عشق مشترک (۳)

1400/08/21

...قسمت قبل

آرش:
صبح که بیدار شدم نیکتا لخت توی بغلم خوابیده بود انقدر این صحنه برام قشنگ و دوست داشتنی بود انگار که می خواستم تصویرشو تا ابد توی ذهنم حک کنم
آروم دستمو از زیر سرش برداشتمو ازش جدا شدم
لباس پوشیدمو رفتم شرکت می خواستم تا قبل بیدار شدن نیکتا برگردم با کارایی که دیشب باهاش کرده بودم می دونستم حداقل تا ظهر می خوابه
هنوز تصویرای دیشب جلوی چشمم بود و یادآوریش باعث میشد دوباره سیخ کنم
فقط تو یک شب سه بار از کونش ارضا شدم ناله می کردو می گفت پس کی سیر میشی می بوسیدمشو‌می گفتم هیچ وقت
رسیدم شرکت. نیما پریشون و ژولیده سر کار بود. نمی دونم ازش خجالت می کشیدم یا نه. من نیکتا رو سهم خودم می دونستم فقط دلم می خواست نیما بیخیالش بشه و من تا ابد توی خونم قایمش کنم اما می دونستم که این امکان نداشت
خودش اومد توی اتاقم
-آرش رد نیکتا رو‌ گرفتم یادته بعد اینکه از همه دوستاش آمار گرفتم بهت گفتم تنها جایی که می تونه رفته باشه هتله؟پریروز تا حالا همه هتلای این حوالی رو گشتم تا عاقبت اسمشو تو هتل پریوش پیدا کردم اما لعنتی گفتن دیشب از اینجا رفته…
یه لحظه خیالم راحت شد که به موقع از هتل برش داشتم.
-آرش گفتن با یه مرد رفته … آخه کی می تونسته باشه؟
-شاید راننده تاکسی بوده
-نه بابا یه خدمه اومد ازم پول گرفتو گفت چند باری اون مرد اومد اینجا دیدنش
لعنتی من کلی پول داده بودم به اون خدمه ها که دهنشونو بسته نگه دارن بازم سیر نشدن
-دارم دیوونه میشم آرش
-نگران نباش با هم می گردیم پیداش می کنیم. فقط نیما جون شرمندتم چند روزی نمی تونم همراهت باشم آخه مادرم یه کم مریض احواله و باید پیشش باشم
-خدا بد نده جدی که نیست؟
-نه اما نیاز به مراقبت داره نگران نیکتا هم نباش اون زن عاقلیه بالاخره خودش پیداش میشه. سرشو انداخت پایینو گفت:شد بیست روز نیما. دلم براش تنگ شده اگه برگرده به پاش میفتم تا منو ببخشه… شنیدن این حرفاش اعصابمو خورد کرد. کاش به این زودیا نیکتا نخواد برگرده… آره انقدر نیکتا رو‌ وابسته خودم می کنم که هیچ وقت دلش نخواد برگرده
-اجازه میدی امروز زودتر برم؟ شاید ردی نشونه ای پیدا کنم
-آره برو منم یه کم دیگه میرم به مادرم برسم
-باشه رفیق کمک خواستی خبر کن. سرم درد می کرد اما فکر نیکتا که توی تخت خوابم منتظرمه نمی زاشت به بعدش فکر کنم دلم می خواست قبل بیدار شدنش برسم خونه. ساعت نزدیکای ۱۱ بود که طاقتم تموم شد و برگشتم خونه.نیکتا هنوز خواب بود یه صبحونه مفصل توی سینی چیدم و بردم توی اتاق خواب. لباسامو در آوردم و از پشت چسبیدم بهش کیر سیخ شدمو چسبوندم پشتشو دستمو بردم لای کسشو لپشو آروم بوسیدم یواش چشماشو باز کردو گفت صبح شده؟
-آره عزیز دلم صبح شده
-بزار بیدار شم بعد شروع کن
-تقصیر این شومبول خانه که صبر نداره نیکتا انقدر مهربون بود که هیچ وقت دست رد به سینم نمیزد همون طوری که کوسشو می مالیدمو کیرمو پشتش می کشیدم بلندش کردم و یه لیوان آب پرتقال بهش دادم.
-میشه برم حموم؟
-با هم میریم. بغلش کردمو زیر دوش آب حسابی کردمش. از تصور این که الان نیما داره در به دردنبال زنش می گرده و من دارم زیر دوش آب از کوس و کون زنش نهایت لذتو می برم شهوتموبیشتر می کرد.راستش دلمم براش نمی سوخت اون موقع که تو بندر داشت از کوس و کون اون دختر بلوند لذت می برد باید فکر اینجاشو می کرد. کارم که با نیکتا تموم شد نشوندمش توی بغلمو شامپو و صابونشو خودم زدم تا به بهانه لیف کشیدن بازم دستمالیش کنم بعدشم لیفو در آوردمو گفتم شستن با دست حالش بیشتره انقدر تو بغلم ناله کرد تا بالاخره راضی شدم بشورمش اما فقط خودمو خشک کردمو همون طوری خیس تو بغلم آوردمش بیرون و روی تخت به شکم خوابوندمش تا بزارم توی کونش خیس خیس میزدم روی کونش و از شنیدن صداش لذت می بردم سینه های خیسشو گرفته بودم تو مشتمو داشتم توی کونش تلمبه میزدم که تلفنم زنگ خورد نیما بود نمی خواستم جواب بدم اما از تصور اینکه در حالیکه کیرم توی کونیه که اون حتی افتتاحشم نکرده بود شهوتم بیشتر شد از نیکتا خواستم ساکت باشه و جواب دادم گفت تو شرکت مشکلی پیش اومده و اگه من نمی تونم برم خودش بره
-نه داداش من دستم بنده اگه می تونی خودت برو
-باشه پس ببخشید که مزاحمت شدم قطع کردمن انقدر حشری شدم بودم که یه تلمبه محکم زدم تو کون نیکتا و یه جیغ بلند کشید
-نیکتاانقدر حالم خوبه که دلم نمی خواد درش بیارم دلم می خواد همین جوری بشونمت رو پامو صبحانتو بدم.نیکتای عزیزم قبول کردو همون شکلی نشوندمش روی پامو واسش صبحانه لقمه می کردمو می زاشتم دهنش هر چند دقیقه هم کوسشو می مالیدم بعد یه انگشت بردم توی ظرف عسلو فرو بردم توی کسش نیکتا دوباره حالش خراب شدو منم با انگشت عسل توی کسش انقدر عقب جلو‌کردم تا ارضا شد و توی بغلم لرزید پاهاش سست شدو دیگه جون نداشت واسه همینم دو سه تا بالشت گذاشتم زیر شکمش تا کونش بیاد بالا و سینش بیاد تو دستمو و بتونم به کردنش ادامه بدم بعد نیم ساعت جیغ و ناله نیکتا آبمو ریختم تو کونش… یک هفته گذشت یک هفته ای که فقط روزی دو سه ساعت می رفتم شرکت و بقیه روز پیش نیکتا بودم بعد از سه سال عطش رسیدن بهش بالاخره رویای محالم به حقیقت پیوسته بود یک هفته ای که شب و روز با نیکتا سکس می کردم بوسه بارونش می کردم یک هفته ای که هم داشتمش هم می ترسیدم از دستش بدم یک هفته ای که هنوز مطمئن نبودم نیکتا از روی عشق با منه یا شهوت انتقام از نیما اما من فقط سعی داشتم به خودم وابسته ش کنم چون خوب می دونستم من جذاب تر از نیما هستم و می تونم هر زنیو رام خودم کنم. تا اینکه یه روز صبح که بی صبرانه داشتم کارای شرکتو انجام میدادم که به نیکتا برسم متوجه شدم نیما نیومده شرکت… زیاد اهمیت ندادم و سریع کارا رو جمع و جور کردم تا قبل بیدار شدن نیکتا برسم خونه… همین که رسیدم ماشین نیما رو دم در خونم دیدم… دلم ریخت. نیما بالاخره فهمیده بود کلید انداختمو رفتم داخل نیکتا با یه بلوز شلوار پوشیده نشسته بود و نیما یه گوشه ایستاده بود سرشو گرفته بود به محض اینکه منو دید بهم حمله ور شدو یقه مو گرفت:
-مرتیکه من یک ماهه در به در دنبال زنم می گردم اگه دوربینای مدار بسته هتلو نمی دیدم تو کی می خواستی بهم بگی زنم اینجاست؟. یه نگاه به نیکتا کردم سرشو انداخته بود پایین… خودمو از تک و تا ننداختمو گفتم
-یقه رو ول کن خود نیکتا ازم خواست بهت نگم مجبور بودم بیارمش اینجا می خواست خودشو بکشه نمی تونستم تنهاش بزارم ازم قول گرفت هر وقت حالش بهتر شدو تونست باهات رو در رو بشه تو رو بیارمت اینجا
-این چی می گه؟ تو نمی خواستی من بفهمم اینجایی؟ چرا اینجا؟ د لامصب میزاشتی بهت توضیح بدم. نیکتا: چه توضیحی می خواستی بدی؟ من فیلمتو دیدم من صحنه سکستونو دیدم…. نیما یه لحظه هنگ کرد و بعد انگار دست و پاشو گم کرد برگشت به من نگاه کرد
-کدوم فیلم ؟ کی بهت نشون داد؟ برگشت تا دوباره یقه منو بگیره که نیکتا گفت یکی از بچه های شرکت برام فرستاد
-نیکتا تو فقط با من بیا. من اشتباه کردم غلط کردم جبران می کنم آرش تو یه چیزی بگو…پام لغزید نفهمیدم چی شد. …من ساکت بودم و توی دلم امیدوار بودم که نیکتا نخواد بره اما از جاش بلند شد و گفت میرم لباس بپوشم اما معنیش این نیست که بخشیدمت….
ساعت هفت و نیم صبح بود اما من حال تکون خوردنو شرکت رفتنو نداشتم یهو صدای پیام گوشیم اومد نیکتای عزیزم بود باورم نمی شد گفت چیزی از گلوم پایین نمیره عادتم دادی به خودت
باورم نمی شد بالاخره کارام نتیجه داده بود و نیکتا به سکس با من معتاد شده بود.
خوشحال بودم که به هدفم رسیده بودم انگار دوباره جون گرفتم
پیام بعدیش اومد: صبحونت حاضره؟
-جووون دلم تو بیا من برات دنیا رو حاضر می کنم.سریع بلند شدم یه دوش گرفتمو تا اومدن نیکتا صبحانه رو حاضر کردم که زنگ درو زدن به محض شنیدن صدای زنگ انگار کیرم بلند شد درو زدمو خودم پشت در ایستادم تا از در اومد تو از پشت بغلش کردمو علی رغم جیغ و داد و دست و پا زدنش بردمش روی تختو لباساشو دونه دونه در آوردمو تا به خودش بیاد کیرم تو کوسش بود -آخیش از دیشب تا حالا بی تابت بودم
-دیوونه مهلت بده برسم
-نمی تونم آخه دست خودم نیست. شروع کردم به لب گرفتن و تلمبه زدن تا بالاخره ارضا شدم
-تا قبل این دو هفته نمی دونستم سکس هم اعتیادآوره. دیشب نیما رو تو اتاق خوابمون راه ندادم خدا رو شکر که راه ندادم وگرنه آبروم می رفت دیشب همش حس می کردم کیرت تو کسم یا توی کونمه همش خوابتو می دیدم نا خودآگاه کمرمو قوس می دادمو خیس خیس شده بودم تو با من چیکار کردی؟
حال و روز منم بهتر از تو نبود بوی تنت توی تختمه دیشب همش کیرم بلند میشد و یادم می رفت تو نیستی هی می خواستم کیرمو توی کس و کونت تنظیم کنم که چشمامو باز می کردم می دیدم نیستی صبح با درد از خواب بیدار شدم انگار یه نفر یه سیر کتکم زده.نیکتا من بدون تو نمی تونم… چند لحظه سکوت بینمون برقرار شد نیکتا سرشو پایین انداخته بود چونشو گرفتمو سرشو آوردم بالا. تو چشماش نم اشک نشسته بود
-آرش اومدم ازت خدافظی کنم من تصمیم گرفتم نیما رو ببخشم ما هر دو به یک اندازه گناه کاریم ازت می خوام هر چی بینمون بودو فراموش کنی یه هوس زودگذر بودو تموم شد
نمی تونم بگم از زندگیم برو چون تو و نیما شریکین اما بهتره که ما دیگه همدیگرو نبینیم ازت می خوام ارتباط خارج از شرکتتو با نیما قطع کنی
-تو می فهمی داری چی می گی؟ هوس بود؟من نمی تونم… نمی تونم نبینمت من سه سال خواب میدیدم که تو زن من شدی حالا که رویام واقعی شده ولت کنم بری؟ من این کارو نمی کنم. اینو توی گوشت فرو کن و بهش عادت کن من توی زندگیت هستم بیرونم نمی رم
-بس کن آرش دیگه کافیه من نمی خوام دیگه خیانت کنم
-این خیانت نیست
-خودتم خوب می دونی که هست
-نیست من تو رو زن خودم می دونم
-این چرت و پرتا چیه می گی مگه میشه هم زمان زن دو نفر باشم؟
-نمیشه…از نیما جدا شو تو که حق طلاق داری بعدش با من ازدواج کن
-من این کارو نمی کنم… بلند شد که بره دستشو کشیدمو نشوندمش سر جاش
-بشین باهات حرف دارم. نیما رو بیشتر از من دوست داری؟ تو چشمام نگاه کنو حرف دلتو بزن
-آرش من با تو زن بودنو فهمیدم رابطه منو نیما پر از احترام و عشق بود ولی خبری از لذت نبود اما با تو انگار ۱۸ سالمه پر از هیجان و شور و شوقم تازه فهمیدم لذت جنسی یا ارضا شدن یعنی چی من به خاطرت هر کاری می کنم ولی من ۵ ساله که زن نیما هستم اگه نیما منو دوست داره منم حاضر نیستم ترکش کنم یک بار اشتباه کرده منم کردم اما می بخشمو ادامه میدم
-پس بزار نیما هم بفهمه اشتباه تو رو… به اونم فرصت بده تا تو رو ببخشه اون وقت من از زندگیت میرم.
-می ترسم نه از گفتن اینکه منم خیانت کردم به خاطر اینکه با تو ، بهش خیانت کردم نیما روی تو خیلی حساب می کنه اگه بفهمه عاشق دوستش شدم خیلی به هم میریزه اون مغروره حتی کارشو هم ول می کنه. اما تصمیم دارم بهش بگم چیکار کردم بدون اینکه حرفی از تو بزنم
-باشه اما اگه نبخشید بدون که من اینجا منتظرتم من لیاقت تو رو دارم اینو مطمئن باش………
نیکتا:
از اون روز دو ماه گذشت من اشتباهمو به نیما اعتراف کردم و گفتم اگه نمی تونه تحمل کنه حاضرم از زندگیش برم نیما یک هفته تمام روزه سکوت گرفت اما بعدش به حرف اومد خیلی تلاش کرد بفهمه اون آدم که باهاش خوابیدم کیه یا اصلا چند بار باهاش خوابیدم اما حاضر نشدم چیز بیشتری بگم نیما کم کم با قضیه کنار اومد و ما به هم قول دادیم همه چیزو فراموش کنیمو دیگه تکرارش نکنیم دورادور از نیما خبرای آرشو می شنیدم که می گفت بیشتر روزا نمیاد شرکت و می گه مادرم مریضه فقط من می دونستم مادرش مریض نیست و آرشم مثل من از این جدایی حال و روز خوشی نداره اما سعی می کنه تحمل کنه تا اینکه یه شب نیما ژولیده و داغون برگشت خونه تمام سر و صورتش خاکی بود. گفت با آرش کتک کاری کرده. دلم هری ریخت. گفت اون زنه که اون چند وقت پیش باهاش تو جنوب دوست شده و باهاش اومده تهران و مخشو میزده بهش زنگ زده و گفته از همون اول،دست نشونده خود آرش بوده
-رفتم یقه آرشو گرفتم گفتم داشتی زندگیمو نابود می کردی میگه می خواستم به فانتزیت برسی…مرتیکه الاغ… یه لحظه دنیا دور سرم چرخید. همه اینا برنامه آرش واسه رسیدن به من بود شریک شدن با نیما فرستادنش به ماموریت های پشت سرهم و تنها شدناش با من،اجیر کردن یه زن واسه خوابیدن با نیما و مهره آخرش بعد از سه سال برنامه ریزی،به دست آوردن من بود.نیما هنوز نمی دونست اون فیلمو خود آرش به من نشون داده. آرش بهش گفته بود یکی از بچه های شرکت فیلمو دیده و برای زنت فرستاده. نیمای ساده منم باور کرده بود.
-نیکتا… نیکتا چی شد؟ چرا رنگت پرید؟
-هیچی یه لحظه از فهمیدن این موضوع حالم بد شد میشه یه آرام بخش بهم بدی؟ دوست ندارم این اتفاقا یادم بیاد…. باید از نیما می خواستم شراکتشو با آرش تموم کنه اما دلم هنوز واسش می تپید. سه سال پیش که نیما و آرش همکار شدن هیچ وقت فکرشم نمی کردم آرش مثل یه بازیکن شطرنج این همه برنامه ریزی کنه واسه به هم زدن زندگی من و نیما.یاد نگاه فاتحانه ش بعد اون برد شطرنجش توی خونمون افتادم. اما واقعا آرش برده بود؟ آره حتی بعد از دو ماه ندیدنش می تونستم به خودم اعتراف کنم نیمی از قلب و روحم متعلق به آرشه…. نیما و آرش یک هفته ای بود که با هم سر سنگین بودن. اما نیما انقدر به آرش اعتماد داشت که حتی به ذهنش هم خطور نکرده بود کسی که من باهاش خوابیدم آرش باشه و نشون دادن فیلما کار خود آرش بوده باشه… نیما نباید می فهمید وگرنه غرورش می شکست اما می دونستم که ماه پشت ابر نمی مونه و بالاخره همه چیز روشن میشه…تا اینکه یک شب زنگ در خونه رو زدن باورم نمیشد آرش بود که پشت آیفون تصویری با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی ایستاده بود دلم از دیدنش بعد این همه وقت هری ریخت…

ادامه...

نوشته: نیکتا


👍 9
👎 1
12001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

842330
2021-11-13 03:22:27 +0330 +0330

کلید اسراره یا بکن بکن؟؟؟
کصکش این تراژدی رو از کجات آوردی؟؟؟

0 ❤️