عشق شیرین (۱)

1401/05/26

بالاخره به آرزوم رسیدم و دانشگاه دولتی قبول شدم،هنوز تو فکر فاطمه بودم که خانوادش فهمیده بودن و گوشیشو گرفته بودن و دل خوشی هم به نگین نداشتم ولی خب بهتراز سینگلی بود حداقلش این بود که هراز گاهی که برمیگشتم شهرم یه سکس میکردیم و من از فشار روحی روانی و جق زدن نجات پیدا میکردم و وقتی بر می گشتم دانشگاه اون به جنده بازیش میرسید و منم با همکلاسی های دخترم به لاس زدن و اونام به داداش داداش گفتنشون دوتا از دخترا کلاس عین سگ پا میدادن ولی دلم به موندن تو شهر دیگه نبود و حوصله دختر دبیرستانی که تازه موهای کسش زده و کسش افتاده به خارش و بین کس دادن و گناه گیر کرده نداشتم.ترم اول گذشت و انتقالی من پذیرفته نشد و تصمیم گرفتم بمونم از ترم دوم به بعد تصمیم گرفتم یه رل برا خودم انتخاب کنم که دیگه همدمم باشه الناز دختری که داداش داداش اززبونش نمیفتاد برام بهترین گزینه بود چتای هر شب کار خودشو کرد و یه شب زمستونی که هوا برفی بود الناز گفت که خیلی دوس دارم بریم برف بازی گفتم فردا بعد کلاس میریم برف بازی دانشگاه آزاد بالا (این دانشگاه یه سر بالای داشت و همه برای برف بازی میرفتن اونجا) فردا بعد کلاس رفتیم دانشگاه آزاد بالا و جو اونجا رو که دیدیم خیلی هیجان زده شدیم همه اکیپی پسر و دختر اومده بودن برا برف بازی و هرکی هرکی بود همه همو میزدن وسط برف بازی الناز لیزخورد و زمین خورد من رفتم سمتش دستشو گرفتم بلندش کردم رفتیم یه گوشه نشستیم الناز رنگ پوست سفیدی داره و از سرما صورتش سرخ شده بود و نوک دماغش قرمز شده بود همینجوری که نشسته بودیم نگاهم به دماغش بود یدفعه گفت چیه خوشکل ندیدی گفتم نه لبو سرخ ندیدم دماغت قرمز شده از سرما گفت اره خیلی سرده ولی سرما رو دوس دارم کاش بچه های کلاس خودمونم بودن گفتم حالا یه سریم با اونا میایم یدفعه گفت آرمان تو چرا هر وقت پرسیدم با کسی هستی یا نه پیجوندی جواب ندادی گفتم مرد جماعت نباید به زن رو بده گفت خیلی بیشعوری تو از اون مردای هستی که عین تلفن سکه ای باید ازش حرف دربیارن گفتم شما دخترا چی شما که بیشتر پنهان کاری میکنید گفت تا الان سوالی نپرسیدی که بخوام پنهان کاری کنم خلاصه بلند شدیم برگشتیم سمت خوابگاه تو راه خانم هوای بستنی زغالی کرد رفتیم خوردیم جاتون سبز چسبید اومدم حساب کنم گفتش که من هوس کرده بودم پس مهمون من دیگه منم تعارف بازی نکردم حساب کرد برگشتیم خوابگاه شب تشکر کرد که امروز خیلی بهش خوش گذشت و اینا چت کردیم گفتم خستم بخوابیم دیگه که یهو گفت آرمان گفتم جونم گفت خیلی دوست دارم داداشی منم گفتم مرسی شب بخیر گفتیم خوابیدیم گذشت تا سری بعد برف اومد بچه ها تو گروه گفتن فردا بریم دانشگاه بالا من اصلا حوصله نداشتم برم خلاصه گفتم نمیام الناز اومد پیوی چرا نمیای گفتم حوصله ندارم بعد گفت اگر تو نیای منم نمیرم باهاشون راحت نیستم و اینا گفتم کار دارم نمیرسم بیام خلاصه یکم ناراحت شد منم به تخمم نبود خلاصه اون روزم گذشت و الناز همراهشون نرفت یکم چتامون سرد شد تا قبل امتحان الکترونیک یه پروژه باهم برداشته بودیم ۳ نمره داشت اینا قرار گذاشتیم دانشگاه بریم که طرحشو من بکشم اون بره بخره بعد لحیم کاری ایناشم بکنه گزارش کارش ایناشم با من باشه عصر بود دیدم یه عکس فرستاده وسط لحیم کاری دستشو سوزونده بود اینا خلاصه گفتم بیارش فردا خودم همه کاراشو میکنم خلاصه همه کارشو کردم تحویل دادیم نمرشو هم گرفتیم شب پیام داد و زد رو فاز چس ناله کردن حوصله درس ندارم اینا خلاصه یکم باهاش حرف زدم بهتر که شد گفتم تو که درس خون نبودی چرا اومدی دانشگاه گفت هرچیم درسم از تو بهتره گفتم شرط ببندیم هرکی معدلش بیشتر شد گفت اره گفتم حالا شرط چی گفت کله پاچه خیلی دوس داشت گفتم قبول.شد امتحان پایان ترم گفت بعد امتحان الکترونیک بریم بیرون رفتیم بیرون دعوتش کردم چلو کبابی خیلی کباب دوست میداشت رفتیم فرداش هرکس میرفت شهر خودش من ساعت ۲ ظهر بلیط داشتم اون ۴ عصر هی گفت بیام باهات ترمینال بعدش منم ۴ برم گفتم دو ساعت اونجا میخوای چیکار کنی اینا نیومد سوار اتوبوس بودم یه نیم ساعتی از حرکت گذشته بود زنگ زد تا جواب دادم دیدم هی فین فین میکنه گفتم چیشده الناز گفت هیچی بعد کلی خایه مالی گفت هیچی داری ازم دور میشی اینجوری شدم نمیدونم چشده گفتم قربونت برم مگه کجا دارم میرم دو هفته دیگه پیشتم بغضش ترکید و گریه کردن منم برا بار اول حسابی قربون صدقش کردم تا اروم شد چند شب بعد رسیدنم شب داشتیم حرف میزدیم گفت دیشب خوابتو دیدم فلان اینا دوباره خواست دلتنگی کنه قربون صدقش کردم اروم شد گفت آرمان من رابطه اینجوری نمیتونم دوباره زیر گریه گفت چرا چیشده گفت نمیخوام داداشم باشی میخوام نزدیکتر باهام باشی گفتم باشه قربونت برم هرچی تو بگی تو فقط گریه نکن دلم طاقت گریتو نداره هرکاری تو گفتی میکنم دیگه ساکت شده بود هیچی نمیگفت ۷ بهمن بود سال ۹۶ گفتم امروز ۷ ام هست تو این شب قشنگ خانوم خوشکلم قبول میکنه من عاقایش باشم اروم گفت اره گفتم ای قربون اره گفتنت برم دیگه اون شب گذشت برگشتیم دانشگاه و گفت قولی که دادی باید عملی کنی گفتم باشه بعد هرجا رو برسی کردیم دیدم نمیشه بری کله پاچه بخوری با دختر همش محیطش مردونس گفتم الناز باید بگیرم بیارم خونه بیای خونه بخوری اولم قبول نمیکرد و میترسید و فلان بلاخره قبول کرد اومد خونه و روز موعود فرا رسید…
من درو باز گذاشتم و اروم از پله ها اومد بالا تپش قلبم رو هزار بود وقتی اومد بالا لپاش گل انداخته بود هم خجالت هم ترس اومد بغلش کردم بوسش کردم یکم اروم شد رفت لباساشو عوض کنه درو بست منم تو اشپز خونه منتظر تا لباساشو عوض کرد وقتی اومد یه پولیورسفید استین بلند پوشیده بود با یه شلوارک لی تا زیر زانو سینه هاش زیر پلیور خود نمایی میکرد که ظاهرا باید بزرگ باشه واز ساق پاش باید سفید باشه یه شال بنفش سرش بود خلاصه اومد نشستیم کله پاچه رو خوردیم جمع کردیم اومدیم نشیتیم گفتم باید بیای تو بغلم بشینی با خجالت اومد نشست تو بغلم اروم سرشو گذاشت رو شونم منم اروم پیشیونیشو بوس کردم چشماشو بست اروم شالشو در اوردم دستمو کردم تو موهاش با موهاش بازی کردم عطر موهاش و تنش داشت دیونم میکرد اروم با موهاش بازی میکردم و غرق آرامش لذت بودم الناز فقط چشماشو بسته بود اروم روی بینیش بوسه ریز زدم لبخند زد لباشو اورد بالا اروم لباشو بوس کردم اونم همینکارو تکرار کرد و چقدر این صحنه برام آرامش بخش بود آروم لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به خوردن لباش کردم اونم همراهی میکرد لباش خوشمزه ترین لب دنیا بود و طمع آرامش میداد زبونمو تو دهنش میچرخوندم و اون فقط نفس نفس میزد اروم بهش گفتم بزار تشک رو پهن کنم بریم بخوابیم بدون حرف اضافه قبول کرد اروم دراز کشیدم و دعوتش کردم با دستام به بغلم با حالت ناز و خجالت اومد تو بغلم خوابید رو دستم و من از رو به رو بغلش کردم دستم انداختم دور گردنش وصورتشو به بوس کردن صورتشو برده بود زیر صورتم و بالا نمیاورد شروع به قربون صدقه کردنش کردم و اروم لبامو گذاشتم رو لباش لباش از شدت شهوت سرد شده بود تنش شده بود عین کوره اتیش محکم بغلش کردم و مشغلول لب گرفتن شدیم اروم لباشو میخورد انقدر لباشو خوردم تا اینکه چشماش بسته بود دیگه لبامو نمیخورد و بی حس شده بود بعد چند دقیقه گفت خیلی گرمه گفت خب راحت پلیورت در بیار قبول نکرد اروم پلیورش زدم بالا اول نمیزاشت بعد تا نزدیک سینه هاش بردم بالا اروم با دستم شکمشو ماساژ میدادم چند دقیقه بعد دوباره گفت گرمه گفت خب راحت در بیار پلیورت با اکراه قبول کرد بعد که پلیورش در اورد دیدم سوتین قرمز تنشه و اون سینه های خوش فرم سفید که زیرش داره دیونم میکنه دوباره اومد تو بغلم و لب به لب شدیم این سری من اومدم روش خوابیدم و اروم تنمو جدا کردم که اذیت نشه لباشو میخوردم و اروم با موهاش بازی میکردم بعد دیدم دوباره لباش سرد شد گفتم بهترین موقعیته برم سراغ سینه هاش اروم از لب گرفتن خارج شدم و اروم صورتشو بوس میکردم تا رسیدم به گردنش و شروع کردم به خوردن گردنش که دیدم صدای نالش بلند شد اروم اروم لبمو رو گردنش حرکت میدادم و با نوک زبونم گردنشو لیس میزدم و از عطرش لذت میبردم غرق در ارامش و لذت بودم که دوس نداشتم هیچ وقت تموم بشه صورتم اوردم بالا اروم تو گوشش گفتم دوس دارم یه جای دیگه رو بخورم چشماش باز کرد نگاه چشمام کرد گفت کجا نگاه سینه هاش کردم گفتم اجازه میدی اروم سرش به معنی رضایت تکون داد و اروم چشماشو بست اروم سوتینشو در اوردم وقتی چشمام به سینه هاش افتاد دوس داشتم تا ابد فقط بخورمشون دو تا بلور به سایز ۶۵ بزرگ نبودن ولی خوردنی بودن مخصوصا نوک صورتیشون که به خوش فرمی و سر بالا بودنش اضافه می کرد. اروم سمت راستیو بوس کردم و لبامو گذاشتم روش و شروع به خوردن کردم نوک سینش بین لبام بود و اروم مک میزدم و الناز دیونه تر میشد و اه نالش بیشتر میشد اروم مک زدم و نصف بیشتر سینشو کردم تو دهنم انقدر نرم و خوشمزه بود دوس نداشتم درش بیارم اون دستمم اون سینشو عین خمیر نون وایی ماساژ میداد الناز اروم دستشو گذاشت رو سرم و با موهامو بازی میکرد و ناله میکرد و منم که غرق لذت خوردن همچین سینه های نازی بودم انقدر خوردم تا اینکه سرمو کشید گفت عشقم بسه بیا پیشم بخواب رفتم پیشش خوابیدم خودشو تو بغلم جا کرد و دوباره لب به لب شدیم و لبای همو خوردیم چشماشو بست و لباش دوباره سرد شد احساس کردم ارضا شده ولی حالش بدتر از اینا بود دستمو گرفت گذاشت رو شکمش گفت برام ماساژ بده زیر دلم درد میکنه اروم براش ماساژ دادم کنار گوشش گفتم کوستو بمالم اروم سرشو تکون داد دستمو اروم بردم داخل شلوارکش دیدم شرتش خیسه خیسه اروم دستمو بردم زیر شورتش وگذاشتم رو کسش که انقدر خیس بود که دستم لیز میخورد اروم براش مالیدم کسش خوش حالت بود و لبه هاش روی هم و عین پنبه نرممممم یکم با کسش بازی کردم ارضا شد و من اوج لذت که تونستم عشقمو ارضا کنم گرفتمش تو بغلم وقتی داشت میلرزید بوسش میکردم و قربون صدقش میکردم اونم بی حال افتاده بود یه چند دقیقه بعد ماساژ دادن شکمش و ناز کردنش حالش اومد سرجاش و لبامو بوس کرد و ازم تشکر کرد و دوباره خودشو تو بغلم جا کرد و گفت محکم بغلم کن محکم بغلش کردم و اروم تو بغل هم یه نیم ساعتی خوابیدیم و بیدار شدیم رسوندمش خوابگاه بعد این جریان به مدت ۳ سال باهم سکس کردیم اگر خوشتون اومد از داستان قسمتای بعدیو براتون مینویسم.
با تشکر از دوستای گلم که وقت گذاشتن و داستان رو خوندن.ببخشید که طولانی شد…

نوشته: آرمان


👍 4
👎 2
6501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

890626
2022-08-17 01:23:40 +0430 +0430

عالی بود ، کلا رومانتیک مخصوصا فیلم سوپرش خیلی حال میده چه برسه به خوندن داستانش، منکه با خوندن این داستان کیرم شق کرد داره منفجر میشه

1 ❤️

890635
2022-08-17 01:47:35 +0430 +0430

فقط یه سوال کدوم دانشگاه اینقدر آزادی داره که تو واون دختر تخیلی راحت شبا پیش هم بودین گیرم که تو خونه شخصی داشتی این النازخانوم مگه خوابگاه نداشت …ببین پسر ملجوق جولوق زیرکیرلوق تو دانشگاه ما از این خبرا نبود در واقع آرزوی دلتو نوشتی قوه تخیلت خوبه…خداشفات بده زیاد جق نزن کور میشی …بدرود

0 ❤️

890655
2022-08-17 02:54:15 +0430 +0430

به نظر من اصلا خوب نبود بیشترش چاخان بود کونی تو یکسال وقت گذاشتی دختر پا بده و تو پا ندی بخدا تف توی هوا میزنی چه برسه چادر دختر ببینی

0 ❤️

891110
2022-08-19 15:18:59 +0430 +0430

خدمت اون دوست خوبم که گفته مگه خوابگاه نداشت دوستانی که دوس دختر خوابگاهی داشتن میدونن دخترا قبل ۸ شب باید خوابگاه باشن بعد این خاطره اول مال صبح بعد کله پاچه خوردن اتفاق افتاده بعدم مسئول های خوابگاه های خصوصی زیاد گیر نمیدن و این الناز خانوم قصه ما اخر هفته ها یعنی ۴ شنبه عصر خروج میزد من میخوام برم شهرم و شنبه صبح ورود میزد کاری که اکثرا می کنن بگذریم از بعضی خوابگاه که این چیزا رو ندارن.بنده هم که خونه شخصی دارم.
اون دوستمونم که میگه یه سال پا میداده قبول نمیکردی من قصد موندن نداشتم ترم دو به بعد که موندم این کارو کردم.
درکل هرکسی که داستان مینویسه این چیزام که دروغه اینا به نافش میبندین.
پسری که شخصیت داشته باشه و هول نباشه دختر براش زیاده…

0 ❤️