عشق متجاوز من (۱)

1400/05/09

امید با دندونای کثیف و زردش نوک سینه هامو گاز میزد و با چشمای حشریش به صورتم نگاه میکرد که واکنشمو ببینه انگار صورت دردناکم حشری ترش میکرد کیرشو داخل کسم آروم عقب جلو میکرد دیگه پاره شده بودم برام مهم نبود هیچ حسی نداشتم فقط دلم میخواست زودتر بمیرم با تند تر شدن تلمبه هاش داخل کسم سرشو از سینه هام جدا کرد و هر دو تا دستشو روی شونه هام گذاشت و محکم منو به طرف خودش فشار میدادبعد از چند دقیقه آبشو پر فشار داخل کسم ریخت و از روم بلند شد تمام بدنم بوی گند و کثافت گرفته بود حتی نمیزاشتن برم توالت باید توی همون زیرزمین نمور کارمو میکردم جای سالم روی بدنم‌نبود همش جای گاز و سیگار و کمربند و مشت و لگد بود فک کنم دماغم شکسته بود چون روز اول احمد مشت محکمی به دماغم زد احساس میکردم هرگز دیگه نمیتونم آسمونو ببینم دلم‌ واسه خانواده م تنگ شده بود اما فک نمیکنم دیگه بتونن منو قبول کنن خیلی مذهبی هستن و احتمالا اگه از دست اینا فرار کنم اونا منو بکشن دیگه حتی امید نداشتم که نامزدم محمد منو قبول کنه از خدا خواستم که زودتر خلاصم کنن نمیدونم چرا منو زندونی کردن میخواستن آبروی بابامو ببرن که بردن کاش منو میکشتن راحت میشدم با صدای امید به خودم اومدم"مثل اینکه دوباره دلت میخواد جرت بدم"خیلی وقت بود که دراز کش بودم سریع خودمو جمع کردم گوشه دیوار و بدنمو با دستام پنهون کردم خنده کریهی کرد و سوت زنان از پله ها ی زیرزمین بالا رفت و درو پشت سرش قفل کرد موهای بلندمو که بخاطر کثیفی به هم چسبیده بود پشت گوشم زدم چهار دست و پا به سمت پیراهنم که پاره پوره شده بود رفتم به خاطر کثیفی رنگ سفیدش دیگه قهوه ای به نظر میومد پیراهنو تنم کردم با اینکه تمام بدنم از درز ها و پارگی هاش بیرون بود اما بازم حالمو بهتر میکرد حس حقارتی که این سه روز بهم داده بودن خیلی عصبیم میکرد من دختری نبودم که کسی بخواد حتی باهاش هم صحبت بشه چه برسه به اینکه کون و کسش توسط کیر های متفاوت و در وعده های روزانه کاملا جر بخوره لبام لرزید و بغضم ترکید آروم اشک میریختم میترسیدم صدامو بشنون و دوباره بیان سراغم.به انگشتر نامزدیم که یه رینگ ساده بود نگاه کردم گریه م به هق هق تبدیل شد میدونستم که زندگیم همینجا تموم شده من دیگه مرده بودم نمیدونم چند ساعت گذشت که دوباره صدای در اومد هر بار با صدای در تمام بدنم به لرزه میفتاد خودمو عقب کشیدم به دیوار چسبیدم فکم میلرزید و دندونام به هم میخوردن ضربان قلبم بالا رفته بود و پیشونیم عرق کرده بود با صدای پاشنه های کفشش دستمو روی قلبم گذاشتم و خودمو بیشتر جمع کردم احمد بود امید و احمد نوبتی سراغم میومدن دیگه نایی نداشتم خصوصا در برابر احمد،امید یکم‌ملایم تر برخورد میکرد وکیرش نسبت به احمد باریکتر و کوتاه تر بود اما احمد حین کردنم حسابی کتکم میزد و با کیر کلفت و بلندش کل کس و کونمو جر میداد ناله ای کردم و دلم‌میخواست با دیوار یکی بشم بدنم واقعا ضعف داشت جلو اومد و به سمتم خم شد نسبت به امید خوش قیافه تر و تمیز تر بود دستشو زیر چونه م زد و صورتمو بالا آورد با چشمای اشکیم به چشماش نگاه کردم تا شاید کمی رحم کنه اما یا توی اون تاریکی زیرزمین اشکامو نمیدید یا چشماش تاریک بودن و اشکام براش معنایی نداشت یقه لباسم گرفت و تا پایین جرش داد سریع کمربندشو باز کرد و شلوارشو تا زانو پایین آورد منو محکم روی زمین کوبید درد بدی توی کمرم پیچید داشتم از حال میرفتم پاهامو تا سرم بالا آورد و کیرشو کرد توی کسم و تند تند تلمبه میزد بخاطر خشکی کسم آتیش گرفتم با ته مونده ی انرژیم زور زدم که خودمو آزاد کنم که جری تر شد و کیرشو درآورد و برعکس روی زمین منو خوابوندو کیرشو توی کونم کرد احساس کردم کاملا پاره شد ناله ای کردم و بی حال افتادم حتی نمیتونستم ناله کنم بدنم بی حس شده بود فقط با تلمبه های احمد عقب جلو میشدم خودشو روم انداخت و دستاشو زیر بدنم روی سینه هام گذاشت و بهشون چنگ میزد و پشت گردنمو گاز میگرفت که با صدای فریادی که از بیرون میومد متوقف شد انگار صداها داشت نزدیک میشد اما من گنگ تر از این حرفا بودم و داشتم از حال میرفتم احمد خواست از روم بلند شه که با داد مردی که وارد زیرزمین شده بود بی حرکت همونطور روی من وایساد “داری چه گهی میخوری آشغال؟” توی یه لحظه تمام حجم احمد از روم بلند شد و اونطرف تر افتاد اون مرد احمد و پرت کرد"پدرتونو در میارم جاکشا…مگه من نگفتم بهش دست نمیزنین…میکشمتون"مرد یه چیزی روی بدنم انداخت که از بوی عطری که میداد فهمیدم کت یا لباس خودش بود صدای احمد اومد"آقا شما با امید حرف زده بودید…من که علم غیب نداشتم که این جنده رو واسه خودتون میخواید" انگار با حرفش عصبی تر شد چون از من دور شد و به اون حمله ور شد چون صورتم به سمتشون بود سایه هایی ازشون میدیدم اما هر چقدر سعی کردم دیگه نتونستم چشمامو باز نگه دارم و دیگه نفهمیدم چی شد

نوشته: zahra


👍 9
👎 3
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823302
2021-07-31 00:37:39 +0430 +0430

جالب بود ولی خیلی کوتاه بود،منتظر ادامش میمونم

1 ❤️

823314
2021-07-31 00:47:18 +0430 +0430

چه عقب چه جلو وقتی کاملا خشک باشه اولا که داخل نمیره اگرم بره نمیشه تلنبه زد، درمیارن با تف خیسش میکنن دوباره میذارن توش. اگرم بشه و تلنبه بزنه فقط ک.س و کون طرف نیست که حر میخوره. ک.یر مرد هم زخم میشه و هم وسط کار هم بعدش درد و سوزش زیادی داره.
دقت به نکاته که به یه نوشته ارزش میده وگرنه چارتا کلمه نوشتنو که همه بلدن.
اخرشم به شدت کلیشه ای بود و توضیح و تفسیر لازم نداره.

1 ❤️

823352
2021-07-31 01:37:21 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

823529
2021-08-01 01:45:05 +0430 +0430

کنجکاوم کردی لعننیییییی😱

دختره عاشق مردی میشه که کمکش کرد و بعد از کلی بد بختی و شرو ور با هم به خوبی و خشی زندگی میکنن🤦‍♂️
تورو خدااااااااااا یکم خلاق باشین تو داستانای تخیلی🙏

0 ❤️

823639
2021-08-01 21:30:14 +0430 +0430

زهرا خانم سلام
وقتتون بخیر
داستانتون زیبا.
منتطر ادامشم.
فقط
لطف کن طولانیتر بنویس جونم.
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

823650
2021-08-01 23:46:54 +0430 +0430

جامعه نه.
فقط ایرانیها جومم!
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها