عروس

1399/12/28

((ممنونم از نظرات مثبت و منفیتون راجب داستان های قبلیم.استفاده میکنم از حرفاتون و سعی میکنم تکرار نکنم.))

توی رخت کن تالار،به خودم که توی لباس قرمز براق قابل توجه شدم نگاه میکنم.
_خوب شدم سایه؟
سایه که پشتم دست به سینه وایساده با نگاه شماتت بارش چشمامو هدف قرار میده.
خجالت زده روم رو برمیگردونم.
_بخدا نمیتونستم تو خونه بمونم.میخوام ببینمش.هم خودش رو هم عروس رو.میخوام ببینم…
بغض نذاشت ادامه بدم.لبم رو محکم گاز گرفتم.الان وقت گریه نبود.آرایشم خراب میشد.سایه دستش رو روی شونم گذاشت وبه معنای همدردی کمی فشار داد.
+روز اول بهت گفتم ترنم،گفتم کش نده این رابطه رو.تو مطلقه ای و اون هنوز ازدواج نکرده.گفتم آخرش میره دختر آفتاب مهتاب ندیده ای که ننش واسش انتخاب کرده رو میگیره.ولی تو چی گفتی؟گفتی همین که بدونم یه دوره از زندگیش رو با من بوده واسم کافیه.همون موقع که نوجوون بودی و ولت کرد چون باهاش رابطه نداشتی فهمیدم چه مدل آدمیه.حالا هم اگه اینجام چون تو قول دادی امشب تمومش کنی.میفهمی؟قول دادی ترنم…
دستش رو از شونم برداشت و سریعا بیرون زد.زانو هام سست شده بودن.حس میکردم یه تیکه دلم رو یه دست نامرئی داره فشار میده.بغض مگه ول کن بود؟انگاری خیلی از آرزوهای مُردم اونجا خاک شده بودن.
از آینه فاصله گرفتم.پوزخندی تحویل دختر تو آینه دادم.زیبایی وقتی جذابه که به چشم اونی که باید،بیاد.وگرنه تورودلخوش نمیکنه.همونطور که از دره رختکن بیرون میرم و وارد تالار میشم فکر میکنم.مامانم همیشه میگفت خوشگلا بدشانسن.راست میگفت.وقتی از شوهر اولم بخاطر خیانتش جدا شدم تازه فهمیدم کی هستم و کجا وایسادم.هر چقدر هم زیبا ولی اسم مطلقه رو یدک میکشیدم.سایه راست میگفت،من خیلی خودم رو واسه نوید کوچیک میکردم اما نوید همونی بود که یه عمر بین بقیه مردا دنبال یکی مثل اون بودم.همون حسه پاک نوجوونی.
روی صندلی گوشه سالن نشستم.عروس داماد هنوز نیومدن.به فضای تالار نگاه کردم و پوزخند زدم.اینجا رو خیلی خوب یادمه.

_گروه موزیک هم خود تالار میاره ما دیگه نگردیم دنبال دی جی؟
مرد لبخند کجی تحویلم داد و گفت:بله ما میاریم هر گروهی با هر سبک موسیقی که بخواین از هر کجای ایران.
نوید دستش رو دور کمرم حلقه کرد وگفت:خیلی ممنون.ما بعدا دوباره مزاحم میشیم.فعلا اینجا رو زیر نظر داریم.آخه خانوم خیلی سخت پسنده.
مرد بازم کج خندید.گفت:هر جور میلتونه زوج جوان.فعلا.
_از کلمه زوج جوان خوشم اومد.
+دیگه از چی خوشت اومد؟
به مردکه داشت دور میشد خیره شدم و با لوندی گفتم:اوووم،چیزه بدی نبودمرده ها.
اخماش رو تو هم کشید.
+خفه شو ترنم تا جرت ندادم.
بلند خندیدم.
_حضرت والا خاطرشون مکدر شده؟
+کوفت توهم.
با دیدن من که خندم رو به زور کنترل میکردم خودش هم خندش گرفت.
+الان دقیقا به چی انقدر میخندی.
_به قیافه تو.
دستشو دور گردنم انداخت و سریع لبم رو بوسید.خندم بند اومده بود و شک زده به اونی که ازم دور میشد نگاه کردم.شونه هاش رو بی تفاوت بالا انداخت.
+به من چه؟خنده های توئه که خوردنیه.

با صدای سوت و کل کشیدن از فکر بیرون اومدم.بلند شدم و ایستادم.سایه کنارم وایساد.از بین جمعیتی که دورش رو گرفته بودن دیدمش.قلبم انگار وایساد ودوباره تپید ،اینبارمحکم و تند.
_چ…چقدر خوشتیپ شده سایه.
قطره اشک مزاحمی از گوشه چشمم چکید.چشمم به عروس خورد و جا خوردم.این دختره چقدر خوشگل بود.همیشه از ادمای چشم سبز متنفر بودم وحالا به این نتیجه رسیده بودم که چشم سبزا خیلی هم خواستنی ان.معصوم و مظلوم بود وقیافه دخترونش زیر یه عالمه آرایش بازم قابل تشخیص بود.خیلی از من کوچیک تربود.شاید۵سال.
_سایه ؟
+جانم؟
_این خیلی معصومه.
+همینطوره.
_چندسالشه؟
+فکر کنم ۱۹ یا ۲۰.
جاخودم.۱۲ سال اختلاف سنی؟من و نوید دقیقا ۶سال اختلاف سن داشتیم.
با نشستن اونا توی جایگاه عروس و داماد من هم نشستم.جایی بودم که اگه کمی دقت میکرد میدید.ولی تمام حواسش متوجه عروس زیباش بود.
سرم رو روی دستام گذاشتم.باید فکر میکردم.امشب یا این جشن رو خراب میکردم یا ترک میکردم.پس باید فکر میکردم.

کلید رو توی در چرخوندم و باباز شدن در وارد خونه شدم.
_نوید ؟نوید؟نوید؟ نوید؟ نوید؟ نوید؟
+عه چته دیوونه.
_اولا سلام جیگر سفید من.دوما چرا برقا خاموشن؟برق رفته مگه؟
دیدمش که گوشه سالن شمع روشن میکرد.نوره شمع رو جلوش گرفت و اومد سمتم.
+سلام.آره برق رفته.
_جووون چقدر با نور شمع سکسی شدی.
+عه؟سکسی شدم.
رفتم سمتش.دستم رو دور گردنش انداختم و کش دار گفتم:آره دیگه.نظرت چیه از تاریکی استفاده کنیم.من دوسدارم امشب طولانی باشه.
خندش گرفت ولی هیچی نگفت.
_بخورم خنده هات رو.
لبام رو غنچه کردم که لباش رو شکار کنم،ولی با روشن شدن برق و شلیک خنده بچه ها با لبای غنچه تو جام موندم.بادیدن قیافه من بیشتر خندشون گرفت.بهنام با خنده گفت:ترنم من فکر میکردم نوید دوروز التماست میکنه ده دقیقه باهاش باشی.ولی تو تمام تصوراتم رو خراب کردی‌.
خودم هم خندم گرفت و به نوید نگاه کردم.چشمک زد.
+امشب ساعت ۱۲ تو به دنیا میای.
دلم گرم شد که حداقل نوید،مهم ترین آدم زندگیم یادشه.
تا شب با بچه ها گفتیم و خندیدیم و مجلس کوچیکمون رو با شراب و رقص گرم کردیم.
به بدنم کشی دادم و روی تخت ولو شدم.تخت زیر فشار وزنم کمی تکون خورد.به نوید که تازه از حموم اومده بود وروبه روی آینه بود نگاه کردم.
_اگه آینه حرف زدن بلد بود الان گزارش شبامون رو به مامانت میداد.بدبخت چقد جق بزنه آینه با دیدن من و تو.
خندش گرفت.
+هم تخت هم آینه.
_بیشتر آینه.
اومد و کنارم نشست.
_مامانت هنوز مخالفه مگه نه؟
روی تنم خم شدو به چشمام نگاه کرد.
+راضیش میکنم.
_چجوری؟
صداهامون تبدیل به پچ پچ شده بود.
+هر جوری که بتونم.
سرش رو جلو آورد و لبم رو بوسید.لبش رو بوسیدم.دستام رو دور گردنش انداختم.لب بالا و پایینش رو آروم و محکم مک میزدم.وسط بوسیدن ازش جدا شدم.نگاه منتظرش رو به چشمام گره زد.
+جان؟
_تو باز از خمیر دندون من زدی؟چند بار گفتم اون ماله منه بروواسه خودت بخر.
اخمالو گفت:یعنی خمیر دندونت از من مهم تره.
خواستم حرف بزنم که سینه هام رو از روی نیم تنم چنگ زد.
_آای چته وحشی آمازونی آدمخوار؟
+اگه از اول جرت میدادم انقدر بلبل زبون نمیشدی واسه من.
_جوون مگه بلدی؟
با خنده گفت:نمیدونستم استقبال میکنی.
سرش رو پایین کشیدم وبین لباش گفتم:من تغییر رو دوسدارم.
ودوباره لبامون به هم گره خورد.اینبار باحرص و ولع بیشتر.سینه هام رو میمالید.بین بوسیدناش نیم تنم رو در آورد وسینه هام رو چنگ زد.حس دستاش روی پوست نازک تنم من رو تحریک میکرد.سرش رو توی گردنم برد و گودی گردنم رو بوسید.زبونش رو روی گردنم حرکت داد تا زیر گوشم.نفس داغش رو عمدا روی پوست گردنم که از آب دهنش خیس بود فوت میکرد.آروم ناله میکردم.ازم فاصله گرفت و لبه تخت نشست.جلوی پاهاش زانو زدم.حوله دور کمرش رو باز کرد.دستام روی رون پاهاش آروم و نوازش مانند کشیدم.کیر نیم خوابیدش رو تو دستم گرفتم و به سمت شکمش بالا دادم.زبونم رو به خایه هاش کشیدم.خط وسط خایه هاش رو زبون زدم.یه مک آروم به خایه هاش زدم.نفس های عمیقش نشون میداد که مک زدن رو دوسداره ،واسه همین چند بار این کارو تکرار کردم.دستم رو از دور کیرش جدا کردم.با زبونم دور کیر ش رو خیس کردم.دستم رو دورکیرش حلقه کردم.چند بار بالا پایین کردم.آه های کوتاه و بلندش بهم انگیزه میداد.نکه کیرش رو مک زدم و آروم توی دهنم کردم.لبامو محکم دور کیرش حلقه کردم تا نهایت لذت رو ببره.تا جایی که در توانم بود کیرش رو تو دهنم کردم،ولی انگار راضی نشد.سرم رو روی کیرش فشار داد و نگه داشت.کم کم نفس کم میاوردم که ولم کرد.دوباره نفس گرفتم و کیرش رو توی دهنم کردم.تند تند سرم رو عقب جلو میکردم.موهام رو نگه داشته بود تا توی صورتم نیاد.سرم رو نگه داشت وتو دهنم تلمبه زد.بعضی وقتا حس میکردم میخواستم عوق بزنم که سریع کیرش رو در میاورد.
کیرش رو از دهنم بیرون کشید.بلند شدو من رو هم بلند کرد.من رو به سمت آینه برد و پشتم قرار گرفت.یه پام رو روی میز گذاشت.سینه هام رو گرفت کیرش رو به سوراخ کسم مالید.از توی آینه با لذت به من که آه میکشیدم وسینم تند تند از هیجان بالا پایین میرفت نگاه کرد.سرش رو کنار گوشم آورده بودو لاله گوشم رو میمکید.آروم آروم کیرش رو توی کوسم کرد وشروع کرد تلمبه زدن.حرکتای منظم و ریتمیک.خودش زیر گوشم آه میکشید و حالم رو خراب تر از خراب میکرد.سینه هام رو میمالید و چنگ میزد.از توی آینه تمام حرکاتم رو زیر نظر داشت .با همین کاراش بود که زود تر از اون با حس سیاهی رفتن چشمام ارضا شدم.چند دقیقه بعد توی کسم داغ شد.ارضا شده بود.ازم جدا شد و سمت تخت رفت.روی تخت ولو شد.اب منیش رونم رو خیس کرده بود.حموم رفتم و تنم رو شستم.بیرون که اومدم دیدم خوابیده.
_خرس پاندا.
سمت آینه برگشتم.
_دیدی راست گفتم.بیشتر آینه جق میزنه.

آخرای مجلس بود.تصمیم رو گرفتم.من ابدا نمیخواستم زندگیش رو خراب کنم.نمیخواستم تصویر خوبی رو که ازم داشت بهم بزنم.نمیدونم،نمیدونم چرا مادرش موافقت نکرد.شاید واقعا حق داشت که فکر میکرد مطلقه ها خرابن.خب مادر بود.
از جام بلند شدم و آروم سمتش رفتم.
به هر حال سایه راست میگفت.اونکه مثل من مطلقه نبود.به هر حال پای ارث در میون بود.این دختر میتونست اون رو به ارث خانوادگیشون برسونه.اما نوید با من به هیچ چیز نمیرسید.یه جمله معروفی هست که میگه عاشقا فداکارن.پس عیبیش چیه از خودم بگذرم واسه خوشبختی اون؟اگه بااین دختره ازدواج میکرد مادرش رو هم داشت.یه زندگی پاک ودرست.
بغضم رو واسه بار هزارم قورت دادم و به سمتش رفتم.داشت با بهنام و زنش حرف میزد.با رسیدن من به اونانگاه همشون مات و مبهوت به من افتاد.نوید نیم خیز شد.
_سلام آقای صدر.تبریک میگم بهتون.خوشبخت باشین.
نگاهم رو از نگاه گیجش گرفتم و به عروس نگاه کردم.
_همچنین شما عروس خانوم.ماشاالله چقدرم نازی.
عروس با گونه های گل انداخته ممنونم آرومی گفت.به همشون نگاه کردم.به بهنام رفیق صمیمی نوید که داداش صداش میزدم.به طلا که روز عروسیش با بهنام من و نوید جزو ساق دوشاشون بودیم.به نوید که بهترین سالهای عمرم رو باهاش بودم.عشق نوجوونی من.و به عروس کم سن،که اومده بودم عروسیش رو بهم بزنم ولی معصومیتش نذاشت.عقب گرد کردم وبه سریع ترین حالت ممکن از تالار بیرون اومدم.سایه حالم رو فهمیده بود و دنبالم نیومد.تمام ریه ام رو پر از هوای تازه کردم.
به تالار خیره شدم.تمام احساس من توی تالار جامونده بودو نمیرفتم که پسش بگیرم.من قول داده بودم به خودم که امشب تمومش کنم .به پشت سرم نگاه کردم.نوید دنبالم نیومد.پر شدم از خالی.به آسمون نگاه کردم:انقدر واست سخته دیدن خوشبختیم،نه؟
ماشین شاسی بلندی کنار پام درست جلوی تالار روی ترمز زد.
+درخدمت باشیم لیدی.
به آسمون خیره شدم.صدای کل کشیدن پشت سرم نشون میداد که عروس داماد بیرون اومدن.به عقب برگشتم.نگاه پر از عذاب وجدانش روی من بود ولی واسه هر نگاهی دیر بود.نوید نگاه کن من همونی میشم که همه میگن.همونی که مادرت میگه.نگاهم رو ازش گرفتم.اون دیگه متاهل بود.آخر این قصه هم خوب نشد…
دره ماشین رو باز کردم و بی تردید سوار شدم.
_سلام.
+سلام خانومی.
دره ماشین رو بستم.
+دوسداری یکم دور بزنیم.
_آره چرا که نه.
زیر چشمی نگام کرد و گفت:من سبحانم.مطلقه هستم.
لبخند گرمی زدم و گفتم:من ترنمم.مطلقه.خوشبختم.

نوشته: ترمه


👍 21
👎 8
21601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

797825
2021-03-18 01:08:12 +0330 +0330

کسی هس ما رو هم از تنهایی دربیاره؟

2 ❤️

797842
2021-03-18 01:33:12 +0330 +0330

ممنون ترمه جان…قبلا داستاناتو خوندم

0 ❤️

797848
2021-03-18 01:42:20 +0330 +0330

قشنگ بود، احساس قهرمان قصه رو خیلی خوب منتقل کردید، آخرش هم تعلیق خوبی داشت. دارم کم کم به قصه نویس های شهوانی امیدوار میشم. شما، نگار، شیوا و ببخشید که نام آقایون نویسنده یادم نمیاد.

2 ❤️

797849
2021-03-18 01:48:14 +0330 +0330

جنده شدنت مبارک😂

1 ❤️

797854
2021-03-18 02:02:40 +0330 +0330

خوب بود
موفق باشین

1 ❤️

797859
2021-03-18 02:15:49 +0330 +0330

^زیبایی وقتی جذابه که به چشم اونی که باید،بیاد.وگرنه تورودلخوش نمیکنه^
این جزو همون جمله زیباهاس…
طبیعت این زندگی همینه…شاید اگه مجبور نمیبود هیچ وقت از عشقش نمیگذشت!!گاهی اوقات همه چیز اونی نیست که توی ذهنمون میسازیم و تصمیم داریم بهش برسیم…دقیقا اونجایی که فکر میکنی!خوشبختی کنار یه فرد ممکنه داستان برعکس بشه!!که گذر زمان و وجود یه ادم دیگه درستش میکنه:))

راجب داستان که کلمه به کلمه دمبال ایراد گشتم نمیدونم چرا اما پیدا نکردم:)جزو داستانایی بود که بازم میخونمش و دوسش داشتم …عالی بود اما یه تگ اجتماعی کم داشت…
درکل که منتظر نوشته بعدیتم شخصا…
موفق باشی💜

1 ❤️

797860
2021-03-18 02:18:51 +0330 +0330

تگ اورتیک چیه :-//

3 ❤️

797861
2021-03-18 02:20:05 +0330 +0330

به نظرم اسم مطلقه مناسب تر بود 🤔
نمیشه منکر قضاوت های نابجا با توجه به عقب افتادگی جامعه مون شد اما چیزی که غیر قابل تردیده باز شرایط معقول تر از قبل شده…
به هرحال از نوشته ات لذت بردم 😉

1 ❤️

797882
2021-03-18 03:46:49 +0330 +0330

ازنویسنده تقاضای همکاری را دارم 🙏

0 ❤️

797899
2021-03-18 06:23:02 +0330 +0330

ایول خوشم آمد بعد از تبریک گفتن خوب خودت رو دوسه دقیقه تا عشق جدید شاسی بلند نگه داشتی
بنازم به این همه عشق

0 ❤️

797907
2021-03-18 07:01:27 +0330 +0330

خدایی قشنگ‌ بود خوشم اومد خیلی
احسنت
امضا:اینجانب

0 ❤️

797914
2021-03-18 08:09:25 +0330 +0330

خیلی خوب بود واقعا جذاب و دوست داشتنی ، تصویر سازی عالی متن خیلی خوب همه چی اوکی

1 ❤️

797930
2021-03-18 09:02:14 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

797938
2021-03-18 09:53:04 +0330 +0330

سناریو نوشتی برای ساختن فیلم سینمایی؟
بال داستان سکسی بنویس نه اینکه کتاب رمان و سناریو و دیالوگ
بابا اینجا جای این داستان نویسی های هنری نیست
هر چیزی جای خودش باید باشه

0 ❤️

797970
2021-03-18 12:56:27 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

798038
2021-03-18 23:00:56 +0330 +0330

ترمه جان

خوب بود خانوم…مرسی.به نوشتن ادامه بده.اینجا به نویسنده های کاربلد مثل شما نیاز داره.لایک تقدیمتون.

0 ❤️