عسل تلخ

1390/08/27

عسل یه دختر شیرین و خوشگل و خوش زبون بود . اون و پدر دوست داشتنی و مامانش با هم زندگی خوبی داشتن . عسل 18 ساله ما مث هر دختر نو جوون دیگه ای عاشق عشق و هوس بود . از بخت بد روزگار دو ست پسرش بهش خیانت می کنه و با دو ستش رو هم می ریزه . چند وقت بعد شیطون میره تو جلد باباش و یکی رو صیغه موقت می کنه و از اون طرف مامانش واسه این که خودشو از این شوک نجات بده با پسر همسایه رو هم می ریزه . حتی عسل یه بار اونا رو لخت تو بغل هم وقتی که کیر پسر همسایه تو کوس مامانش بود دیدشون . اون که بابا شو خیلی دوست داشت به یه طریقی اونو متوجه جریان می کنه و اونا از هم جدا میشن . بابا میره پیش زن صیغه ای و خونه ای رو که به اسم خودش بود میذاره واسه اونا و یه خورده خرجی ماهانه هم واسه عسل می فرسته . عسل نه داداش داشت نه خواهر . باباش هم چون وضعش خوب بود و تو خرید و فروش ملک و ماشین بود و دستش به دهنش می رسید دیگه واسه مهریه هم چونه نزد . خونه رو داد به عسل و مهریه مامانشو هم پرداخت کرد . عقیده اش این بود که زنی که به شوهرش خیانت کنه و یه کیر دیگه بخوره روش دیگه باز شده و جای بخشش نداره . اگه اون یه لغزشی داشته نسبت به همسرش حداقل یه جنبه شرعی داشته ولی زنش خیلی راحت خودشو تحویل یکی دیگه داده . ظاهرا پس از زایمان اول مامان عسل دیگه بار دار نمی شده و این طلاق هم خیلی بهش ساخته بود . عسل خانوم هم بی پروا شده بود . دیگه نه سایه پدر رو سرش بود و نه توجه مادر . شبا به بهونه درس دیر میومد خونه . عشقش که به اون خیانت کرده بود ولی دیگه نذاشت که هوسش اونو دور بزنه .پس از مدتی دیگه دختر نبود . مادرشو مسبب همه این بد بختیها می دونست . وقتی به مادرش گفت مامان من دیگه دوشیزه نیستم جواب شنید که چه اشکالی داره من که دوشیزه ازدواج کردم آخر کارم چی شده و چه تاج گلی به سرم زدم ؟/؟!از شنیدن این جواب شوکه شده بود . مادرش رسوایی و جنده بازی رو به جایی رسونده بود که همه در و همسایه ها معترض شده بودند . عسل خیلی عصبی شده بود . خیانت دوست پسر دوری از پدر خیانت مادر به پدر و طلاق آنها از دست دادن دختریش و خوردن قرصای ضد بار داری روی اعصابش تاثیر گذاشته بود. تازه مدتی بود که درو همسایه ها خونه شونو جنده خونه می دونستند . این براش خیلی افت داشت . داشت به این فکر می کرد بابا که برای من خرجی می فرسته مامانم که پول مهرشو گذاشته سپرده داره سودشو می گیره می تونه یه خونه بگیره و بره من چرا راحت و تنها نیاشم و اززندگیم لذت نبرم . عسل خونسرد و منطقی گذشته شده بود یه دختر اخمو و بهونه گیر و نق نقو . فقط موقعی که زیر کیر یه مرد یا یه پسر بود زبونش بسته می شد . ولی مامانش خونه رو قبضه کرده بود و نمی ذاشت عسل راحت باشه . می گفت تو این خونه منم که هر کاری دوست دارم می تونم انجام بدم . تازه ناراحت هم می شد اگه یه وقتی عسل خودشو به دوست مردش نشون می داد و تازگیها می خواست کاری کنه که عسلو ردش کنه . در این مجتمع 8 واحده 4 طبقه که اونا در طبقه سوم غربی زندگی می کردند روبروشون یه آخوند مودب و با شخصیتی زندگی می کرد که تقریبا همسن باباش بود . چها تا بچه هم داشت . ملای خوش تیپ و با کلاسی بود . خیلی هم قشنگ صحبت می کرد . عسل تصمیم گرفت مشکل خودشو با این حاج آقا در میون بذاره . رفت به محل کارش تو یکی از این ارگانها . باهمون قیافه پر آرایش و هیکل هوس انگیز خودش . ولی ملا شقیع آن قدر با ادب و متین بود که اصلا به روش نیاورد . پس از کلی صغری کبری بافتن قرار بر آن شد که شبو بره خونه حاج آقا مفصل تر باهاش صحبت کنه و راهی برای دک کردن مامانش پیدا کنه . اتفاقا حاجی شبو تنها بود . خونواده اش می خواستن برن خونه باجناقش تو قم و اون یه کاری داشت و نمی تونست بره . یه فکر شیطانی به سر عسل افتاده بود . اگه می تونست این آخونده رو به دام بندازه که نورعلی نور می شد ولی خیلی سخت بود . این آدم شریف و زن و بچه دوستی که اون دیده بود با اون طرزعبادت و صحبت و متانت امکان نداشت گول یه پانکی سوسول و سانتال مانتالی مثل اونو بخوره . با این حال ترگل ورگل کرد و به مامانشم گفت که داره میره خونه یکی از دوستاش . مادره هم خوشحال از این که سر خر نداره حرفی نمی زنه . وقتی میره خونه ملا شفیع انتظار داشت که حاجی رو با همون عبا و عمامه اش ببینه ولی حاجی خوش تیپ و خوشبو با یه بلوز آستین کوتاه و یه شلوار پارچه ای اتو کشیده جلوش ظاهر شده بود . فقط ریشهای خوش دست و انبوهشو نتراشیده بود . اینو ظاهرا نمی تونست کاری بکنه از قرار معلوم جواز کسبش بود . پس از سلام و علیک و مقدمه چینی رفت تا واسش چایی بیاره . عسلم که وضعیتو این طور دید آرایششو غلیظ تر کرده چاک پیرهنشو باز تر کرد تا بتونه رو حاجی اثر بذاره. یه سری صحبتا رو انجام دادند … در خصوص عذر مادرشو خواستن گفت
-دخترم این کار سختیه . در هر حال تو این آپارتمان چند خانوار زندگی می کنیم شرعا و عرفا این اعمال پسندیده نیست .
-حاج آقا من می خوام تنها باشم خونه به اسم منه . مادرم هم از نظر اخلاقی فاسده ولی من میخوام پاک و سالم بمونم
-شما که ازدواج نکردین
-نخیر حاج آقا ولی خودمونیم شما به جای پدرمین ولی خیلی جوون و خوش تیپین و سن بالا نشون نمیدین .
-دخترم من که هنوز به سی و پنج نرسیدم . ما طلبه ها معمولا برای جلوگیری از گناه زود ازدواج می کنیم .
-شکسته نفسی می فرمایید حاج آقا این حرفا چیه . شما حالا یه آیت الله هستین .
-خواهش می کنم خجالتم ندین . هنوز خیلی کارداره تا اونجا باید تلاش بیشتری بکنم . شما می فرمایید که مادرتون امکاناتشو داره که واسه خودش خونه بگیره بره . شما هم که 18 رو رد کردی و به سن قانونی رسیدی و این خونه به اسم شماست . ولی اون مقدار پولی رو که پدر واستون می فرسته کفاف شما رو میده ؟/؟تازه خوبیت نداره یه دختر تنها توی یه آپارتمان زندگی کنه .
-از شما چه پنهون حاج اقا من یه نامزد داشتم می خواستیم ازدواج کنیم قبل از عقد گولم زد و …
-ادامه نده دخترم همه چی رو فهمیدم . من می تونم به شما کمک کنم ولی شما به عنوان یه مجرد اگه بخواهید این جا بمونید ایرادی نداره ولی بازم همین آشو همین کاسه هس . عرصه بر خود شما تنگ میشه .
-می فرمایید من چیکار کنم . برق هوس تو چشای حاج شفیع موج می زد. چشاش داشت از حدقه در میومد . با لذت و حرص خاصی به چهره عسل خیره شده بود چی فرمودید ؟/؟آخونده خیس عرق شده بود . نمی دونست باید چیکار کنه .
-استغفرالله . اعوذبالله من الشیطان الرجیم
-حاج آقا منظورتون از شیطان منم
-نه دخترم منظورم نفس سرکش خودمه
-حاج آقا این نفس سرکش شیطونی رو میشه فرشته ایش کرد . رفت روی زانوی آخوند بی عبا عمامه نشست . شفیع دیگه نمی تونست تکون بخوره . زانوهاش سست شده بودند . کیرش بی تاب شده بود . سیخ مث یه قله کوه تو دل تو دل یه جلگه داشت خودشو نشون می داد . عسل شیطون فهمیده بود که زده به هدف . دگمه های پیرهن آخوند شفیع رو باز کرد . شفیع می خواست بره پاشه یه صیغه نامه بیاره یه خطبه ای بین خودش و عسل جاری کنه . آخه هرچی رو که حفظ بود از یادش رفته بود . تنها چیزی که خاطرش بود اسم خودش بود و این که زن و بچه داره و همین چیزا . اون لحظه فقط به شکم کیرش فکر می کرد که اونو سیر کنه . سر شب بود و می بایست برای ادای نماز جماعت می رفت مسجد محل از خیرش گذشت . حتی یه تماس هم نگرفت . می ترسید از جاش بلند شه یه وقتی عسل پشیمون شه . واسه صیغه نامه هم پا نشد . عیبی نداره من راضی این خوشگله راضی خدا هم راضی . عسل شلوار شفیع رو هم از پاش در آورد . شورتشم همین طور . کیر کلفت و تیز شده ملا شفیع پرید بیرون
-حاج آقا تو لختم نمی کنی ؟/؟دستای ملا می لرزید . عسل لبشو گذاشت رو لب حاجی و از بوی دلاویز عطر ریشش مست شد و هوسش زیاد . خودشو به کمک حاجی لخت کرد و انداخت رو شکم و قسمت بالای بدن اون . آخونده که یه خورده بر خودش مسلط شد اونو بلند کرد و برد انداختش رو تخت . عسل با یه دست جفت بیضه های ملا رو می مالید و با دست دیگه اش آلتشو توی دستاش گرفته بود .
-خایه هام خایه هام کیرم کیرم
-حاجی جون من فدای اون خایه ها یعنی همون بیضه هات میشم کیرتم می خورم فقط هوای دخترتو داشته باش . تخمای حاجی رو گذاشت تو دهنش و با هوس واسش میک می زد . زبونشم دور و بر کیر حاجی می گردوند .
-آهههههههه دخترم . نهههههههه من دارم گناه می کنم .
-حاجی جون اون دنیا تو شفیع همه مایی . اگه گناه لذتش شیرینه چرا که نکنی . از این نعمت استفاده کن . حالشو ببر . شما که بهشتت تضمینه . غصه ای نداری . منو بگو که جهنمیم نیاز به شفاعت تو دارم . الان که نیاز به کیر تو دارم . فقط دخترتو فراموش نکن . عسل یهو از تخت پرید پایین و رفت به طرف محوطه ای توی پذیرایی که با یه در و دیوار شیشه ای از قسمت دیگه هال جدا می شد . به یه سبک خارجی و جدید ساخته بودند . رفت درو از داخل قفل کرد . می خواست حاجی رو آتیشش بزنه . حالا اون بود این طرف شیشه و حاجی اون طرف دیوار شیشه ای . کونشو محکم به شیشه فشار می داد و حاجی هم کیرشو به شیشه می چسبوند . دیوار شیشه ای بین کیر شفیع و کوس و کون عسل فاصله انداخته بود . عسل فقط می خواست با این فتنه گریها اونو بیشتر وسوسه کنه . غافل از این که ملا حاضر بود در اون لحظه تمام دارو ندارشو بده تا کیرشو توی کوس عسل فرو کنه . سریع رفت به اتاقشو بر گشت . یه دونه چک تضمینی صد هزار تومنی نشون عسل داد . عسل داشت شاخ در می اورد . با ایما و اشاره گفت این کارا چیه . شفیع بد متوجه شد رفت با چند برگ دیگه بر گشت . اون چک پولا رو گذاشت داخل مانتوی عسل و برگشت و دوباره کیرشو به شیشه چسبوند . زبون درازشو همچین چسبونده بود به دیوار که انگار ی داره کوس عسلو لیس می زنه . عسل دلش سوخت و درو باز کرد . شفیع امون نداد . کمر عسلو چسبید و در جا کیرشو تا ته فرو کرد تو کوس عسل .
-چقدر حریصی حاجی
-دختر !دیوونه ام کردی آتیشم زدی . تو ام الشیطانی .
-تو هم ابو شیطانی
-معلوم نیست حریف زبونت کی میشه
-تو تو حاجی جونم . زبونشو در آورد تا حاجی واسش میک بزنه . سینه هاش تو دستای شفیع بود و کوسشم تسلیم کیر اون . توی این سی چهل تا سکسی که تا به حال داشته بود این از همه واسش پر هیجان و هوس انگیز تر بود . می دونست که با قدرت آخوند می تونه به همه جا برسه .
-واییییی عزیزم بکن بکن منو . کیر تو خیلی باحاله دوست دارم واسه همیشه مال من باشه دوست دارم کوسسسسسم واسسسسسه همیشه مال تو و کیییییررررررررت باشه .
-جون جووووووووووون میشه میششششه اگه تو بخوای میشششه . اگه تو بخوای کافر میشم . اگه تو بخوای دنیا رو به آتیش می کشم .
-حاجی من هوس دارم ارضام کن . نمی خوام واسم نامسلمون بشی گناهت بیفته گردن من . می خوام همین طور پاک بمونی و اون دنیا دم در بهشت شفیعم بشی و نذاری من گناهکار برم جهنم . حسودیم می شه بری اون طرف کلی زن دورو برت باشن و اونا رو بکنی . حاجی شفیعم باش منو از آتش دوزخ نجات بده . قول میدم حتی توی بهشت هم دنبال کیرای رنگ و وارنگ نباشم فقط کیرتو … حالا این دنیا که جای خود داره . موتور شفیع به کار افتاده بود عسل با تمام وجود و هوسش فریاد می کشید . آخونده اسم عسلو به یاد آورده بود .
-جووووون عسل شیرین بگیر کیییییییررررررکوسسسسسس پاره کن منو . داره می ریزه
-بذار بریزه حاجی عسل خودتو بریزش تو عسل خودت توی کوس من … بریز توی کندوی من . می خوام با عسل تو جون بگیرم قوت بگیرم حال بکنم . با عسل شیرین خودت عسل تلخ منو شیرینش کن .
-نهههههههه
-آررررررره شفیع من . عسل هم شروع کرد به حرکت دادن کونش . حاجی که از لرزش ژله ای کون به لرزه افتاده بود یک آن نعره ای کشید
-جااااااااان آهههههههههه آهههههههه کمرم کمرم سبک شده
-حاج آقا من شنیده بودم آخوندا خود خواهن ولی نه تا این حد و این جوری پس من چی ؟/؟
-فدات میشم من . تو دستور بده من غلامتم
-بخور حاجی کوسسسسسمو بخور . عسل کیر حاجی رو گذاشت تو دهنش و چند قطره آب باقیمونده اشو میک زد . حالا اگه راست میگی کوسسسسسمو بخور .
-سوراخ کونتو هم می خورم . شفیع زبونشو کشید رو کوس عسل . برخلاف ریش و سبیلهای چند روزه بچه سوسولا که کوس عسلو خراشش می داد ریش و سبیل نرم شفیع هوسشو خیلی زیاد می کرد . دو تا کف دستشو گذاشته بود پس کله آخونده و همراه با میک زدن و لیسیدن شفیع کوسشو هم به دهنش فشار داده و حرکتش می داد
-آهههههه آخخخخخخخ اووووووففففففف محکم تر تند تر تند تر دارم تموم می کنم . عزیزم زود باش زود باش . گردن شفیع درد گرفته بود ولی ادامه می داد .
-وایییییییی واییییییییییی اوییییییییی عسل سرعتشو زیاد کرد تا این که یه جا وایساد تموم کردم تموم کردم دیگه مردم . حاجی ارضا شدم . ارضا شدم . فدای زبونت . در حالی که دو تا دستاشو رو سینه هاش گذاشته بود فریاد می زد حالا کیر میخوام . کیییییییییییررررررررربدددده تحمل ندارم . بکن منو بکن . شفیع دو تا انگشتاشو کرد تو سوراخ کون عسل .عسل دو زاریش افتاد
-حاج اقا گاییدن کون کراهت نداره ؟/؟
-اگه با لذت طرفین باشه مباحه
-من چه می دونم شما این چیزا رو وارد ترین دوست ندارم یه وقتی گناهی بیفته گردن شما که اون دنیا نتونی شفیعم بشی .
-عسل جون من که کسی نیستم اگه شفاعتم قبول نشه حاضرم بیام جهنم پیش تو
-نگو حاجی هوسم دوباره زیاد میشه . یعنی کوسسسسس من این قدر واسسسسسه تو و کییییییررررررت با ارزشه ؟/؟!حاجی زبونشو مالید روی سوراخ کون عسل و مثل یه عسل میکش می زد . وقتی کیر کلفتشو فرو کرد تو کون عسل شیرینش جیغ دختره رفت به آسمون ولی چند لحظه بعد عسل احساس کرد اوج گرفته . حتی کونش هم از کیر این ملای خوش تیپ لذت می برد . خلاصه کلام حاجی اون شب عسلو تا صبح گایید . حتی از نماز صبحشم غافل موند . به عسل هم گفت اگه یه موقع بار دار شد چند تا دکتر زنان آشنا داره پنهونی سقط جنین می کنن . البته حاجی مجوزشو صادر می کنه . اگه هم مشکلی پیش بیاد با صدور صیغه نامه همه چی حله . آخوند یعنی آجیل مشکل گشا .
-حاجی پس گره کورمو کی باز می کنی ؟/؟واسه من کی مشکل گشایی می کنی ؟/؟نکنه یه شبه ازم سیر شی ؟/؟
-نامرد باشم اگه حلالت نکنم
-ببینیم و تعریف کنیم . ضمنا من قرص ضد بار داری می خورم . هر دقیقه و ثانیه که نمیشه رفت سقط جنین کرد . حاجی به وعده اش عمل کرد . مادره رو دو روزه دو دره اش کردند و کاسه کوزه هاشو جمع کرد و رفت .مادره اون اثاثیه ای رو که مال بابای عسل بود و بابا هه خریده بود واسش گذاشت و جهیز خودشو برد . عسل هم کم و کاستیها رو به کمک شفیع جونش جبران کرد . آخوند شفیع عسل رو علی الحساب صیغه یه ساله کرده که اگه دوترم تو امتحان قبول شدو این یه ساله کار خلافی نکرد و زن بسازی بود اونو با یه مهریه خوب عقد دائمش کنه . زن و بچه هاش به شدت باهاش دعوا کردن . اونم عنوان کرد به خاطر کمک به یک جوان و این که به انحراف کشیده نشه و این مجتمع هم وجهه سابقشو بدست بیاره این ایثار گری رو کرده . تازه خلاف شرع که نکرده . سه تا دخترای حاجی که حریفش نمی شدند . خیلی محجبه و باادب و فهمیده بودن و کاری به این کارا نداشتن . تا حدودی ناراحت بودند ولی حریف باباشون نمی شدند و به نامادریشون بی احترامی نمی کردند . چیزی هم نمی گفتند .فقط مادره و تنها پسرشون که بچه اول هم بود و همسن عسل بود شر شده بود ند . قلق پسره رو هم گرفت و یه گوشه چشمی نازک کرد و یه روز که اوضاع مساعد بود اونو آورد به آپارتمان خودش و فریبش داد . اولش می گفت زن بابام محرممه گناه داره . بعد که دید حریف کیر زبون بسته اش نمی شه و چشمش که به کوس و کون شیرین تر از عسل عسل افتاد همه چی از یادش رفت . بیچاره نزدیک بود موقع گاییدن سکته کنه . عسل خودشو کشت تا تعلیمش داد کوس کجاست و یه زن چه جوری به ار گاسم می رسه و از این حرفا و کارا . پس از هفت هشت بار گاییدن طی چند روز تازه یه خورده راه و چاه کارو یاد گرفت . از نفوذ اون رو مادرش استفاده کرد تا اونو هم مهربون ترش کنه و کاری کنه که با این موضوع کنار بیاد . عسل به خواسته اش رسیده بود . دو تا کیر تضمینی تو خونه اش اونو می گاییدند . از نظر اقتصادی تامین بود . فقط می ترسید دوست پسراشو بیاره خونه و این جوری روزی خودشو قطع کنه و دیگه از شفاعت شفیع بهشتی برخوردار نشه . شریف بچه آقا شفیع که مث باباش شریف بود به پدرش گفت که دل نداره از مامانش دورشه واسه همین قصد داره به جای این که بره فیضیه قم که کلاسش بالاست و طلبگی بخونه تو همین شهر خودشون درس طلابی بخونه .
-شفیع به شریف می گفت این قدر غصه درسای داخل و خارجو نخور من خودم فوت و فن کارارو بهت یاد میدم . عسل روبراه روبراه بود . زندگی بر وفق مرادش می گشت . تازگیها داشت دوباره عاشق می شد ولی می دونست که عشق دردی رو واسش درمون نمی کنه . واسه همین یه بعد از ظهر رفت خونه یکی از دوست پسرای قدیم مادرش که قبلا هم بهش کوس داده بودتا یه صفایی بکنه و یه تنوعی براش بشه و حال و هوای عاشقی هم از سرش بپره . وقتی رفت خونه اون نفر دید یکی دیگه از دوستای اون پسره به جای اون اومده . اولش یه خورده یکه خورد ولی بعدش از این که احساس کرد داره یه کیر تازه می خوره هیجان زده شد . حس می کرد دنیا رو بهش دادن . واسه همین وقتی پسره خوش تیپه گفت عسل جون عسلتو بده بخورم عسل از خوشحالی و هیجان زیاد پیشدستی کرد و گفت تا عسلتو نخورم عسل خودمو بهت نمیدم.
پایان.

فرستنده:‌ نسرین (nasrin.t.73)


👍 1
👎 1
48698 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

305076
2011-11-18 02:25:08 +0330 +0330
NA

in dige che neveshtani bod mese dabestania ghashang nabod

0 ❤️

305077
2011-11-18 05:20:18 +0330 +0330
NA

:B

خوبه خر نشدم بخونم. حدس زدم نویسنده تو باشی.

0 ❤️

305079
2011-11-18 06:26:02 +0330 +0330
NA

همون اول گفتم كار نسرينه ولي تا آخرشو نتونستم بخونم يه كم بي مزه بود

0 ❤️

305080
2011-11-18 06:28:26 +0330 +0330

واقعا نتونستم بخونمش فقط چند خط اولشو که خوندم حالم از این همه جفنگیاتت به هم خورد. عسل خودش یک جنده به تمام معنا بود ولی ناراحت بود که مادرش جنده شده؟ خودت هم فهمیدی چه مزخرفاتی نوشتی یا ما رو گاگول گیر آوردی؟ کیر هرچی شهوانی است بطور دسته‌جمعی تو داستان تخمیت.

0 ❤️

305081
2011-11-18 13:02:43 +0330 +0330
NA

خىلى عالى بود

0 ❤️

305082
2011-11-18 16:40:30 +0330 +0330
NA

دست شیطون درد نکنه با این اضافه کاریش ! رفته تو جلد همشون با هم ،حالا چرا میندازی گردن اون دوست پسر بدبخت عسل جوون ؟ حالا باز خوبه مادربزرگ یا پدربزرگ باهاشون زندگی نمی کرده اونو کجای دلمون جا میدادی ، والا :d
ببخشید اونجایی که عسل جوون زبونش بسته میشد میشه توضیح بدی اگه بسته نمیشد چی می خواست بگه خب مگه رفته بود مشاوره که حرف بزنه ؟ :-B
ریشهای خوش دست و انبوهش؟ بوی دلاویز عطر ریشش ؟ نکن آقا نسرین اینقدر رو این ریش و عطر ریش مانور نده مردم دل دارن زن و دختر مردم داستان می خونن آخه =))
اون بلوز آستین کوتاهه ، زیرش پیراهن بود که دکمه هاشو باز کرد؟ ذهنو درگیر میکنه این داستانت و فعل وانفعالاتش ، شــدیـــد :D
خنده دار هم نبود که ، حاجی هم در حد خیانت و این حرفا نبوده میترسم اعتراض کنم شفاعتتو نکنه تو شهوانی بمونی نظرا رو بخونی :-P
سعی کن بیشتر فیلم و عکس ببینی ، داستان بخونی واسه تخیلت خوبه ;)

0 ❤️

305083
2011-11-18 16:56:29 +0330 +0330
NA

دو حالت براي اين داستان قابل تصوره: يا جدي بود يا طنز.
اگر جدي بود كه اساساً در فلسفه‌ي نويسندگي و آفرينش قلم بايد شك كرد؛ اما اگر طنز بود نويسنده براي ايجاد خنده كاش نمونه‌اي از ريش پدرش رو هم ضميمه‌ي اثر مي‌كرد!
اما اين توصيف حماسي از كير حاجي، فصل تازه‌اي رو در ادبيات توصيفي آغاز كرده:

«کیرش بی تاب شده بود . سیخ مث یه قله کوه تو دل تو دل یه جلگه داشت خودشو نشون می داد .»

فكرشو بكن؛ ملت از اين به بعد وقتي به دامن دشت پناه مي‌برن و به افق‌هاي دوردست خيره ميشن با ديدن كوه‌هاي سر به فلك كشيده، ياد كير حاجي ميفتن و كس‌شعر تو!

0 ❤️

305084
2011-11-19 03:00:31 +0330 +0330
NA

يعني دمت گرم كلي خنديدم…

0 ❤️

305085
2011-11-19 10:14:48 +0330 +0330
NA

ای الهی رشته کوه زاگرس بره تو کونت که دیگه کیر این آخوندهای تخم سگ رو به کوه و دشت تشبیه نکنی.
تو طی این مدت که اومدی تو سایت طوری ریدی به سایت که عمقش از مقداری که احمدی نژاد طی این 6 سال ریده به مملکت هم بیشتر شده!

0 ❤️