عشق خانم استاد

1391/04/06

من کسری 27 سالمه این داستانی که مینویسم واسه دو ساله پیشه من سال 89 وارد دانشگاه شدم و در یک کلاس من اکثرا مسن ترین فرد میشدم و نمیتونستم با کسی گرم بگیرم چون همه با من تفاوت سنی زیادی داشتن سعی میکردم خودم باشم و خودم
چون سالهای زیادی بود از درس دور بودم و دانشگاه هم شانسی قبول شده بودم نمیتونستم خوب درسام رو درک کنم و تو این مساله زیاد مشکل داشتم
یکی از روزهای اول ترم درس فیزیک پیش داشتیم جلسه اول بود 5 دقیقه ای که گذشت دیدم یه خانمی زیبا با صورتی گرد و سفید با چشمان درشت و موهای مش کرده و خوش هیکل و تقریبا 26 ساله اومد داخل کلاس به خودم امیدوار شدم که یه نفر هم سن من پیدا شد دیدم رفت پشت تریبون . آره خانم ، استاد فیزیک بود که اولین تجربش بود که به عنوان استاد حق التدریسی واسه تدریس میومد همه بچه ها به همدیگه میگفتن عجب تیکه ایه و تو کلاس خیلی دستش میانداختن . یه نفر مزه می پروند بقیه هم هر هر میخندیدن و این استاد بدبخت هم کلافه شده بود منم دیدم این بدبخت کم آورده دیگه صبرم تموم شد و بلند شدم و رو کردم به اون دانشجویی که مزه می پروند و بهش گفتم اینجا جای دلقک بازی نیست ما اومدیم دانشگاه نه سیرک برو جای میمون سیرک دلقک بازی در بیار که واقعا لیاقتت همونجاست ، تا چند ثانیه سکوت همه کلاس رو فرا گرفت یه لحظه دیدم خانم استاد سیماش قاطی کرد و به اون دانشجو گفت برو بیرون و درستو با من حذف کن و اونو انداخت بیرون و از اون به بعد کلاس رو گرفت تو دستش دیگه هیچ کس سر کلاسش مزه نمی پروند .
استاد با مهربونی به من نگاه میکرد من هم فقط رفته بودم تو بحر استاد و با خودم میگفتم یعنی متاهله یا مجرده میگفتم ای خدا یعنی میشه مجرد باشه خلاصه بگم احساس میکردم واقعا دوسش دارم هر چی با خودم کلنجار میرفتم و به خودم میگفتم بابا طرف استاد دانشگاهه ولی تو کتم نمی رفت و با خودم میگفتم بابا مگه تو چی کم داری ،خونه نداری که داری ماشین مدل بالا نداری که داری در آمدت خوب نیست که هست قیافه نداری که داری ، طرف از خداش هم باشه و همین اعتماد به نفسها باعث شد که واقعا بهش فکر کنم و دوسش داشته باشم و از اون به بعد اون شد ملکه ذهن من ، سر کلاساش هیچی نمی فهمیدم فقط کارم شده بود نگاه کردن خانم استاد اونم بیشتر سر کلاس به من نگاه میکرد و بنده خدا فکر میکرد من دارم به درس گوش میکنم خلاصه گذشت تا یکی از روزها که با هاش کلاس داشتم آخر کلاس رفتم پیشش و گفتم استاد من 8 سال از درس دور بودم الان اینایی که شما میگین واسه من زیاد قابل درک نیست اگه ممکنه کلاس خصوصی واسه من بذارین هزینش هر چقد هم که باشه واسم مهم نیست خانم استاد یه فکری کرد و گفت هفته بعد بهتون میگم چه کار کنین . هفته بعد گفت که ایراد نداره من روزایی که دانشگاه کلاس دارم باهاتون هماهنگ میکنم بیایین آزمایشگاه فیزیک و شماره تماسمو گرفت دیدم شب باهام تماس گرفت و گفت فردا ساعت 12 بیایین آزمایشگاه و گفت مواظب شماره من باش گفتم استاد خیالتون راحت باشه.
فردا ساعت 12 رفتم آزمایشگاه فیزیک دیدم اونجا منتظره منه بعد از احوالپرسی نشستیم و درس رو شروع کرد اصلا باورم نمیشد استاد مقابل من نشسته و فقط توجهش نسبت به منه خیلی خوشحال بودم پیششم
بعد از یک ساعتی که تدریس میکرد چند دقیقه ای استراحت میکردیم تو این چند دقیقه بیشتر از خودم میگفتم و خانم استاد هم بهم توجه میکرد و گوش می داد .
من از کارم که شرکت ساختمانی بود و اینکه با چند تا مهندس عمران کار میکنم و داریم روی پروژه ی مجتمعی در تهران کار میکنیم واز درامدم و خانوادم واسش صحبت میکردم و اونم به همه حرفام با اشتیاق خاصی گوش میداد .
حرفام که تموم شد گفت پس واسه چی درس میخونی. من در جوابش گفتم چون موقعی که با خانمی با سوادی مثل شما هم کلام میشم کم نیارم شایدم به خاطر جایگاه و شخصیتی که درس بهم میده که تو یه جمعی حرفی واسه گفتن داشته باشم.
خلاصه چون پایان ترم بود این جلسات هر روز تکرار میشد و این علاقه روز به روز شدید تر الان دیگه با هم صمیمی تر شده بودیم آخر یکی از جلسات گفتم استاد من همش واسه شما از خودم میگم وشما گوش میکنین امروز میخوام خواهش کنم شما بگین و من گوش کنم. اونم قبول کرد و گفت به یه شرط اونم اینکه راز نگهدار خوبی باشی
مثله اینکه دلش خیلی گرفته بود ، همینطور که حرف می زد بغض گلوشو گرفته بود داشت از غم و غصه ای که داشت منفجر میشد، گفتم استاد میشه یه خواهشی ازت کنم گفت بگو . گفتم استاد میشه بریم بیرون از دانشگاه و با هم حرف بزنیم اخه شاید کسی بیاد اینجا دوست ندارم شما رو تو این وضعیت ببینه استاد هم قبول کرد رفتیم بیرون استاد باهام دردودل میکرد . و از زندگیش میگفت منم از سرنوشت تلخ اون متاثر شده بودم (فهمیدم که استاد بچه تهران نیست اون بچه شهرستانیه که منم متولد همون شهرستانم استاد قبلا نامزد کرده بود و به خاطر خیانت نامزدش از اون جدا شده بود استاد تو تهران با خواهرش که در تهران دانشجو بود زندگی میکرد و واقعا تنهاست و خیلی سختیهایی که الان از گفتنش معذورم تو زندگیش متحمل میشد ) من هم با اون حالت متاثر اشک هاشو پاک کردم و گفتم استاد ناراحت نباش خدا بزرگه همه چیز درست میشه یه دفعه بغضش ترکید انگار که خیلی وقت بود با کسی درد ودل نکرده بود وحرفایی که در کنج دلش همینطور آزارش میداد رو بازگو نکرده بود من اونو گرفتم تو بغلم همینطور دستم رو رو سرش نوازش میدادم و اشکهاشو پاک میکردم بنده خدا خیلی سبک شد و از اون به بعد رابطمون خیلی صمیمی تر شد که گاهی اوقات شبها با هم میرفتیم دربند (پاتوق ما شده بود) و تا دیر وقت اونجا بودیم. هر روز علاقه ای که بهش داشتم بیشتر و بیشتر میشد ولی هیچ وقت جرات اینو نداشتم که بهش بگم دوسش دارم رابطمون مثل دو تا دوست بود خیلی مراقب بودیم کسی از این رابطه بویی نبره و یه جورایی به هم عادت کرده بودیم هر شب میرفتیم پاتوق .
یکی از شبها که رفته بودیم دربند دیگه نتونستم احساسی که نسبت بهش داشتم رو پنهان کنم دلم رو زدم به دریا و همه چیز رو بهش گفتم و اعتراف کردم که از همون روز اول که دیدمش و فکر کردم دانشجوست مهرش به دلم افتاد و درخواست کلاس های خصوصی فقط یه بهونه بود و…
اون به حرفام گوش می داد و سرش رو تکون میداد و میگفت نه کسری ادامه نده من قسم خوردم دیگه به هیچ کس اعتماد نکنم من نه …
ای کاش این حرف رو نزده بودی ای کاش …
گفتم خیلی وقت بود تو خودم نگه داشته بودم دیگه داشتم میترکیدم ولی الان راحت شدم اگه نظرت هم منفی باشه بازم خیالم راحته که حداقل حرف دلم رو زدم و بعدا خودم رو سرزنش نمیکنم که چرا نتونستم احساس که نسبت بهت داشتم بهت بگم بخدا من ادمی نیستم که سوء استفاده کنم و بخوام از آب گل الود ماهی بگیرم حرفی که چند ماهه نگه داشتم رو زدم ببخشید اگه باعث ناراحتیتون شدم اصلا از فردا شما میشین همون خانم استاد مهربون منم همون شاگرد تنبل.
سکوت کرد و دیگه هیچ حرفی ردوبدل نشد و اومدم خانم استاد رو پیاده کردم و رفتم خونه
و اونشب تا صبح به حرفام فکر میکردم از یه طرف ناراحت بودم که چرا گفتم واز یه طرفه دیگه خوشحال بودم که حرف دلم رو زده بودم دیگه هیچ تماسی رد و بدل نمیشد و دیگه من هم سر کلاس های فیزیک پیش نمیرفتم بعضی اوقات از دور میدیدمش انگار یه چیزی گم کرده بودم و از یه طرف غرورم اجازه نمیداد باهاش تماس بگیرم.
چند روزی گذشت . یه روز که سر ساختمان بودم گوشیم زنگ زد آره ، خانم استاد بود جواب دادم . خانم استاد گفت اگه بشه میخوام ببینمت . انگار خدا دنیا رو بهم داد حس خوبی داشتم قرار شد شب برم دنبالش و با هم بریم پاتوق .
وقتی همدیگه رو دیدیم هر دومون ساکت بودیم همش منتظر بودیم اون یکی شروع کنه تا اینکه خانم استاد گفت چرا نمیایی سر کلاست نگرانت شدم ، حالت خوبه ؟ از دستم ناراحتی ؟ ببخشید اون شب ناراحتت کردم بخدا اصلا حالم خوب نبود آخه حرفات منو شکه کرده بود همینطور موندم اصلا فکر نمی کردم بهم بگی که دوستم داری ولی تو این چند روزی که ازت دور بودم احساس میکردم تنها تر از قبل شدم و اصلا باورم نمیشد اینقد واسم مهم باشی که وقتی نمیومدی سر کلاس نگرانت باشم و همش دلم بگیره کسری بخدا منم دوست دارم ولی تجربه بدی که داشتم تصویر بدی از همه مردها تو ذهنم ایجاد کرده بود و کلی عذر خواهی کرد بابت اونشب . گفتم استاد اینقد عذر خواهی نکنین دیدم پرید تو حرفم و گفت برای بار آخر باشه منو بیرون استاد صدا میکنی من اسم دارم و اسمم هم هستیه منم با کمال پررویی داد زدم هستی جونم دوست دارم .
و علاقه دو طرفه باعث شد رابطه ای دیگه شکل بگیره ، رابطه ای که دیگه واسمون مهم نبود کسی بفهمه یا نه .
خلاصه امتحانات شروع شد ومن فیزیک پیش و فیزیک 1 را به صورت هم نیاز برداشته بودم و استاد فیزیک 1 استاد دیگری بود .
شبی که فرداش امتحان فیزیک 1 داشتم به هستی گفتم میشه امشب بیایی خونه باهام فیزیک 1 کار کنی اونم قبول کرد و اومد .
وای خدای من کسی که واسه دیدنش لحظه شماری میکردم الان پیشه منه زیر یک سقف ،من و اون تنهای تنها. گفتم هستی جان نمیخوای لباساتو در بیاری گفتش واسه چی گفتم آخه شما رو اینطور میبینم یه جورایی موذبم احساس میکنم راحت نیستین گفت نه من راحتم بیا درس رو شروع کنیم گفتم میخوایی اگه راحت نیستی بریم بیرون ، دید ناراحت شدم رفت تو اطاق و بعد از چهل دقیقه ای اومد بیرون دیدم هستی به خودش رسیده و موهابلندش رو که تا روی باسنش بود مرتب کرده و بایک تاپ بنفش اومد و گفت راحت شدی . وای خدای من چی میدیدم بخدا تو عمرم زنی به زیبایی اون ندیده بودم اصلا نمیتونم قیافش رو توصیف کنم خیلی زیبا شده بود اصلا باورم نمیشد اینقد موهاش زیبا باشه موهای نرم و بلند که صورتی رو که من عاشقش شده بودم رو چندین برابر زیبا تر کرده بود و برای اولین بار بود استاد رو با آرایش میدیدم تصورش رو بکنین بدون ارایش اینقدر زیبا بود که منی که تواین 27 سالم واقعا از کسی به اون صورت خوشم نیومده بود عاشقش شدم حالا اون شخصی که به نظرم زیباترین زنی بود که دیدم الان چند برابر از قبل زیبا تر شده حس قشنگی داشتم گفتم هستی جان خودتونین ! خندید و گفت اولا خودتونین نه و خودتی بعدشم نه عممه، خودمم دیگه . رفتم پیشش و بغلش کردم وای چه ادکلنی زده بود آدم رو دیونه میکرد چنددقیقه تو آغوشم نگهش داشتم و سرم رو گذاشتم رو شونش و بی اختیار گریه ام گرفت اونم دستشو برد تو موهام وهمینطور که نوازشم میداد گفت کسری حالت خوبه گفتم استاد خوبم گفت استاد عمته مگه بهت نگفتم بهم نگو استاد بابا من اسم دارم اسمم هستیه و منو قلقلک میداد میگفت یالا عذر خواهی کن یالا عذر خواهی کن لبخند زدم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم استاد دوست دارم و فرار کردم اونم دنبال من توی پذیرایی میدوید من از روی این مبل به روی اون مبل اونم دنبالم خلاصه شده بودیم تام و جری منو گرفت و بغلم کرد و بوسیدم مثله یه خواب بود فکر میکردم خوابم خودم رو نیشکون میگرفتم که ببینم آیا بیدارم یا نه یه لحظه لباشو گذاشت رو لبام وای هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره و من هم زبونم رو تو دهانش کردم و با سرعت زیاد میچرخوندم ولباش رو میخورم چقد لبش نرم و خوشمزه بود همینطور که لبام رو لباش بود بغلش کردم و بردمش تو اطاق روی تخت خواب خوابوندمش و از لباش به سمت گردنش رفتم و ازگردنش به سمت لاله های گوشش و دوباره لباش رو شروع کردم به خوردن و دستم رو از زیر تاپ بردم روی کرستش و سینه هاش رو محکم فشار میدادم دیگه هیچ چی نمیفهمیدم سریع تیشرتمو در آوردم و تاپ اونم همینطور و سوتینشو باز کردم وای خدای من چی میدیدم سینه های سفیدی که سرشون قهوه ای روشن و سفت بود واقعا سینه های سفید و زیبایی داشت و همینطور بدنش مثل برف سفید بود شروع به خوردن سینه هاش کردم هستی هم چشماش رو بسته بود و هیچ اعتراضی نمی کرد خیلی سریع شلوارشو در آوردم پاهای سفید و سیقلی داشت یه دونه موی کوچک هم به بدن و پاهش نبود خیلی هیکل سفید و زیبا و رو فرمی داشت از یه طرف هم ادکلنش بوی خاصی داشت که منو پاک از خود بیخود کرده بود سریع شلوارک خودم رو هم در اوردم و هستی رو به پشت خوابوندم و خوابیدم روش و پشت گردنش و لاله های گوشش رو شرو ع کردم به لیسیدن و مکیدن دیگه الان هستی جون هم صدای خفیف ناله هاش به گوش میرسید و شرتش رو در آوردم و از گردن به سمت کمر و همینطور به سمت باسن و پاهاش شروع به لیسیدن کردم و دستم رو بردم لای پاش دیدم خیس خیس بود و شروع به نوازش چوچولش کردم دیدم صدای ناله هاش بلند تر میشه شرت خوم رو هم دراوردم و دستاش رو گرفتم و بلندش کردم و همینطور که موهای بلند و نرمش رو نوازش میدادم میگفتم هستی بخدا دوست دارم دوباره خوابوندم رو تخت و از گردن به سمت پایین شروع به خوردن کردم تا رسیم به کسش زبونم رو تو کسش کردم و کسش رو شروع به خوردن کردم صدای نالهش به قدری شده بود که دیگه میترسیدم کسی تو آپارتمان صداشو بشنوه پا شدم در اطاق رو بستم و بهش گفتم الان نوبت توست بیا بخورش اولش گفتش نه بعد دید من دوست دارم گفت باشه هر چی تو بخوای و به حالت 69 در اومدیم واون کیر منو میخورد و من هم کسش رومیخوردم یه لحظه دیدم دیگه صدایی از هستی نمیاد فهمیدم که ارگاسم شده بعد بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت و دستم رو تو موهاش بردم و شروع به نوازش موهاش کردم ،هستی بی حال روی تخت خوابیده بود و من هم کاری به کارش نداشتم و فقط سرم رو گذاشته بودم رو سینه هاش و دستم هم توی موهاش بود و با کلمات دوست دارم ،دیونتم، عاشقتم ، و… واسش لالایی میگفتم بعد از چند دقیقه هستی بلند شد و گفت الان نوبت منه که بهت ثابت کنم چقد دوست دارم و شروع کرد به زبون زدن به بدن من و خوردن لاله های گوشم و با زبونش همینطور به سمت پایین اومد وقتی به کیرم رسید کیرم رو کرد تو دهنش و وبا تمایل کامل شروع به خوردن کرد من که دوست نداشتم اینطور ارضا شوم بلندش کردم وخوابوندمش رو تخت وپاهاش رو دادم بالا و اومدم که بکنم تو کسش گفت نه من اوپن نیستم منم که داشتم دیونه میشدم و هیچ چی نمیفهمیدم از یه طرف خیلی ناراحت بودم و از طرف دیگه خیلی خوشحال که اونی که عاشقشم خودم برای اولین بار دارم پرده بکارتشو پاره میکنم بهش گفتم هستی بهم اعتماد داری میدونی که دوست دارم گفت اگه شک داشتم الان اینجا چکار میکردم گفتم میخوام امشب یه کاری کنم که اگه بخواهیم همدیگه رو فراموش کنیم هم نتونیم گفت مثلا چیکار گفتم میخوام امشب مثله شب حجله عروس و دامادا منم پرده بکارتتو پاره کنم دیدم ناراحت شد گفتش نه تو میخوای آبروی من بره تو مگه منو دوست نداری پس ابروم چی میشه به فکر ابروم نیستی گفتم چرا بخدا دوست دارم تو عزیز ترین کسمی بخدا تصمیمو گرفتم من باهات ازدواج میکنم قول میدم به جونه مامانم که میدونست واسم خیلی ارزش داره رو قسم خوردم ولی تو کتش نمیرفت گفتم باشه من اونی رو میخوام که تو بخوایی هرچی تو بگی و بلند شدم وکه لباسام رو بپوشم دستمو گرفت گفتش پس تو چی منم گفتم همون که تو خوشحالی واسم کافیه زد زیر گریه گفتش بخدا منم دوست دارم و هیچ وقت فراموشت نمیکنم فقط بهم قوله مردونه بده که هیچ وقت بهم خیانت نکنی هر کاری تو بخوای واست انجام میدم فقط مثله اون، آشغال و پست نباش و اونجا با هم قسم خوردیم هیچوقت به هم خیانت نکنیم و راضی شد که همونشب شب حجلمون باشه و بهم ثابت کنه که چقدر دوستم داره و از همه مهمتر پاکدامنیش رو بهم ثابت کنه منم بهش قول دادم و قسم خوردم اولین و آخرین عشقش باشم من خوابوندمش رو تخت خواب و پاهاش رو دادم بالا و خیلی آروم کیرم رو در آستانه کسش قرار دادم وخیلی آروم فشار میدادم و هستی هم از شدت درد جیغ میزد ولی با صدای آروم بنده خدا خیلی درد داشت وقتی میدیدم داره درد میکشه اومدم بلند شم و بی خیال بشم دستمو گرفت گفت کسری تمومش کن من تصمیمم رو گرفتم دوست دارم منم وقتی ای جمله رو ازش شندیم دوباره به کار خودم ادامه دادم و خیلی آروم کیرم رو کردم تو کسش دیدم قطره های خون از بغل کیرم داره میچکه روی توشک وقتی خون رو دیدم محکم گرفتمش تو بغلم وخیلی آروم شروع به تلمبه زدن کردم دیدم جیغهای هستی جان تبدیل به ناله شد و داشت لذت میبرد منم همینطور که سینه هاش رو داشتم میخوردم خیلی آروم تلمبه میزدم وهستی هم با صدای ناله میگفت کسری دوست دارم بخدا فراموشت نمیکنم دوست دارم یه لحظه همزمان هم اون و هم من با هم ارضا شدیم و سریع کریمو در آوردم و آب کیرمو ریختم روی شکمش و هر دو بی حال روی تختخواب یک نفره خوابمون برد یه لحظه بیدار شدم دیدم ساعت 8 صبحه ساعت 8:30 دقیقه هم امتحان داشتم چون نخونده بودم نرفتم سر جلسه امتحان و به جای امتحان یه دفعه دیگه با عشقم ، با همسر آیندم سکس داشتیم وهستی که الان زن رسمی و دائمی منه ترم بعد به خاطر من فیزیک 1 ارائه داد و من ترم بعد با هستی فیزیک 1 برداشتم و 20 شدم این داستانی که واستون گفتم یکی از بهترین خاطره های زندگیم بودو همش راست بود به جز اسم خانمم . امیدوارم که خوشتون اومده باشه . دوستون دارم.

نوشته: کسرا


👍 13
👎 1
145231 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

323086
2012-06-26 17:12:44 +0430 +0430

واقعا احمقانه بود. نه نثر خوبی داشت و نه هیچ چیز دیگه ای فقط میتونم همینو بگم…

0 ❤️

323088
2012-06-26 17:31:59 +0430 +0430
NA

دوست عزیز با احترام کل برفهای کلیمانجارو توی کون گشاد کپک زدت کسکش کونی…گوزو مردم و چی فرض کردی؟
هر چی چسب قطره ایه تو اون سوراخ کیرت

0 ❤️

323089
2012-06-26 17:32:16 +0430 +0430
NA

مگه بی کارم بشینم این کس شعرات رو بخونم… بهرام بیضایی نویسنده است تو هم نویسنده ای … جمع کن بابا

0 ❤️

323090
2012-06-26 17:49:38 +0430 +0430
NA

واقعا مسخرس!
توصیفات: 0
غلط املایی: 20
دروغ: 18
دروغ چرا 18؟
چون تا قبل از اینکه پردشو بزنی میشد یه جورایی قبول کرد که راسته ولی…
نه واقعا با خودت چه فکری کردی؟
فکر کردی پرده ی دختر مردم ایمیلته که هر وقت دلت خواست بازش کنی؟
عجب؟؟؟

0 ❤️

323091
2012-06-26 18:06:55 +0430 +0430
NA

کاری به راست یا دروغش ندارم چون اسمش روشه دیگه.داستان.اما از نظر موضوعی بد نبود اما با کم کاریت خرابش کردی.شاید با چند ساعت وقت گذاشتن و توصیف بهتر صحنه ها داستان خوبی میشد.به قولTaha‏ بعد صحنه پرده زدن دیگه واقعا ریدی به داستان.در کل خوب نبود.اگه بازم خواستی بنویسی بیشتر زمان صرف نوشتنت کن لطفا.موفق باشی

0 ❤️

323092
2012-06-26 18:30:30 +0430 +0430
NA

از ۲۰
۱۲‏ میدم.چون سکس با محارم نبود ۱۲ تا امتیاز میدم
ولی بعضی از جاهای داستانو واقعا ریدی
یه تیکه هاییشم بچه گونه بود
مثلا اول داستان طرف بغل کردی بعد بهش میگی استاد جای اسمش؟
عن آقا!!!
‏‏ |:

0 ❤️

323093
2012-06-26 19:04:22 +0430 +0430
NA

زیبا عاشقانه و باشناخت.
داستان خوبی بود. دلیل اینکه بچه ها هم خیلی خوششون نیومد این بود که صحنه توصیف سکسی مجزایی نداشت واین دلیل نمیشه. داستان از نظر محتوا وبارمفهومی داستان جالب وزیبایی بود از نظرر توصیف صحنه های عاشقانه وزد وخوردها هم عالی بود .به نظر واقعی میرسید واینو از لحن صحبت کردنت میشه تاحدودی پی برد. داستانی میتونه خوب باشه که ترکیبی باشه ودرعین حال شخصیتها هم سرجای خودش بارویدادهایی که درجایگاه خودش اتفاق میفته ترتیب بندی شده باشه. به نظر من داستان خیلی خیلی زیبایی بود وابتکار شمادراین بوده که یکجور ترکیب بندی واستیل زیبایی به داستانت دادی. سکسی که صورت گرفت سکس درپیت نبود سکسی بود که باعشق وشناخت بود .این چیزیه که درداستانهای دیگه من ندیدم. سکس باشناخت یعنی درک شخصیتها چیزیکه درداستان حرف اول رومیزنه. من از نمره ی 100 به این داستان نمره 83 میدم البته یکم غلط املاییت زیاده مثلا معذب رو نوشته بودی موذب . یکم بیشتردرنثردقت کن میتونی امتیاز 100 رواز من بگیری. بازم سپاس موفق باشی.

0 ❤️

323094
2012-06-26 19:36:43 +0430 +0430
NA

:39: ehem
Migam chera harki kos sher minvise inja sefid barfi ro vasamun towsif mikone? Ende heykal bud enyne barf bud!!!
Baradare kundeye man aksare dokhtaraye iran heykaleshun eftezahe hala ye darsadiam khosh estil ke be hatm hasti jendat in kare ni
Bad pak daman bud? Umad behet kos dad boro kirom to un sharafe pedaret ke ab kiresho zire farsh mirikht beh az kose mamit bud oskole khereft
Zat ziad

0 ❤️

323095
2012-06-26 19:42:31 +0430 +0430
NA

Yadam raft sheklak bedam kos nane qamar:cash:

0 ❤️

323096
2012-06-26 20:30:48 +0430 +0430
NA

کیر خر توو این داستان تخمی تخیلی !

0 ❤️

323097
2012-06-26 20:52:19 +0430 +0430
NA

آخه کسکش کیرم تو این داستانت

تو کل داستان اسمتو نوشتی کسری

بعد اسم نویسنده رو زدی کسرا؟

این یه نمونه بارز از جقی بودنته

حد اقل جق میزنی یکم بعدش آب هویج و موز بخور

0 ❤️

323098
2012-06-26 22:57:04 +0430 +0430

تقریبا تا قبل از اومدنش به خونه ات و کلاس گرفتن واسه فیزیک 1 میتونست منو راضی کنه اما…
خودت فکر کن داداش
من توی 25 ثانیه لباس میپوشم و توی 25 ثانیه هم درش میارم.
یه پیراهن و شلوار که بیشتر نیست.
حالا میگیم جورابم باشه…با تخفیف و همه ی اینا 2 دقیقه پوشیدن دو دقیقه در آوردن.
حالا این خانومه قطعا لباس نیاورده بود پس لباسش زیر مانتوش بوده.
ایشون مانتو و شلوارشون رو در میارن که این میشه فوقش8 دقیقه…
گفتی به خودش رسیده بود
داداش من آرایش عروس که نمیکرده 32 دقیقه طول بکشه که تو میگی 40 دقیقه توی اون اتاق کوفتی بوده.
حالا اینو ولش کن
بنظرت دختری که حتی حاظر نیست لباسش رو در بیاره میاد پردشو دو دستی تقدیم توی جفنگ بکنه اونم دختری که عشق قبلیش بهش خیانت کرده؟
داداش من خودم همچین دختری رو میشناسم که عشق قبلیش بهش خیانت کرده و الان بعد یه سال که من باهاشم از بس میترسه و سخت گیره پدرمو در آورده.
نثرت بد نبود میتونی با انتخاب یه موضوع بهتر و منتطقی تر کردنش بهتر از این باشی.
راستی اونجا که گفتی کریمو از تو کسش در آوردم خنده ام گرفت :)
گفتم نکت
نه بچه دار شده و توی خونه داره زایمان میکنه تو هم یه قابلمه آب جون و چنتا حوله ی داغ پهلوته اسم بچتونم کریمه :)

0 ❤️

323099
2012-06-26 23:22:32 +0430 +0430

تخمی تخیلی بود دیگه ننویس . . . . . . . . . . . . .
من رو این قسمت از داستانت خیلی خندیدم که نوشتی:
اخه شاید کسی بیاد اینجا دوست ندارم شما رو تو این وضعیت ببینه
کله کیری مگه تو آزمایشگاه لخت شده بودید که اگه کسی میومد براش بد میشد؟ کلا حال نکردم با داستانت. میشه گفت تخیل و توهم رو یک جا با هم زدی. این استادتون با 26 سال سن چطوری استاد شده بود؟ شاید دکترای افتخاری داشته. عزیزم یک جور نوشتی که اختلاف سنی تو با همکلاسی هات زیاد بود انگار 20 سال اختلاف داشتید. خیلی کیری نوشتی دیگه ننویس. اگه زیاد جلق میزنی سعی کن قلم کاغذ رو از خودت دور کنی که این کوس شعرا رو ننویسی. این چند روز چند تا داستان اومده تو سایت،یکی از یکی تخمی تر و کیری تر. کیر تو تخیلات ابلهانه شما نویسندگان تخمی. لطفا دیگه ننویس. آخه ابله کدوم استاد دانشگاهی میاد به تو چلغوز و چولمنگ پا بده؟ مگه دبیرستانه که استاد دانشگاه کلاس تقویتی خصوصی واسه شاگردش بذاره. ننویس، آقا ننویس.

0 ❤️

323100
2012-06-27 03:23:50 +0430 +0430
NA

کفتار ما که از کارای تو سر در نیووردیم!
آخر زن داری؟
دکتری؟
مجردی؟
دامپزشکی؟
شیرازی؟
تهرانی؟
زنده ای؟
مرده ای؟
حقیقی هستی یا حقوقی؟
اصلا وجود خارجی داری؟
نداری؟
کیه؟…کیه؟…کی بود؟
چی بود؟…

نه حالا جدا الان چند سالته؟
و این داستانایی که مینویسی صرفا داستانه؟ یا به واقعیت زندگیه خودتم ربط داره؟

0 ❤️

323101
2012-06-27 04:47:28 +0430 +0430
NA

طبيعتا چون “سازگار با طبيعت” بود افرادي رو جذب كرد؛ اما به دليل اينكه با قلم خوبي نوشته نشده بود مخاطب پسند نبود. زمان بذاريد و با اين قلم ديگه ننويسيد!

0 ❤️

323102
2012-06-27 05:16:49 +0430 +0430
NA

داستان ساده بود بعضی جاها اغراق داشت و کلا نثر جالبی نبود موضوع خوب بود ولی باید بیشتر روش کار میکردی به نظرم خیلی با عجله نوشته بودی اونجا که گفتی 40 دقیقه طول کشید لباس عوض کنه خیلی خندیدم
میگما پژمان عزیز بچه ها سوژه ندارن بهش گیر بدن! یه بار هم زندگی نامه بنویس چه کاریه ذهن مردم در گیر میکنی؟آفرین هوای دل دوستات داشته باش…

0 ❤️

323103
2012-06-27 05:33:16 +0430 +0430

یعنی داستان زندگیمو بنویسم ؟؟؟
:(
گریتون میگیره فحشم میدین ها…
طولانیم هست
پدرم در اومد تا این روزی روزگاری در ایرانو جمع کردم.
ولی چیکار کنیم دیگه
خراب رفیقیم
روی نوشتن زندگیمم فکر میکنم البته همین داستانام زیاد بی ربط نبودن.
حالا فعلا یه خورده صبر میکنم تا فرداشب تصمیم میگیرم.
راستی ساغر خانوم ما سوژه ایم دیگه؟
میخوای یه پلاکاردی بنری چیزیم بگیرم دستم که روش نوشته شده باشه بشتابید …بشتابید
پدیده ای باور نکردنی که دیگر در عمرتان نخواهید دید.
:)

0 ❤️

323104
2012-06-27 06:06:10 +0430 +0430
NA

دمت گرم پژمان دم کنکوری خندوندیمون!
باور کن تو این دو سه روزه یه لبخندم نزده بودم!
ولی الان انقدر شادم که جو گرفتم دوست دارم جای شنگول منگول باشم!
میگم این فردا چه خبره که هی میگی صبر کن تا فردا؟
اتم میخوان بشکافی؟ یا بمب بترکونی؟
راستی میگم کسی سوالای کنکورو نداره بده ما هم یه دور بخونیم؟
جان من میبینی کار به کجا رسیده؟
تو سایت سکسی داریم حرف از کنکور و بمب اتم میزنیم!!
از بس که سوژه نداریم و داستانا چرتن.
شهوانیه سکسی شده یه سایت اجتماعی!!!

0 ❤️

323105
2012-06-27 09:12:07 +0430 +0430

برادر عزراییل بهم خبر داده امشب میام خفتت میکنم
نا کس زورشم زیاده ها
میگه خدا بد جوری انتظارتو میکشه.
منم باید ببینم میتونم از زیر دستش قصر در برم یا نه.
خلاصه اگه رفتیم پیش ایزد منان خودتون مارو حلال کنید.
:(
مرگ همچون گرگی گرسنه با دهانی نمناک انتظارم را میکشد. :)
بیخیال…یه کلیپ صوتی بود یه دختری ظاهرا ساعت 12 1 شب زنگ زده بود به یه آبادانی میگفت ببخشید شما آبادانی هستید؟
یارو گفت نصف شب منو از خواب بیدار کردی که اینو بپرسی؟
بجاش میپرسیدی اتمو چطور میشکافن و این چرت و پرتا :)
بچه های گل آبادان دست خودتونو میبوسه.
من که بلد نیستم اتم بشکافم شما بیایید واسه طاها آستین بالا بزنید.

0 ❤️

323106
2012-06-27 11:35:33 +0430 +0430
NA

پژمان جان فعلا اتم بدرد من نمیخوره!
من الان فقط به یه داستان توپ نیاز دارم که روحیه بگیرم فردا سر امتحان گند نزنم.
بهر حال باشه! منتظر میمونم ببینم فردا چه خبره که انقدر فردا فردا میکنی!!
راستی اگه امشب عزرائیل اومد رفتی اون سمت، بعدا یه ندا به ما بده ببینیم این جریان سیخ داغ و سرب مذاب راسته یا نه؟
سلام ما رو هم برسون.
خوش بگذره!!!

0 ❤️

323107
2012-06-27 13:58:38 +0430 +0430
NA

حسش نــــــــبود
نخوندم!
خیلی طولانی بود

0 ❤️

323108
2012-06-27 15:12:43 +0430 +0430

زنجانی بجون تو یه لحظه شک کردم شلوارو کشیدم پایین نگاه کردم دیدم نه خدارو شکر کیرم سر جاشه :)
بابا من غلط بکنم به وقت جنابعالی دست درازی کنم.
راستی زنجانیا تیزی های خوش دست و قشنگی دارن
تعجب میکنم توی فحشات اسمی از چاقوی زنجان نمیبری :)
طاها تو فردا امتحان داری؟
فردا چه گروهی امتحان داره؟
ریاضی یا انسانی؟
شایدم زبان؟
به هر حال برای تمام دوتان کنکوری سایت آرزوی موفقیت میکنم.

0 ❤️

323109
2012-06-27 15:30:57 +0430 +0430

چه نونی به هم قرض میدن. نه به اون فضای دعوا و درگیرانه تاپیک سکس با معلم که همش فحش و دری دریه نه به این فضای لطیف و دوستانه که همه قربون صدقه هم میرن. ماکه بخیل نیستیم تا باشه دوستی و صداقت و صفا صمیمیت باشه. منم که اوضاع رو اینطوری ببینم خیالم از بابت این سایت راحت میشه و میرم یه گوشه ای رو بقیه عمرم رو به عبادت میگذرونم

0 ❤️

323110
2012-06-28 00:57:15 +0430 +0430
NA

دوستان بیایید در آغوشم :p
چاکر تمام بچه های شهوانی مخصوصا کفتار کیری ( ببخشید پیر :D ) راست میگه کفتار یه داستان نوشته بودی دانشجو و خیانت و خواهر ماهر توش بود اسمش یادم نیست سعی کن از اون داستانا یا زندگینامه خودتو بنویسی ( مثل عالیجناب و داستان ام جی )

0 ❤️

323111
2012-06-28 01:31:19 +0430 +0430

هه…
نه مثل اینکه شعور نداری.
میگم تو چرا عین پشکل هی خودتو به دمبه ی ما میچسبونی؟؟؟
بیخیال.
از همینجا از تمام دوستانی که چه بنده چه تکاور و یا ساغر و همینطور سیلور رو میشناسن خواهش میکنم جواب این اسکله کس مشنگ رو ندین.
بزارین واسه خودش زر بزنه آخه سگ کارش پارس کردن و پاچه گرفته.
پس خواهشا ایشون رو به تخم چپ و یا پشم کس خود دایورت کرده و انگار که نه انگار وجود خارجی دارن.

0 ❤️

323112
2012-06-28 01:46:35 +0430 +0430

کفتار جان موافقم. . . . . . . . . .
اگه این نظر رو نداده بودی تصمیم گرفته بودم که خودمو راضی کنم برای یک روز هم که شده کون سگ بذارم (آخه میدونی که این یارو و کل خانواده اش از نژاد سگ ولگرد خیابونیه) با اینکه خیلی چندشم میشه ولی حاضر بودم این کار رو بکنم ولی رو حرف شما دیگه نمیشه حرف زد. پس از این به بعد وز وز این یارو رو به تخم چپ خودم دایورد میکنم. امیدوارم که بقیه دوستان هم تخم چپشون رو به همین منظور آماده نگه دارند. دیگه این یارو برای من وجود خارجی نداره.

0 ❤️

323113
2012-06-28 02:17:30 +0430 +0430

armin_alone تو که بازم خراب کردی .

از نوشته هات برمیاد بیست سال بیشتر نداشته باشی .

اگه جمله کامنت آخرتو از روی شوخی نوشتی ، بدون اصلا شوخ طبع نیستی . یا لااقل اسلوب شوخی کردن رو نمیشناسی و بلد نیستی .

اگر فقط برای خنده نوشتی ، اصلا کامنتت خنده دار نبود .

بازم مثل کامنت قبلی بهت توصیه میکنم ، فضای خوبی که تو سایت ایجاد شده خراب نکنی . و بدونی من و خیلی دیگه از اهالی شهوانی ، طبق همون قانون نانوشته که قبلا برات توضیح دادم برخورد میکنیم . نه مافیایی در کاره نه دسته و گروهی ، فقط جو خوبی که به وجود اومده حیفه با حرفهای صد من یه غاز خرابش کنیم .

پس سعی کن فکر و عملت بزرگتر و منطقیتر باشه .

0 ❤️

323114
2012-06-28 12:38:13 +0430 +0430
NA

پژمان جان امروز گروه ریاضی امتحان داشت.
سیلور جان جوابت خیلی سادست!
تا قبل از این داستان و توی داستانای قبلی اندک امیدی به خوب شدن داستانا با فحش دادن و نقد کردن داشتیم! ولی الان دیگه همون یه سوراخ امیدی هم که داشتیم ها! این پطروس(یا پتروس) اومد انگشتشو کرد توش که دیگه کاملا قطع بشه.
الان داستانا که خوب نشده هیچ، خود سایت هم خراب شده و باید به فکر یه پاتوق جدید باشیم.
بخاطر همین هم تصمیم گرفتیم بجای داستان خوندن و فحش دادن بشینیم درباره ی کنکور و دانشگاه و معضلات اجتماعی بحث کنیم و واسه ایجاد فضایی شاد واسه هم نوشابه باز کنیم.
(به این میگن شادیه کاذب)

0 ❤️

323115
2012-06-28 13:27:34 +0430 +0430

بیخیال این چیزا
طاها برات یه بنر بدم درست کنن بگن رتبه ی اول ریاضی یا نه؟
بگو ببینیم شیری یا روباه یا شغال یا کفتار؟
:)

0 ❤️

323116
2012-06-28 13:54:22 +0430 +0430
NA

ای بابا پژمان جان ما که مثل شما بچه زرنگ نیستیم که دکتر بشیم!
یه بنر بزن بنویس جوان ناکام!
جان تو دارم دنبال قرص برنج میگردم. میگن راحت میکشه!!
ولی نه جدا زیاد خوب ندادم. وقت کم اومد، منم حرصم گرفت زبان رو کلا گزینه 3 زدم!!
بهر حال گذشت و فکر کنم شغال و کفتار هم نشیم!!

0 ❤️

323117
2012-06-28 14:01:13 +0430 +0430

دکتر کجا بود دلت خوشه ها.
من دنبال مرگ موش میگردم :(
البته سیانور هم میگن خوب چیزیه لا مصب.
ریاضی قبول شدنش سخت نیست خدارو چه دیدی شاید فرجی شد و قبول شدی

0 ❤️

323118
2012-06-28 18:25:38 +0430 +0430
NA

مرسی از لطفت.:-)
میگم امروز اومد و رفت ولی ما نفهمیدیم چرا دیروز گفتی تا فردا صبر کن!
پس چرا خبری نشد؟
سر کاری بود فقط میخواستی بهم روحیه بدی؟؟

0 ❤️

323119
2012-06-28 19:13:43 +0430 +0430
NA

بابا منظور من از داستان کفتار پیر همون داستانی بود که یه دانشجو اولین روز رفت تو دانشگاه و عاشق یکی شد و بعدا فیلم لب دادن اونو دید و بهش تجاوز کرد و حقیقتو فهمید و با اون ازدواج کرد بود که کفتار نوشته بود نه اینکه توهین کنم بهش
تنها شوخیمم کفتار کیری بود چه میدونم بعضی از دوستان جنبه ندارن

0 ❤️

323120
2012-06-29 21:54:07 +0430 +0430

دوستان عزیز مثل اینکه بعضیا خوششون میاد هر چند وقت یه بار بیان اینجا وجو رو متشنج کنن .
بیاین یه مقدار حرمتها رو رعایت کنیم , اگه کسی پای داستانی کامنت میذاره , چه خوب و چه بد نظر شخصیش رو نوشته وبه کس دیگه ای ارتباط نداره .
اگر بنا باشه بدون دلیل به همدیگه توهین کنیم دیگه سنگ روی سنگ بند نمیشه تو این دوره و زمونه که ارتباطات حرف اول رو میزنه چرا باید به جای استحکام دوستی و تبادل اطلاعات با توهین وبد دهنی این ذهنیت رو بوجود بیاریم که چون اینجا یه سایت سکسیه پس فقط باید به همدیگه فحش بدیم واز الفاظ رکیک استفاده کنیم .
من به عنوان یه دوست کوچک از همه خواهش میکنم که توی کامنتهاشون فقط به بیان دیدگاه خودشون بپردازن وکاری به کار کسی نداشته باشن وبه عقاید بقیه احترام بذارن

0 ❤️

323122
2012-06-30 02:12:43 +0430 +0430
NA

کوس کش ننه جنده الاغ یه استاد دانشگاه نمیتونه کلاسو جمع کنه اونوقت تو مثل زورو میای وسط همه رو ساکت می کنی با یارو دوست می شی پرده شم پاره می کنی نفهم مگه فیلم هندیه .کونی

0 ❤️

323123
2012-06-30 02:37:08 +0430 +0430

طاها جون خیر سرم قسمت سوم داستانم باید آپ میشد که الان 3 روزه دارم پیچونده میشم وگرنه من بدقول نیستم.
آرمین خان.
پسر گل
دوست خوبم خنده ام میگیره وقتی میگی جنبه نداری :)
اینو از جوابیه ای که به زنجانی داده بودم کاملا میتونی درک کنی و همینطور از داستانام چون آدم بی جنبه و بد شوخیی نیستم.
به قول درک راه و رسم شوخی رو بلد نیستی وگرنه بچه ی بدی بنظر نمیرسی
بقول دوستم ممل ترجیح میدیم با هم دوست باشید تا چکش بدیم و بیل بگیریم.

0 ❤️

323124
2012-06-30 05:04:40 +0430 +0430
NA

راستش بیخود بود، چون زیاد اصرار داشتی بگی واقعیه اینو میگم وگرنه بعنوان یه داستان قابل تحمل بود!
اولاً اون طرز حرف زدن سر کلاس خیلی چندش بود و مطمئن باش اگه همچین حرفی زده بوده پسره خشتکتو میکشید سرت جلو دخترا!
دیگه اینکه لپشو بوسیدم فرار کردم اونم افتاد دنبالم لابلای مبل ها ، عین تام جری … عین پت و مت هم نبودی! کلاً خیلی اسکولانه بود
اگه دوسم داری بذا با زدن پرده ات بهم ثابت شه ، کلاً گـُه زیادیه!
آدم به کسی که اینقدر عاشقشه نمیگه حالا نوبت توئه ، بیا کیرمو بخور!!! تا حالا با کسی که عاشقشی بودی؟! یه دقیقه کنارش بودن و لمس دستاشم یه غنیمته واست! سکست فقط از سر شهوت بود نه عشق وگرنه واسه ارضاء خودت هوس پرده زدن بسرت نمیزد!
کلاً به دختره میخورده یه اُسکل شهرستانی باشه اما اون تصویر با کلاسی که از خودت ساختی به تو نمیخورد!

0 ❤️

542879
2016-05-29 09:04:41 +0430 +0430

مرسی که بالاخره داستان هم باشه یکی پیدا شد حداقل تو داستان با یکی برای همیشه موند… خوبه اینجا از این ماجراها هم بشه دو نفر بهم برسن … همش که 5 دقیقه سکس نیست

0 ❤️

542900
2016-05-29 15:23:35 +0430 +0430

چه وضعشه همه قدیمیا جمعن! هیشکی نمرده احیانن? ?

0 ❤️

542905
2016-05-29 15:37:31 +0430 +0430

سیلور… عه! داداش عابد شدی؟ دمت گرم :دی
تکاور جانم هنوزم که نگارشت عیت قدیماس
پژمان جان چه خبر از سوسک کثیفت؟
داش مجدل! دلمون برات تنگ شده بود.

0 ❤️

542906
2016-05-29 15:41:17 +0430 +0430

زیم و زکس و طاهای بی معرفت هیچی به شما دوتا نمیگم!
مملی! داش من شمام بی معرفت شدیا
عاقایون خانوما خیلی خوشحال شدیم فقط یکی بگه کسرا کیه همه اومدن زیر داستانش. من که میدونم این پسره آشناس!!!

0 ❤️

653526
2017-09-21 06:34:58 +0430 +0430

داستان زيبايي بود، لذت بردم لایک 10

0 ❤️

745408
2019-02-02 16:26:52 +0330 +0330

ترفندهایی که روی ایول داشت

0 ❤️

779829
2020-12-02 19:57:46 +0330 +0330

نوش جونت و امیدوارم خوشبخت باشین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها