عشق مشترک (۵ و پایانی)

1400/09/15

...قست قبل

-آرش: نزدیکای پنج صبح بود که دیدم دارن در میزنن. توی آیفون تصویری نیما با یه چمدون پشت در بود باورم نمی شد به این زودی اومده… نیکتا هم که لخت روی تخت خواب بود و می دونستم به این زودیا بیدار نمی شه درو‌زدم اومد تو گفت مگه آماده نیستین؟ در حالیکه فقط یه شرت پام کرده بودم گفتم نه داداش ما خیلی وقت نیست خوابیدیم بیا یه کم استراحت کن بیدار که شدیم راه میفتیم در اتاق خوابمونو باز کردم که دیدم پشت سرم اومد داخل و احتمالا از دیدن بدن لخت نیکتا روی تخت من حسابی جا خورد.
-لباس نمی پوشه موقع خواب؟
-راستش سکس با لباس یه کم سخته…
-رابطه داشتین….؟
-آره تا یه ساعت پیش
-یعنی ۴ صبح؟… این بساط هر شبه؟
-آره
-چطور تا این موقع طول کشیده؟
-خب بعد هر بار یه کمی می خوابیم طول می کشه
-مگه…. مگه چند بار؟
-حداقل ۳ بار
-چطوری… چطوری می تونی؟
-وقتی نیکتا تو بغلت باشه بیشترم می خوای
-اما ما اصلا
-می دونم نیکتا گفته هفته ای یک بار با هم بودین
-هر بار ارضاش می کنی؟
-آره نیکتا خیلی هاته. به فکر فرو رفت.
-شاید واسه همین منو ول کرد
-نیکتا تو رو ول نکرد تو خودت رفتی… نفس کلافه ای کشیدو گفت میرم یه قدمی بزنم برمی گردم. باشه داداش فقط کلید بردار من می خوام بخوابم.
اما دیگه خوابم نبرد. تازه انگار متوجه عمق فاجعه دیشب شدم چیزی نمونده بود نیکتا مال من بشه اگه زنم میشد محال بود قبول کنم با نیما هم باشه حالا واسه از دست ندادنش باید وجود نیما رو هم قبول می کردم حالم بدجوری گرفته بود این داشتن شریکی رو نمی خواستم.
تنها اهرم این چند وقتم واسه وابسته کردن نیکتا به خودم سکس بود شاید تنها چیزی که توی زندگی با نیما ازش سیراب نشده بود. من خیلی خوب متوجه تمایل زیاد نیکتا به سکس شدم چیزی که حتی از خودش هم پنهان کرده بود اون قدر نیما رابطه کم و سطحی باهاش داشت که نیکتا به سرعت تمام خلاهای وجودیش رو با من پر کرد…دوباره ترس از دست دادنشو داشتم حتی منم تحمل نداشتم جلوی من با نیما سکس کنه فقط مجبور بودم چیزی بروز ندم شاید با شکستن این تابو نیکتا به موندن کنار من راضی بشه. امیدوار بودم نیما طاقت نیاره و بزاره بره سرم پر از فکر بود پر از صداهای مزاحم. نزدیکای یازده صبح موقع بیدار شدن نیکتا بود انقدر عادت های مختلف براش چیده بودم که به من وابسته بشه.بوسه و نوازشای اول صبح،آبمیوه قبل حمام،سکس توی حمام،صبحانه خوردن تو بغل من حتی مجبورش کرده بودم صبحا خودم برسونمش سر کار تا به بودن حداکثری من تو زندگیش عادت کنه طبق روال هر روز موقع بیدار شدن تشنه بود آبمیوه شو آماده کردمو چسبیدم بهش تصمیم داشتم یه سکس اساسی باهاش بکنم و امیدوار بودم نیما از راه برسه و طاقت دیدن این صحنه رو نداشته باشه شروع کردم به مالیدنش و نیکتا به ناله افتاد آبمیوه شو تو بغل من خورد و بر خلاف هر روز که صبح سکس از جلو داشتیم رفتم سراغ کونش گوشامو تیز کرده بودم که موقع رسیدن نیما تو اوج باشم بالاخره داشت بهم راه میداد که صدای ضعیف باز شدن درو شنیدم نیکتا انقدر در حال ناله بود که متوجه نشد. همون لحظه با شدت فرو کردم توی کونشو غلیظ و کشیده گفتم جوووون دلم کون تپلی من عشق من… حتی از تصور اینکه نیما داره می شنوه شهوتم بیشتر شده بود و حسابی جیغ نیکتا رو در آورده بودم که یهو در باز شد من انتظار این صحنه رو داشتم ولی نیکتا حسابی شوکه شده بود تو چه صحنه ای هم گیرمون انداخت کیرم تا ته توی کون زن سابقش و دو تا سینه هاشو تو مشتم گرفته بودم
-اوه نیکتا جون مهمون داریم….
نیکتای بیچاره لال شده بود… یه فشار به نوک سینه ش دادم به خودش بیاد
-چیز نیما … کی اومدی؟
-عزیزم نیما دیگه از خودمونه…لخت شو بیا پیشمون… نیکتا انگار تازه متوجه موقعیت من روی خودش شد و خواست کیرمو دربیاره که من با مخالفت توش نگه داشتمو موفق نشد. بر خلاف تصورم نیما اومد نشست روی تخت و یه دست به کون نیکتا کشیدو گفت: پس فقط واسه من درد داشت؟…. موقعیت خنده داری بود زنتو که حتی یه بارم حاضر نشده بود بهت کون بده در حال کون دادن به یکی دیگه میدیدی.
-گذشته ها گذشته نیما جون…دوست داری امتحانش کنی؟ و هم زمان کیرمو کشیدم بیرون… نیما با چشمای گشاد به سوراخ کون نیکتا نگاه می کرد که یه بند انگشت باز شده بود…شوک زده بدون هیچ حرفی رفت بیرون… هر چقدر از نیکتا خواستم محل نده و کارمونو ادامه بدیم قبول نکردو بدون من رفت حمامو درو قفل کرد. فکر کنم نصفه نیمه به هدفم رسیده بودم و منتظر بودم نیما بیخیال بشه و بره.لباسامو پوشیدمو رفتم توی آشپزخونه… نیما با یه لیوان آب توی دستش خیره به زمین روی صندلی نشسته بود. با دیدن من یه جرعه دیگه آب خورد نشستم جلوش صبحانمو بخورم که گفت: چطوری راضیش کردی؟
-به چی؟
-به همه چی … این همه سکس… کردن از عقب
-راستش فکر کنم تو این همه سال زنتو نشناختی اون تمایل زیادی به سکس داره منتهی از طرف تو عطش و میل زیادی ندیده که به همه اینا تن بده… حقیقتا نیکتا میل عجیبی به سکس داره و از یه جایی به بعد اونه که داره منو هدایت می کنه…. نیما باز سکوت کرد. انگار داشت توی خاطراتش کنکاش می کردو جاهایی که خواسته نیکتا رو بی جواب گذاشته بود به خاطر میاورد…بی حرف بلند شد و رفت سمت اتاق خواب. مطمئن بودم نیکتا الان کسی رو راه نمیده اما چند دقیقه بعد صدای ناله های نیکتا رو از حموم شنیدم… تمام نقشه هام… نقش برآب شد… عصبی شدم حس خشم اون لحظه تنها چیزی بود که حس می کردم.چند دقیقه صبر کردمو بعدش رفتم توی حموم. نیما بغلش کرده بودو داشت زیر دوش توی کوسش تلمبه میزد از صدای کردنشون کیرم بلند شد فوران خشم و شهوت ازم یه دیوونه تمام عیار ساخته بود.از پشت چسبیدم به نیکتا و کیرمو کردم توی کونش. حالا نیکتا وسط ما دو نفر داشت گاییده میشد موقعیتی که برای هر سه نفرمون جدید بود و عجیب اینکه خیلی لذت داشت.نیکتا چشماشو بسته بود و ناله های سکسیش به اوج رسیده بود یه سینه ش توی دهن نیما بود و اون یکی تو مشت من… بعد یه ربع نیکتا رو دست به دست کردیمو من گذاشتم توی کسش و نیما داشت واسه اولین بار زن خودشو از کون می کرد سوراخی که تا قبل از اون فقط متعلق به من بود. دو تا قاچ کون نیکتا رو با دو تا دستم گرفتمو از هم بازترش کردم نیما هم دو تا سینه های نیکتا رو به هم چسبوند و من نوک های به هم چسبیده رو گاز می گرفتم.نیکتا دیگه لذت نمی برد داشت درد می کشید اما حاضر نبودم متوقفش کنم انگار طبق یه توافق قبلی،نیکتا رو بابت حرصمون از این اتفاق اذیت می کردیمو در عین حال لذت می بردیم.کیرمو از توی کسش کشیدم بیرونو همون طور که نیما داشت توی کونش تلمبه میزد سر نیکتا رو خم کردم تا برام بخوره. وحشیانه سرشو گرفته بودمو کیرمو تا ته توی حلقش می کردم. به سرفه افتاده بود و با دستاش می خواست منو دور کنه اما ول کن نبودمو با نگه داشتن سرش سعی داشتم توی دهنش تلمبه بزنم. میدیدم حالش بده از همه طرف داشت درد می کشید. اما زخمی بودم. از رویایی که خراب شده بود.از عشقی که به باد رفته بود. من یه خونه خراب کن بودمو حالا اون خونه سر خودم آوار شده بود. تو اون حموم چند ساعته نیکتا رو طوری از کوس و کون گاییدیم که حس می کردم یه کم دیگه از حال میره.ولی این تاوان نیکتا بود نیکتایی که باید یکی از ما رو انتخاب می کردو نکرد…

نیمه شب بود که متوجه شدم نیما درو باز کردو رفت توی حیاط.آروم و بی سر و صدا رفتم دنبالش. داشت توی حیاط سیگار می کشید هیچ وقت ندیده بودم نیما سیگار بکشه رفتم مقابلش نشستم
-نخوابیدی؟. سرشو تکون داد.
-دو ماهی میشه که بی خوابم
-از برگشتنت خوشحال نیستی نه؟
-به خاطر عشق برنگشتم
-پس چرا اومدی؟
-باید به چشم میدیدم تا برای همیشه از نیکتا متنفربشم…
-موفق شدی؟
-نیکتا شاید هنوز منو دوست داشته باشه اما اون چیزی از وفاداری نمی فهمه…
-خود تو چی؟بهش وفاداربودی؟.

توی چشمام دقیق شد. انگار می خواست خط فکریمو بخونه…
-تو هستی؟ انقدر که زندگی ما رو از هم بپاشونی تا فقط نیکتا رو به دست بیاری؟
-اگه واقعا عاشق هم بودین نیکتا سمت من‌کشیده نمی شد…
-فکر می کنی عشق چیه؟عشق و عاشقی مال روزای اوله بعدش فقط تعهد و وفاداریه که می مونه. من و نیکتا همدیگه رو دوست داشتیم به هم قول دادیم دیگه خطا نکنیم اما تو…نزاشتی…تو از اشتباهات ما از خلا زندگی ما سوء استفاده کردی…

به فکر رفتم. تمام مدت نیکتا رو به زور سمت خودم کشونده بودم. به خودم وابسته کرده بودم. دنبال چی بودم؟ عشق یا هیجان. چیو می خواستم ثابت کنم به خودم؟من عاشق بهتریم؟ یا وفاداری نیکتا رو می خواستم؟می خواستم نیکتا فقط مال من باشه اما نیکتا فقط من رو انتخاب نکرد. به هیچ کدوم نرسیدم.
-می دونستی بارها به خودم اعتراف کرده بودم که اگه نیکتا قبل از من با تو آشنا شده بود‌من هیچ شانسی واسه به دست آوردنش نداشتم؟ بارها و بارها متوجه شدم که شما چقدر به هم شبیهید.تمام اظهار نظراتتون عقیده هاتون حتی سلیقه هاتون… گاهی می ترسیدم این همه شباهت ،نیکتا رو به سمت تو بکشونه اما اون همیشه با رفتاراش بهم اطمینان می داد که چشماش فقط منو می بینه…
-اگه تو اون رابطه رو تو جنوب برقرار نمی کردی نیکتا هیچ وقت منو تو زندگیش نمی پذیرفت…… چند دقیقه به فکر فرو رفت بعد یه کام عمیق از سیگارش گرفتو به آسمون نگاه کرد….

بالای سر نیکتا داشتم با لذت به بدن برهنه ش که زیر نور مهتابی که از پنجره می تابید مثل فرشته ها شده بود نگاه می کردم انقدر ظریف و دوست داشتنی بود که دلم می خواست تمامش رو تصاحب کنم اما نیکتا سهم من نبود. نمی خواستم تنفر جای حسی که بهش داشتمو بگیره امروز انقدرخشمگین و عصبانی بودم که ترسیدم بهش آسیب بزنم اون لحظه های رابطه سه نفره هیچ ردی از عشق نداشت.باید تمومش می کردم والا همه چیز از دست می رفت…دستمو بردم لای پاش. ناله ای کرد و لای چشماشو باز کرد. فهمید چی می خوامو یه کمی لای پاشو بازتر کرد تا دستامو کامل به کسش برسونم از سکس دو سه ساعت پیش هنوز یه کمی لای پاش خیس بود.همین طور که می مالیدمش نوک سینه هاشو‌بین انگشتام ماساژ میدادم یواش یواش حساش بیدار شد و لای پاش خیس شد طاق باز خوابوندمشو دستاشو بردم بالای سرشو افتادم به جون لبا و سینه هاش از هر کدوم عمیق کام می گرفتم انگار که می خواستم عصاره تنش رو به یادگار بردارم همزمان کیرم رو روی کسش می مالیدم دستاش تو حصاردستام بود و سینه هاش تو حصار دندونام… ناله هاش بلندتر شد و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و کسشو بهم چسبوند اما خیال نداشتم به این زودی کارو تموم کنم می خواستم هر دومون به اوج برسیم. نمی دونم چقدر گذشت و چقدر ازش کام گرفتم فقط یادمه که اون لذت بخش ترین سکس عمرم بود با یه فرشته زیر نور ماه و آخرینش….

نوشته: نیکتا


👍 8
👎 5
8701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

846554
2021-12-06 02:03:11 +0330 +0330

ولی خوب ریدی به زندگیشون اما مثل فیلم هندیا آخرشو خوب تموم کردی

1 ❤️

851198
2022-01-02 17:38:35 +0330 +0330

این داستان زیبا باعث شد انلاین بشم و به تموم قسمتا یه لایک ناقابل تقدیم کنم و چقدر حیف که اینقدر کم ازش استقبال شده

0 ❤️