عشق خیابونی

1401/01/13

سلام. این داستان واقعی نیست.فقط چیزیه که الان به ذهنم رسید تا بنویسم.

تو خیابون داشتم‌قدم میزدم و تو فکر و خیال بودم که خودمو جلوی دکه روزنامه فروشی دیدم.
رفتم جلو همون لحظه صدای ترمز ماشین پشت سرم اومد. بی خیال گفتم آقا دو نخ سیگار کنت بدید.
یه صدای ناز از پشت سرم گفت همش دو نخ؟
با تعجب برگشتم‌نگاه کردم. یه خانوم خیلی خوشگل و متین با لباس های مرتب.
گفتم اگه ناراحت نمیشید بله.همین دوتا کافیه تا خونه برسم.
گفت: پس معلومه خونه ات هم همین نزدیکی هاست.
بی توجه به حرفش سیگارها رو برداشتم و راه افتادم.
چند قدم رفته بودم یادم افتاد پول سیگارو ندادم. برگشتم جلو دکه گفتم شرمنده آقا هواسم پرت شد پولشو ندادم.
گفت اشکال نداره خانوم حساب کرد!
نگاه تو ماشین کردم دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه.
گفتم ممنون ولی خودم حساب میکردم.
گفت اشکال نداره یه بار هم تو حساب کن تا بی حساب بشیم.
باز راه افتادم که بوق زد. گفت بیا بالا برسونمت.
نفهمیدم چی شد سوار شدم. گفت خب کجا میری؟
گفتم جای خاصی نمیرم. گفت خب خونه ات کجاست؟
گفتم از اینجا خیلی دوره !
با تعجب نگاه کرد و گفت: مگه نگفتی با دونخ سیگار میرسی خونه؟
لبخندی زدم و به بیرون نگاه کردم.
گفت : چرا اینقد سربه زیری؟ لعنتی هر کسی الان جای تو بود منو خورده بود.
گفتم اونا دلخوشی دارن که تو رو میخورن.من حوصله خودم هم ندارم.
گفت میفهمم حالت بده.امروز بزار من حالتو خوب کنم.
گفتم حال من خوب شدنی نیست.کسی که از کار اخراج شده و عشقش ولش کرده و علاف خیابوناست رو چی میتونه حالشو خوب کنه؟
گفت : اگه پسر خوبی باشی همه چی درست میشه.
لبخند سردی زدم و سیگارمو روشن کردم.
رفت سمت لواسون.تو جاده آهنگ و زیاد میکرد و باهاش میرقصید و منو نگاه میکرد. منم بدون هیچ عکس العملی فقط نگاهش میکردم و به سرخوشی و شادابیش حسودیم میشد.
رسیدیم جلوی یه ویلا. با ریموت در و باز کرد.رفت داخل. گفت پیاده شو.
گفتم اینجا کجاست؟گفت جایی که دیگه علاف خیابونا نباشی.
رفتیم داخل. از تو یخچال یه بطری ابسولوت آورد با کلی خوراکی و دوتا فنجون.
گفت منم حال تو رو دارم ولی امروز میخوام حالمو عوض کنم پس لطفا باهام همراهی کن.
با چشم بهش فهموندم که چشم!
پیک اولو ریخت گفت بزن به سلامتی خودمون.
پیک دومو ریخت گفت بزن به سلامتی اونایی که باعث شدن حالمون خراب بشه و الان اینجا کنار هم بشینیم.
تو همین حین دیدم اشک از چشماش سرازیر شد.
بی اختیار بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینه ام.
دستاشو محکم به دور کمرم حلقه کرد و آروم صورتشو آورد بالا و لبامو بوسید. منم فقط به خاطر اشکهاش باهاش همکاری کردم.
درازش کردم رو زمین و خوابیدم روش و لباشو میخوردم.داشت از شدت شهوت پشتمو چنگ میزد. لباسشو دراوردم بعدش لباس خودمو دراوردم. بدنشو که دیدم از خود بیخود شدم.در گوشش گفتم کدوم احمقی تونسته دل تو رو بشکنه. با بغض بهم گفت هیچی نگو لطفا بزار خوش باشیم.
سرمو آوردم پایین و کسشو لیس میزدم. داشت دیوونه میشد.گفت تو رو خدا بکن فقط.
اومدم بالا و خوابیدم روش. کیرمو فشار دادم تو.چقد تنگ و داغ بود. یه آهی کشید و شروع کرد لب رفتن. منم با هاش همراهی میکردم و تلمبه میزدم. یه غلط زدم اون اومد روی من. با شدت بالا پایین میکرد.نفهمیدم چند دیقه شد. دیدم داره ارضا میشه. دوباره خوابوندمش و شروع کردم تلمبه زدن. وقتی ارضا شد منم داشتم ارضا میشدم. میخواستم بکشم بیرون که محکم کمرمو گرفت و گفت بریز تو. منم با فشار تمام خالی کردم تو کسش. هر دو بیحال شده بودیم و همینجوری روش دراز کشیده بودم و چشامو بستم. یه نیم ساعتی گذشته بود که جفتمون بلند شدیم. بوسم کرد و منم لباشو خوردم. گفت دیدی بهت گفتم حالتو خوب میکنم.
گفتم واقعا ازت ممنونم.نمیدونم چطور ازت تشکر کنم. گفت نه من از تو ممنونم.حالم واقعا خراب بود امروز. اون لعنتی بهم نارو زد و امروز از تو هواپیما پیام خداحافظی برام فرستاد.
گفتم کی؟ گفت بیخیال .دیگه تموم شد.
بهم یه قولی میدی؟
گفتم اگه در توانم باشه.
گفت کنارم میمونی؟
گفتم مگه دیگه میتونم از پیشت برم؟
لبخندی زد و بازم بقلم کرد و دوتا سیگار روشن کرد. یکی داد به من یکی هم خودش.

نوشته: Feri65


👍 2
👎 5
6901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866656
2022-04-02 01:38:44 +0430 +0430

تکلیف اون بچه هایی که ریختی توش چی میشه؟
کی پاسخگوئه؟
الان من تا صبح خوابم نمیبره😑

2 ❤️

866692
2022-04-02 05:45:58 +0430 +0430

تراوشات یه ذهن جقی!
جالب بید

1 ❤️

866952
2022-04-04 03:47:49 +0430 +0430

ببخشید شما با صاف دق هدا تد نسبتی داری؟ حوصله خودتو نداری؟ به کونت میکی دنبالم نیا بو میدی؟ خانوم پول دو نخ سیگارتو حساب کرد؟ سر به زیر، چشم پاک ، چرا فکر میکنی اگه افسرده باشی با کلاسی؟ اشکش جاری شد؟ بر این خال اختگی خودت ابسولوت رو ساغری زدی با مزه لوتی که خاکه؟ به سلامتی سه کس کس گو و حوگیر و برد پیتیات؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها