سلام
این داستان گی هست
من امیرم و الان۲۴ سالمه داستانی ک میخام تعریف کنم برمیگرده به ۱۰ سال پیش یعنی سال ۹۱
من ی پسر چشم ابی و بور و با پوست سفید و خیلی درسخون همیشه تو کانون توجه بودم چه تو مدرسه وچه خونه و بین اقوام و بخاطر موقعیت خوبم خیلی مغرور بودم و با هرکسی نمیپریدم و رفیق نداشتم و تنها میرفتم و میومدم
ازونجایی ک من تو مدرسه به خوشگلی معروف بودم و با کسی گرم نمیگرفتم خیلی شوخی و متلک زیاد بود ک حس میکردم عقده شونو دارن خالی میکنن
تو فاز سکس و اینا نبودم اصن
ذهنم فقط رو درس بود
خلاصه که ی روز از همون روزای اول مهر دیدم همه دارن راجب ی شخص صحبت میکنن ک من نمیشناسم و هی میگفتن چقد خوشگله…
راستش واسه اولین بار حسودیم شد و خواستم بدونم این کیه که اومده تو مدرسه همه جا اسم امیر حسین پیچیده بود ولی غرورم نزاشت که پیگیر شم رفتیم سر کلاس و زنگ تفریح ک میخاستیم بریم تو حیاط تو راهرو مدرسه چشمم خورد ب ی پسری ک نمیشناختم دلم ریخت دست و پام شل شد تا حالا انقد زیبایی ندیده بودم
اومد جلو و سلام کرد من انقد شوکه بودم که حتی نتونستم حواب سلام بدم و معلوم بود ک بهش برخورد و رفت…
من نمیدونستم چم شده برق چشمای مشکی و درشتش ک توی اون صورت سفید خود نمایی میکرد از جلو چشمام کنار نمیرفت
تا چند روز با غرور و مغز و دلم درگیر بودم که قبول کنم عاشق شدم یا ن؟
اخرش ب خودم گفتم وقتی نمیتونی ب خودت جواب بدی ینی عاشق شدی رفت
اما هیچوقت غرور من اجازه نمیداد که من برم سمتش خصوصا ک برخورد اولم گند زدم و جواب سلامشو ندادم حس میکردم شدنی نیست
خلاصه من تا دو سال این حسو تو دلم نگه داشتم
آخرش تصمیم گرفتم که بهش پیام بدم و بگم
شمارشو پیدا کردم،پیام دادم و خودمو معرفی کردم خیلی گرم برخورد کرد
بهش گفتم که علاقه دارم باهم دوست شیم و اونم قبول کرد
و گفت از یسری اخلاقام خوشش نمیاد و گفتم باهم صحبت میکنیم و کمک کن درستش کنم …
فرداش ی شماره بهم پیام داد که نمیدونم چی تو سرم گذشت ک فک کردم امیرحسینه و میخاد یطورایی آمارمو دراره
و من باهمین خیال رفتم سر قرار ک ببینمش وقتی رفتم دیدم کسی نیست و به اون شماره زنگ زدم ک جواب داد گفت برم در خونشون تا راجب لباس نظر بدم و من همچنان فکر میکردم امیرحسین پشت اون خطه آدرسو داد و من رفتم ک دیدم در خونه بازه زنگ زدم بهش گفت بیا تو حیاط
همینکه رفتم تو حیاط دیدم ی نفر دیگ با شرت تو حیاطه دهنمو گرفت با دستاش و در حیاطو قفل کرد و منو برد تو خونشون و گفت هرچی داد بزنی دیگ کسی نمیشنوه و کیرشو دراود گزاشت جلو دهنم ک ساک بزنم
زورم بهش نمیرسید خیلی شوکه بودم
قبول نمیکردم و داشت کتکم میزد یهو ولم کرد و رفت بیرون از اتاق
فکر کردم پشیمون شده و میخاد بزاره برم
بعد چند دقیقه اومد گوشیشو اورد
پیاماش با یکی از همکلاسام بود ک اسمش علی بود اون امار و شماره منو بهش داده بود بهم گفت ک ب این علی گفتم هول کونم گفته فلانی رو بکن و گفتم ن یدونه تر و تمیز میخام و تورو معرفی کرده
الانم تا نکنمت ول نمیکنم یا میخوری و میخابی بکنمت یا زنگ میزنم ده نفر بیان اینجا باهم میکنیم فیلمتم میگیریم و پخش میکنیم
من خیلی ترسیده بودم
واقعا میترسیدم از رفتن ابروم …از ده نفر و کتک خوردن گریه میکردم و هی میگفتم تروخدا بزار برم و اصلا توجهی نمیکرد
با خودم ارزوی مرگ میکردم
هر طور حساب میکردم رورم بش نمیرسید و داشت کتکم میزد
هی سیلی بهم میزد
کیرش کوچیک بود شاید ۱۲ سانت نمیشد و باریک
تسلیم شدم و کیرشو کرد تو دهنم و همش عوق میزدم و حالم بد میشد پنج دقیقه
ای تو دهتنم میزدمنو خابوند و ی بالشت گزاشت زیر شکمم و کیرشو یهو کرد تو
انچنان دردم گرفت ک جیغ میزدم و گریه میکردم
حس میکردم دارم میمیرم و اون اصن توجه نمیکرد و داشت کارشو میکرد خیلی درد داشتم و تاحالا همچین چیزی تجربه نکرده بودم
بعد اینکه ابشو تو کونم خالی کرد گفت خیلی چسبید ازین ببعد هرکی واست روداری کرد ب خودم بگو بت زنگ میزنم کی بیای
وای ینی بازم میخاست…نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم
فقط پوشیدم لباسامو و رفتم بیرون و با گریه داشتم میچرخیدم
تو خیابونا نمیدونم چی شد ک رفتم کلانتری و بهشون گفتم ک چی شده و اونا یکم بهم دلداری دادن و ادرسوش گرفتن و شماره منم گرفتن و منو تا خونه رسوندن
فرداش زنگ زدن گفتن دیگ هیچ مزاحمتی از طرف اون نداری خیالت راحت ادبش کردیم…
یکی دو روز مدرسه نرفتم حالم خیلی بد بود و دلگیر و افسرده بودم
یهو یادم افتاد
امیرحسین اگ اون بفهمه چی؟ دیگ اصلا نگام نمیکنه
من دیگ در شان اون نیستم
من خراب شده بودم و تلخ ترین گریه عمرم رو کردم
چون خودم مجبور شدم شمارشو پاک کنم و به خودم بفهمونم ک دیگ نباید بهش فکر کنم میترسیدم ک ابروی اون بخاطر من بره…
الان ده ساله هنوز فراموشش نکردم و با هیچکس نتونستم دوست بشم
هنوز بهش فکر میکنم و دلم واسش پر میزنه
اون روز اولین و آخرین سکس زندگیم بود و باعث شد زندگیم از هم بپاشه
ایکاش میتونستم از خودم دفاع کنم
ببخشید که طولانی شد
امیدوارم که خوندنش باعث اذیتتون نشده باشه
نوشته: امیر
درغگو رفتی کلانتری بدون اینکه بفرستن پزشک قانونی پرونده تشکیل بدن رفتن ادبش کردن میخوای دروغ بگی اول تحقیق کن
اصلا خوشم نیومد دروغ،ضعف خلاصه که خیلی بی معنی بود
کاری به داستان ندارم.
ولی اگه تو کل زندگیت انقد ضعیف باشی خیلی بیشتر از اینا بگا میری…