عشق بازی من و لیلا

1400/08/23

#داستان_سکسی
نام داستان👇
عشق بازی محمد و اسم مستعار لیلا

سلام دوستان
این داستان کاملا واقعیه و به قول شما عزیزان ساخته و پرداخته ی ذهن خلاقم نیس(دروغ نیس)
اینم بگم اگه غلط املایی داشتم ب بزرگی خودتون ببخشین تا حالا داستان ننوشتم

اول از خودم بگم

اسم من محمده ۲۲ سالمه یه پسر معمولی با قد ۱۸۴ و وزن ۸۸ با موهای سیاه و… و دوس دخترم اسمش لیلاس ۱۷ ساله شه با قد ۱۶۷
و وزن ۷۶ ی دختر خوشکل و شیرین زبون سایز سینه ۷۵ با پوست سفید که
عین برف میدرخشه.
میخوام عشق بازی مو با لیلا براتون تعریف کنم
خب بریم سر داستان
داستان از اون جایی شروع شد که یکی از اقوام(اقوام دور) ما ب رحمت ایزدی پیوسته بود.مامانمو خواهرم ب محض اینه خبر دار شدن رفتن .
منم از فرصت استفاده کردم و به لیلا زنگ زدمو گفتم بیا خونه مون خالیه اونم از خدا خواسته قبول کرد(خودش که اینو میگه) بگذریم.
داشتم با گوشیم بازی میکردم که ی اس ام اس واسم اومد نوشته بود پشت درم
رفتم درو واسش باز کردم بعد سلامو احوال پرسی تعارف کردم که بیاد تو خونه. با وجود اینکه استرس شدیدی داشت قبول کرد اومد تو خونه
رفتیم تو اتاقم
نشست رو کاناپه منم کنارش نشستم تو چشای خوشکلش نگاه کردم و گفتم دلم واست تنگ شده بود اونم ب چشام نگا میکردو زیر لبش ی چیزایی میگفت که نفهمیدم ولی از لحن حرفاش و لرزش دستاش فهمیدم که استرسش از اون چیزی که فک میکردم بیشتره و اصن نمیتونه حرف بزنه
منم بغلش کردم و بهش اطمینان دادم که هیچ مشکلی پیش نمیاد اونم انگار مطمئن شده بود منو سفت بغل کرد.
تو ی عالم دیگه بودیم که بهش گفتم بریم دراز بکشیم؟ سرشو ب نشانه ی تایید تکون داد
بردمش رو تخت دراز کشید رفتم روش لبامو نزدیک لباش بردم و شروع ب مکیدن لباش کردم اونم اولش روش نمیشد بعد کم کم راه افتاد گرمای بدنشو کاملا حس میکردم انگار که رو اتیش لم داده بودم همون طور که داشتیم لب میگرفتیم دستمو تو شلوارش بردم اولش مقاوت میکرد بعد ناخداگاه قبول کرد با یه دستم داشتم کسشو مالش میدادم و یه دست دیگم تو موهاش بود .چند دقیقه ب همین روال گذشت تا چشماشو باز کرد گفت کافیه.
تو همون حالت بودیم که بلند شدو پیشونیمو بوسید گفت دوست دارم دیوونه. همین طور تو چشای هم دیگه نگا میکردم انگار که نمیخواست کم بیاره با چشام ب سینه ش اشاره کردم هیچی نگفت فهمیدم که مخالفتی نداره
لباساشو در اوردم
وااااااااااااااای چی میدیم باور نمیشد که لیلابا یه سوتین و یه شرت روبروم باشه یه بده سفید و خوشکل ی باسن برجسته که نگاه هر مردی رو به خودش جلب میکرد.
سوتینشو در اوردم و شروع ب خوردن سینه هاش کردم .انگار که سیر نمیشدم اونم خوشش میومد.
بلند شدم اوردمش لبه ی تخت اولش ترسید پاهاشو دادم بالا
بعد شرتشو کشیدم پایین واااای یه کس خوشکل و بی مو شروع ب خوردن چوچولش کردم اونم با دستاش موهامو نوازش میکرد و سرمو به طرف کسش فشار میداد اه و ناله ش تو خونه پیچیده بود با یه لرزش فهمیدم که ارضا شد
بلند شد گفت مرسی
بعد اومد شلوارمو دراورد و نشست بیه ن پاهام شروع ب خوردن کیرم کرد داشتم ارضا میشدم که بهش گفتم بسه
خوابوندمش رو تخت اومدم روش ی خورده وازلین ب سوراخ کونش زدم و چندین بار انگشتمو تو سوراخ کونش فرو کردم دردش اومد و گفت کافیه
بلند شد ی لب طولانی ازم گرفت و دوباره شروع ب خوردن کیرم کرد
با زمونش با سر کیرم بازی میکرد انگار که از ارضا شدنش خیلی رازی بود
با دو دستش سینه هاشو گرفت و کیرمو بین سینه هاش گذاشت و عقبو جلو میکرد گفتم دارم ارضا میشم دوباره سر کیرمو رو زبونش گذاشت منم ابمو رو زبونش خالی کردم بعد گفت دستمال بیار اوردم و تمیزش کردم
تو همون حالت لخت کار هم دراز کشیدیم و از هم لب میگرفتیم که بعد نیم ساعت گفتم دیگه باید برم
این بود داستان من
امیدوارم خوشتون اومده باشه.‌

نوشته: ممد


👍 0
👎 16
15701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

842485
2021-11-14 00:37:57 +0330 +0330

وااااااااااااااای چی میدیم
تا همين جا خواندم كيرم تو نگارشت

0 ❤️

842587
2021-11-14 16:54:22 +0330 +0330

ديگه ننويس كصمغز

0 ❤️

842598
2021-11-14 20:43:29 +0330 +0330

کاری به راست و دروغ داستانت ندارم واسم لذت بخش بود چون یاد اولین سکسم با عشقم که هیچ وقت به نرسیدیم افتادم

0 ❤️

842602
2021-11-14 21:55:51 +0330 +0330

بچه بیا پایین کسشعر نگو سرمون درد گرفت بیا پایین

0 ❤️

842651
2021-11-15 09:31:04 +0330 +0330

اولش اون اومد خونه شما ولی آخرش تو گفتی باید برم؟
ناموسا یه بار خودت میخوندی ببینی چه کصشعری تفت دادی

1 ❤️

842659
2021-11-15 10:24:44 +0330 +0330

چرا تو همه داستانها زود یکی از فاملیها میمره و اونم میره دختره رو میاره خونه و باهم رابطه برقرار میکنن

0 ❤️

842663
2021-11-15 11:23:31 +0330 +0330

یعنی اینقدر که این جماعت از مرگ یکی کس و کون نصیبشون میشه از پولداری نمیشه 😂😂😂

0 ❤️

842679
2021-11-15 15:32:32 +0330 +0330

سکس فقط با سن بالای چادری

0 ❤️

842699
2021-11-15 19:21:20 +0330 +0330

توهم بر جوانان عیب نیست
عاره کصکش🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

842703
2021-11-15 19:51:45 +0330 +0330

این بود کستان من امیدوارم مثل من شاشتون نگرفته باشه

0 ❤️

842709
2021-11-15 21:00:08 +0330 +0330

خخخ بالاخره اون اومد خونتون یا تو باید بری خونتون خخخ تکلیف ما رو معلوم کن چجوری تصور کنیم خخخ

0 ❤️

842715
2021-11-16 00:05:27 +0330 +0330

سوتی که داشتی

ولی تا حدی قابل قبوله

0 ❤️

842754
2021-11-16 01:33:10 +0330 +0330

نشست رو کاناپه منم کنارش نشستم تو چشای خوشکلش نگاه کردم و گفتم دلم واست تنگ شده بود اونم ب چشام نگا میکردو زیر لبش ی چیزایی میگفت که نفهمیدم1!!!
از بس نفهمی …ولی من فهمیدم چی گفت…
گفت بر بابا زپرتی جقی …دلت برام تنگ شده …خب با کونت عوض کن…همین …داستان اینجا تموم شد الباقی کصشعر بودجقی خالی بند. اما چون برای نگارش زحمت کشیدی میگم دستت درد نکنه .

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها