سریع گرفتم جلوی کصم…
یه جیغ تقریبا بلند کشیدم و بعد از این که قشنگ دورو بر کصمو تمیز کردم یه نگاه شیطنت آمیز بهش کردم و با کف دستام زدم به شونه هاش به نشونه این که بخوابه!
پاهاشو دوباره از هم باز کرد و منم شروع کردم کصشو خوردن
بعد از چند ثانیه سرمو دراوردم و با سرعت کصشو مالیدم که یهو یه جیغ از من آروم تر کشید و گفت دستتو ببر کنار…
اونم سریع دستمال کاغذی رو گرفت جلوی کصشو خودشو پاک کرد…
اون شب نفهمیدم چطور صبح شد!
فقط یادمه تو بغل هم خوابیدیم ،وقتی هم بیدار شدم خبری ازش نبود و همه وسایلشو برده بود…
فقط بهم یه پیام داده بود؛
سمانه جان
ممنونم بابت همه چیز دختر گل و مهربون،هیچ وقت محبت تو و خانوادت بهمو فراموش نمیکنم،خیلی مراقب خودت خانوادت باش
اگر یه روزم راه خودت یا خواهرت به کرج افتاد مدیونی اگه خونه ما نیایی،ممنون بابت همه چیز عزیز دلم،سلام برسون.
.
خوشحال بودم از این که از ماجرای دیشب هیچ چی به روم نیاورده بود…
زیر لب یه صبح بخیر به خودم و گفتم پاشدم تا خونه رو تمیز کنم تا مامانم اینا اومدن بهم گیر ندن!
.
مرسی از چشماتون که این داستان رو دید و مرسی از دلاتون که تو خودش خوند…
پایان…

نوشته: سمانه


👍 57
👎 8
57201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850489
2021-12-30 01:19:18 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

850568
2021-12-30 07:05:04 +0330 +0330

داستانتو نخوندم ولی عرق فقط عرق rachael cavalli و taylor wayne خیلی لیسیدنی میشه

1 ❤️

850581
2021-12-30 08:57:34 +0330 +0330

قشنگ بود بازم بذار

0 ❤️

850604
2021-12-30 11:40:11 +0330 +0330

داستانت و حست قشنگ بود ولی بنظرم اون دیالوگ شبتون که سکس انجامید یکم تصنعی بود و خیلی سریع و موشکی به سکس انجامبد

2 ❤️

850623
2021-12-30 14:55:11 +0330 +0330

عاااالی بودچی میشدنویسنده های سایت مث توبودن؟

0 ❤️

850647
2021-12-30 17:12:59 +0330 +0330

قشنگ و عالی نوشته شده🌹

1 ❤️

850650
2021-12-30 17:22:45 +0330 +0330

ضعیف بود

  • لز ندوس 😕
0 ❤️

850661
2021-12-30 20:07:22 +0330 +0330

به قول اکثریت؛ قشنگ بود.

یه نگارش روان، ساده و نسبتا جذاب؛ البته به همراه تعدادی غلط تایپی که بهتر بود ویرایش میشدن. و اینکه به نظرم یه مقداری شور سه نقطه درومد. نه؟

خط داستان باگ داشت. اگر تو صحنه‌ای که منجر به لب اول شد کمی بیشتر وقت میذاشتین با دو سه تا دیالوگ دیگه میشد باورپذیری رو بیشتر کنی.
شخصیت و فضاها با توجه به کوتاه بودن داستان بسیار خوب توصیف شده بودن. نه کم و نه زیاد؛ دقیقا به اندازه. همبن ویژگی به همراه دیالوگ نویسی خوب داستان رو به صفت قشنگ بودن رسوند.

داستان با حس و علاقه قلبی نوشته شده بود. خسته نباشید💙

1 ❤️

850671
2021-12-30 21:53:02 +0330 +0330

قشنگ‌بود همه جیش فقط دستمال کاغذی رو نفهمیدم

1 ❤️

850783
2021-12-31 09:41:38 +0330 +0330

زیادی غیر منطقی بود
عجب دنیای کسشریه اگه یه پسر اینو نوشته بود یعنی میگفت تو همون روز اول باهم سکس کردیم کلی فحش میخورد

0 ❤️

850799
2021-12-31 13:03:45 +0330 +0330

خواهش میکنم …شماها کص بهم پاس میدادین…ما که فقط تماشاچی بودیم و سوت میزدیم …دفعه دیگه بما هم پاس بدین …هر چی نباشه بازی گلزن میخواد .

0 ❤️

850925
2022-01-01 03:24:38 +0330 +0330

خوب بود، مرسی

0 ❤️

851216
2022-01-02 21:51:21 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

851900
2022-01-06 16:22:38 +0330 +0330

لز میخوام

0 ❤️

852497
2022-01-09 19:54:50 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️