عشقی که به نفرت تبدیل شد

1399/10/02

سلام دوستان این داستان خودمه و دوست دختری که واقعا عاشقش بودم،از خودم بگم.قدم ۱۷۹لاغرم نسبتاً خوش فیسم کمیم ورزش میکنم.تز اون بگم چهره خیلی جزای حدوداً ۷۰کیلو هس سینه هاشم ۷۰یا ۷۵بریم سر داستان.داستان از اون جایی شروع شد که من یشب بعد مجلس عروسی رفتم دورهمی از اون اولی که دیدمش عاشقش شدم بهش پیش نهاد دادم قبول کرد.بعد از اون شب تا یکسال بعد دیگه ندیدمش،ی شماریم که بهم داده بود خاموش بود،بعد یکسال توی ی دور همی دیگه دیدمش اون جا آخر شب که رفتم چادرش رو از تو ماشین رفیقم بیارم چون با اون اومده بودن شمارشو بهم داد.یسال باهم بودیم قهر میکردیم آشتی میکردیم تا ی روز ی نفر اومد گفت که من فردا قراره مبینا رو همون دوست دخترم رو میگم ببره خونشون ی مرد ۴۰ ساله به روی خودم نیاوردم که این بامنه اون میگفت گفته که ۲۰۰تمان پول لازم داره منم گفتم بیا خونه فردا بهت میدم من از مغازه زدم بیرون بهش زنگ زدم گفتم پولی چیزی لازم نداری با کمال خون سردی گفت نه فرداش با اون مرده که آشنا هم بود اومد و گفت که مبینا رو کرده من دنیا رو سرم خراب شد،ولی از عشقم کم نشد گذشت تا باز ی شب دیگه رفتیم دور همی دیدم نمیاد کنارم بشینه به هر بهانه ای هم هی می‌ره اون ور من شروع کردم به آهنگ خوندن چون اون خواسته بود توی تاریکی داشتم دنبالش می گشتم که دیدم دست ی کی دیگرو گرفته تا منو دید دستشو ول کرد ،از این به بعد هر روز به هر بهانه ای بتمن قهر میکرد .درزم خیانت های ایشون به آن جا ختم نمی شد به خاطر طولانی نشدن داستان نمی‌گم .بعد از روز آشناییمون سه سال تقریبا گذشته بود دیگه عشق پاک من تبدیل به کینه شده بود چون اون حتی دست منم توی جمع نمی گرفت دیگه تصمیم گرفتم هرجوری شده ی کبار بکنمش و بعد از خالی شدن عقدم ولش کنم.باهاش قهر بودم زنگ زدم بهش گفتم فردا میام دنبالت بهم گفت مامانم نمی زاره گفتم مامانت با من دیگه به کسکشی مامانشو راضی کردم(این بعد سه سال اولین بیرون رفتنمون بود ) البته اون فکر میکرد می خوایم بریم رستوران ناهار بخوریم بهش گفتم بره خونه خالش توی ی روستای نزدیک مشهد که با خونه ما ۱۰ دقیقه فاصله داشت اون رفت اون جا منم ماشین پسر عموم گرفتم رفتم دنبالش قبلشم خونه دوستموکه نزدیک خونه خالش بودو خالی کردم رفتم دنبالش سر راه ناهار گرفتم بعد رفتیم سمت خونه دوستم بهم گفت مگه قرار نبود بریم رستوران گفتم سرده میرسم خونه حامد اونم کامل حامدو نشناخت گفت اونم هست گفتم نه رفتیم خونه با مانتو شال اومد نشست بهش گفتم الان کیه این جا که این جوری نشستی با اکراه مانتو شالشو در آورد رفت قلیون درست که خدارو شکر ذغال نبود .اومد سرشو به گوشیش بند کنه گوشیو گرفتم خاموش کردم بهش گفتم بعد عمری باند اومدی بیرون دیگه گوشی چیه بعد بهش گفتم غذا هارو گرم کنه بعد غذا هارو خوردیم نشسته بودیم که بهش گفتم نمی خوای رجلب بدی من بخورم اونم گفت چرا ی ۱۰ دقیقه ای لب گرفتیم دیدم نه از این بیشتر راه نمی ده رفتم تو اتاق تاخیری زدم اومد شروع به لب گرفتن کردن هم زمان دستمو گذاشتم روی سینه هاش بعد شاکی شد منم با اصبانیت گفتم خفه شو وقتی به اینو اون میدی هیچی نیست مال ما خار داره.بعد ی چنگ زدم تاپ زردشپ در آوردم زیرش ی سوتین قرمز بود اونم در آوردم بعد شروع کردم به سینه هاشو خوردن بعد اونم پیر هنمو در آورد بعد شلوار لی شو در آوردم ی شرت قرمز ست سوتینش بود اونم در آوردم ی کس ناز صورتی بدون مو وایی شروع کردم به لیس زدن.بعد شلوار رو شرت خودمم در آوردم گفتم ساک بزن گف نه منم ی داد سرش زدم اونم شروع کرد به خوردن چقدرم خوب میخورد بلندش کرم فک میکردم دختره دلم به حالش سوخت گفتم پردشو نزنم بدبخت شهدآخه هرچی باشه ی زمانی عاشقش بودم کرم آورم زدم در سوراخ کونش ی کمم به کیرم ی هو گفت می خوای از کون بکنی گفتم آره از جلو بکن از عقب درد داره گفتم مگه دختر نیستی گفت نه منم گفتم بهت نمی‌گم تو جنده ای زیر بار نمیری بعدشم در جا همه کیرمو کردم داخل کسش ی جیغ بلند زد منم شروع به تلمبه زدن مردمی چند دقیقه ای به مدل داگ استایلی کردمش بعد بلندش کردم به پشت خابوندمش دوباره کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن سینه هاشم هی فشار می دادم بعد سر جمع حدود بیست دقیقه ای میشد که داشتم میکردمش که داشت آبم میومد هیچی بهش نگفتم سفت گرفتمش آبمو خالی کردم داخل کسش بعد ی جیغ زد هم اون اضا شد هم ی داد سر من زد که این چه کاری بود کردی بلندش کردم ی کم باهاش لب گرفتم دوباره کیرم که شق شد دمر خابوندمش کرم زدم به سوراخ کونش گفت نه من گفتم الان فقط کونت به زور سرشو فروکردم تو کونش داد زد دارم می میرم در بیار ولی من توجهی نکردم بعد کم کم همرو فرو کردم شورع به تلمبه زدن کردم نفهمیدم کی آبم اومد بلندش کردم رفتیم حموم که توی حموم گریم گرفت که من دختر آرزو هامو که حاضر بودم واسش بمیرمو امروز به من ثابت شد که ی جندس اومد بغلم کرد گفتم گمشو ازت متنفرملعنت به اون روز آشناییمون بعد اومدیم بیرون همون جوری با هیکل خیس لباس پوشیدم حالم اصلا خوب نبود اونو بردم رسودمش بعد رفتم خونه خوابیدم .این داستان مال ی هفته پیشه الآنم ۲۰ سالمه اونم ۱۹ سالشه دیگه نه جوابشو میدم نه هیچی ی خط جدید گرفتم ‌.دوستان عاشق نشین عشق چیز خوبی نیست چون چیز های خوب آدمو ناراحت نمی کنه .اگه غلط املایی بود ببخشین اصلا حال روحیم خوش نیست الآنم که این داستانو نوشتم تمام طول زمانو دارم گریه میکنم. عاشق نشین

نوشته: عاشق بدبخت


👍 2
👎 8
9101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782728
2020-12-22 00:14:33 +0330 +0330

منم نسبت به شوهرم خیلی عشقم کم شده ولی نفرت نه

0 ❤️

782733
2020-12-22 00:36:24 +0330 +0330

تا حالا داستانهای زیادی تو شهوانی خوندم ولی این یکی توشون ازنظر غلط غلوط نوبر بود.مرد حسابی حال روحیت خوب نیست کستان ننویس.
درزم:درضمن🤣
رجلب: یه لب
جزای: جذاب
بتمن:با من🤣
جزای:جذاب
شورع: شروع

2 ❤️

782753
2020-12-22 01:24:17 +0330 +0330

شاسمیخ اگر سه سال بود میشناختت ولی باهات بیرون نرفه بود یعنی با هم نبودین!! دفعه اول هم شماره اشتباه داد یعنی کلا آویزونش بودی نه دوست پسرش!! دلش خواسته به کسی داده دلش نمیخواسته به تو بده! امیدوارم شکایت کنه دارت بزنن شاید بقیه بفهمن یه دختر حتی به دوست پسرشم سکس رو بدهکار نیست…

6 ❤️

782776
2020-12-22 02:58:22 +0330 +0330

والا بیشتر بهت میاد یه جقی کسخل کس مغز باشی تا یه عاشق چون یارو تو رو سه سال به عنشم حساب نکرده تو توهم عاشقی زدی تو داستان کسشرت انقدرم بی سوادی که نشون میده یه کسخل نوجوانی که ادبیاتت ریده و اومدی اینجا تمرین انشا کنی عمو جون برو تا تور امثال طوسی های سایت نشدی بکنتت به خر بگی پدر برو سر درس و مشقت اموزش مجازیتو ببین تو رو به چه این گوه خوریا

0 ❤️

782796
2020-12-22 06:53:46 +0330 +0330

کلا خیلی وقته کامنت نمیزارم اما اینو دلم نیومد نگم بت. آخه جوجه کوچولو تورو چه به عاشق شدن… از اول یارو نمی‌خواستت خودتو زور چپون کردی رو هم داری

0 ❤️

782853
2020-12-22 18:24:49 +0330 +0330

چون همه ديس كردن من لايك ميكنم ك احساس طرد شدگي بهت دست نده

0 ❤️

782876
2020-12-22 21:38:29 +0330 +0330

درزِم…؟؟؟ یا در ضمن…؟؟
شهرست پلشت.

0 ❤️

861809
2022-03-02 21:23:32 +0330 +0330

عالی بود عاشق نشیدددددددددددددددددددددددد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها