تو مهمونی نیوشا باهم آشنا شدیم،نیو میگفت تازه اومده ایران و چندباری زمزمه ازدواج از سمتش به گوش ماها رسیده…فرزاد دو سه باری تو لفافه تو رو بهش معرفی کرده و بهش گفته اگر واقعا قصدش جدیه با من صحبت کنه و طبق رسم و رسوم بیان جلو.
اون شب وقتی برای اولین بار منو دید خودش اومد جلو و سر صحبت رو باز کرد…از خودش و خانواده اش گفت،از این که سال هاست ساکن دبی هست و اونجا بیزنس خودش رو داره.گفت بالاخره یه دل شده و میخواد جدی به ازدواج فکر کنه و اگر من مایل هستم با پدر و ومادرم این موضوع رو در میون بذارم… و بالاخره 8 ماه بعد مراسم عقدمون در منزل پدری شاهین برگزار شد.
بعد از پایان مراسم باید میرفتیم فرودگاه و بعد از اون پیش به سوی خونه جدیدم…دوری از خانواده به شدت برای من سخت بود و همین موضوع باعث میشد استرس زیادی داشته باشم.
تو تمام این ماه ها گاهی درباره رابطه جنسی ، دیدگاهمون و علایقمون باهم صحبت میکردیم.میدونستم آدم به شدت هاتیه،دقیقا مثل من…ولی از اونجایی که به من احترام میذاشت و خودش هم به یک سری مسائل پایبند بود،تا قبل از رسمی شدن ازدواجمون هیچ خواسته ای جز بوسه های گاه و بی گاه گرم و عاشقانه اش از من نداشت.
…
4 صبح پروازمون به زمین نشست و هر دو خسته به سمت ماشین رفتیم…نمیدونم دقیقا چه ساعتی رسیدیم خونه و کی من رو روی دستاش بلند کرد و برد تو اتاق خواب…فقط یادمه اون شب من رو با خودش به اوج رسوند.
قلبم دیوانه وار میزد،از طرفی میل در آغوش کشیدنش من رو داغ تر کرده بود.وقتی خودش رو انداخت روی بدنم با صدای دوست داشتنی اش که عجیب من رو حشری میکرد گفت : برای خانومم چیزی که دوست داشته رو خریدم…میخوام امشب بهشت رو به چشم ببینی.
بعد از حدود نیم ساعت که فقط هم رو بوسیدیم،کمک کرد تا لباسم رو از تن در بیارم.از گرمای بیش از حد بدنش میسوختم و التماس میکردم که خودش رو کنار نکشه.
نوشته: ساغر
خو به ما چه !
چیکار کنیم الان !؟
دُبی دیگ هر ننه قمری پا شده رفته !
یک چیز جدید تر و بهتر از سکس شب اول ازدواج نداشتی بگی!
واقعا کی مجبورتون کرده این اراجیف رو اینجا آپ کنید؟ بشین یه گوشه جقتو بزن باااووو
تبریک میگم کس دادی!!!